در این گزارش پنج قسمت نخست ماجرای بازگشت از دنیای مردگان را می‌خوانید.

ماجرای آنانی که از برزخ بازگشتند
به گزارش گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان،در این گزارش پنج قسمت نخست ماجرای بازگشت از دنیای مردگان را می‌خوانید.

**قسمت اول/مردی که 24 ساعت در سردخانه بود

بوده‌اند انسان‌هايی كه چند ساعت و حتی سه روز پس از مرگ زنده شده‌اند و اظهارات آنها در حالی كه همه تصور می‌كرده‌اند برای هميشه كالبد خاكی را ترك گفته‌اند، دستمايه گزارش‌ها و فيلم‌هايی شده كه مخاطبان را به فكر فرو برده است.

برخی زندگی پس از مرگ را شيرين و برخی سخت و طاقت‌فرسا می‌دانند. تاريخ تاكنون تجربه‌های زيادی از انسان‌هايی داشته كه پس از مرگ و در حالی كه آماده تدفين بوده‌اند، به يكباره زنده شده‌اند و پس از گذشت سال‌ها از اتفاقی كه برايشان رخ داده است با شگفتی ياد می‌كنند.

يكی از كسانی كه از دنيای مردگان بار ديگر به جهان هستی بازگشته «مازيار كشاورز» است؛ مرد 52 ساله‌ای كه پس از يك تصادف وحشتناك 24 ساعت بعد در سردخانه بيمارستان زنده شد.

برای شنيدن حرف‌‌های او از آن 24 ساعت يخ‌زده به ديدارش رفتيم.

می‌گويند كسی كه يك‌بار مرگ را تجربه كرده ديگر از مرگ نمی‌ترسد؛ آيا شما هنوز از مرگ واهمه داريد؟

در اين دنيا نمی‌توان كسی را يافت كه از مرگ نهراسد. شايد بخش عمده‌ای از اين ترس به دليل دلبستگی‌هايی است كه در جهان خاكی به وجود می آيد و دل كندن از آن بسيار سخت و مشكل می‌شود. واقعيت اين است كه من هم از مرگ می‌ترسم.

دليل عمده اين ترس چيست؟

شايد به اين دليل كه نمی‌دانم در آن جهان چگونه بايد پاسخگوی اعمال خود باشم. باور كنيد از وقتی كه اين حادثه برايم رخ داد روزی نيست كه به آن فكر نكنم. می‌دانم كه خداوند مرا دوست دارد و بازگشت من از دنيای مردگان فرصت دوباره‌ای است كه كمتر نصيب كسی می‌شود.

حادثه چگونه و در چه سالی برای شما رخ داد؟

آذر 1374. آن روز هم مانند امروز برف می‌باريد و من كه آن زمان مديركل پست استان كردستان بودم، ساعت 8 صبح به اتفاق راننده، سوار يك پاترول شديم تا به قروه برويم. وقتي حركت كرديم، متوجه شدم او شب قبل به دليل آن كه به خانه‌اش مهمان آمده خوب نخوابيده بود. از او خواستم تا اجازه دهد من رانندگی كنم. برف بشدت می‌باريد، به طوری كه پنج ساعت طول كشيد تا از سنندج به قروه رسيديم. خيلی خسته بودم. وقتی برای سوختگيری در پمپ بنزين توقف كردم، او از خواب بيدار شد و خواست رانندگی كند، من نيز در صندلی عقب خوابيدم و 42 روز بعد چشم باز كردم.

وقتی شما خواب بوديد حادثه رخ داد؟

بله، بعد شنيدم كه در نزديكی صالح‌آباد، خودروی ما با يك تريلی حاوی سنگ برخورد كرده و شدت اين تصادف به حدی بود كه از شيشه عقب خودرو به ميان جاده پرتاب شده بودم. پس از حادثه من نفس نمی كشيدم و به تصور اين كه فوت كرده‌ام رويم پتو انداخته بودند.
آن روز جسد مرا پشت يك وانت‌بار عبوری قرار داده و به اميد نجات به بيمارستان برده بودند كه در آنجا پس از معاينه و به دليل آن كه آثار و علائم حياتی در من وجود نداشت، مرا تحويل سردخانه می‌دهند.

چگونه متوجه شدند شما زنده هستيد؟

ظاهرا 24 ساعت بعد يكی از كارگران سردخانه بيمارستان كه مشغول جابه‌جايی اجساد بوده در يك لحظه متوجه می‌شود انگشت شست پايم تكان می خورد. او سراسيمه موضوع را به پزشكان اطلاع می‌دهد. وقتی مرا از سردخانه خارج می كنند، ظاهرا تنها پزشك جراح نيز پس از چند ساعت عمل بيمارستان را ترك كرده بود، اما تقدير چنين بود كه من زنده بمانم.

مگر چه اتفاقی رخ داده بود؟

پزشك جراح پس از خروج از بيمارستان و در نزديكی خانه‌اش متوجه می‌شود سررسيد خود را در بيمارستان جا گذاشته و چون نياز به آن داشت، ‌برای برداشتن سررسيد به بيمارستان می‌آيد كه با مشاهده وضعيت من بلافاصله 7 عمل جراحی سخت روی من انجام می‌دهد و سپس مرا به بخش مراقبت‌های ويژه بيمارستان منتقل می‌كنند.

در اين مدت چه احساسی داشتی؟

تصادف را كه به ياد نمی آورم، اما در بخش مراقبت‌های ويژه بيمارستان خود را می‌ديدم كه در اتاق به پرواز درآمده بودم. مدام در گوشه‌‌ای از سقف كه حالت زاويه را داشت قرار می‌گرفتم و پيكر خود را می‌ديدم كه در زير دستگاه تقلا می‌كند. احساس سبكی خاصی داشتم و خيلی خوشحال بودم. هر بار كه همسر و فرزندانم را می‌ديدم كه با ديدنم گريه می‌كنند، به آنها می‌خنديدم و از آنها می‌خواستم گريه نكنند، اما صدای مرا نمی‌شنيدند. دلم می‌خواست اتاق را ترك كنم. خيلی تلاش می كردم، اما نمی‌توانستم.

چرا؟

پدربزرگم را می‌ديدم كه او نيز پس از سال‌ها كه از زمان مرگش می‌گذشت به ملاقاتم آمده بود. من او را خيلی دوست داشتم. از او پرسيدم كجا زندگی می‌كند، اما تنها به من لبخند می‌زد و می‌گفت در جايی خيلی خوب. وقتی از او خواستم مرا هم همراه خود ببرد، گفت نه، تو بايد برگردی. التماس‌هايم بی‌فايده بود و او توجهی نمی‌كرد.

چه مدت در اين حالت قرار داشتی؟

42 روز بيهوش بودم و سرانجام وقتی به كالبدم بازگشتم با گرمای آفتابی كه از پنجره اتاق بيمارستان به صورتم افتاده بود، از خواب بيدار شدم.

اين تجربه را چگونه می‌بينی، چه حسی به آن داری؟

شيرين بود و شيرين‌تر از آن ديدار با فرزندانم و يكی از دخترانم كه بسيار به او علاقه دارم.

چند فرزند داريد؟

سه فرزند؛ دو دختر و يك پسر.

پس از اين حادثه به مرگ فكر می‌كنی؟

هر روز و می‌دانم كه خداوند به من فرصت زندگی دوباره‌ داده است. باور كنيد برای كار خوب خيلی زود دير می‌شود.

حالا نگاه شما به زندگی با قبل از حادثه فرق كرده است؟

اعتقاد من بر اين است كه فاصله زندگی تنها ميان اذان و نماز است؛ وقتی فردی متولد می‌شود در گوش او اذان می‌گويند و وقتی می‌ميرد برايش نماز می‌خوانند. بايد پذيرفت كه زندگی يك نعمت الهی است كه مدام بايد شكر كرد.

می گويند زندگی همراه با آرزوهاست شما به آرزوی خود رسيده‌ايد؟

زندگی هميشه پر از فراز و نشيب است. دوست داشتم فوتباليست شوم، پايم شكست. رفتم كشتی كتفم در رفت. احساس می‌كنم پس از حادثه‌ای كه برايم رخ داد، برخي از آرزوهايم رنگ باخت و به اين باور رسيدم كه فرصت كوتاه است و نبايد دل كسی را شكست. مگر زندگی چه ارزشی دارد كه به خاطر اين چند روز ديگران را از خود برنجانيم و به همه و حتی دوستان و نزديكان خود بد كنيم.

راستی چه بر سر راننده شما در آن حادثه آمد؟

(چشمانش پر از اشك می‌شود)‌ او مرا به بيمارستان رسانده بود و به دليل پارگی طحال و خونريزی داخلی جان باخت.

و كلام آخر...

دعا كنيد همه عاقبت به خير شويم و روزی نيايد كه ببينيم توشه‌ای برای سفر نداريم. از خداوند می‌خواهم توفيقی دهد تا همديگر را دوست داشته باشيم. همين.

**قسمت دوم/شیون‌ و زاری‌ تنها 50 دقیقه‌ طول‌ كشید!

محمد شفیعی‌، متولد 1327، اهل‌ هفتگل‌ خوزستان‌ است‌. اندامی‌ متوسط، موهایی‌ جو گندمی‌، صورتی‌ باریك‌ و كشیده‌، چشمانی‌ ریز و پوستی‌ نسبتاً تیره‌ دارد. او بر اثر بی‌ توجهی‌ به‌ سرما خوردگی‌، دچار آنفلونزا و در نهایت‌، ذات‌ الریه‌ شد.

وی پس از احساس‌ خفگی‌، به‌ مجتمع‌ پزشكی‌ سازمان‌ آب‌ و برق‌ خوزستان‌ مراجعه كرد و در نهایت‌ به‌ بیمارستان‌ امام‌خمینی‌(ره) منتقل‌ شد.

طبق‌ اظهارات‌ پرستار بخش‌ آی‌سی‌یو بیمارستان‌ امام‌ خمینی‌(ره)، محمد شفیعی‌، در آی‌ سی‌ یو دچار ایست‌ قلبی‌ شد و در حدود چهل‌ و پنج‌ دقیقه‌ تا یك ساعت‌ روی‌ وی عملیات‌ سی‌ پی‌ آر (احیاءقلبی‌- ریوی‌) انجام‌ شد؛ ولی‌ چون‌ نتیجه‌ای‌ نداشت‌، بیمار، فوت‌ شده‌ اعلام‌ گردید و تمام‌ دستگاه‌ها را از او قطع‌ كردند.

 تا آن‌ كه‌ بعد از گذشتن‌ زمانی‌ نسبتاً طولانی‌، پزشک معالج برای‌ امضای جواز دفن‌ به‌ آنجا آمد و در عین‌ ناباوری‌، ضربان‌ بسیار ضعیفی‌ را حس‌ كرد و به‌ سرعت‌، سی‌ پی‌ آر شروع‌ شد و جسد پس‌ از 45 دقیقه‌ زنده‌ شد.

