حوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ الان نه وقت رزومه دادن و نگارشِ گزارش درباره کارها و زندگی کیارستمی است، نه اینکه پرداختن به چرایی جزئیات مرگ او و کیفیت این اتفاق تلخ موضوع این سیاهه است. هنرمند بزرگ اگر در هزار سالگی هم بمیرد، جوانمرگ شده، حتی اگر این سالهای آخر دیگر چندان گرد و خاک عجیبی به پا نکرده باشد.
کیارستمی اگر بود، نفسش در این سینما روح را به رفت و آمد میآورد اما حیف که رفت و بحثهای داغ ما دربارهاش نیمه تمام ماندند.
او مخالفانی داشت از جنس خودش. نقد کیارستمی بچه بازی نبود. فلسفهدانی میخواست و شناختی کافی و وافی میطلبید از ژرف دنیای روشنفکری. باید از فرهنگ ژاپن و حلول آن در نابهای هایکو تا اگوست کُنت فرانسوی و امیل زولای فرانسوی میدانستی و باید سهراب سپهری خوانده بودی و دنیای کویری او را به دهکدهی مدیترانهایِ کیارستم در شمال ایران ربط میدادی تا یک کمی عباس به دستت بیاید.
او اینقدر سر راست و فرموله نبود که راحت بشود دربارهاش اِنقُلت آورد و اتفاقاً تمام شکوهی که داشت به خاطر مؤلف بودنش و آن سادگی تقلیدناپذیرش بود.
با مرگ کیارستمی دورانی از سینمای ایران تمام شد. او یکی از آخرین مردان اورجینال در وادی فیلمسازی روشنفکری ایران بود و رفت تا ما را در میان دوگانه خبرهای زرد اینستاگرامی از یک سو و اداهای شبه روشنفکری از سوی دیگر، تنها بگذارد؛ چیزهایی که الان جای بحثهای جدی درباره سینما را برایمان گرفتهاند.
کیارستمی یک سکوت عمیق پدیدارشناسانه در تعریف از تمام اجزای دنیا بود. او درباره هر پدیدهای یک جور به خصوص سکوت میکرد و این سکوت گرچه میتوانست مایه الهام دیگران باشد اما دستمایه تقلید نه. عینک آفتابی کیارستمی که همیشگی بود و سوال برانگیز، از همین جهت به چشمش خورده بود تا او را بیطرف به نظر برساند و احساس و موضِع او را در پس پرده بدارد. او ستارهها را، نه فقط ستارههای آسمان، بلکه ستارههای سینما را هم از پشت همین عینکی نگاه میکرد که کم فروغترها در رصدش قرار نمیگرفتند.
کیارستمی برخلاف آنچه که خیلیها تصور میکنند، آن قدرها هم به دلیل برنده شدن جوایز فستیوالهای خارجی معروف نشده بود. تنها جایزه معتبر و بزرگی که او گرفت، نخل طلای کارگردانی کن در پنجاهمین سال تاسیس این فستیوال بود و البته یکی-دو تا شیر و یوزپلنگ نقرهای و برنزی از دیگر جاها. اما تمام دنیا «عباس» را میشناختند چون او پدیدهای ناب بود. مشکل عمده کیارستمی مقلدان او، آن هم در کشور خودمان بودند. او این اواخر در چند فیلمی که ساخت، خودش هم به جرگه این مقلدان پیوست و چیزهایی شبیه «پنج» یا «شیرین» را جلوی دوربین برد؛ اما کم کم در«کپی برابر اصل» و «مثل یک عاشق» مشغول تجربههایی جدیدتر و حرفهایتر بود که متاسفانه مهلتش تمام شد. شاید هیچ وقت این فرصت دست نداد که مخالفان و منتقدان کیارستمی، البته نه خود او بلکه سینمای کیارستمی، علاقهشان به بعضی جنبههای شخصیتی این مرد را چنان که بود بازتاب بدهند. این فرصت را رسانهها از آن منتقدین گرفته بودند و مثلاً اگر آقایی که همه چیز را «مقوا» اسم میداد، یک روز میگفت کیارستمی در «مثل یک عاشق» فیلمساز خوبی شده و یا میگفت به جوانها توصیه میکنم حرفهای او درباره دوربین روی دست را بخوانید که عصاره تجربه است، هیچ رسانهای برای پوشش این مطلب ذوق زده نمیشد.
یا اگر فیلمسازی که چند بار از کیارستمی نقد کرده بود، چند جا هم ادای احترام میکرد و یک جا میگفت او استاد ماست و جای دیگر از خضوعش در برابر او حرف میزد، به هیچ وجه این حرفها در کانون توجه رسانهها قرار نمیگرفتند. انگار رسانهها دعوا را دوست داشتند و به خبر بد علاقمند بودند. خب بفرمایید؛ کیارستمی فوت کرد، این هم خبر بد!
یادداشت از: میلاد جلیل زاده
انتهای پیام/
موفق باشید