به مناسبت شهادت امام رضا(ع)دراین گزارش اشعار شاعران اهل بیت را در رسای امام هشتم(ع) می خوانیم.

به گزارشتکیه حسینی باشگاه خبرنگاران جوان؛ اهل بیت(ع) و به ویژه امام رضا(ع)همواره در مرکز توجه شاعران فارسی زبان بوده‌اند و اشعار بسیاری در مدح آنها سروده شده است.در اینجا برخی از این اشعار را که مدح امام رضا(ع)و به مناسبت فرارسیدن شهادت این امام بزرگوار سروده شده را می‌خوانیم:

من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو
سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو

تو هر چه خوبی من بدم ، بیهوده بر هر در زدم
آخر به این در آمدم ،باشم کنار خوان تو

من از هر دررانده ام ، من رانده ی وامانده ام
یا خوانده یا نا خوانده ام ،اکنون منم مهمان تو

پای من از ره خسته شد، بال و پرم بشکسته شد
هر در به رویم بسته شد، جز درگه احسان تو

گفتم منم در می زنم ،گفتی به تو سر می زنم
من هم مکرر می زنم ،کو عهد و کو پیمان تو؟

سوی تو رو آورده ام، ای خم سبو آورده ام
من آبرو آورده ام، کو لطف بی پایان تو؟

حال من گوشه نشین، با گوشه ی چشمی ببین
جز سایه ی پر مهرتان، جایی ندارم جان تو

من خدمتی ننموده ام، دانم بسی آلوده ام
اما به عمری بوده ام، چون خار در بستان تو  

حاج علی انسانی

سنگ زیر پای تو لعل بدخشان می شود
خار ، با فیض نگاهت سرو بستان می شود

 گر نسیمی از سر کویت وزد سوی جحیم
دود آن عود و شرارش برگ ریحان می شود

زخم بی داروی جان و درد بی درمان دل
هر دو باخاک سر کوی تو درمان می شود

غم ندارم گر مرا در آتش دوزخ برند
چون برم نام تو را آتش گلستان می شود

مردگان روح را احیاگر جان می کند
هر که جسمش دفن در خاک خراسان می شود

گو اجل جان مرا گیرد ز کافر سخت تر
چون نگاهم بر تو افتد مرگ ، آسان می شود

در مفام رافتت این بس که نام چون تویی
روز و شب ذکر من آلوده دامان می شود

در بیابانی که لطفت ضامن آهو شود
گر گذار گرگ افتد گرگ چوپان می شود

گردش چشم تو را نازم که با ایمای آن
نقش شیر پرده ناگه شیر غران می شود

ناز بر فردوس آرد فخر بر رضوان کند
هر که یک شب در خراسان تو مهمان می شود

هر که چشمش اوفتد بر گنبد زرین تو
گاه ، مجنون گاه ، خندان گاه ، گریان می شود

گر به قعر نار ، شیطان بر تو گردد ملتجی
وادی دوزخ به چشمش باغ رضوان می شود

غرفه هایت همچو روی حور گل انداخته
بس که روز و شب ضریحت بوسه باران می شود

هر که با اخلاص گوید در حریمت یک سلام
اجر آن بالاتر از یک ختم قرآن می شود

مور اگر یک دانه با لطف تو گیرد در دهن
بی نیاز از خرمن زلف سلیمان می شود

در کنار حوض صحن تو که رشک کوثر است
زنگی ار صورت بشوید ماه کنعان می شود

پور موشایی و در طور تو هر کس لب گشود
 همکلام ذات حق ، چون پور عمران می شود
سائل کوی تو گر خواهد به دست قدرتش
خاک، مشک و سنگ، لعل و ریگ، مرجان می شود