**زمان‌ برایم‌ صفر شده‌ بود!

احساس‌ خستگی‌ مفرط می‌كردم‌؛ حسی‌ شبیه‌ به‌ زجر! مدت‌ زیادی‌ طول‌ نكشید تا تبدیل‌ به‌ یك‌ حس‌ عمیق‌ لذت‌ بخش‌ شد...! دلم‌ غش‌ می‌رفت‌! یك‌ خوشی‌ بسیار دلپذیر... در فضا رها شدم‌! در اتاق‌، پرستاران‌ را دیدم‌ كه‌ روی‌ كسی‌ خم‌ شده‌اند و در حال‌ ماساژ قلبی‌،... هستند. اول‌ متوجه‌ نشدم‌ او كیست‌؛ ولی‌ بعد كه‌ چهره‌ او را دیدم‌ به‌ شدت‌ جا خوردم‌! خودم‌ بود...!

زمان‌ برایم‌ صفر شده‌ بود؛ انگار همه‌ جا حضور داشتم‌ در همان‌ لحظه‌، لحظه‌تولدم‌ را دیدم‌! مادرم‌ را دیدم‌ كه‌ در حال‌ به‌ دنیا آوردن‌ من‌ بود! بعد خودم‌ را آنجا دیدم‌ كه‌خوابیده‌ بودم‌. دكترها و پرستارها كنار رفته‌بودند. من‌ مرده‌ بودم‌. دیدم‌ كه‌ چشمان‌ و شست‌ پاهایم‌ را بستند و ملحفه‌ را روی‌ صورتم‌ كشیدند.
یكدفعه‌ بالای‌ سرم‌ فردی‌ را دیدم‌ كه‌ نمی‌شد تشخیص‌ داد زن‌ است‌ یا مرد! بلند قد و خوش‌اندام‌! او به‌ قدری‌ زیبا بود كه‌ بی‌اغراق‌ درهمان‌ لحظه‌ عاشقش‌ شدم‌! حیف‌ كه‌ نمی‌توانم‌ زیبایی‌ او را وصف‌ كنم‌! در تمام‌ عمرم‌ كسی‌ را به‌ این‌ زیبایی‌ ندیده‌ بودم‌. لباس‌ كرم‌ رنگ‌ بر تن‌ داشت‌ كه‌ بر روی‌ آن‌ پارچه‌ای‌ سفید انداخته‌ بود. به‌ من‌ گفت‌: چی‌ شده‌؟ (به‌ زبان‌ فارسی‌)؛ گفتم‌: پدرم‌ را می‌خواهم‌. گفت‌: بیا پدرت‌ اینجاست‌! پدرم‌ را دیدم‌ كه‌ بالای‌ بسترم‌ گریه‌می‌كند. هرچه‌ صدایش‌ زدم‌، صدایم‌ را نشنید! بعد فهمیدم‌ كه‌ فقط او می‌تواند صدای‌ مرا بشنود. به‌ نظرم‌ او همان‌ كسی‌ بود كه‌ ما او را عزرائیل‌ می‌نامیم‌ یا شاید فرشته‌ مرگ‌!

با آن‌ فرد جایی‌ رفتیم‌. مردی‌ را دیدم‌ كه‌ نشسته‌ بود و آن‌ فرد زیبا بسیار به‌ او احترام‌ می‌گذاشت‌. 5 گوی‌ نورانی‌ دراطرافش‌ بود ولی‌ نور آنها چشم‌ را آزار نمی‌داد. یك‌ گوی‌ را به‌ سمت‌ من‌ گرفت‌. فرد زیبارو به‌ من‌ گفت‌: بگیرش‌! تا گرفتم‌، خود را در I.C.U دیدم‌ كه‌ دكتری‌ با دستگاه‌ الكترو شوك‌، مشغول‌ شوك دادن‌ به‌ قلب‌ من‌ بود. جالب‌ آن‌ بود كه‌ در طی‌ آن‌ چند روز، ما در I.C.U پنج نفر بودیم‌ كه‌ آن‌ چهار نفر مردند. البته‌ من‌ هم‌ مردم‌ ولی‌ دوباره زنده‌ شدم‌!!

همسرم‌ برایم‌ آش‌ نذری‌ درست‌ كرده‌ بود. او به‌همراه‌ سایر اعضای خانواده‌، مشغول‌ پخش‌ آش‌ در محله‌ بود كه‌ برادرم‌ با منزل‌ تماس‌ گرفت‌ و خبر مرگم‌ را اعلام‌ كرد! مراسم‌ آش‌ نذری‌ تبدیل‌ به‌ یك‌ مراسم‌ شیون‌ و زاری‌ شد...! این‌ شیون‌ و زاری‌ تنها 50 دقیقه‌ طول‌ كشید؛ چرا كه‌ دوباره‌ با خانواده‌ تماس‌ گرفتند و اعلام‌ كردند كه‌ من‌ زنده‌ شدم!


آیا قبل‌ از این‌ تجربه‌ متوجه‌ شده‌ بودید كه‌ نزدیك‌ مرگ‌ هستید؟

 بله‌؛ وقتی‌ آخرین‌ بار در خانه‌ بودم‌؛ قبل‌ از آن‌ كه‌ وارد مرحله‌ بیهوشی‌ شوم‌، حس‌ می‌كردم‌ دنیا دارد تیره‌ می‌شود. حس‌ می‌كردم‌ چیزی‌ رو به‌ اتمام‌ است‌! 4 دختر و همسرم‌ را طور دیگری‌ می‌دیدم‌. انگار تصاویری‌ در غروب‌ بودند! می‌دانستم‌ وقت‌ رفتنم‌ است‌!

آیا در لحظات‌ اول‌ تجربه‌ مرگ‌، احساس‌ ترس‌ یا تنهایی‌ نكردید؟

 اصلاً! آن‌ قدر حس‌ خوبی‌ بود كه‌ نمی‌توانم‌ آنرا وصف كنم!

فكر می‌كنید این‌ بازگشت‌ برای‌ شما چه‌ پیامی‌ به‌ همراه‌ داشته‌ است‌؟

خوب‌ باش‌، خوب‌ رفتار كن‌، خوب‌ زندگی‌ كن‌... .و فكر می‌كنم‌ بعد از آن‌، اگر كسی‌ اعتقاد به‌ دنیای‌ پس‌ از مرگ‌ نداشته‌ باشد، من‌ می‌توانم‌ آن‌ را ثابت‌ كنم‌! جالب‌ آن‌ كه‌ بعد از این‌ ماجرا دوستان‌ و همكارانم‌ نیز تغییراتی‌ اساسی‌ در من‌ حس‌ می‌كردند. حضور من‌ برای‌ آنها نشانه‌ای‌ از قدرت‌ خداوند بود!

فكر می‌كنی‌ چرا این‌ اتفاق‌ برای‌ شما افتاد و چرا برای‌ دیگران‌ پیش‌ نمی‌آید؟

دلیل‌ آن‌ را به‌ خوبی‌ نمی‌ دانم‌؛ ولی‌ شاید مربوط به‌ آن‌ باشد كه‌ من‌ در تمام‌ عمرم‌ سعیم‌ بر آن‌ بوده‌ كه‌ كسی‌ را آزار ندهم‌ و بد كسی‌ را نخواهم‌ و اگر به‌ كسی‌ كمكی‌ می‌كنم‌ آن‌ را پنهانی‌ انجام‌ دهم‌.

دید شما نسبت‌ به‌ مرگ‌، قبل‌ از این‌ اتفاق‌ چگونه‌ بود و بعد از این‌ اتفاق‌ چه‌ تغییری‌ كرد؟

من‌ قبل‌ از این‌ اتفاق‌، واقعاً از مرگ‌ می‌ترسیدم‌! یادم‌ می‌آید هر وقت‌ به‌ قبرستان‌ می‌رفتم‌، سعی‌ می‌كردم‌ به‌ صورت‌ جسد یا داخل‌ قبر نگاه‌ نكنم‌. ولی‌ باور كنید الان‌ اگر مرا بین‌ 10جسد بگذارند خیلی‌ راحت‌ می‌خوابم‌! و احساس‌ بسیار خوشایندی‌ نسبت‌ به‌ مرگ‌ دارم‌!

آیا دوست‌ دارید این‌ تجربه‌ دوباره‌ تكرارشود؟

ای‌ كاش‌ روزی‌ هزار بار برایم‌ تكرار شود! چنان‌ لذت‌ بخش‌ بود كه‌ حد نداشت‌! دلم‌ می‌خواهد آن‌ فرد زیبا را ببینم‌ و آن‌ حس‌ را دوباره‌ تجربه‌ كنم‌. مرگ‌ هدیه‌ای‌ است‌ كه‌ خدا به‌ بنده‌اش‌ می‌دهد.

بعد از این‌ تجربه‌ چه‌ تغییراتی‌ در تصور و درك‌ شما از خداوند پیش‌ آمد؟

علاقه‌ام‌ به‌ او خیلی‌ بیشتر شد و در كنارش‌ خیلی‌ هم‌ خدا ترس‌ شده‌ام‌! در ضمن‌ بیشتر با او حرف‌ می‌زنم‌؛ حتی‌ وقت‌ رانندگی‌، وقت‌ راه‌ رفتن‌ و وقت‌ خوردن‌ به‌ یاد او هستم‌! و این‌ جمله‌ "لا حول‌ و لا قوه‌ الا بالله العلی‌ العظیم‌" را بسیار تكرار می‌كنم‌.

همسر محمد شفیعی‌ می‌گوید: نذر كرده‌ بودم‌ كه‌ همسرم‌ شفا پیدا كند كه‌ خبر فوت‌ او در روز تولد امام‌ علی‌ (علیه السلام )به‌ ما اطلاع‌ داده‌ شد؛ در نهایت‌ بار دیگر اطلاع‌ دادند كه‌ محمد زنده‌ است‌...!
در یكی‌ از روزها به‌ همراه‌ تمام‌ اهل‌خانواده‌ به‌ دیدار محمد رفتیم‌... در همان‌ روز بود كه‌ پدرش‌ دستمالی‌ را ازجیب‌ خود در آورد كه‌ بلافاصله‌ محمد با مشاهده آن‌ دستمال‌ شروع‌ به‌ گریه‌ كرد! از او پرسیدم‌: چرا گریه‌ می كنی‌؟ و در آن‌ زمان‌ بود كه‌ محمد جریان‌ مرگ‌ خود و دیدار با مرد سفید پوش‌ را توضیح‌داد!

