زندان سیاسی قصر، خانه اسرار مبارزات ملت ایران است که ناگفته های بی شماری در سینه خود نهفته دارد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، ملاقات تمومه ... وقت ملاقات تمومه ... چرا وایسادی منو نگاه می کنی؟ زود باشید برید بیرون ... اگه می تونید برام یه وقت از دادگستری بگیرید ... منوچهر، منوچهر سلام ... جواد و احمد با هم تو یه بند افتادن ولی سلول هاشون جداست ... می گم وقت ملاقات تمومه ... مراقب مادرم باش ... این صدای مبارزانی است که دوران سیاه ستمشاهی از پشت حصارهای بند ملاقات، صدای شان را به گوش عزیزان شان رسانده اند و اینکه در گذر ایام و چرخش روزگاران، همچنان صدای شان در زندان قصر به گوش می رسد.
اسرار زندان سیاسی قصر؛ دخمه مرگ


اول صبح است که قدم به ساختمان بزرگ و خاکستری زندان سیاسی در جانب شمال شرقی زندان قصر می گذارم. قبل از ورود، چشمم به دو سرباز سنگی در دو سوی بام عمارت می افتد که با نگاه سرد و بی روح شان به دوردست ها خیره شده اند. حسین خانعلی – زندانی سابق سیاسی – که به مدت 5 سال در این بند زندانی بوده به استقبالم می آید و بعد از گذر از در ورودی اصلی به هواخوری شرقی می رویم و صحبت مان را در آنجا آغاز می کنیم.

محوطه هواخوری شرقی، فضایی در حدود 200 تا 300 متر است که قبلا به وسیله دیواری که در وسط آن قرار داشته به دو هواخوری تقسیم می شده و هر کدام مربوط به بندی مجزا بوده اند. به عبارتی هر بند که در آن تعداد زیادی زندانی بوده شامل محوطه بسیار کوچکی است؛ چشم می گردانم و لحظه ای به دور و برم نگاه می کنم. یک لحظه تصویر هزاران زندانی که روزگاری با هزار بیم و امید و به شوق دیدن تکه ای از آسمان به اینجا قدم گذاشته اند از مقابل دیدگانم می گذرد.

مخالفان حکومت میرپنج

در پاسخ سوالم درباره اولین زندانیان سیاسی قصر، آقای خانعلی می گوید: «تا قبل از 1329 که ساختمان زندان سیاسی ساخته شده و زندانیان سیاسی را از بقیه زندانی ها جدا کردند، هر کس که به جرم مبارزه علیه حکومت گرفتار می شد در کنار زندانیان غیرسیاسی در همان ساختمان مرکزی قصر زندانی می شد.»

از اولین چهره هایی که در این دوران پا به قصر گذشته اند، «عبدالحسین تیمور تاش» وزیر دربار رضاخان بوده است، همان کسی که روز تاجگذاری شاه، تاج را به دست او داد و از همین رو تاجبخش اش نامیدند؛ ولی قدرت روز افزون، بالاخره کار دستش داد و مورد غضب شاه قرار گرفت. با شنیدن نام تیمور تاش، به یاد جمله ای از بزرگ علوی می افتم «زندان قصر به خود تیمور تاش را دیده است که زانوی غم در آغوش داشته و مثل پیرزن ها گریه می کرده است.

 اینها تیمور تاش را دیده اند که از شیون جغدی روی بام زندان می ترسیده و سعی می کرده با نعره خود، جیغ جغد را خفه کند. «قوام السلطنه، سردار اسعد بختیاری، فرخی یزدی – شاعر لب دوخته – که به جرم سرودن شعری به دستور حاکم یزد لب و دهانش را دوختند - و علیمردان خان بختیاری (شیر علیمردان) از رؤسای ایل چهارلنگ که با ارتش رضا شاه درگیری داشت و گفته اند روز مرگ جامه آراسته بر تن کرده و مردانه به قتلگاه رفته است»، همه طعم تلخ زندگی در این دخمه ها را چشیده اند.

گروه 53 نفر

اما بزرگترین دستگیری سیاسی دوران رضاخان مربوط به پرونده 53 نفر است که به دستور شاه در سال 1316 دستگیر و روانه زندان قصر شدند. این افراد متهم به گرایش های کمونیستی، ضد دینی و ضد سلطنتی بودند. در سال 1317 اولین اعتصاب غذای زندانیان توسط اعضای این گروه صورت گرفت. کتاب 53 نفر بزرگ علوی که درباره خاطرات این گروه است، در همین ایام توسط او در زندان قصر نوشته شد.