در هوای جرعه ای از جام سقا خانه ات
خضر اگر در کوثر افتد باز عطشان می شود

خاک اگر شد خاک کویت مرهم زخم دل است
آب اگر شد آب جویت آب حیوان می شود

هر که شد زوار تو در طوس ای روی خدا
زائر ذات خدای حی سبحان می شود

آستان قدس تو دارالشفای عالم است
درد این جا بی دوا و نسخه درمان می شود

هر که از مهمان سرایت لقمه ای گیرد به دست
مهر در دستش کم از یک قرصه نان می شود

وانکه خوابش می برد در پشت دیوارت شبی
ماه در بزمش کم از شمع فروزان می شود

هر که را تابید بر سر آفتاب صحن تو
گر رود در سایه طوبی پشیمان می شود

بی تو صبح عید سال نو اگر آید مرا
صبح عید وسال نو شام غریبان می شود

با تو گر شام عزای دوستان باشد مرا
خوب تر از ظهر روز عید قربان می شود

در صف محشر پریشانی نبیند لحظه ای
هر که با یاد غمت این جا پریشان می شود

تا ابد زین میهمان داری که مامون از تو کرد
شرمگین از مادرت زهرا خراسان می شود

با تمام زشتی و آلودگی در سوگ تو
قطره های اشک (میثم) بحر غفران می شود

استاد حاج غلامرضا سازگار

یک نفر عاشقانه می آمد، نفس کوچه ها معطر بود
روی گلدسته ها اذان می ریخت ، زائری در افق شناور بود

چند متری جلوتر آمد و بعد، رو به روی سپیده زانو زد
در مقام ((رضا)) گرفت آرام ، ((شاهدِ)) ایستگاه آخر بود

چشمهایش به سمت در چرخید ، با نگاه غریب گفت آقا
اشک او دانه دانه می غلطید ، صاف و ساده شبیه مرمر بود

دست و پایش هنوز می لرزید ،حس او را کسی نمی فهمید
گنبد زردو صحن گوهرشاد.، محو دارالشفای خاور بود

گفت آقا غریبه ام اینجا ، جان فرزند و مادرت زهرا
زخم انگور داشت چشمانش ، رنگ و رویش شبیه ساغر بود

از غریبی ِ ضامن آهو، بغض هفت آسمان ترک برداشت
نم نمک قطره قطره می بارید ، چهره ی آسمان مکدر بود

چشمهای زمین به سوز آمد ، پشت افلاک ،از غمش خم شد
آنچه بر روزگار آمد از ، فهم و اداراک ها فراتر بود

سالگرد شهادت آقا، پا برهنه نجیب و دریا زاد
روبه دروازه های مشرق و نور، موجهایی پر از کبوتر بود