همسر محمد شفیعی‌ به‌ تأثیرات‌ این‌ معجزه‌ پرداخت‌ و گفت‌: من‌ اعتقادات‌ مذهبی‌ را باور دارم‌ و معتقدم‌ تا خداوند سبحان‌ نخواهد هیچ‌ برگی‌ از درختی‌ نمی‌افتد. طی‌ مدت‌ بیماری‌ محمد مدام‌ به‌ ائمه‌ اطهار(ع) متوسل‌ می‌شدم‌. اكنون‌ كه‌ این‌ معجره‌ را دیدم‌، اعتقاداتم‌ صد برابر شده‌ است‌.

**قسمت سوم/آتشی که به سوی آن کشیده شدم

آذر ماه 1382 را هرگز فراموش نمی کنم. در آن ایام من جوانی ولگرد بودم که اگر چه برخی اوقات گناه هایی را مرتکب می شدم، اما هرگز به ناموس دیگران نگاه نمی کردم!

آن روز حوالی ساعت چهار بعد از ظهر بود، داشتم از خانه خارج می شدم که مادرم با همان لحن همیشگی اش گفت: "پسر مراقب باش پیش خدا شرمنده نشی!"

این را می دانستم که مادرم کم و بیش از خلافهایی که مرتکب می شوم با خبر شده و هر از گاهی این طوری متلک می گوید! به همین دلیل حرفی نزدم و راهی خیابان شدم. تا قبل از آن هم مادرم این جمله و حتی جملات معنی دارتر از آن را گفته بود، اما نمی دانم چرا آن روز به طور عجیبی تحت تأثیر این کلام مادرم قرار گرفتم؟

یه طوری که بر خلاف اکثر اوقات که به پارک محلمان می رفتم (پاتوق خلافکاران محل) آن روز مسیرم را عوض کرده و به طرف چهارراهی که نزدیک خانه مان قرار داشت راه افتادم. چند دقیقه ای بیشتر آنجا نایستاده بودم که شیرینی فروش سر چهار راه – که خانه اش نزدیک منزل ما بود – از مغازه اش بیرون آمد و خندید و با طعنه گفت: "چیه جمال، کشیک می کشی کدام بدبخت رو سرکیسه کنی؟ "
از شنیدن این حرف – که چند عابر پیاده هم آن را شنیدند – کفرم در آمد و تصمیم گرفتم واکنش نشان دهم که مرد قناد متوجه غضبم شد و خودش را جمع و جور کرد و گفت: "شوخی کردم آقا جمال... دلخور نشو.

بر خشم خود غلبه کردم. برایش سر تکان دادم و خواستم حرفی بزنم که صدای جیغ دخترانه ای حواسم را به آن سوی خیابان جلب کرد. مرد قوی هیکلی دست دختر جوانی را گرفت و در حالی که دختر بیچاره فریاد کمک... کمک سر داده بود، او را به زور داخل پیکانش سوار کرد و راه افتاد! مردم سر جایشان خشکشان زده بود. نگاهی به اطراف انداختم و به طرف مردی که سوار موتور بود دویدم و گفتم: یا برو دنبالش یا پیاده شو من بروم...

مرد موتورسوار که در تصمیم گیری در مانده شده بود فقط گفت: "اگر موتور منو نیاوردی چی؟ " من مرد قناد را نشان دادم و همان طور که سوار موتورش می شدم گفتم: "اون آقا منو می شناسه!"

مرد قناد اگر چه مانند اکثر اهالی محل مرا به عنوان یک خلافکار می شناخت، اما در آن لحظه فقط سکوت کرد تا صاحب موتور عقب برود و من راه بیفتم و با سرعتی دیوانه وار پشت سر پیکان آدم ربا حرکت کنم.
نمی دانم چرا اما خیلی دلم می خواست بتوانم به دختر جوان کمک کنم! مخصوصاً که دیدم راننده پیکان مسیر بیابان را می رود و این بیشتر نگرانم کرد و هر طور بود، همزمان با رسیدن او به بیابان، من هم به او رسیدم. اما چون هوا تاریک شده بود، او مخصوصاً از ماشین بیرون آمد تا بلکه بتواند مرا غافلگیر کند، من هم که چاره ای نداشتم از موتور پیاده شدم و در دل الهی به امید تو گفتم و کورمال کورمال و فقط با تعقیب کردن صدای پای آنها به تعقیبشان پرداختم و هنوز صد قدم جلوتر نرفته بودم که ناگهان صدای آن دختر را شنیدم که فریاد زد: "مواظب باش." اما دیگر دیر شده بود و آن مرد با سنگ بزرگی بر سرم کوبید و من که احساس کردم سرم شکافته و صورتم پر از خون شده، ناگهان درد شدیدی را در سرم احساس کردم و ناله ای سر دادم و...!

روایت لحظات مرگ

به خودم که آمدم دیدم در همان بیابان هستم، اما بر خلاف لحظاتی قبل، یک طرف بیابان پر از آتش است و از میان شعله های آتش صداهایی را می شنیدم که نام مرا به زبان می آورند! طوری از آن آتش ( که در آن لحظه احساس می کردم آتش جهنم است ) ترسیده بودم که اصلاً مردنم را از یاد برده بودم!
در این لحظه فقط همان مرد را دیدم که دستهایش پر از خون بود و ناگهان فریاد زد کشتمش... بدبخت شدم... کشتمش..." و سپس نبض مرا – که انگار دو نفر شده بودم – یک بار دیگر معاینه کرد و دوباره فریاد زد: "این مرده..." و بعد از جا بر خاست و با سرعت به طرف جایی که ماشین خود را پارک کرده بود دوید...

آن دختر جوان هم شروع کرد به فریاد زدن: "کمک... یک نفر به ما کمک کنه..." در این لحظه روح من به او نزدیک شد و گفتم: "نگران نباش... الان نجاتت میدم..." اما چرا او صدایم را نمی شنید؟ چرا جوابم را نمی داد؟ یک بار دیگر به او گفتم: "شما آن آتش را می بینی؟ اما دختر جوان باز هم صدایم را نشنید و در این لحظه ناگهان احساس کردم نیرویی شبیه به نیروی مغناطیس مرا از آنجایی که هستم به طرف آن آتش پر حجم می کشد و من نیز هر کاری می کردم به آن سو نروم موفق نمی شدم و قدم به قدم به آتش نزدیک تر می شدم!
به گونه ای که کم کم مقاومت خود را از دست داده بودم که یک بار دیگر صدای آن دختر جوان را شنیدم این بار گریه کنان خطاب به مالک آسمان فریاد می زد: "خدایا گناه این بدبخت چی بود؟ اون که می خواست به من کمک کنه. خدایا..." و عجیب بود که هر بار آن دختر نام پروردگار را تکرار می کرد، آن نیروی مغناطیس نیز بر من کم اثر تر می شد! به گونه ای که سر انجام توانستم خود را از آتش دور کنم و به طرف آن دختر و به سوی جسمم برگردم و با گریه بگویم: ((خدایا مرا ببخش...))

که در این لحظه به طور عجیبی تمامی آن آتش از پیش چشمم دور شد و در عوض درد شدیدی را در سرم احساس کردم و... همان لحظه بود که دختر جوان ناگهان جیغی کشید و از جا پرید و ابتدا از من دور شد، اما وقتی دوباره ناله کردم، یکی، دو قدم به طرفم نزدیک شد و در حالی که به سختی می گریست پرسید: "یعنی تو زنده ای...؟ تو که مرده بودی؟ خودم دیدم قلبت کار نمی کنه؟ و من که حالا آنقدر توان داشتم که بتوانم از جا بر خیزم، پاسخ دادم: "نمی دانم چی شده... اما اگر کمکم نکنی به موتور برسیم، شاید هر دو در این بیابان بمیریم! و به این ترتیب او به کمکم آمد و لحظاتی بعد خود را به موتور رساندیم و در حالی که بر اثر خونریزی ضعیف شده بودم، هر طور بود توانستیم خودمان را نجات بدهیم و به شهر برسیم ...

دختر جوان می گفت: "آن مرد دیوانه بود، وقتی خانواده ام به خواستگاری اش جواب منفی داد، می خواست از من انتقام بگیره که شما به دادم رسیدی..." من اما؛ آن طور که دختر جوان می گفت، چیزی حدود نیم ساعت وسط آن بیابان مرده بودم! این نکته را پزشکان بیمارستان نیز تأیید کردند... اما حرف مادرم پاسخ همه این سوالات بود: "موقعی که تو پیش خدا شرمنده نشدی، خدا هم کمکت کرد!"

امروز من دیگر آن جوان بیکار و ولگرد در محل نیستم، چرا که صاحب زن و زندگی شده ام و به معنی واقعی نزد خدا توبه کرده ام!

**قسمت چهارم/آیا عقوبت گناهانمان را می بینیم؟

من و فرهاد از کودکی با هم رفیق بودیم ولی فاصله زیادی بین ما وجود داشت. او صاحب یک خانواده میلیاردر بود که چندان اعتقاد مذهبی نداشتند.

و من در خانواده ای بزرگ شده بودم که اولین چیزی که آموختم نماز بود. ولی فرهاد مانند خانواده اش بی ایمان نبود.

دوستی ما ادامه داشت. سالها بعد فرهاد همراه با خانواده اش به آمریکا رفت. سه سال بعد برای من دعوتنامه فرستاد.

خیلی دلم می خواست پروازم را لااقل 6 روز عقب بیندازم تامثل سالهای گذشته دهه محرم خصوصاً تاسوعا و عاشورا در تهران باشم. ولی تاریخ پرواز بعدی 20 روز بعد بود. برخلاف میلم روز 4 محرم سوار هواپیما شدم و 2 روز بعد به آمریکا رسیدم.

با دیدن فرهاد بال در آوردم. وقتی به فرهادگفتم که دلم می خواست چند روز دیگر در تهران بمانم او خندید وگفت: پسر خوب! دوشنبه عروسی فتانه(خواهر فرهاد) است.

پشتم لرزید و گفتم: دوشنبه عاشوراست.

فرهاد نگران گفت: "راست میگی؟؟؟؟" ناگهان چنان روی ترمز کوبید که نزدیک بود تصادف کنیم.

وقتی که همزمانی عاشورا با عروسی را به خانواده وی گوشزد کردم مرا به مسخره گرفتند. فرهاد سر دوراهی مانده بود. ولی به هر حال عروسی در روز دوشنبه برگزار شد.

من یک راه حل پیداکردم تا به آن جشن نروم. خانواده فرهاد می دانستند که من از کودکی هر وقت دچار خونریزی می شدم تا ساعتها ادامه پیدا می کرد و پزشکان توصیه کرده بودند مراقب باشم که دچار خونریزی نشوم. من آن روز مخصوصاً خون خود را ریختم!

ساعت 10 صبح به هوای پوست کندن سیب چاقوی تیز راکشیدم کف دستم و خون فواره زد. کارم به بیمارستان کشید. بستری شدم. ساعت 16 بعداز ظهر فرهادبه دیدنم آمد. در حقیقت آمده بود که از من اجازه بگیرد. او گفت: محسن موقعیت منو درک کن!