اسرار زندان سیاسی قصر؛ دخمه مرگ

قدیمی ترین زندانی سیاسی جهان

بعد از خاتمه غائله آذربایجان در سال 1325، تعداد زیادی از اعضای مفرقه دموکرات آذبایجان که به رهبری جعفر پیشه وری در منطقه آذربایجان اعلام خودمختاری کرده بودند، دستگیر و روانه زندان قصر شدند. یکی از این افراد «صفر قهرمانیان» معروف به صفرخان بود که در سال 1327 تا 1357 بیش از 30 سال از عمر خود را پشت میله های قصر گذرانده است.

یاران مصدق در قصر

بعد از کودتای 28 مرداد 32 و براندازی دولت دکتر مصدق، تعداد زیادی از حامیان او از جمله اعضای حزب ملی و بیشتر وزرای کابینه و افسران نظامی مورد اعتماد او دستگیر و زندانی شدند. یکی از معروف ترین این چهره ها، دکتر سید حسین فاطمی است که سرانجام بعد از جان به در بردن از دو ترور نافرجام در حالی که بیمار و تبدار بود، حکم اعدامش در مقابل جوخه آتش اجرا شد. فاطمی درباره مرگ خود گفته است: «برای جامعه و ملتی که می خواهد زنجیر گران بندگی را پاره کند، اینطور جان سپردن ها باید ساده تلقی شود، تنها آتش مقدسی که باید در کانون سینه هر جوان ایرانی زبانه بکشد، این آرزو و آرمان پاک است که جان خود را در راه رهایی جامعه از چنگال فقر و بدبختی و ظلم و جور بگذارد.»

از این زمان تا آغاز اوجگیری مبارزات در اوایل دهه 50 بسیاری از چهره های شاخص دیگر تحت نام خرابکار و مخل امنیت نظام، گذرشان به زندان سیاسی قصر می افتد، مبارزانی همچون شرکت کنندگان در قیام 15 خرداد و افرادی نظیر خسرو گلسرخی، مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، نجف دریابندری، موسوی گرمارودی، محمود دولت آبادی و ...


اسرار زندان سیاسی قصر؛ دخمه مرگ

زندان سیاسی در توفان انقلاب

قبل از رفتن به داخل بندها از حسین خانعلی درباره نحوه زندگی در این دژ مخوف می پرسم، روی نیمکتی که نشسته ایم در مقابل مان، بیرون از محوطه هواخوری، قسمت کوچکی از شاخ و برگ درختی پیداست، خانعلی با دست به آن اشاره کرده و می گوید: «وقتی در زندان بودم، روزی چند بار از سوراخ کوچکی بالای دستشویی چند گل کوچک را که در محوطه بود، نگاه می کردم و درست چیزی که در دیدرسم بود به اندازه همین حاشیه سبز کوچک بود. هر روز چند بار به آنها نگاه می کردم که دنیای بیرون از یادم نرود؛ و همین نگاه به گل و سبزه و آسمان مایه دلخوشی و امید خیلی زا زندانی ها بود ولی با این همه زندگی مبارزان سیاسی در اینجا به هیچ وجه بی برنامه و بی هدف نبود، از صبح که بیدار می شدیم تا شب کلی برنامه برای انجام دادن داشتیم، بیشتر وقت مان صرف یادگیری درس های مختلف زبان و خط مشی مبارزه می شد. 

بهترین نخبگان کشور در دوره اوج مبارزات علیه شاه مدام به این زندان آورده می شدند. کسانی که بیرون از زندان دسترسی به آنها آسان نبود، گاهی با بعضی هایشان هم سلول می شدیم و این، بهترین فرصت برای یادگیری و آشنایی با افکار و ایده های آنها بود. می شود گفت زندان سیاسی قصر، دانشگاه انقلاب بود. مثلا وقتی جوانی را اولین بار به جرم پخش اعلامیه ای به آنجا می آوردند که شاید چیز زیادی هم از مبانی و اصول انقلاب نمی دانست، وقتی از آنجا بیرون می رفت یک انقلابی تمام عیار شده بود. 

اینجا وقتی سفره ای پهن می شد، همه دور آن می نشستند، فارغ از اختلافاتی که ممکن بود در عقایدشان وجود داشته باشد، همه دنبال یک هدف واحد بودند و دشمن مشترک شان شاه و حکومت پهلوی بود. البته ساواک هم به این مسئله پی برده و از این اتحاد می ترسید. از اواخر سال 54، ساواک مدام تلاش می کرد توسط مهره هایی نظیر موسی خیابانی و مسعود رجوی و دور و بری هایشان بین زندانیان مذهبی و غیرمذهبی، تفرقه ایجاد کند و از همین سال ها بود که درِ بندها را بستند و چون هر بندی هواخوری مخصوص خودش را داشت، زندانی ها را از رفقای شان در بندهای دیگر کاملا بی اطلاع نگه می داشتند.