سید مهدی نژاد هاشمی

با زمین خوردنت امروز زمین خورد زمین
آسمان خورد زمین عرش برین خورد زمین

وسط کوچه همینکه بدنت لرزه گرفت
ناگهان بال و پر روح الامین خورد زمین

این چه زهری است که داری به خودت می پیچی
گاه پشت کمرت گاه جبین خورد زمین

از سر تو چه بگوییم؟ روی خاک افتاد
از تن تو چه بگوییم؟ همین ... خورد زمین

دگرت نیست توان تا که ز جا برخیزی
ای که با تو همه ی دین مبین خورد زمین

داشت می مرد اباصلت که چندین دفعه
دید مولاش چه بی یار و معین خورد زمین

زهر اول اثرش بر جگر مسموم است
پهلویت سوخت که زانوت چنین خورد زمین

پسرت تا ز مدینه به کنار تو رسید
طاقتش کم شد و گریان و حزین خورد زمین

به زمین خوردن و خاکی شدنت موروثی است
جد تشنه لبت از عرشه ی زین خورد زمین

جواد حیدری

یا آنکه بخوانید به بالین پسرم را
یا بر سر زانو بگذارید سرم را

شب تا به سحرچشم به راهم که نسیمی
از من ببرد سوی مدینه خبرم را

کی باور من بود که از آن حرم پاک
یک روز جدا گردم و بندم نظرم را

مجبور به تودیع حرم بودم و ناچار
در سایه اندوه نشاندم پسرم را

هنگام خدا حافظی از شهر،عزیزان
شستند به خوناب جگر رهگذرم را

گفتم همه در بدرقه ام اشک ببارند
شاید که نبینند از آن پس اثرم را

دامانم از این منظره پر اشک شد اما
گفتم که نبیند پسرم چشم ترم را

باکس نتوان گفت ولیعهدی مأمون
خون کرده دلم را و شکسته کمرم را

من سر به ولیعهدی دونان نسپارم
بگذارم اگر بر سر این کار سرم را

تهمت زچه بندید به انگور، که خون کرد
هم صحبتی دشمن دیرین جگرم را

آفاق همه زیر پر رأفت من بود
افسوس بدین جرم شکستند پرم را

آن قوم که در سایه ام آرام گرفتند
دادند به تاراج خزان برگ وبرم را

بشتاب بدیدار من ای گل که به بویت
تسکین دهم آلام دل در به درم را

روزم سپری شد به غم،اما گذراندم
با یاد تو ای خوب،شبم را سحرم را

محمد جواد غفورزاده(شفق)