من فقط یک جمله گفتم: "اگه واقعاً چاره ای نداری لااقل لباس شاد نپوش. مشروب نخور. دنبال رقص و آوازهم نرو"
او قول داد که حرمت عاشورا را حفظ کند.

ساعت 12 نیمه شب خانواده فرهاد همراه عروس و داماد به دنبال من آمدند تا همگی به ویلای پدر فرهادبروند و یک هفته بنوشند و برقصند و شاد باشند.

هرکار کردم نروم نشد. فرهاد گفت: "من به خاطر تو با لباس اسپورت و شلوار لی تو عروسی خواهرم شرکت کردم و با خانواده ام دعوام شد ازت میرنجم."

نمی توانستم تصور کنم در ایران همه در حال عزاداری شام غریبان هستند و من در کنار 9 نفر که همگی مستند عازم ویلا.

داماد که یک جوان تحصیل کرده آمریکایی بود علت ناراحتی ام را پرسید.
واقعیت را برای اوشرح دادم.

دیویدبا احترام زیادبرایم سر تکان داد و گفت: به عقیده شما احترام می گذارم.

باهم عازم شدیم.
فرهاد پرسید: محسن فکرمی کنی ما عقوبت این گناهو بدیم؟ که ناگهان صدای ترمز شدیدی به گوشم رسید و ماشین به ته دره سقوط کرد.

لحظه ای به خودآمدم که چند پیکر خون آلود دراطرافم افتاده بود. درحقیقت بوی خون بود که باعث شد بیدار شوم.
صدای دیوید را که می گفت help شنیدم و بعد او با 2 نفر دیگر پیدایشان شد. دیوید چندخراش سطحی برداشته بود.

دست و پا وقسمتی از سر وگردنم زیر ماشین مانده بود و عجیب اینکه چیزی حس نمیکردم. هر 8 نفرمان را از لای لاشهای اتومبیل (که کاروان بود)به سختی بیرون کشیدند.

یکی از آن 2 غریبه که بعدها فهمیدم پرستار بود همه را معاینه می کرد.سپس رو به دیوید می گفت: "این مرده!"
روی فرهاد مکث کرد و گفت: این زنده است.

من رامعاینه کرد و گفت: متأسفم!!!مرده.

باورم نمی شد. فریاد زدم من زنده ام!!

ولی صدای مرا نمی شنیدند. به بدن آش و لاشم که نگاه می کردم باور می کردم که مرده ام ولی چرا همه اینها را حس می کردم؟

فرهاد را به بیمارستان بردند.

ناگهان دیدم روح آن 6 نفر از جسمشان جدا شده و هر 7 نفرمان به آسمان نگاه کردیم. نوری عظیم و سبز رنگ که چشم را کور می کرد در هوا پدیدارشد (شاید حرفهایم را باور نکنید و آنها را تخیلات به حساب بیاوید. فقط خدامی داند من چه می گویم)
در این لحظه صدای آسمانی به گوشم رسید که می گفت: "یک نفر از اینها عزادار و سینه زن من است" و بعد قسمتی از آن نور متوجه من شد و باعث شد که هیچ چیز را در اطرافم نبینم و حس نکنم تا... .

این فقط می تونه یه معجزه باشه. من 2 بار تورو معاینه کردم حتی پزشک جوانی که فرهاد رو به بیمارستان رساند اعلام کرد: لااقل قلب تو 10دقیقه ازکار افتاده بود نمی فهمم چرا بین اون همه جمعیت تو -فقط تو- زنده موندی؟!
اینها را دیوید شوهر فتانه مرحوم گفت.

آنها روز بعد برای بردن جنازه ها می آیند که از یک مأمور می شنوند یک نفرشان زنده است.

فرهاد یک چشمش را از دست داد. او به ایران برگشت و برای همیشه ساکن ایران شد. هرسال برای آمرزش روح خانوادهاش درمحرم 10 شب خرج می دهد.

**قسمت پنجم/لباس آخرت جیب ندارد

لقمه اول صبحانه را كه در دهان گذاشتم، مادرم مثل چهار ماه قبل حرفش را تكرار كرد: بهنام خودت می دونی كه پدر خدا بيامرزت از يك ماه قبل از مرگش" انگار كه بهش الهام شده بود سفر آخرت رو بايد بره " با همه حسابش را صاف كرد.

آقا جبار ميوه فروش سر چهار راه در مجلس هفتم پدرت می گفت، آقای قومی يك هفته قبل از مرگش آمد توی مغازه و يك تراول صدهزار تومانی به من داد و گفت، آقا جبار من نزديك سی سال هر وقت خواستم ازت ميوه بخرم، اول يك دونه اش را چشيدم، يك دانه گيلاس، يك حبه انگور، يك عدد خيار، سيب و يا توت و خلاصه هر مرتبه يه ناخنك زدم و بعد خريد كردم، اين پول را بابت همه ناخنكهايی كه زدم از من بپذير و حلالم كن تا مديونت نباشم. آقا جبار می گفت هر قدر من گفتم راضی هستم قبول نكرد تا پول رو گرفتم... .

حرف مادر را قطع كردم و گفتم : " چشم مادر ... ميرم و محمدحسين رو راضی می كنم ... " مادر سكوت كرد، اما می دانستم ول كن نيست. قضيه مربوط می شد به قولی كه پدرم به سرايدار هميشگی خانه های نوسازش داده بود. محمدحسين تقريباً از 20 سال قبل كارگر پدرم بود.

پدرم بساز و بفروش بود و از همان سالها كه به آپارتمان سازی روی آورد، از محمدحسين و زن و بچه هايش به عنوان سرايدار هميشگی آپارتمانهای مختلف استفاده می كرد. اين مرد روستايی آنقدر پاك و صادق بود كه پدر ول كن اش نبود. تا اينكه حدود 2 ماه قبل از مرگش به سرايدارش می گويد: "محمدحسين اين آخرين آپارتمان من و آخرين سرايداری تو هست ... ان شاءالله همين روزها می ريم محضر و همين واحد طبقه اول رو كه داخلش نشستی به نامت می كنم" پدر پای حرفش ايستاد و چند مرتبه به او گفته بود: " بلند شو بريم محضر" اما محمدحسين آنقدر نجيب بود كه هر بار می گفت ان شاءالله فردا. بعد از مرگ پدرم به مادرم گفت كه "می ترسيدم كه آقا فكر كنه منتظر مرگش هستم و روم نمی شد باهاش برم" و اين گونه بود كه درست 2 ساعت قبل از 10صبح روز 14 آذر كه قرار بود سرايدارش را به محضر ببرد نفس آخر را كشيد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

پس از مرگ پدر و از فردای مراسم چهلم، مادر هر روز می گفت: " روح پدرت ناراحته، برو اين سند را به اسم محمدحسين بزن " من هم واقعاً قصد اين كار را داشتم، اما صعود ناگهانی قيمت خانه ديو طمع را در وجودم بيدار كرد تا به خود بگويم: " واسه چی يك واحد 95 متری را در شميران به نامش بكنم؟ پدرم قول يك خونه رو به محمدحسين داده ، منم يك خونه كوچك در جنوب شهر برايش می خرم .... "

اين تصميم را به مادرم هم نگفتم، اما او كه احساس كرده بود فكری در سر دارم، هر روز به من می گفت و می گفت تا بالاخره در روزه 18 فروردين به سراغ محمدحسين رفتم. او مشغول آب دادن به باغچه بود. وقتی به او گفتم برويم به محضر خيلی خوشحال شد، اما وقتی فهميد قرار است سند طبقه چهارم يك آپارتمان هفتاد متری و كلنگی را به نامش بزنم، چشمانش پر از اشك شد و گفت: من كه چاره ای ندارم آقا مهدی، اما وای به روزی كه قرار باشه جواب پس بدی!

از شنيدن اين حرف طوری عصبانی شدم كه تصميم گرفتم كمی او را بترسانم، لذا با عصبانيت گفتم: "دندان اسب پيشكشی را نمی شمارند" و بدون اينكه پشت سرم را نگاه كنم پريدم اون طرف جوی آب و پا گذاشتم توی خيابان و... فرياد محمدحسين آخرين فريادی بود كه شنيدم: يك موتور كوبيد به بدنم و روی هوا پرواز كردم و با سر به جدول كنار خيابان خوردم...

روايت لحظات پس ازمرگ

آنقدر سردم بود كه احساس كردم دارم منجمد می شوم. اصلا متوجه نبودم كجا هستم و چه اتفاقی برايم افتاده است. به اطرافم كه نگاه می كردم احساس كردم همه چيز دور سرم می چرخد، اما خوب كه دقت كردم ديدم دارم به طرف بالا حركت می كنم، آن هم باسرعتی غير قابل وصف! تازه متوجه علت سرما شدم. درست حالت كسی را داشتم كه سوار بر موتور بوده و در حال حركت است، اما به خاطر سرعت زياد دچار سرما شده و ...

همينكه ياد موتور افتادم همه چيز برايم تداعی شد و صحنه تصادفم را ديدم، دقيقاً مانند روزهايی كه برای ديدن مسابقات فوتبال به ورزشگاه آزادی می رفتم و برحسب اتفاق چهره خودم را در مانيتور بزرگ استاديوم می ديدم؛ خودم را ديدم كه با موتور تصادف كردم و به جدول سيمانی كنار خيابان خوردم و ... آن موقع بود كه مردنم را باور كردم و از روی استيصال زدم زير گريه و در همين لحظه خودم را در جايی ديدم كه هرگز مانندش را نديده بودم.

پشت سرم خالی خالی بود. يك فضای وسيع و بيكران، اما تهی از شیء و موجود زنده. پيش رويم منطقه ای قرار داشت مانند يك مزرعه سرسبز كه خورشيد در فاصله نيم متری درختها قرار گرفته بود. خواستم جلو بروم و پا در آن منطقه بگذارم، اما چيزی مانند يك ديوار شيشه ای - به وسعت تمام طول و عرض مكانی كه پيش رويم بود - مقابلم قرار داشت كه مانع رفتنم می شد و ... ناگهان ديدم يك نقطه نورانی در آن سوی شيشه ظاهر شد و كم كم بزرگ شد و شكل گرفت.

 پدرم بود كه با ديدنش از خوشحالی فرياد زدم: " پدر كمكم كن! " اما پدر در حالی كه لباسی به رنگ آسمان تنش بود، از روی تأسف سر تكان داد و گفت: " بی معرفت مگه تو به من كمك كردی ... نگاه كن! و سپس پايين پايم را نشان داد و محمدحسين را ديدم كه گويی فرزند خودش را از دست داده، اشك می ريخت و بر سر می كوبيد و می گفت تقصير من بود ... منو ببخش ....

