به گزارش خبرنگار
حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛به سال 1340 هـ .ش در مشهد در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت(ع) متولد شد. پدرش که از کسبة متعهد به شمار میرود، در دوران ستمشاهی و اختناق، با علما و روحانیون مبارز، از جمله حضرت آیت الله خامنهای (مدظلهالعالی) و شهیدان هاشمینژاد و کامیاب ارتباط داشت؛ وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قائل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت میبرد و از این راه، او را با مکتب اهل بیت و تعالیم انسانساز اسلام آشنا کرد.
محمود کاوه، دوران تحصیلات ابتدایی خود را در چنین شرایطی سپری کرد. از آنجا که آرزوی قلبی پدرش به هنگام تولد محمود این بود که وی را در سلک صالحان و پیروان واقعی مکتب اسلام قرار دهد، محمود با علاقة قلبی و تشویق پدر، وارد حوزه علمیه شد و همزمان، تحصیلات دوران راهنمایی و دبیرستان را نیز ادامه داد.
با اوجگیری انقلاب، او که جوانی با نشاط، فعال و مذهبی بود، با شرکت در محافل درس مساجد جوادالائمه و امام حسن مجتبی (ع) که در آن زمان از مراکز تجمع نیروهای مبارز مشهد بود از هدایتها و تعالیم حضرت آیت الله خامنهای (مدظلهالعالی) بهرههای فراوانی برد. وی ره توشههای همین تعالیم را با خود به محیط دبیرستان و میان دانشآموزان منتقل مینمود، تا آنجا که در دبیرستان، به عنوان محور مبارزه شناخته گردید. محمود با علاقه وافر، به پخش اعلامیههای حضرت امام خمینی (ره) همت گماشت و فعالانه در راهپیماییها و درگیریهای زمان انقلاب، شرکت مینمود.
**فعالیتهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی؛با پیروزی انقلاب اسلامی، کاوه جزو اولین عناصر مؤمن و متعهدی بود که به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهر مقدس مشهد پیوست. پس از گذراندن یک دوره آموزش شش ماهه چریکی، به آموزش نظامی برادران سپاه و بسیج پرداخت. پس از آن، به منظور حفاظت از بیت شریف حضرت امام خمینی، طی مأموریتی شش ماهه به تهران عزیمت کرد. با شروع جنگ تحمیلی، به همراه تعدادی از نیروهای خراسان به جبهههای جنوب اعزام شد و لیکن مدتی بعد به علت نیاز شدیدی که پادگان به مربی داشت، او را برای آمادهسازی و آموزش نیروها به مشهد فراخواندند.
**کاوه در کردستان؛با وجود این که برای آموزش نیروها اهمیت زیادی قایل بود و مسؤول مستقیم او، تمایل نداشت وی را، که از مربیان دلسوز و قوی محسوب میشد، به جبهه اعزام نماید، اما روح پرتلاطم محمود به دنبال فرصتی بود تا رودرروی دشمن قرار گیرد و در صحنههای کارزار، از انقلاب و ارزشهای آن به صورت عملی دفاع نماید. بنابراین در اولین فرصت رضایت فرماندة پادگان را جلب نمود و با شور و شوقی وافر، به دیار کردستان که در آن زمان، با توطئه گروهکها و عناصر ضد انقلاب، دستخوش درگیری و آشوب شده بود عزیمت کرد.
محمود که به همراه تعدادی از برادران پاسدار جهت آزادسازی شهر بوکان وارد کردستان شده بود، به دلیل لیاقتها و مهارتهایی که داشت، در همان ابتدا به عنوان فرمانده گروهی دوازده نفره انتخاب شد.
کاوه در منطقه کردستان برای مبارزه با ضد انقلاب که از حمایتهای خارجی برخوردار بود و با انجام جنایاتی هولناک، توطئه شوم جدایی این منطقه از میهن اسلامی را در ذهن میپروراند، شب و روز نداشت و به دلیل تلاش بسیار زیاد، جدیت و پشتکار، شجاعت و همچنین روحیه شجاعتطلبییی که داشت، پس از مدت کوتاهی، به سمت فرماندهی عملیات سپاه سقز منصوب شد. در این زمان در عین ناباوری همگان، همراه تعداد کمی نیرو و با شهامتی وصفناپذیر، عملیات آزادسازی منطقه مرزی بسطام را طرحریزی و45 کیلومتر جاده مرزی را طی یک مرحله و در عرض بیست وچهار ساعت آن هم در قلب منطقه تحت نفوذ ضد انقلاب، آزاد نمود.
