روز اول بعد از تقسیم بندی من به بند یک افتادم و جز چهاردیواری هیچ منظره ای مشاهده نکردم.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، با هزار بدبختی روز اول را در کف زمین خوابیدم. روز سختی بود. احساس می کردم همگی از بین می رویم. اتاق به حدی کثیف بود و بوی آشغال و خون مجروحین و توالت به حدی زیاد بود که نزدیک بود همه ما خفه بشویم. همه ما تشنه و گرسنه بودیم.
 
عراقی ها برایشان مرده و زنده ما تفاوتی نداشت و خبری از ما نمی گرفتند. با هزار مکافات صبح زود قفل بند را باز کردند. بعثی ها ریختند داخل اتاق و با کابل و باتوم از ماپذیرایی کردند. روز پنجم اسارت اولین صبحانه که پیاز و چغندر آب پز بود را از شدت گرسنگی با حرص و ولع خاصی خوردیم.
 
من تشنه بودم و به بهانه اینکه خون دماغ شدم، دستم را روی بینی ام گذاشتم و رفتم طرف تانکر آب اما یکی از سربازان عراقی فهمید که کلک زده ام؛ سه نفری به جانم  افتادند به جای آب در آن روز کابل خوردم.

آزاده ایری از استان گلستان
 
منبع:مشرق
 
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.