سرم را كه بالا بردم ديگر پدرم را نديدم، اما صدايش را شنيدم: " ديدی چيزی از مال دنيا با خودت نياوردی! وقتی احساس كردم پدرم دارد می رود خودم را به آن ديوار شيشه ای كوبيدم و ...

روايت لحظات بعد از زنده شدن

محمدحسين - بعدها می گفت - " موقعی كه ديدم انگشتانت تكان خورد، بی اختيار و بدون اينكه دليلش را بفهمم اشك ريختم و گفتم‌‌، دستت درد نكنه آقای قومی .. خدا روحت را شاد كنه ...!

آری آنطور كه مردم گفتند و دكترها تشخيص دادند، من نزديك به 25 دقيقه در مرگ كامل بودم و هيچ آثاری از حيات در وجودم ديده نشده بود. اما خدا خواست كه عمرم به دنيا باشد! مطمئناً لطف خدا به خاطر پدرم بود كه من كارش را نيمه رها كرده بودم و چون خدا نمی خواست پدر مديون كسی باشد، مرا به زندگی برگرداند! من نيز بعد از آن اتفاق نگاهم به زندگی تغيير كرد و باورم شد كه در روز حساب و كتاب بايد به خيلی از كارها حساب پس داد.

انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱۶۲
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ابوالفضل
۲۳:۵۲ ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
با سلام
یادم میاد خیلی عجله داشتم که سریع برسم سر کار مشتریم هی زنگ میزد موتورمم بنزین نداشت رفتم برم پمپ بنزین یکطرفه چون اون حوالی پمپ بنزین نبود حدود 70 تا سرعت داشتم ناگهان ماشینی از کوچه امد بیرون و تقریبا شاخ به شاخ کردیم و من دیگه هیچی متوجه نشدم فقط یادم میاد وقتی بیهوش بودم داشتم برای خودم گریه میکردم که چرا تند امدی و یه پیرزنی بالای سرم غر میزد ولش کنید حقش که انقدر تند نیاد و من صدای اونا را میشنیدم ولی بیهوش بودم و بعد از چند دقیقه بهوش امدم و پشت پام فقط پاره شده بود و خواست خدا وقتی شاخ به شاخ کرده بودم از جلوی ماشین پرت شده بودم پشت ماشین ولی با کمر امده بودم روی زمین آقا مراقب چشم نظر دیگران باشین من موتورما 15 سال قبل خریده بودم یه نفر قبل تصادف دیدم بهم گفت این همون موتور منم گفتم آره چون همیشه موتورم نو بود عین روز اول بعد طرف گفت چقدر موتورت هنوز نو نگهش داشتی موتورم بعد تصادف شاسیش کج شد منم فروختمش.
Pakistan
عبدالله
۲۰:۱۳ ۱۸ فروردين ۱۴۰۳
همه ای این مطالب روخوندم فدای اهلبیت بشم اهلسنتم ازین به بعد درروزهای عاشورا باید عزاداری کنم چون زندگی بدون محبت اهلبیت هیچ معنایی ندارد خودم زنده بودن بعد از مرگ راقبول دارم براي خداوند هیچی مشکل نیست خودم یه بار مریض شدم مریضی ام این بود یه تومور روی کمرم بود بشدت ازش رنج میکشیدم دکتر گفت باید عمل کنی زیز عمل بودم بیهوش بودم انگار تواون دنیام صدای چیغ ناله رامیشنیدم انگار فرشتگان گنهکاران را میبرند جهنم ومن خیلی میترسیدم همش گناهانی که دردنیا کرده بودم یادش می افتادم توهمین فکربودم الان فرشتگان منو میبرند جهنم روحم خیلی درعزاب بود نفسم گیرکرده بود نمی تونستم نفس بکشم کمی دیر حرفهای پرستاران رامتوجه میشدم که یکی ازپرستاران میگفت کار این بیمار تموم شد صدا میزد نفست رابیرون بکش امامن نمی تونستم نفس بکشم دیدم دکتر یه چیزی مث لوله مانند تودهنم فروبرد بعد ازدهنم بیرون آوردش باخون شده بود بلا فاصله این لوله رو ازدهانم بیرون آورد نفسم راست شد بعد تونستم نفس بکشم باکشیدن نفس روحم ازرنج رهایی یافت چشامو بازکردم دیدم پسردایی ام بالا سرم وایستاده گفتم نزاری من چشامو ببندم ازبس که ترسیده بودم دوباره به عذاب مبتلا نشم
Iran (Islamic Republic of)
سلطانی
۰۱:۱۹ ۲۵ دی ۱۴۰۲
شرایط بعد مرگ. دقیقا مانند قبل تولد و ابدیتی است که زمان معنی ندارد! جزا و پاداش درهمین دنیاست خداوند بیواسطه اوج منطق است.
آنان که رویا دیدن وبرگشتند وتعریف کردن، در واقع هنوز نمرده بودن .با مرگ قطعی تمام مادربورت مغز قطع شده و هیچ آلارامی نمیدهد جز نیستی ابدیت مطلق
Iran (Islamic Republic of)
سلطانی
۰۱:۱۸ ۲۵ دی ۱۴۰۲
شرایط بعد مرگ. دقیقا مانند قبل تولد و ابدیتی است که زمان معنی ندارد! جزا و پاداش درهمین دنیاست خداوند بیواسطه اوج منطق است.
آنان که رویا دیدن وبرگشتند وتعریف کردن، در واقع هنوز نمرده بودن .با مرگ قطعی تمام مادربورت مغز قطع شده و هیچ آلارامی نمیدهد جز نیستی ابدیت مطلق
Iran (Islamic Republic of)
سلطانی
۰۱:۱۸ ۲۵ دی ۱۴۰۲
شرایط بعد مرگ. دقیقا مانند قبل تولد و ابدیتی است که زمان معنی ندارد! جزا و پاداش درهمین دنیاست خداوند بیواسطه اوج منطق است.
آنان که رویا دیدن وبرگشتند وتعریف کردن، در واقع هنوز نمرده بودن .با مرگ قطعی تمام مادربورت مغز قطع شده و هیچ آلارامی نمیدهد جز نیستی ابدیت مطلق
France
سارا
۱۳:۴۹ ۰۳ شهريور ۱۴۰۲
سلام لطفا اگر کسی رو می‌شناسید معرفی کنید یکی از فامیل های تجربه مرده و زنده شدن رو دیده که من که در قید حیات هستم من رو دیده تو بهشتم و بال دارم و به پای من گل می‌ریزند آیا معنیش یعنی بزودی میمیرم؟ من و کل خانواده ام رو دیده
Turkiye
سراج
۰۳:۱۵ ۲۳ تير ۱۴۰۲
چقدراین سرگذشت هاواتفاقات زیبابود
Iran (Islamic Republic of)
علی
۱۴:۳۷ ۰۶ فروردين ۱۴۰۱
با سلام. من مادری مهربان دارم که متاسفانه 15 ساله که مریضه . حدود 10 ساله که همیشه در تنهایی خودم برای مریضی مادرم گریه میکنم. آبان 1400 بود که شخصی امد در خوابم اما نتوانستم آن شخص را ببینم. آن شخص بهم گفت برای شفای مادر نیاز هست به 500 نفر کمک کنی. من هم از نظر مالی یه دارمد کارمندی دارم و بس. بعد از دیدن این خواب از همین دارمد ماهیانه درصدی رو جدا میکردم و فردای واریز حقوق به مستحق میدادم. این کارو تکرار کردم تا در بهمن 1400 باز هم خواب دیدم . در خواب صدایی خشن رو شنیدم که بهم گفت تا نماز نخونی تمام کارات بیهودس. از اون روز همیشه توفکر این خوابم
Iran (Islamic Republic of)
هما
۱۸:۰۲ ۲۳ اسفند ۱۴۰۰
منم مرگوتجربه کردم چهار تا سفید پوش رو دیدم انگار در هوا شناور بودم باهم حرف زدند گفتن این باید برگرده زود اومده باید برگرده چرا اومده خیلی زود اومده وانگار چیزی از ان طرف به شدت هل دادو کسی از طرفی دیگر کشید بیرون انگار از یه جایی به جای دیگر رفتم ده سال پیش این اتفاق برام افتاده فقط توی ۱۰دقیقه این اتفاق افتاد ،من قبلا از مرگ نمیترسیدم الان میترسم
United States of America
تنها دور از خانه
۰۵:۱۸ ۲۹ آذر ۱۴۰۰
بسیار جالب بود
نمیتونم با رفتگان صحبت کنم حداقل مادربزرگ من قدیم بهم لبخند میزد واقعا چه جور میشه استغفار کرد که حداقل جبران شه من نبودم کنارش دست خودم هم نبود نه پول داشتم نه مدرک سفر نمیدونم واقعا خیلی عاجز شدم نمیدونم چکار کنم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۳۴ ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۰
سلام‌ من‌ اول‌ به خداوند‌ خیلی‌ اعتقاد‌ دارم‌ بعد‌ به‌ فرستادگانش‌ اما‌ ار‌ خداوند‌ می‌‌خواهم ما‌ رابا‌ شیطان‌ تنها‌ نگذاره‌ امیدوارم‌ تمام‌ آدمها‌ هدایت‌ بشن‌ از‌ طرف‌ پروردگار‌ و‌ راه‌ درست‌ رو‌ پیدا. کنن‌ به‌ همدیگه‌ ظلم‌ نکنن‌ و‌ بدونن‌ دنیا‌ مزرعه‌ آخرته‌.
Iran (Islamic Republic of)
علیرضا
۲۰:۳۸ ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۰
خدایا منو ببخش خیلی گناه کردم. از دزدی های کوچک بگیر تا دروغگویی و تهمت. نمازمم خیلی قضا میشه. اصلا دست خودم نیست. با این که میدونم خیلی گناه کارم فکر میکنم گناهانم بخشیده نخواهد شد. خدایا برای گناهانی ک کرده ام و گناهانی که خواهم کرد از تو طلب بخشش دارم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۲۰ ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۰
دزدی و ظلم به مردم حق الناس هستش
با هزار سال با جمله های خدایا ببخش و غلط کردم و.. هیچی عوض نمیشه.
بخششی هم برای حق الناس در کار نیست مگر اینکه بتونی برای اون شخص جبران کنی و حلالیت بگیری
اگر نتونی روز حساب باهات تصفیه حساب میکنن
عذاب جهنم حق الناس های زیاد هم جاودانه
Iran (Islamic Republic of)
شهرام
۲۱:۱۱ ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۰
بنام خداسوره ملک نوشتن برای عذاب قبرخواندم هدیه به اموات مومنین ومومنات صلوات
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۰۱ ۳۱ فروردين ۱۴۰۰
من هم چنین تجربه ای داشتم ونوری که سفیدتر روشنتر ازاون تاحالا ندیدم دیدم نوری که بالا میبرد من ومن حتی نمیخاستم پیش خانوادم برگردم با وجود این که خیلی دوستشون دارم دوس داشتم توی اون نور بمونم حتی به قیمت مردن ودور شدن از مادرم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۴۷ ۲۷ فروردين ۱۴۰۰
ماجرا ها تکان دهنده بود و شبیه تخیلات نیستن، خدا کمکمون کنه.
Iran (Islamic Republic of)
علی
۲۲:۴۱ ۲۱ فروردين ۱۴۰۰
سلام
واقعا عجیب است من هم همیشه دوست دارم که چهره ی واقعی اون دنیا رو هم ببینم انشا الله هممون زیبایی های اخرت رو ببینیم
Iran (Islamic Republic of)
Ashkan
۰۲:۰۰ ۱۴ فروردين ۱۴۰۰
راستش رو بخواین چند دقیقه پیش ک میخواستم بخوابم بع مرگ فکر کردم و قلبم درد گرفت...
یه چن ماهی هم هس اعتقاداتم کمرنگ تر شده نسبت به قبل
الان داره اعتقاداتم برمیگرده و ترسم از مرگ محو میشه....
امیدوارم همه به اون چیزی که میخوان تو همین دنیا و اون دنیا برسن
Iran (Islamic Republic of)
ویکتوریا
۱۳:۴۳ ۰۶ فروردين ۱۴۰۰
دوستان خواهش میکنم برای من هم دعا کنید خیلی محتاج کمک خدا هستم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۳۲ ۰۵ فروردين ۱۴۰۰
ممنون بابت این تلنگر مچکرم
Iran (Islamic Republic of)
ماهان
۱۵:۰۹ ۲۹ اسفند ۱۳۹۹
خدایا توهم منو ببخش.گناه کردم خوبی هم کردم ولی ازت غافل نشدم و همیشه قربون صدقت رفتم و کمک خواستم.میدونم میبخشی چون بخشنده ترینی.۱۳ سالمهههه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۳۱ ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۰
شیطان که بخشیده نشد
شیطان میدونی چرا بخشیده نشد؟؟ چون عدالت و انتخاب حکیمانه و درست و حساب شده پروردگار سبحان رو قبول نداشت
اگر بخشش خدا رو قبول داری اما عدالت و انتخابش رو قبول نداری بدون که با شیطان لعين هیچ تفاوتی نداری