ضد انقلاب که با برخورداری از سلاح، امکانات و نیروهای رزمی فراوان، عرصه را بر نیروهای نظامی و انتظامی تنگ کرده بود و جنایات فجیعی را در کردستان مرتکب میشد، با ورود جوانان دلیر و متعهدی چون محمود کاوه به صحنة نبرد، به این نتیجه رسید که ماندن در کردستان و مقاومت، برایش سنگین تمام خواهد شد. کاوه و همرزمانش با عملیاتهای پیدرپی، آنچنان مزدوران استکبار را در منطقه منفعل و مستأصل نمودند که ضد انقلاب در اوج استیصال و درماندگی، برای زنده یا مرده کاوه، جایزه تعیین کرد.
**نقش کاوه در تیپ ویژه شهدا؛به دنبال عملیات سرنوشت ساز نیروهای سپاه در محورهای مختلف کردستان و همزمان با تشکیل تیپ ویژه شهدا که فرماندهی آن برعهده شهید ناصر کاظمی بود، کاوه به عنوان فرمانده عملیات تیپ انتخاب شد. هنوز مدت کوتاهی از فعالیت محمود در این مسؤولیت که با آزادسازی بسیاری از مناطق کردستان همراه بود، نگذشته بود که آوازة تیپ ویژه شهدا آنچنان ضد انقلاب را متحیر ساخت که بکلی روحیة خود را از دست داد تا آنجا که در مقابل هر یورش رزمندگان اسلام، فرار را بر قرار ترجیح میداد و میدانست که مقاومت در مقابل این یگان، جز خسارت و نابودی، ثمری نخواهد داشت.
آزادسازی سد بوکان و جاده47 کیلومتری آن، آزادسازی جاده صائین دژ به تکاب، پاکسازی منطقه کیله و آشنوزنگ، آزادسازی محور استراتژیک پیرانشهر به سردشت، که به عنوان مرکزیت و نقطه ثقل ضد انقلاب به شمار میآمد و منجر به انهدام مرکز رادیویی آنها و فتح ارتفاعات مهم مرزی منطقه آلواتان و آزادسازی زندان دولهتو و هلاکت بیش از750 نفر از ضد انقلاب گردید، از جمله نبردهای تهاجمی بود که توسط محمود کاوه و همرزمانش در تیپ ویژه شهدا طرحریزی و اجرا گردید. تعداد عملیاتی که کاوه علیه ضد انقلاب فرماندهی کرده، آنقدر زیاد است که ذکر نام تمامی آنها در این مختصر میسر نیست.
پس از شهادت سرداران رشید اسلام ناصر کاظمی، محمد گنجیزاده و محمد بروجردی، در خرداد1362 کاوه رسماً به فرماندهی تیپ منصوب گردید. محمود در سمت فرماندهی نیز با تلاشی همه جانبه، برای آموزش، سازماندهی و آمادهسازی نیروها از هیچ کوششی دریغ نمیورزید.
بنا به صلاحدید فرماندهی محترم سپاه در تاریخ29/4/1362 تیپ ویژه شهدا مأموریت یافت تا در عملیات برون مرزی والفجر2 که در منطقه حاج عمران انجام پذیرفت، شرکت نماید. در این عملیات، کاوه با فرماندهی صحیح، اهداف از پیش از جمله ارتفاعات2519 را با موفقیت به تصرف درآورد.
همزمان با عملیات والفجر4 مأموریت پاکسازی محور سردشت از لوث وجود ضد انقلاب (دموکراتها و منافقین) به تیپ ویژه شهدا واگذار شد. رزمندگان غیور و سلحشور تیپ، ضمن تسلط بر ارتفاعات مرزی کوه سیر، قوری، تالشور روستای اسلام آباد، مرکز رادیویی منافقین و مقر دموکراتها را تصرف کردند.
تیپ ویژه شهدا به فرماندهی محمود کاوه در سال63 در عملیات بدر همراه با سایر یگانهای سپاه با دشمن تا دندان مسلح جنگید و در تاریخ23/4/64 در عملیات قادر (همراه با یگانهایی از ارتش جمهوری اسلامی) در جبهه شمالی سیدکان عراق، باعث برهم زدن آرایش نظامی دشمن گردید. همچنین در منطقه عملیاتی والفجر9 که در منطقه چوراته عراق انجام گرفت در انهدام قوای دشمن و آزادسازی بخشی از خاک آنان، نقش مؤثری داشت
**ویژگیهای اخلاقی؛صفات ارزنده و ویژگیهای ایمانی، باعث شد که محمود، تمام وجود خود را وقف انقلاب کند. با اهمیتی که کردستان برای نظام نوپای اسلامی داشت، خود را فرزند کردستان معرفی کرد.