انگور می دهند که قربانی ات کنند
لازم نکرده دعوت مهمانی ات کنند

صدها رواق در جگرت زهر باز کرد
می خواستند آینه بندانی ات کنند

هر شب تو بر غریبی خود گریه می کنی
مردم اگر چه سجدهی سلطانی ات کنند

تو نو به نو برای خودت گریه می کنی
در صحن کهنه گرچه چراغانی ات کنند

وقتی خدا غریبی ما را نگاه کرد
فرمود تا حسین خراسانی ات کنند

زن های طوس مثل زنان بنی اسد
جمعند تا عزای پریشانی ات کنند

معصومه را به همرهی خود کشانده ای
تا قبله گاه زینب ایرانی ات کنند

محمد سهرابی

تیزی شمشیر هم تسلیم ابرو می شود
شیر هم در پای چشمان تو آهو می شود

نیست فرقی بین رب و عبدِ عین رب شده
گاه ذکرم یا رضا و گاه یا هو می شود

مِهر تو در سنگ هم کار خودش را می کند
شیشه در همسایگیِ عطر خوشبو می شود

تو به ما پا می دهی و ما کلیمت می شویم
لال هم در این حرم مرغ سخنگو می شود

دست خالی بودن ما نیست کتمان کردنی
دست ما هر بار سائل می شود، رو می شود

چشم جاری از تمام چشمه ها بالاتر است
آب سقاخانه هم محتاج این جو می شود

این مژه هایم اگر پیش تو باشد بهتر است
لااقل یک گوشه از صحن تو جارو می شود

پنجره پولاد تو آخر شفایم می دهد
باز هم در صحن های تو هیاهو می شود

علی اکبر لطیفیان

با سینه ای که آتش از آن شعله می کشید
ناله برای کشته ی دیوار و در کشید

او بود و خاک حجره و یک ناله ضعیف
آری نفس نفس زدنش تا سحر کشید

یک روزه زهر بر دل زارش اثر نمود
گاهِ سحر به جانب جانانه پر کشید

در انتظار آمدن میوه ی دلش
پا را به سوی قبله چنان محتضر کشید

سینه زنان دریده گریبان پسر رسید
دستی به روی ماه کبود پدر کشید

شمس الشّموس روی زمین اوفتاده و
فریاد ای پدر ز دل خود قمر کشید

آه از دمی که زینب کبرایِ غم نصیب
آمد تن امام زمانش به بر کشید

با دست زخم خورده خود دختر علی
تیر شکسته از تن ارباب در کشید

گل مانده بود در وسط تیغ و نیزه ها
آمد ز پای ساقه یاسش تبر کشید

حسن لطفی

ساکت و بی صدا زمین خوردن
زپر پا یک عبا، زمین خوردن
بی تعادل شدن شکسته شدن
وسط کوچه ها زمین خوردن
ارثی از مادر است که حالا
می رسد به شما زمین خوردن
ناله های تو را در آوردند
آتش زهر با زمین خوردن
صورتت را چقدر خاکی کرد
یا اما رضا زمین خوردن
سوزش زهر سینه کافی بود
حال دیگر چرا زمین خوردن؟
پشت درهای حجره می گفتی
ای جوادم بیا زمین خوردن.....
....بال من را شکست و زخمی کرد
خسته کرده مرا زمین خوردن
آخرین لحظه بود در نظرت
داغ کرب و بلا  زمین خوردن
یا امام رضا چه می بینی
سر بردن و یا زمین خوردن؟
دست بسته به افتادن
یا که از نیزه ها زمین خوردن
روی پیراهنی نشانده ببین
چقدر در پا زمین خوردن
مسعود اصلانی
پر اشک است دو چشم تر تو
شده وقت نفس آخر تو
در دل حجره زمین افتاده
به روی خاک چرا پیکر تو
مرغ بسمل شدی و بال زدی
خاک حجره است به روی پر تو
آنقدر فاطمه گفتی آمد
و شده سینه زنت مادر تو
خواهرت نیست کنارت اما
هتک حرمت نشده خواهر تو
گریه می کرد کنار تو جواد       
       خوب شد آمده او در بر تو
جگرت پاره تنت سالم بود
هست در دست تو انگشتر تو
گر چه از زهر گلویت می سوخت
پاره پار ه نشده حنجر تو
سر تو در بدنت باقی ماند
به سر نیزه نرفته سر تو
تو سخن گفتی و سنگت نزدند
روی نیزه نشده منبر تو
به روی خاک نشستی اما
دل گودال نشد بستر تو
تشنه بودی و نزد هیچ کسی
خیزرانی به لب اطهر تو
همۀ شهر عزادارت بود
اشکریزان همه در محضر تو
من بمیرم که به دروازۀ شام
به سری سنگ زدند از سر بام
مجتبی شکریان همدانی
وای مادر مددی کن جگرم می‌سوزد
که نه تنها جگرم پا به سرم می‌سوزد
زهر اثر کرده به زانو و ستون فقرات
جگرم پاره شده تا کمرم میسوزد
کسی آید ز وفا چشم جوادم گیرد
پیکرم پیش نگاه پسرم می‌سوزد
همره هر نفسم خون ز لبم می‌پاشد
تار میبینم و چشمان ترم می‌سوزد
چون مقطع شده حرفم ، پی اخبار ولا
دود می‌گویم و بر لب جگرم می‌سوزد

قاسم نعمتی

یک دلم رو بسوی قبله ی هشتم دارد
یک دلم میل حریم حرم قم دارد
خواستم روضه بخوانم ز برادر، دل گفت
خواهرش وقت عزا حقّ تقدم دارد
***
چه قدر، جان برادر به زمین می افتی
ای عزیز دل خواهر به زمین می افتی
تو علی هستی و در کوچه بسمت حجره
مثل زهرای پیمبر به زمین می افتی
***
این عبایی که کشیدی به سرت یعنی چه
این قد خم شده و مختصرت یعنی چه
کاخ مأمون چه به روز دل تو آورده
روی لب، لخته ی خون جگرت یعنی چه
***
از نفس های تو اندوه و غمت می ریزد
هر قدم، عمر تو پای قدمت می ریزد
هی نفس، سرفه، نفس، سرفه، نفس، وای چقدر
پاره پاره جگر از بازدمت می ریزد
***
حجره بسته است برادر، چه سرت می آید
چه کسی بر بدن محتضرت می آید
خواهرت نیست اگر، مانده برایت پسری
شکر حق، لحظه ی آخر پسرت می آید
***
خوش بحالت! پسری مانده برایت، مولا
قوّت بال و پری مانده برایت، مولا
خوش بحال پسرت، هست سرت در بر او
خوش بحالت که سری مانده برایت مولا

اصغر عظیمی مهر

لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را
قرار است امشب جوادم بیاید
 
قرار است امشب شود طوس، مشهد
شود قبله‌گاه غریبان مزارم
اگر چه غریبی شبیه حسینم
ولی خواهری نیست اینجا کنارم
 
به دعبل بگو شعر کامل شد اینجا
«و قبرٍ بطوس»ی که خواندم برایش
بگو این نفس‌های آخر هم اشکم
روان است از بیت کرب و بلایش
 
از آن زهر بی‌رحم پیچیده‌ام من
به خود مثل زهرای پشت در از درد
شفا بخش هر دردم از بس که خواندم
در آن لحظه‌ها روضه‌ی مادر از درد
 