 اجتماع بیش از 3 نفر در زندان ممنوع بود و یادگیری درس ها در زندان به این ترتیب بود نکه مثلا وقتی من مطلبی را از شخصی مانند آقای محمد تقی شریعتی (پدر دکتر علی شریعتی) که با هم مدتی هم سلول بودیم، یاد می گرفتم، در هواخوری یا داخل بند آن را به یک نفر دیگر انتقال می دادم و او هم به نفر بعدی و به این شکل بود که درس ها و یا اخبار و حتی بریده روزنامه هایی که به شکل قاچاق وارد زندان می شد، بین زندانیان دست به دست می شد.

اسرار زندان سیاسی قصر؛ دخمه مرگ

دیدارهای کوتاه و فریادهای بلند

همره آقای خانعلی از هواخوری شرقی به طرف بند اول می رویم، در قسمت پشت بند اول رو به روی ما سالن ملاقات زندانیان است. زندانی های سیاسی بعد از اینکه در کمیته مشترک ضد خرابکاری (زندان ساواک) مورد بازجویی و شکنجه قرار می گرفتند، اگر زنده می ماندند به زندان سیاسی قصر فرستاده می شدند و بعد از آن، خانواده های شان که مدت ها از آنها بی خبر بودند، هفته ای یک بار به ملاقات زندانی می آمدند. 

قدم به سالن ملاقات می گذاریم. در دو سوی راهرویی تاریک و طویل، اتاقک های کوچکی به فاصله حدود دو متر از هم قرار دارند و آن وقت ها در فضای مابین آن، سربازانی مدام در حال گشت زنی بودند، اینجا غوغا و همهمه ای برپاست، صداها در هم پیچیده است، از مقابل هر دریچه صدای فریاد زندانی یا ملاقات کننده ای به گوش می رسد، با فریاد صحبت می کنند تا در میان سروصداها بتوانند حرف هم را بفهمند.

همدلی از همزبانی بهتر است

از سالن ملاقات به بند اول می رویم، به محض ورود از دیدن مامور بند که قدم رو به طرف ما می آید یک لحظه خشکم می زند، ماموری با لباس دوره پهلوی، سبیل کلفت و چشمان از حدقه درآمده که با فریادی کر کننده دستور بستن در سلول ها را می دهد. آقای خانعلی لبخند زده و می گوید: «یک گروه تئاتری داخل بندها مشغول تمرین هستند تا در ایام دهه فجر در همین مکان زندان، نمایشی را روی صحنه ببرند.»

در یکی از سلول های بند اول را باز می کنم، اتاقی 3 در 3 متر با یک دریچه کوچک نزدیک سقف، دیوارهای خاکستری و زیلویی کهنه که کف آن پهن شده است، در مواقع عادی که دستگیری کمتر بوده در هر سلول 4 نفر و در اوج دستگیری ها که جا کم بوده است، در سلول ها 6 نفر و حتی بیشتر را جا می داده اند که برای هر نفر فقط جای نشستن بوده است و حتی نمی توانسته اند دراز بکشند. 

زندانی ها برای اینکه این شرایط سخت را بتوانند راحت تر تحمل کنند به شکل گروهی زندگی می کردند. مثلا اگر خانواده یک زندانی برای او پول یا مواد غذایی می آوردند، زندانی آن را داخل زندان به طور مساوی بین همه پخش می کرد. کیسه های سیاهی به دیوار هر سلول آویزان می کردند و هر کس تمام پولش را داخل آن می ریخت و هر وقت کسی نیاز داشت، از داخل کیسه سیاه پول مورد نیازش را بر می داشت. علاوه بر این با کمترین امکانات دست به این کار می زدند، مثلا خمیر نان ها را جمع می کردند و کتاب های داخل زندان را با آن صحافی می کردند.

بند شب آخر

مابین بند یک و بند شش یک هواخوری دیگر است که گاهی در تابستان ها سفره غذای زندانی ها در آنجا پهن می شده است. بند 6، سالنی با سقف بلند و اتاق هایی تاریک است و نام بسیاری از مبارزان سرشناس انقلاب بالای در سلول ها به چشم می خورد. نام مبارزانی چون آیت الله طالقانی، شهید مطهری، محمد جواد تندگویان، حجت الاسلام نواب صفوی، آیت الله سعیدی، شهید عراقی و نام تعدادی از زنان مبارز انقلاب ... در آهنی خاکستری و سنگین سلولی را که نام یکی از زنان مبارز بالای آن نوشته شده به داخل هل می دهم و به فضای نیمه تاریک آن که نور ضعیفی از پنجره کوچکش به داخل می تابد، پا می گذارم. یکی از دختران گروه تئاتر در گوشه ای روی کف سیمانی سلول کز کرده و سر بر زانو گذاشته است، با دیدن او در این فضای تاریک و غم انگیز به یاد رنج ها و مصیبت های ساکنان سابق این سلول ها می افتم.