روحیه والا و انساندوستی او به قدری در اطرافیان اثر گذاشته بود که با وجود تبلیغات سوء دشمنان و ایجاد جو مسموم علیه او و یگان تحت امرش، هنگامی که به درجة رفیع شهادت نائل آمد، مردم مهاباد با پای برهنه در تشیع پیکر پاک و مطهرش بر سر و سینه میزدند، اشک میریختند و ضد انقلاب را نفرین میکردند.
او با الهام از سخن خداوند در قرآن که در وصف مؤمنان میفرماید :«اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» در قلب مردم و نیروها جای گرفته بود، چراکه هیچ انگیزهای جز خدمت به انقلاب و احیای ارزشهای الهی نداشت.
کاوه در عین حال که تمام اوقات شبانه روزش را برای مبارزه به کار میبست، از پرداختن به تکالیف دینی و انجام مستحبات نیز غافل نبود. او از مروجین قرآن کریم بود و با عشق خالصانه به اسلام و مکتب، آیات جهاد را تلاوت میکرد و در صحنة جنگ و مقاتله با دشمنان، آن را در عمل تفسیر مینمود.
روحیة اطاعتپذیری و ولایتمداری، هوش سرشار، چابکی در عملیاتها، مسلح بودن به سلاح تقوا و اخلاق حسنه، شجاعت و بیباکی، ساده زیستی و صمیمیت با نیروها از جمله ویژگیهای شخصیتی آن شهید والامقام است.
با این که در مقابله با ضد انقلاب، سازش ناپذیر، جسور و با شهامت بود، اما با نیروهای تحت امر خود، برخوردی بسیار متواضعانه و توأم با صفا و صمیمیت داشت؛ تواضع او سبب شده بود که محبوبیت خاصی در بین نیروها کسب نماید. تا آنجا که بر قلب نیروهای بسیجی و سپاهی فرماندهی میکرد. او مصداق بارز تلفیق «محبت» و «قاطعیت» در امر فرماندهی نظامی بود.
روزی یکی از نزدیکان وی به منطقه آمده بود، یکی از برادران تقاضا کرد که کار مناسبی به او محول کند؛ شهید کاوه پاسخ داد :«همه بسیجیها فامیل من هستند».
در بعد جسمانی، هیچ گاه از ورزش غافل نمیشد. با تشویق نیروها و حضور در مسابقات ورزشی، آمادگی رزمی آنها را بالا میبرد. همواره برای تشویق بچهها میگفت :«موفقیتهای من در کوههای کردستان، مدیون ورزش است» او چریکی زبده بود که در عمل و جنگ، چریک شده بود نه با آموزش دیدن درسهای تئوری.
کاوه همیشه راهگشای عملیات بود؛ هرجا که کار گره میخورد، حضور او کارگشا بود و هرکجا که از عزم و اراده رزمندگان کاسته میشد، اراده پولادین او به همگان، روحیهای تازه میبخشید.
همیشه برای این که بتواند عملیات را بهتر هدایت کند، پیشاپیش رزمندگان حرکت میکرد.
با این که بارها در صحنههای عملیاتی مجروح شده بود، ولی همیشه قبل از بهبودی، به منطقه بازمیگشت. حتی در برخی مواقع، نیروها او را با سر و بدن باندپیچی شده میدیدند که در میانشان حاضر میشد و آمادة پذیرش مأموریت و اجرای عملیات بود.
سرتیپ شهید حسن آبشناسان فرمانده لشگر23 نوهد، میگفت :«اگر در دنیا یک چریک پاکباخته و دلباخته به اسلام و حضرت امام «قدس سره» وجود داشته باشد، محمود کاوه است و هر رزمندهای که بخواهد خوب پخته و آبدیده شود، باید به تیپ ویژه شهدا، پیش او برود».
محمود دارای فضایل اخلاقی ویژهای بود. وی انجام کار خالصانه و بی ریا را سرلوحة زندگی خود قرار داده بود. عموماً کم سخن میگفت و بیشتر عمل میکرد.
**نظر رهبر انقلاب درباره شهید؛همواره سعی میکرد وحدت ارتش و سپاه حفظ شود، نیروهای ارتش نیز این را خوب میدانستند. این خصال و روحیات فرماندهی محمود، تیپ ویژه شهدا را به آنجایی رساند که مقام معظم رهبری درباره این یگان و شهید کاوه میفرمایند:
«تیپ ویژه شهدا که فرماندهیاش را ایشان برعهده داشتند، یکی از واحدهای کارآمد ما محسوب میشد؛ او در عملیات گوناگون شرکت داشت و کارآزمودهی میدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم، اداره واحد، مدیریت قوی، دوستی و رفاقت با عناصر لشگر، از لحاظ معنوی، اخلاق، ادب، تربیت، توجه و ذکر، یک انسان جوان اما برجسته بود.