بلا نیست جز عافیت عاشقان را
تسلای دردم نگاه طبیب است
من آن ناخدایم که غرق خدایم
«رضا»یم، رضایم رضای حبیب است
 
شرابش کنم بس که مست خدایم
اگر زهر در این انار است و انگور
کند هر که هر جا هوای ضریحم
دلش را در آغوش می‌گیرم از دور
 
شدم آسمان، پر کشد تا کبوتر
شدم دشت، تا آهو آزاد باشد
شدم آب، تا غصه‌ها را بشویم
میان حرم زائرم شاد باشد
 
اباصلت آبی بزن کوچه‌ها را
به یادِ سواری که با ذوالفقارش
بیاید سحر تا بگردند دورش
خراسان و یاران چشم انتظارش

قاسم صرافان

ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود
زهری توان مختصرش را گرفته بود
معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است
یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود
از بس شبیه مادرش افتاد بر زمین
در انتهای کوچه سرش را گرفته بود
تا رو به روی حجره خمیده خمیده رفت
از درد بی امان، کمرش را گرفته بود
چشم انتظار دیدن روی جواد بود
خیلی بهانه ی پسرش را گرفته بود
بر روی خاک بود که پیچید بر خودش
آثار تشنگی، جگرش را گرفته بود
افتاد یاد جدّ غریبی که خواهرش ...
... در بین قتلگه خبرش را گرفته بود
دیگر توان دیدن اهل حرم نداشت
از بس که نیزه دور و برش را گرفته بود
وقتی که شمر آمد و کارش تمام شد
خلخال دختری نظرش را گرفته بود