در انتهای بند 6 به اتاق «شب آخر» می رسیم، این اتاق را به این خاطر شب آخر گفته اند که اعدامی ها را در شب اعدام به اینجا می آوردند تا آخرین شب زندگی شان را در آنجا بگذرانند. زندانی ها در این اتاق های مرگ شبی را بی امیدی به طلوع فردا به صبح می رسانده اند... اتاق های کوچک انفرادی 2 در 1 متر، بدون هیچ پنجره و دریچه کوچکی دقیقا شبیه فضای داخل یک قبر با زیلوی کهنه ای کف آن که حتی بعضی اوقات همان زیرانداز پر از شپش بود و حتی لباس های زندانی را هم از او می گرفته اند.

آقای خانعلی خنده کنان پیشنهاد می دهد برای درک گوشه ای از آنچه بر سر ساکنان این دخمه ها آمده است، لحظاتی به داخل سلول بروم و حس غریب بودن در آنجا را تجربه کنم. وقتی در آهنی پشت سرم بسته می شود، تاریکی مطلق هجوم می آورد. هر چه منتظر می شوم چشمانم به تاریکی عادت کند و دور و برم را تشخیص بدهم بی فایده است. 

همه چیز در تاریکی فرو رفته و فقط صدای ضربان قلبم را می شنوم. بعد از سپری شدن لحظاتی با اینکه از درد و زخم اعضا و جوارح شکنجه شده ام به خودم نمی پیچم و می دانم قرار نیست از اینجا به پای جوخه اعدام بروم و این آخرین دقایق زندگی ام نیست، با این حال تحمل تاریکی مطلق در آن فضای خفقان آور دیگر برایم میسر نیست. قبل از باز شدن در سلول، با نور موبایلم فضا را روشن می کنم. در باز می شود و آقای خانعلی می گوید: «روزی در یکی از همین دخمه ها نوجوانی را حبس کردند که سراسر بدنش را با اتوی داغ سوزانده بودند و همه لباس هایش را هم گرفته بودند. صبح فردا که در را باز کردند، دیدند تمام شب با آن درد جانگاه روی دیوارها را با آیه های قرآنی پوشانده است.»

به سمت بند چهارم منتهی به ورودی اصلی زندان می رویم، آنجا نیز در دو طرف، راهرویی طویل با ردیف سلول های خالی است. روی دیوار منتهی الیه بند عکس هایی از سران مخوف ساواک و تعدادی از شکنجه گران معروف از جمله آرش (فریدون توانگری) و تهرانی (بهمن نادری پور) به چشم می خورد. خانعلی به تصویر آرش که جوانی 28-27 ساله است اشاره کرده و می گوید: «این یکی از جلادان و شکنجه گران ساواک است که تخصصش شکنجه زنان مبارز بوده است و معمولا زن ها را با موهایشان که به دور دستش می پیچانده آنقدر در محوطه زندان روی زمین می کشیده که قسمتی از پوست سر همراه موها جدا می شده و به همین خاطر زنان مبارز اغلب اوقات موهای شان را کوتاه نگه می داشته اند.»

در پاگرد ورودی اصلی سرتاسر دیوارها پوشیده از عکس های مبارزان انقلاب است؛ تصاویری از آیت الله مدرس، امام خمینی (ره)، آیت الله خامنه ای، سید مصطفی و سید احمد خمینی، دکتر علی شریعتی، مهندس بازرگان، آیت الله هاشمی رفسنجانی و ... در دیوار مقابل عکس هایی از دادگاه های انقلاب دیده می شود که در آنها بعضی از سران ساواک و ارکان حکومت پهلوی به پای میز محاکمه آمده اند و در این میان تصویر آرش – شکنجه گر معروف ساواک – آشنا به نظر می رسد. برخلاف عکس قبل، با چهره ای نزار در کنار تهرانی، دیگر شکنجه گر ساواک، در حال محاکمه در دادگاه انقلاب اند. 

هنگام بیرون رفتن از بند یکی از افراد گروه نمایش در هیبت وکیل بند دوره پهلوی در حال گشت زنی وارد بند شده و از مقابل مان می گذرد و با فریاد و توپ و تشر، مخاطبان خیالی بند چهار را وادار به سکوت می کند، مخاطبانی که سالیان دراز است از دخمه های مرگ کوچ کرده و رفته اند اما حسن بودن شان و انعکاس دردها و رنج های جانکاه و فریادهای در گلو مانده شان تا بی نهایت تاریخ در میان این دیوارها طنین انداز است. 
منبع: دوهفته نامه سرنخ
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.