این جوان (شهید کاوه) جزو عناصر کم نظیری بود که او را درصدد خودسازی یافتم، حقیقتاً اهل خودسازی بود، هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی و هم خودسازی رزمی.»
**نحوه شهادت شهید کاوه؛دهم شهریور ماه 1365، روزی که روح این سردار شجاع اسلام و سرباز وارسته حضرت بقیهالله الاعظم(عج) در عملیات کربلای 2 بر بلندای قله 2519 حاج عمران به پرواز درآمد، دل صخره و کوه، یاد و خاطره شجاعت او را در خود ثبت کرد. آن روز، کاوه مزد جهاد را که شهات بود، دریافت کرد و به بارگاه عزالهی فراخوانده شد. خصال و ویژگیهای درخشنده او در تمام مدت خدمتش و در تصدی مسئولیتهای مختلف درسی است بس بزرگ برای همه سربازان اسلام و پاسداران انقلاب اسلامی، تا با به کارگیری آنها و آراسته شدن به آن سجایای اخلاقی، نمونه هایی از لشکریان مخلص حضرت بقیةالله العظم(عج) باشند و خود را برای دفاع از حریم اسلام و ارزشهای متعالی آن، همواره مهیا و آماده سازند.
حرکت فرمانده تیپ 155 شهدا به سوی شهادت در وضعیت فوق طاقت و شدت دشواری که نیروهای عمل کننده خواه ناخواه با آن مواجه بودند و سبب شده بود پیروزی را نیز دور از دسترس ببینند، تیپ ویژه 155 شهدا، به خصوص فرمانده آن ، مؤمنانه و شجاعانه در عرصه درگیری وارد شدند. شهید امیری مقدم، راوی مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ در این تیپ، در گزارش خودش از عملیات کربلای 2، درباره حرکت نیروها برای ادامه عملیات و سرانجام آن، چنین روایت کرده است: «تغییرات انجام شده در طرح مانور و عدم موفقیت کامل تیپ ویژه 155 شهدا در عملیات شب گذشته، موجب تردید در مسئولان، خصوصاً فرماندهان این تیپ شده بود. این تردید اگرچه در خود فرمانده تیپ (برادر محمود کاوه) نیز وجود داشت ولی وی با توجه به حساسیت زمان و مصلحت کُل عملیات، این تردید را بروز نمی داد و به همین دلیل تصمیم گرفت برای زدودن تردیدها و تقویت روحیه عملیاتی در افراد تیپ، به همراه نیروهای عمل کننده در منطقه درگیری حاضر شود. وقتی که مسئولان تیپ از این تصمیم آگاه شدند درصدد برآمدند که وی را از این عمل باز دارند. فرمانده یکی از گردان ها (برادر صلاحی) برای منصرف کردن وی، می گوید: «شما این کار را نکنید، آتش دشمن زیاد است، مسیر، بدمسیری است، خدای نکرده طوری می شود. «فرماندهی در جواب می گوید: «خب، اگر این طور است، ما هم شهید می شویم. اگر کار مثل شب گذشته بشود، ما هم حاضریم امشب شهید شویم.» به همان اندازه که خود وی در رفتن به خط درگیری مصمم بود، سایر مسئولان تیپ مخالف بودند.مکالمه زیر که در آخرین دقایق قبل از عزیمت برادر کاوه به منطقه و در هنگام پوشیدن پوتین، بین وی و قائم مقام تیپ (برادر منصوری) انجام گرفت، بیانگر این واقعیت است که ایشان چه قدر به رفتن و دیگران چه اندازه در بازداری وی مصمم بوده اند. متن مکالمه این چنین است: منصوری: رفتن شما نه به نفع اسلام است و نه به نفع...
کاوه: نه
منصوری: اگر نظر شما این است که نیروهای عمل کننده آدم قوی تری می خواهند، من قوی نیستم ولی می روم جلو و یکی دیگر را اینجا می گذارم.
کاوه: نه، من می خواهم امشب، شما اینجا باشید.
منصوری: من نمی خواهم.
کاوه: امشب کارها جور نمی شود.
منصوری: خب، اگر جور نمی شود با رفتن شما هم جور نمی شود.