اونم میگفت سجده نمیکنم بعدش توبه میکنم. ولی.. توبه ای پذیرفته نشد
توبه حضرت آدم میدونی چرا قبول شد؟؟ چون از ته قلبش پشیمون شد و قسم خورد تا آخر عمر به فرمان های خدا عمل کنه
سوره توبه هم بسم الله الرحمن الرحيم نداره
تو هم اگر خیالت این باشه که به کفر و وقاحت و زشتی تمام گناه میکنی بعدش خدا هم میذاره مفتی مفتی بری بهشت و پاداش نیکوکاران و صالحان ضایع بشه کاملا در گمراهی و نادانی
جهنم منتطر شماست. مگر اینکه توفقی توبه حقیقی رو داشته باشید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۵۴ ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۱
پاسخ به کاربر 13:31
سلام علیکم
قسمت آخر حرف شما کمی درسته
ولی ابلیس رانده شده توبه ای نداشت و هرگز نگفت که پشیمونم حتی به نام و عزت خداوند قسم خورده که تا روز قیامت که مهلت داره انسان ها رو گمراه کنه

با دعوت به گناه و وسواس فکری و ایجاد حس یاس و ناامیدی از بخشش خدا و ایجاد شک و شبهه در ذهن ها
Iran (Islamic Republic of)
...
۱۲:۵۰ ۲۱ بهمن ۱۳۹۹
خدا یا توبه؛خدایا غلط کردم؛خدایا اشتباه کردم منو ببخش
Iran (Islamic Republic of)
...
۲۲:۱۴ ۱۴ دی ۱۳۹۹
مطالب و نوشته هایی که خواندیم می‌تواند مطابقت داشته باشد با گفته هایی که از بزرگان به ما رسیده و شاید همه ما تجربه کرده باشیم؛ که با انجام کارهای خوب نتیجه آن در این دنیا می‌بینیم خیلی زود و هم با خوابهای خوبی که می‌بینیم (خواب برادر مرگ است) می‌توانیم صحت گفتار هم کیشانمان را تایید کند. خدایا عاقبتمان را ختم به خیر بگردان.
Germany
ناشناس
۱۱:۱۷ ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۰
باور کنید که مهم نیست چه اعتقاداتی داشته باشید ، فقط کافیه انسان خوبی باشید .
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۵۰ ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰
باور کن مهمه که چه عقیده ای داشته باشی
هیچ انسانی نمیتونه با افکار شیطانی و اشتباه، به درجه یک بنده صالح و مومن و با عفت و با شرف بالا و انسانیت بالا برسه.
Iran (Islamic Republic of)
محمدعلی
۰۱:۳۷ ۰۷ دی ۱۳۹۹
خدایا توبه اشتباه کردم
Iran (Islamic Republic of)
زینب
۱۰:۴۱ ۰۶ آبان ۱۳۹۹
سلام بسیار جالب بود امیدوارم که همگی به اعتقاداتونو پایبند باشیم وتا موقعی که زنده ایم قدرهمدیگه رو بدونیم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۳۲ ۱۷ مهر ۱۳۹۹
خیلی داستانهای واقعی جذاب و تاثیر گذاری هستند
Iran (Islamic Republic of)
علی
۰۰:۰۴ ۱۴ مهر ۱۳۹۹
سلام شب خوش بر شادی همه رفتگان از جمله تازه مرحوم پدرم که غریبانه و مظلومانه به دیدار معبود شتافت همه اونایی که تو این مدت کرونایی از پیشمون رفتن مومنین مومنات بخوانیم الفاتحه مع الصلوات
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۷:۳۶ ۱۳ مهر ۱۳۹۹
سایت داداش رضا هم برای ترک گناه خوب است
Iran (Islamic Republic of)
غریبه
۱۶:۰۶ ۰۴ مهر ۱۳۹۹
همه ی نظرات شما عزیزان قابل احترام و بر اساس اعتقادی که نه با چشم دیدید وبا جسم لمس کنید ایمان اوردید چه بسا قطعا خداوند عادل و بخشنده است
برای سلامتی امام زمان صلوات بفرستید
Iran (Islamic Republic of)
صالح
۱۲:۲۵ ۰۳ شهريور ۱۳۹۹
الهی من میخوام تا اخر عمرم بنده خوبی باشم
و افکارم پر از شکر گزاری و سر شار از امید به رحمتت باشد
(چون که ناشکری و نا امیدی از گناهان کبیره است)
و وقتم رو بیهوده تلف نکنم
چه بخواهیم و چه نخواهیم مرگ سراغ ما میاد
Iran (Islamic Republic of)
آمنه
۱۵:۴۴ ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
بسم الله
سلام
شما شانس داشتید خوش به حالتون
من که بردارم رفت icu مرد
بابام هم کرونا گرفت بعد کروناش خوب شد ولی بعد ایست قلبی کردcpr هم شد ولی مرد
خوش به حالتون شانس دارین
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۳:۵۳ ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۰
خدا بیامرزه شون
روحشون شاد
Iran (Islamic Republic of)
مصطفی
۱۹:۲۷ ۱۷ مهر ۱۴۰۰
خدا بیامرزه شون
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۲۱ ۲۳ خرداد ۱۳۹۹
واقعا عالی بودن من با خواندن این مطالب واقعا دیدم که چقد گناه کردم که خودم نمیدانستم.واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.به خدا نزدیک تر شدم.
واقعا اونیکه این مطالب رو جمع آوری کرده مردیا زن شریفیه دستش درد نکنه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۶:۲۷ ۲۱ خرداد ۱۳۹۹
به نظر من این داستان ها از اعتقادات ماها سر رشته میگیره و در اصل به خاطر هورمونه که مغز موقع مرگ ترشح میکنه و باعث به همچنین حالاتی میشه یه جور توهم هستش وگرنه کسی موقع مرگ پدر بزرگش رو نمیبینه و به خاطر اینکه فکر میکرده بعد از مرگ پدر بزرگش رو میبینه این طوری شده و زمانی که شما در خلسه کامل فرو برید میتونید همین حالات رو تجربه کنید کافیه توی گوگل آموزش برون‌ فکنی رو تایپ کنید تا بتونید انجام بدید
(خودم تجربه کردم در اصل همیشه موقع خواب این حالات رو داریم ولی به دلیل غیر فعال شدن مغز حالیمون نمیشه خدا توی قرآن هم گفته هر شب روح شما از بدن خارج میشه) اینکه قلب و علائم چند دقیقه کار نکنه طبیعه حتی همه شما بار ها چند ثانیه علائم حیاتی بدن خودتون رو از دست دادین مثلا زمان بی هوشی خیلی طبیعیه
Iran (Islamic Republic of)
صادق
۱۲:۲۲ ۰۳ شهريور ۱۳۹۹
ببین چه بخوای و چه نخوای مرگ سراغ ما میاد موقعی که انسان میمیره بعد از چند دقیقه تمام سلول های بدن میمیره
سلول عصبی مرده خب چجوری تا 3ماه فکر کنه
روز قیامت تمام اعمال رو محاصبه میکنن امیدوارم به اشتباهت پی ببری
Iran (Islamic Republic of)
فتحی
۰۸:۰۳ ۰۳ خرداد ۱۳۹۹
خوب بود فقط چرا بعضی ها عزرائیل رو ندیدند؟؟؟؟
Iran (Islamic Republic of)
محمد سجاد
۱۷:۱۲ ۰۲ خرداد ۱۳۹۹
دوست دارم بمیرم ولی نه اینطور
دوست دارم که در اخرت جایی داشته باشم
ممنون من که اعتقاد دارم به همه اینها
Iran (Islamic Republic of)
سعیده
۲۱:۴۲ ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹
من دوس دارم سریعتر برم سمت خدا.. سالهاست بی خدا زندگی کردم
از وقتی با خدا انس گرفتم سکوتم بیشتر شده و منتظر دیدارم
Iran (Islamic Republic of)
سعید
۱۲:۰۶ ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹
به نظر بنده حقیر زندگی واقعی بعد از مرگ اتفاق می افتد .درواقع زندگی دنیا مقدمه و پلی است برای آخرت .باید دل به این دنیای فانی ومادیات آن نبندیم ،تمام تلاش برای خوب بون و یک مسافر خوش سفر دراین دنیا برای همنوعان خود باشیم ،انا لله و انا الیه راجعون ،خدا ما عفو کند ،
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۱:۰۹ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹
من دوست ندارم بمیرم
Iran (Islamic Republic of)
علی
۲۲:۳۵ ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹
الله اکبر... اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
Iran (Islamic Republic of)
شیوا
۱۸:۵۲ ۰۳ فروردين ۱۳۹۹
سلام خیلی جالب بود من کتاب آن سوی مرگ را خواندم شما هم بخوانید
Netherlands (Kingdom of the)
نیلوفر
۱۲:۱۲ ۲۵ اسفند ۱۳۹۸
دوست دارم برای منم اتفاق بیفته
Iran (Islamic Republic of)
امیر
۰۲:۰۲ ۱۹ اسفند ۱۳۹۸
من یه بار مردم البته در حد چند دقیقه که البته به نظر خودم خیلی بیشتر میومد اما خیلی خاطره تلخیه
هیچ کدوم از احساسی که بهم دست داده رو نمیتونم توصیف کنم
خیلی بد بود.
البته من خودکشی کرده بودم.دیگه از اون روز به بعد غلط بکنم ارزوی مرگ کنم.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۰۷ ۱۰ بهمن ۱۳۹۸
از خدا میخواهم فقط یه شب من هم مثل این داستان ها باشم و در جای آنها باشم تا چهره ی خدا و پیامبران و ازراعیل که ملائکه ای است که بعد از مرگ اولین نفر که میبینیم هست رو ببینم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۳۳ ۰۷ اسفند ۱۳۹۸
چهره خدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۴۳ ۰۷ اسفند ۱۳۹۸
از دوستان میخوام حتما کتاب آنسوی مرگ و 3 دقیقه در قیامت رو بخونن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۷:۱۵ ۰۳ خرداد ۱۳۹۹
خدا دیدنی نیست
Iran (Islamic Republic of)