محمد فردوسی

عرش را منتظر خويش دگر نگذارم
فرش را خسته و پيوسته قدم بردارم

آن چنان قوت زانوي مرا زهر گرفت
که شده روز، چنان شام، به چشم تارم

عرق سرد به پيشاني گرمم بنشست
ياد سجاد کنم با بدن تب دارم

زهر از تشنه لبي حال مرا کرد عوض
يا حسين! از جگر سوخته، آتش بارم

تازه لرزيدن زانوي تو را دانستم
يا حسين! درد غريبي تو شد افطارم

 شهر انگار که اطراف سرم مي چرخد
مادرا درد و غم کوچه دهد آزارم

يا علي! واي که عمامه ام از سر افتاد
قوتي نيست که آن را به سرم بگذارم

مثل پيغمبر اعظم ز بيانم جان رفت
قلم و لوح بياريد که بي گفتارم

بس در اين حجره ي در بسته به خود مي پيچم
خسته شد جانم و پيچيد به هم طومارم

باقي عمر مرا از نفسم بشماريد
عمر کوتاه من و دردسر بسيارم

نعل تازه به سم مرکب مامون بزنيد
که من از پيکر صد چاک، خجالت دارم

تازيانه بزنيد از همه سو بر بدنم
زائر زينب کبراست دل خونبارم

من از اين حجره ي در بسته رها مي گردم
که تمام است در اين لحظه تمام کارم

اي مقيم حرم پاک پيمبر پسرم
زائر روي پدر باش که جان بسپارم

محمود ژوليده

بيا دلم که همينک به مشهدت ببرم
به شهر حضرت نور و به مقصدت ببرم

دلت هواي حرم دارد و پريشان است
و قول مي دهمت تا به مرقدت ببرم

ميان صحن مبادا که بي قرار شوي
کبوترم تو بيا تا به گنبدت ببرم

به روضه هم نرسيده کمي نماز بخوان
که خوب نيست تو را با دل بدت ببرم

به چشم تيره و تارت نگاه جايز نيست
به چشم سرمه بکش تا به سرمدت ببرم

شبيه تر به خود مصطفي همين آقاست
تو کفش کن که تو را من به احمدت ببرم

شب شهادت مولا، رضا شده معبود
تو عبد شو دل من تا به معبدت ببرم

مريم توفيقي

امشب کران درد دلم بی کران شده
      باران ابرهای غمم بی امان شده
       
      باز این دل از غریبیتان حرف می زند
      از غربتی که همدم آن یک جوان شده
       
      هم پای ناله های پر از سوز آخرت
      درّ گران ز چشم جوانت روان شده
       
      از بس که گریه کرده صدایش گرفته است
      از پا نشسته، خسته شده، نا توان شده
       
      رنگ از رخت پریده ، عرق کرده ای چرا ؟
      آقا مگر که موقع پروازتان شده ؟
       
      اینجا زمین کنار زمان گریه می کند
      گویا دوباره مادرتان روضه خوان شده
       
      از لا به لای مقتل در خون نشسته ات
      یک بیت روضه زمزمه ی عرشیان شده
       
      یک کربلا و یک تن بی سر کنار قبر
      یک بوریا کفن به تن آسمان شده

  وحید محمدی

   بیت در بیت واژه در واژه
      می کشم آه و می خورم افسوس
      تو غریب مدینه هستی آه 
      پدرت هم غریب وادی طوس
      دم به دم همیشه قلب پدر
      با نفس های تو هماهنگ است 
      روز و شب قاصدک خبر می داد
      دل بابا برای تو تنگ است
      تو تمام وجود بابایی
      او ولی از وجود تو دور است
      قطره در قطره در هوای فراق
      اشک او دانه های انگور است
      چه فراقی خدا که از وصفش
      دل واژه، دل قلم خون است
      لحظه لحظه نفس نفس بی تو
      دم او زهر و بازدم خون است
      می نویسم ولی نمی دانم
      پای این روضه تا کجا بکشد
      می نویسم ولی خددا نکند
      پدرت روی سر عبا بکشد
      بعد یک عمر این دم آخر
      حسرت دیدن تو را دارد
      آه برخیز چون که دست امام
      باید او را به خاک بسپارد
      مو به مو مثل شام گیسوهات
      تاک انگور هم پریشان است
      اشک تو روی جسم او یعنی
      غسل باران به دست باران است
      ناله در ناله با صدای بلند
      گریه کن راه گریه بسته که نیست
      راستی وقت غسل راحت باش
      گل پهلوی او شکسته که نیست
      در و دیوار با تو می گرید
      وقت غسلش چقدر غمگینی
      نکند زخم میخ بر تن اوست 
      نکند خون تازه می بینی
      زیر بال فرشته ساخته شد
      در میان حریر تابوتش
      در خراسان دگر نخواهد رفت
      زیر باران تیر تابوتش
      پیکرش غرق گل شد اما باز
      گریه کردی دلت کجاها رفت
      لحظه ای چشم بستی و دیدی
      تیغ و شمشیر و نیزه بالا رفت
      روضه خوان پدر شدی آن دم
      یک طرف قلب خیمه ها می سوخت
      آن طرف روی نیزه ها دیدی
      سر خورشیدِ کربلا می سوخت
      بی گمان موقع کفن کردن
      بین دستان تو کفن لرزید
      چه کشیده است آن امامی که
      عشق را میان بوریا پیچید

      سید حمید برقه ای

  در کوچه افتادم به روی خاک اما
      طفلم نکرد این صحنه را هرگز تماشا
       افتادم اما دست هایم را نبستند
       یارم نشد از من جدا با ضرب اعدا
       آن جا امیرالمومنین را یاوری بود
       این جا منم، در حجره ام تنهای تنها
       بر خاک افتادم نه خاشاک بیابان
       جسمم نَماند عریان و بی سر بین صحرا
       با زهر کینه سوختم اما ندیدم
       در شعله های آتش فتنه حرم را
      پیری نبودم پا برهنه در پی اسب
       سجاده از زیر دو پایم رفت؟ حاشا!!!
       در حجره ام جان می دهم نه کنج زندان
       هرگز نمی ماند به جا بر نعش غل ها
       راضی به آن چه حق رضایت داشت هستم
       اما بیا دردانه حالا پیش بابا
       سلطان تویی و شد غلام، این عاشق اما
       این نوکری آقایی دنیاست آقا 

    حسین ایمانی


انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.