کاوه: چه می گویم! جور می شود، ان شاءالله جور می شود.
منصوری: البته اگر خدا بخواهد جور می شود. شما هم این جا کلی کار دارید: مسئله قرارگاه، هماهنگی توپخانه و...
کاوه: اینها همهاش حل میشود، اینها مشخص است.
منصوری که از بحث کردن نتیجه نمیگیرد، با پیش کشیدن تصمیم خودش برای رفتن به جلو، میگوید: حالا در هر صورت شما بروید، من کار ندارم. من هم برای انجام مأموریت، گردان امامحسین(ع) را برمیدارم و میروم.
کاوه: خُب، شما این کار را بکنید.
منصوری: ولی اینجا در مقر فرماندهی تیپ کارها میخوابد.
کاوه: مسئلهای نیست، شما همین اول درگیری که من جلو هستم، اینجا باشید.
منصوری وقتی باز هم نتیجه نمیگیرد، بهطور جدیتری میگوید: آقای کاوه، میخواهید به زور متوسل بشویم؟ جلو رفتن شما اصلاً درست نیست، منطقی نیست.
کاوه: امروز با روزهای دیگر فرق میکند، من یک چیزهایی میدانم، یک چیزهایی هست، میدانم تردید هست.
منصوری: خُب، تردید طبیعی است، باید باشد.
کاوه: خُب اگر آدم خودش جلو باشد و یک وقت مسئلهای پیش آمد، میتواند هم پیش خدای خودش و هم پیش خلق خدا و....
برادر کاوه سکوت میکند و برای هدایت گردان امامحسین(ع) از سنگر فرماندهی خارج میشود.»
راوی تیپ ویژه155شهدا سپس افزوده است :«به هنگام اعزام گردان ها برای انجام ما موریت ، ابتدا گردان امام حسین (ع)، سپس گردان امام سجاد (ع) درحالی که فر ماندهی تیپ ( محمود کاوه )پیشاپیش آنها قرار داشت ، حرکت خود را برای تصرف ارتفاع 2519 آغازکردند. طبق طرح مانور قرار بود گردان امام حسین (ع) پایگاه های 1 و2 وگردان امام سجاد (ع) پایگاه های 3و4 را تصرف کنند . حساسیت دشمن نیز نسبت به شب اول کمتر شده بود .واحتمال جدی نمی داد در این محور مجددا عملیات شود ، از این رو اجرای آ تش وپرتاب منور آ نها نیز اندکی کاهش یافته بود . به هر ترتیب حدود ساعت یک بامداد که نیروهای پیاده پس از پیمودن مسافت فاصله خط خودی تا دشمن به زیر اهداف مورد نظر رسیدند تا با هماهنگی آ تش خودی در گیری را شروع کنند در همین حین گلوله خمپاره کنار برادر کاوه به زمین اصابت کرد واو در جاشهید شد.»به دنبال شهادت فرمانده تیپ ویژه 155 شهدا (شهید محمود کاوه) در منطقه عملیاتی کربلای2، از مراسم تشییع وی در مشهد، روزنامه کیهان (16/6/1365) چنین گزارش دادهاست: در این مراسم که با حضور مسئولان استان خراسان و نیروهای نظامی و انتظامی شهر مشهد برگزار شد، پیکر پاک این سردار اسلام بر دوش انبوهی از اقشار مختلف امت حزبالله مشهد تا بارگاه ملکوتی امامرضا(ع) تشییع و پس از طواف ضریح مطهر، طی مراسمی به خاک سپرده شد.» راوی قرارگاه حمزه ـع_ (اسدالله احمدی) به نقل از فرمانده لشکر 5 نصر (باقر قالیباف) نوشتهاست: «در مراسم تشییع جنازه شهید محمود کاوه، پدر وی درخواست حجتالاسلام طبسی تولیت آستان قدسرضوی را مبنیبر این که پیکر شهید محمود کاوه در حرم مطهر حضرت رضا(ع) و یا در یکی از حجرههای مخصوص حرم دفن شود نپذیرفت و گفت: «پسرم از ابتدا با بسیجیها بوده و بهتر است در کنار آنها دفن شود.»
** روایت نجات پیکر شهید محمود کاوه از دست دشمن؛زمانی که برای انتقال پیکر شهید کاوه به بالای ارتفاعات حاج عمران رفتم، آتش سنگین دشمن به طور مستقیم و غیر مستقیم بر سر نیروهای ما میریخت، چرا که دشمن متوجه شهادت شهید کاوه شده بود و به هر طریق درصدد بود تا جنازه شهید کاوه را تصاحب کند. برادران عسگری و تاتار، شهید کاوه را به عقب آوردند. به گونهای که پشتاش زخم برداشته بود چرا که آتش دشمن سنگین بود.