فروز
۰۲:۰۶ ۰۵ بهمن ۱۳۹۸
من قسم میخورم راست میگم ۲۰ سال پیش باشوهرم دعوام شد قرآن رو زمین کوبرم وگفتم خدا جون منو بگیره درست نصف شب با درد شدید بدن بیدار شدم نمیتونستم داد بزنم حتی سعی کردم بچمو بیدار کنم نشد یه هو روح از پاهام شروع به در امدن کرد مثل بخار تا گردنم بیرون اومد ومن فقط توی خودم داد میزدم فزشته مرگ رو غضبناک دیدم گفت خدا بتو فرصت دوباره داده منحتی پلک هم نمی تونستم بزنم کم کم روحم داخل بدنم نشست اکنوقت با گزیه جریان رو واسه همسرم گفتم تا یه هفته کوبیدگی شدید بدن داشتم بجز گردن وسر
Iran (Islamic Republic of)
امین ارزنقی
۰۴:۰۵ ۲۶ آذر ۱۳۹۸
هرکس ک این مطلبو جستجو کرده و این داستانها رو خونده بدونکه ب ریسمان خدا چنگ زده و امیدب بخشش و بازگشت ب صف مومنین رو از دست نده ک نا امیدی از درگاه خداوند گناه بزرگی است. التماس دعا
Iran (Islamic Republic of)
الی
۲۱:۳۳ ۱۲ آذر ۱۳۹۸
عالی بود با خواندن این مطالب انسان ساخته میشه
Iran (Islamic Republic of)
محمد
۰۱:۲۲ ۰۹ آذر ۱۳۹۸
عالی بود خیلی ممنون
Iran (Islamic Republic of)
معتمدین امامی
۰۳:۴۶ ۰۴ شهريور ۱۳۹۸
با سلام من هم مرگ را تجربه کردم وجناب حضرت عزرائیل را ملاقات کردم.وانشاء الله شهادت قسمتم باشد.مرگ برای مومن شیرین است.ازعسل هم شیرین است.
Iran (Islamic Republic of)
هلنا
۱۴:۲۶ ۲۹ مرداد ۱۳۹۸
خیلی خوب بود به خدا نزدیک تر شدم و دیگه زیاد از مردن نمیترسم.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۱۷ ۲۹ مرداد ۱۳۹۸
خیلی خوب بود منو به خدا نزدیک تر کرد.
Iran (Islamic Republic of)
افتخاری .
۱۸:۰۸ ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
راه توبه برای همه بازه . بقدری به این روایات وداستانهای واقعی ایمان دارم و علاقه که دوست دارم ساعت ها وقت خود را صرف شنیدن آن کنم . فقط خدا رابه علی ع قسم میدم از گناه همه ما بگذره و جهان بعد از مرگ ما جهان آرامش و همنشینی با اهل بیت باشه ان شاالله . التماس دعا
Iran (Islamic Republic of)
علی علیمی
۰۵:۱۴ ۱۷ تير ۱۳۹۸
من واقعا ازاین‌گفته‌ها‌گریم‌گرفت‌دوست‌داشتم به‌جاشون بودم
Spain
رسول
۰۲:۴۹ ۳۱ خرداد ۱۳۹۸
با سلام و احترام خدمت همه خوانندگان محترم
سال 84روز اول ماه مبارک رمضان تصادف کردم من داخل سمند بین شهری با سه نفر که سوار موتور بودن و مدتی در بیابان داخل ماشین بیهوش رها شده بودم ،راننده ومسافرین فرار کردن ،اون لحظه من نمی دونستم چه اتفاقی افتاده فقط صدای دو کودک میشنیدم که از شخصی که بسیار قاطع بود از اسمان دستور میگرفتن
نیمه بگیرین ،کامل بگیرین ،رهایش کنید ،که بعدها متوجه شدم یکی پاهاش از دست داد و دیگری مرد و منم که عمر دوباره خداوند بهم داد
Finland
ناشناس
۱۴:۱۳ ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸
انشاا...خداوندتوبه همه ماروقبول کنه...امین
United States of America
یک عدد آدم
۱۶:۴۳ ۱۸ اسفند ۱۳۹۷
یه بار آزمایششو رو خودم انجام میدم چند دیقه بمیرم ببینم اون دنیا چه شکلیه...
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۶:۳۲ ۲۱ خرداد ۱۳۹۹
صد درصد که نباید بمیری از پرواز روح استفاده کن (ما یه همسایه داشتیم پسرش که فکر کنم 12_13 سالش بود خودشو از پشت بوم پرت کرده بود پایین که روحش بلند شه اما فقط دست و پاش شکسته بود)
Iran (Islamic Republic of)
zahra
۱۷:۵۳ ۱۱ بهمن ۱۳۹۷
من یه مدت بود که باحرفای یه نفر که جدیدا نسبت ب همه چیز بی اعتقادشده به همه چیز شک کرده بودم و احساس گناه میکردم ولی واقا دست خودم نبود...الانم فقط دنبال اینم که باشنیدن اینجور داستانها درمورد مرگ و خدا و قیامت اعتقادمو برگردونم...تاثیرگذار بود ممنون
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۳۶ ۰۷ اسفند ۱۳۹۸
کتاب آنسوی مرگ بهترین کتاب و تلنگر عمرم بعد از کتاب شبهای پیشاور بود حتما حتما حتما بخونید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۳۷ ۲۸ آذر ۱۳۹۷
مرگ برای انسان مؤمن ونیکو کار شیرین وبرای بدکاران تلخ است.
Iran (Islamic Republic of)
تنها
۱۷:۲۱ ۲۲ آذر ۱۳۹۷
معتقدم ادم بعد از مرگ هیچ حسی نداره خواب ابدی
Iran (Islamic Republic of)
محسن شیوخی
۲۰:۳۸ ۲۷ آبان ۱۳۹۷
سلام من هم تجربه خارج شدن روح از بدن را هم دارم
Iran (Islamic Republic of)
محّمد
۱۹:۳۹ ۳۰ شهريور ۱۳۹۷
سلام دوستان عزیز.لطفا برای منم دعا کنید لا حول ولا قوه الله به لا ال علی العظیم
من دیگه دوست ندارم زنده بمونم نمیدونم چمه خیلی زود عصبانی میشم ولی زود هم پشیمون میشم...دوست دارم بمیرم فقط قبلا فکرم فقط پول بود و خوشگذرونی ولی دیگه قلبن هیچ علاقه ای ندارم به پول و زندگی میخام برسم به مقصد فقط...انسانیت و دوست دارم راحتترینه....تنهام وبیکار وافسرده...
دکتر گفت تو دیوانه نیستی فقط کمی از بقیه بیشتر حالیته..التماس میکنم دعام کنید.
Iran (Islamic Republic of)
سعید
۱۳:۴۳ ۰۸ آبان ۱۳۹۸
سلام برادر عزیز
منم هم حسی شبیه به حال و روز شما دارم
میشه بپرسم تا الان چیکار کردی؟ برا این حس چ فکر و راهلی داری؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۳۶ ۱۵ دی ۱۳۹۸
بیشتر علایم ونشانه های افسردگیه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۳۸ ۰۷ اسفند ۱۳۹۸
دوستان شما دو نفر افسردگی دارین.
تنهایی بیکاری بدترین دشمن انسانه
Iran (Islamic Republic of)
محمدجواد تقدمی
۲۰:۳۷ ۱۴ شهريور ۱۳۹۷
سلام ممنونم از داستانهای آموزنده و عبرت آموز که در این سایت قرار می دهید در برابر آنهایی که احتمال ساختگی بودن داستانها را می دهند مگر نه اینکه بسیاری از رمانها ساخته زهن نویسنده آن است اما در این قبیل قصه ها آدمی را کمی به درون خود نگریستن وا می‌دارد و خود این درون نگری آرامشی برای انسان به وجود می‌آورد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۰۳ ۱۶ مرداد ۱۳۹۷
عالی بود
Iran (Islamic Republic of)
125
۱۶:۵۷ ۱۶ مرداد ۱۳۹۷
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم دارم میلرزم
Netherlands (Kingdom of the)
مهدی
۰۷:۱۳ ۱۴ تير ۱۳۹۷
سلام. .اول باید جباب حضرت علی بدی .پل سراط.
راه از بیراهه جدا کن .
حق دست حضرت علی است..وفا کنید به دین
..یا ثارالله..
Netherlands (Kingdom of the)
مهدی
۰۷:۱۳ ۱۴ تير ۱۳۹۷
سلام. .اول باید جباب حضرت علی بدی .پل سراط.
راه از بیراهه جدا کن .
حق دست حضرت علی است..وفا کنید به دین
..یا ثارالله..
Iran (Islamic Republic of)
پیمان
۰۴:۵۷ ۰۹ تير ۱۳۹۷
جهنم و بهشت وجود دارد و تمام کسانی که تجربه دارند شبیه به هم هستند /انشاءالله همه انسانها بهشتی بتوانند باشند
Iran (Islamic Republic of)
A
۱۶:۵۳ ۰۲ تير ۱۳۹۷
خدارو شکر میکنم که من را انسان آفریدی و بهشت را هدیه ای از طرف خداوند به انسان الله اکبر خداوند انشالله که به هممون کمک کنه و به بهشت ببره التماس دعا
Iran (Islamic Republic of)
Haniye
۰۳:۱۰ ۲۶ خرداد ۱۳۹۷
ولی روانپزشکان مردن وزنده شدن روقبول ندارن ویک بیماری میدونند.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۱:۰۰ ۰۱ مهر ۱۳۹۷
لطفا آدرس و مدرک بدید صرفا با یک نظر سرسری و بدون مدرک و مستند نمیشه یک چیزی رو نقض کرد
Iran (Islamic Republic of)
فائزه
۰۰:۲۶ ۱۷ خرداد ۱۳۹۷
یکی از اقوام ماهم همینطور شد وقتی بیدار شد صلوات فرستاد چنتا آیه خوند داد میزد عروسا رو آتیش میزنن
Iran (Islamic Republic of)
بنده خدا
۱۸:۳۷ ۱۱ خرداد ۱۳۹۷
برا رفیق منم همچین چیزی شده البته من ۱۷ سالمه رفیقمم وقتی ۱۳ یا ۱۴ یا شایدم ۱۵ سالش بود تصادف میکنه میره کما بعدا میگفت میتونستم برا یه چند دقیقه بیام خونمون بعد دوباره میرفتم تو.آسمون بهش گفتم گرسنت نمیشد میگفت نه ولی فرشته ها بهش میوه میدادن
United States of America
ناشناس
۱۴:۰۷ ۰۱ خرداد ۱۳۹۷
خدا همه ی ما را هدایت کنه
United States of America
ناشناس
۱۴:۰۷ ۰۱ خرداد ۱۳۹۷
خدا همه ی ما را هدایت کنه
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
رضا
۱۰:۱۷ ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۷
من کلا ادم بی دین بودم تو زندگیم فقط به خدا و امام حسین اعتقاد داشتم اما یه اتفاقی برام افتاد که تا لبه مرگ رفتم امام حسین [ع] نجاتم داد شب موقع خواب پرچم سبزی دیدم داشتم باهاش حرف میزدم توبه کردم تمام کارای بدم رو .سلام بر حسین