زمانی که به آمبولانس رسیدند، تیرهای مستقیم دشمن به سمت من شلیک میشد. هر طور بود آمبولانس را به راه انداختم، تیرهای مستقیم دشمن به سمت من شلیک میشد و خبر از این داشت که آنها میدانند کاوه در داخل ماشین من است. با سرعت بالایی مسیر خط مقدم تا محل استقرار بهداری را طی کردم، زمانی که به داخل مقر لشکر ویژه شهدا رسیدم همه به دنبال نجات کاوه بودند اما دریغ؛ چرا که او در همان لحظات اول بر اثر ترکشی کوچک به پشت سرش به شهادت رسیده بود. بعد از حضور برادر دشتی و اعلام شهادت شهید کاوه، او را به ارومیه انتقال دادند و برای تشییع جنازه به مشهد فرستادند.
**عزاداری در مهاباد؛هنگامی که شهید محمود کاوه پیوستن معنوی مردم کردستان را به انقلاب به چشم خویش دید، با دلی خونین از هجرت یارانش به دیدار حق شتافت و ماندن را جایز ندانست و خونش گواه خلوص و پایمردی اش گردید. روحیه والا و انسان دوستی او به قدری در اطرافیان اثر گذاشت که با وجود تبلیغات سوء دشمنان و ایجاد جّو مسموم بر ضد آن شهید و یگان تحت امرش، هنگامی که به درجه رفیع شهادت نائل آمد، مردم مهاباد با پای برهنه زیر پیکر پاک و مطهّر سردار بزرگ خود بر سر و سینه می زدند و اشک می ریختند و ضد انقلاب را نفرین می کردند.
**خاطراتی از شهید؛*خاطرم هست، یک روز دختر بی حجابی آمد توی مغازه خانواده اش از آن شاه دوست های درجه یک بودند. محمود گفت: ما با شما معامله نمی کنیم، پرسید: چرا؟ گفت: چون پول شما خیر و برکت نداره. دختر با عصبانیت، با حالت تهدید گفت: حسابت رو می رسم ها! . محمود هم خیلی محکم و با جسارت گفت: هر غلطی می خواهی بکنی، بکن.تمام آن روز نگران بودیم که نکند مامورهای کلانتری بیایند محمود را ببرند؛ آخر شب دیدیم در می زنند. همان دختر بود، منتهی با پدرش. خودشان را طلبکار می دانستند! محمود گفت: ما اختیار مالمان را داریم، نمی خواهیم بفروشیم. حرفش تمام نشده بود که دختر با یک سیلی زد توی گوش محمود. خواست جواب گستاخی او را بدهد که پدرم نگذاشت؛ آخر اگر پای مامورین به آن جا باز می شد، برایمان خیلی گران تمام می شد؛ توی خانه نوار، اعلامیه و رساله امام داشتیم. بعد از این موضوع محمود هیچ وقت به آن ها جنس نفروخت.
*علاوه بر مربی گری، مسئول کمیته تاکتیک هم بود. از آموزش ایست و بازرسی گرفته تا آموزش جنگ شهری و کوهستان را باید درس می داد. همه هم بصورت عملی. یک روز بهش گفتم: تو که این قدر زحمت می کشی، کی وقت می کنی به خودت و خانواده ات برسی؟ گفت: حالا وقت رسیدن به خانه و خانواده نیست. مکثی کرد و ادامه داد: مگه نمی بینی دشمن تو کردستان و جاهای دیگه داره چیکار می کنه؟گفتم این که می گی درسته، اما بالاخره خانواده هم حقی دارن، حداقل هر از گاهی باید یک خبر از خانواده ات هم بگیری. گفت: به نظر من تو این دوره و زمونه، انسان همه هست و نیستش رو هم فدای اسلام و انقلاب بکنه، باز هم کمه. الان اگه لحظه ای غفلت کنیم، فردا مشکل بتونیم جواب بدیم. نه محمد، فعلاً وقت استراحت و سرزدن از خانواده نیست. بدجور به او غبطه می خوردم.
*یکی از پاسدارها که اسلحه یوزی داشت، سرکوچه ایستاده بود و داد می زد:اگه مردی بیا بیرون، چرا رفتی قایم شدی، بیا بیرون دیگه. قصد بیرون آمدن نداشت؛ ضامن نارنجک را کشیده بود و مدام تهدید می کرد که اگر به سمتش برود، نارنجک را پرت می کند بین مردم؛ چند دقیقه ای به همین نحو گذشت، ناگهان آن منافق از پشت پله ها پرید بیرون. تا آمد نارنجک را پرتاب کنه همان پاسدار پاهایش را به رگبار بست؛ آن قدر با مهارت این کار را کرد که انگار عمری تیرانداز بوده است. دو سه سال بعد رفتیم تیپ ویژه شهدا. یک شب همین خاطره را برای کاوه تعریف کردم، گفت: این قدرها هم که می گوئی کارش تعریفی نبود.پرسیدم مگر شما هم آن جا بودی؟خندید و گفت: اون کسی که تو می گی خود من بودم.
*از سر شب حالتی داشت که احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید، بالاخره سر صحبت را باز کرد و گفت: بابا! خبرداری که ضد انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده؟ اگه بخوام برم اون جا، شما اجازه می دی؟ گفتم: بله. اجازه می دم، چرا که نه، فرمان امامه همه باید بریم دفاع کنیم. پرسید: می دونین اون جا چه وضعیتی داره؟ جنگ، جنگ نامردیه؛ احتمال برگشت خیلی ضعیفه. با خنده گفتم: می دونم، برای این که خیالش را راحت کنم، ادامه دادم: از همان روز اولی که به دنیا آمدی، با خدا عهد کردم که تو را وقف راه دین و حق کنم. اصلا آرزوی من این بود که تو توی این راه باشی؛ برو به امان خدا پسرم.گل از گلش شگفت. خندید و صورتم را بوسید. بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود: آن شب آقاجان، امتحان اللهی اش را خوب پس داد.
*نرسیده به روستای سرا، محمود ایستاد. آهسته گفت: کمین! طولی نکشید که از سه طرف به ما تیراندازی کردند. در تمام عمرمان، اولین باری بود که کمین می خوردیم. ظرف چند ثانیه، محمود گروه را آرایش نظامی داد. کاملا خونسرد و مسلط بود. با اسلحه تخم مرغی اش هر چند گاهی تیراندازی می کرد، تا ضد انقلاب جرأت نکند جلو بیاید. مهماتشان داشت ته می کشید. باید تا آمدن نیروی کمکی مقاومت می کردیم. در آن اوضاع و احوال محمود تغییر موضع داد و آمد وسط بچه ها. گفت: این جا جایی است که اگه چیزی از خدا بخواین اجابت می شه، خدا به شما نظر داره. صحبتش تاثیر عجیبی روی بچه ها گذاشت؛ طوری که احساس کردیم بدون نیروی کمکی می توانیم از پس دشمن بر بیاییم. با هدایت دقیق و زیرکانه ی محمود، پخش شدیم تو منطقه تا دورشان بزنیم. در همین گیر و دار، نیروی کمکی هم رسید. از همه طرف روی سر دشمن آتش می ریختیم. آن ها که این چشمه اش را نخوانده بودند، پا به فرار گذاشتند و منطقه را خالی کردند.
*هر کسی چیزی گفت، تا اینکه نوبت به محمود رسید. گزارشی از وضعیت منطقه داد، بعد خیلی جدی و محکم گفت: ما باید با ضد انقلاب برخورد قاطع داشته باشیم، باید ریشه شان را بکنیم. همه سراپا گوش بودند، گاهی لبخند می زدند و با بغل دستی شان پچ پچ می کردند. نتیجه جلسه هم این شد که تا آخر دهه فجر کاری به کار ضد انقلاب نداشته باشیم. همین که جلسه تمام شد بچه ها دور صیاد را گرفتند. از طرز نگاهش معلوم بود خیلی از کاوه خوشش آمده، همان طور که دست کاوه را توی دستش گرفته بود، گفت: آقا محمود مواظب خودت باش! ما حالا حالا ها به تو احتیاج داریم.
*یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی ،چیزی گفت، جوابش را بدهم. کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم.
*گفتم: اصلا چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم، پاشیم بریم بخوابیم. با وجود این که او هم مثل من تا نیمه شب کار می کرد و خسته بود، گفت: نه، اول اینا رو تموم می کنیم بعد می ریم می خوابیم؛ هر چی باشه ما هم باید اندازه خودمون به بابا کمک کنیم. یادم هست محمود مدام یادآوری می کرد: نکنه از این پسته ها بخوری! اگه صاحبش راضی نباشه، جواب دادنش توی اون دنیا خیلی سخته.اگر پسته ای از زیر چکش در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد، تا پیداش نمی کرد و نمی ریخت روی بقیه پسته ها، خاطرش جمع نمی شد.موقع حساب کتاب که می شد، صاحب پسته ها پول کمتری به ما می داد؛ محمود هم مثل من دل خوشی از او نداشت ولی هر بار، ازش رضایت می گرفت و می گفت: آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده.