Iran (Islamic Republic of)
ملودی
۱۷:۴۷ ۱۸ فروردين ۱۳۹۷
نمیدونم چی بگم...شگفت زده شدم....خدا منو نجات بده
Iran (Islamic Republic of)
Sanaz
۰۳:۱۹ ۱۲ فروردين ۱۳۹۷
سلام این آقا محمد علی طاهری و شاگردانشو اگه کسی میشناسه شماره ای چیزی داره حتما به من ایمیل بزنه توروخدا من بهشون احتیاج دارم موضوع خواهرمه کماست توروخدا یکی زود به من ایمیل بزنه
Iran (Islamic Republic of)
alipooramirabbas
۱۶:۲۲ ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷
ساناز خانوم اقای طاهری با شیطان ارتباط داره و از شیاطین کمک میگیره توصیه میکنم اصلا سمتش نرید که اگر برید کافر میشوید تازه اقای طاهری واسه کارهای شیطانیش الان داخل زندان هست
Iran (Islamic Republic of)
پریسا
۱۷:۴۸ ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
سلام بله درسته که مرگ جزو اسرار است ولی خداوند نشانه هایی هم برای مردم این دنیا میفرستد تا شاید به خود بیان و خوب باشن.........خدا همه را هدایت کنه انشاالله..
Iran (Islamic Republic of)
پریسا
۱۷:۴۸ ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
سلام بله درسته که مرگ جزو اسرار است ولی خداوند نشانه هایی هم برای مردم این دنیا میفرستد تا شاید به خود بیان و خوب باشن.........خدا همه را هدایت کنه انشاالله..
Iran (Islamic Republic of)
Ali
۱۷:۱۸ ۰۳ اسفند ۱۳۹۶
سلام به همه، شاید کمتر کسی باور کنه ولی من ۲ بار به عالم برزخ رفتم و برگشتم،اون دنیا وافعی تر از این دنیاست وقتی بمیریم تازه از خواب بیدار میشیم. همه کسانی که بتونند اعتقادشونو قوی بکنن ممکنه بتوننن به برزخ پا بزارن اگه خدا بخواد، از من گفتن،اول توبه بعد واجبات وبعد گریه بر امامان و امام حسین که خودش چند بار منو از مرگ نجات داده و این برام کاملا و ۱۰۰ درصد روشن شده،وای به حال گناهکاران
Iran (Islamic Republic of)
حسین
۰۸:۵۸ ۲۶ بهمن ۱۳۹۶
امیدوارم ک لطف خدا شامل همه ما باشه
Iran (Islamic Republic of)
فهیمه
۰۱:۰۷ ۱۵ بهمن ۱۳۹۶
من دیگه نمیدونم چی درسته وچی غلطه.ولی از این اتفاقات عبرت گرفتم.خاله ی من با مردگان در ارتباطه وخیلی باهاشون حرف میزنه .ولی هر وقت در مورد اون دنیا صحبت میکنه.اون ها غیب میشن
Iran (Islamic Republic of)
مهدی
۲۲:۴۵ ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷
دوست عزیز اصلا ارتباط با ارواح ممکن نیست چون اونا از این دنیا دستشون کوتاهه و اصلا اجازه ندارن با مردم ارتباط برقرار کنن به شما پیشنهاد میکنم اصلا سمت این کار نرین و به خالتون هم توصیه کنید ازین کار دست بکشه و توبه کنه که این کار شرک به خداست چون این ارتباط در حقیقت با جن هاست چون اونا این قدرتو دارن که با ما ارتباط برقرار کنن و بسیار خطرناکه.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۴۰ ۰۷ اسفند ۱۳۹۸
اجنه خودشون و جای ارواح جا میزنن. امکان ارتباط با ارواح برای غیر اولیا وجود نداره
Canada
ناشناس
۱۷:۱۱ ۲۳ دی ۱۳۹۶
واقعا عالی بود!!!! ازتون ممنونیم که بیدارمون میکنید.خدای من تو....تو..خیلی بزرگیو خیلی خیلی مهربون.خودمو نو همین این دنیا وهم اودنیا بهت میسپاریم.به حق لطف ومهربونیت همیشه ماروببخش وبهمون رحم کن یا الله
Canada
ناشناس
۱۷:۱۱ ۲۳ دی ۱۳۹۶
واقعا عالی بود!!!! ازتون ممنونیم که بیدارمون میکنید.خدای من تو....تو..خیلی بزرگیو خیلی خیلی مهربون.خودمو نو همین این دنیا وهم اودنیا بهت میسپاریم.به حق لطف ومهربونیت همیشه ماروببخش وبهمون رحم کن یا الله
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
ناشناس
۱۳:۵۲ ۲۲ دی ۱۳۹۶
سلام مطالب و داستانها و اتفافاتی که افتاده بود من رو حیرت زده کرد خیلی دوس دارم زنده شدن بعد از مرگ رو تجربه کنم ولی گناهکارم میترسم بر نگردم‌
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۲:۲۸ ۲۰ دی ۱۳۹۶
سلام خیلی پنداموزبود
Iran (Islamic Republic of)
ستار
۲۲:۵۷ ۰۵ دی ۱۳۹۶
الله واکبر ، خدایا بیامرزمون تو رو ب محمدص و خاندان مطهرش ع
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۳۴ ۱۵ مرداد ۱۳۹۶
من به اینها ایمان دارم همشون حقیقته..چون من خودمم تو بی هوشی کامل بودم این حس و تجربه کردم
United States of America
ناشناس
۱۷:۳۹ ۰۹ تير ۱۳۹۵
نمی دونم دیشب خیلی دلم می خواست فقط گریه بکنم و احساس سبکی بکنم اما نمی دونم چرا نمی تونستم الهم اشفع کل مریض
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۵۸ ۰۹ تير ۱۳۹۵
واقعا عالی بود.فقط میتونم بگم خدا به هممون رحم کنه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۰۲ ۰۳ تير ۱۳۹۵
یا امیرالمومنین علیه السلام یا مولا علی علیه السلام، به فریادمون برسید،اون روزی که هیچ کسی فریادهای ما نمی شنوه،خدایا درود بفرست بر محمد (ص)وآل محمد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۰۰ ۳۰ خرداد ۱۳۹۵
از برزخ برنگشته اند .......... بگویید از راه برزخ برگردانده شدند .... به اذن الله
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۴۷ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
دیگر از مرگ نمیترسم چون هنگام مرگ اقا و سیدم علی ابن ابی طالب را میبینم . اقا به دادم برس جان مادرم زهرا(س). التماس دعا که من محتاج دعایم.یا علی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۴۷ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
دیگر از مرگ نمیترسم چون هنگام مرگ اقا و سیدم علی ابن ابی طالب را میبینم . اقا به دادم برس جان مادرم زهرا(س). التماس دعا که من محتاج دعایم.یا علی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۵۹ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
این وقایعی که برای این افراد اتفاق افتاده و شرح حالشون برای استاد محمد علی طاهری و شاگردانش قابل درک و عرفایی که عشق به خدا رو به همه می آموزند و آگاهی همه رو بالا میبرند.
United Arab Emirates
ناشناس
۱۲:۴۹ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
متاسفانه یا خوشبختانه تا حالا چنین تجربه ای را نداشتم ولیکن سرتا سر مسیر نجف تا کربلا را دو بار با این امید قدم برداشتم که اونجایی که دارن میبرنم مادرش از راه برسد و بگوید که این از ماست به پاهای تاول زده اش نگاه کنید . . . دوستان التماس دعا
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۳۴ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
خدایا بحق محمد وآل محمد توفیق بندگی رو به ما عطا کنه انشالله.که بندگی همون عمل به خوبیها و انسان بودن به معنای تمامه...
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۳۱ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
الله اکبر .... خدا عاقبت مارو ختم به خیر کنه ... خدا یا تا مارا نیامرزیدی از این دنیا نبر ...
Germany
ناشناس
۱۱:۲۶ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
شوهر من هم یک بار با موتور تصادف سنگینی می کنه و این حالت را تجربه کرده خودش رو دیده که میذارندش توی آمبولانس و از اونجا اعزام می شه و توی بیمارستان پرستارایی که بالای سرش بودند رو هم دیده بعداً وقتی به هوش می یاد به داداشش می گه که دیده که داشته بالای سرش تسبیح می گردونده
به خاطر همین من می دونم که این ها ساختگی نیستند و واقعیتند چون اکثر کسانی که این اتفاق براشون پیش می یاد حالات افرادی که کنارشون هستند رو می بینند و بعد که تعریف می کنند ثابت می شه بهت که اون موقع اونجا حضور داشتند و از خودشون قصه تعریف نمی کنند..
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۲۱ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
دستتان درد نکنه عالی بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۰۴ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
سلام،خدایامنو وگناهانم روببخش تابتونم پاک وراحت به سویت پروازکنم برام دعا کنید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۳۰ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
بیاریدشون ماه عسل
Germany
ناشناس
۱۰:۱۹ ۲۹ خرداد ۱۳۹۵
یا ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)
۱۲
آخرین اخبار