*فهمیدیم عده ای تو مجلس عروسیشان، علاوه بر انجام کارهای ناشایست، برای مردم هم ایجاد مزاحمت کرده اند. محمود سریع یک گروه از بچه های سپاه را فرستاد آن جا؛ که چند نفری را که مست بودند، گرفتند و آوردند. مدتی گذشت تا آقای معصوم زاده(1) برای هر کدامشان یک حکم صادر کرد. یکی از مجرمان، مردی بود که فروشگاه لوازم یدکی داشت و ما مشتری دائم اش بودیم؛ مدام می گفت: من بهتون خدمت می کنم، لوازم براتون می خرم، ببخشید. همه می دانستند محمود این جور وقت ها ملاحظه غریبه ها را نمی کند. برای همین گفت: بخوابانید، شلاقش را بزنید.به خاطر دارم یکی دیگر از آن ها رئیس بانک بود. می گفت: به همه ی شما ها وام می دهم، هر کاری ازدستم بر بیاد، براتون انجام می دم، فقط این بار رو ندیده بگیرین. محمود گفت: کسی این جا محتاج وام و پول شما نیست، حکمی را که برات صادر شده اجرا می کنیم، نه کمتر نه بیشتر.
*یک زن و مرد آمریکائی با سگشان آمدند داخل مغازه تا سیگار بخرند. سر و وضع ناجوری داشتند. محمود نگاه پر تنفرش را دوخت به چهره کریه آن مرد؛ شکسته بسته حالیش کرد ما سیگار نداریم، بعد هم با عصبانیت آن ها را از مغازه بیرون کرد. زن و مرد آمریکایی نگاهی به همدیگر کردند و حیرت زده از مغازه بیرون رفتند، آخر آن روزها کسی جرأت نداشت به آن ها بگوید بالای چشمشان ابروست.محمود روکرد به من و گفت: برو شلنگ بیار، باید این جا رو آب بکشیم. گفتم: برای چی؟ گفت: چون اینا مثل سگشون نجس اند.
**وصیت نامه شهید؛بسم رب الشهداء و الصدیقین
دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئهای را که علیه انقلاب طرحریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود. اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود بدانید که به مسلمانهای جهانخدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود آنها پیروز شدهاند.
********
شهادت شهادت پیامی ز قرآن براه خـدا و ز بهر ضعــیفان
ز بهـر مسلمـان چنین گفته یزدان شهادت شهادت بود خط پایان
شهادت شهادت سـرود خــدائی شهـادت سعادت شهادت رهائی
ای خدا امشب راه تو را می پویم مهر تـو را می جویم شادان روم
۱- خدمت پدر و مادر خواهر و برادر و همه اقوام دوستان و خواهران و برادارن دینی سلام عرض میکنم وامیدوارم را ببخشید .
۲- بعد از کشته شدنم اگر جدی از من جسدی باقی ماند آنرا پیش پدر و مادرم ببرید تا در هر جا که خواستند دفن نمایند .
۳- ای پدر و مادر گرامی اصلا ناراحت نباشید از اینکه من کشته شدم چون من در راه هدفم که رسیدن به اسلام واقعی میباشد کشته شده و کشته شدن در راه اسلام و قرآن نیز همان شهادت است و شهادت آرزوی هر مسلمان واقعی میباشد که اسلام را درک کرده باشد مسلمانی که میخواهد خدا گونه بشود و خدا گونه باشد .
به مادرم دلداری بدهید و به او بگوئید که ناراحت نباشد و به مادران دیگر بیاموزد که فرزندانی داشته باشند که در راه اسلام قدم برمی دارند و در راه اسلام کشته شوند مادرم این را نیز بداند که او در فردای در پیش فاطمه رو سپید است چون او نیز شهید داده است .
۴- از همه برادران و خواهران دینی میخواهم که راه مرا که راهی جز راه اسلام و امام خمینی نمیباشد ادامه دهند و تا پیروزی کامل مبارزه نمایند .
۵- همیشه با یکدیگر با ملاطفت و مهربانی رفتار نمائید . با دشمنان اسلام و منافقین سرسختانه بجنگید و جهاد نمائید .
الله اکبر خمینی رهبــر . مبارزه و جهاد تا پیـروزی کامل و برقراری جمهوری اسلامی .
محمود کاوه
روحش شاد ویادش گرامی
انتهای پیام/