می‌گوید تنها مُسکّن اعدامی در آخرین شب زندگی‌اش، «سیگار» است و «آخوند» ...

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، می‌گوید تنها مُسکّن اعدامی در آخرین شب زندگی‌اش، «سیگار» است و «آخوند»؛ حکایت‌هایش از آخرین شب زندگی اعدامی‌ها شنیدنی است؛ از قصه‌های رضایت در وقت‌های اضافه عمر یک اعدامی تا تلخی لحظه جان دادن او...

خودش می‌گوید بعد از 15 سال کار در زندان و گرفتن آخرین وصیت ده‌ها اعدامی، هنوز هم شب‌های اعدام، خواب به چشمش نمی‌آید؛ می‌گوید زمان در «شب سوئیت»، کند می‌گذرد؛ کش‌دار؛ می‌گوید تنها مُسکّن اعدامی در آخرین شب زندگی‌اش، «سیگار» است و «آخوند»؛ خلاصه قصه‌های تلخ و شیرین‌اش از لحظه‌های تلخ اعدام و رضایت اولیاءدم در وقت‌های اضافه، شنیدنی است؛ از حکایت نجات یک اعدامی به برکت تکه قندهایی که به نام عباس (ع) متبرک شده‌اند تا روایت ناگفته‌هایی از اعدام قاتل روح الله داداشی.

متولد اواسط دهه 50 است؛ بسیار شوخ و خوش اخلاق با عمامه‌ای سفید و ریش‌هایی مشکی که در قسمت پایین چانه، یکی در میان سفید شده؛ به قول خودش اهل دیار کجور است، با لهجه مازندرانی غلیظ؛ به شدت روشنفکر، کتاب خوانده و دل نازک؛ آنقدر دل نازک که هنوز بعد از سال‌ها، بازخوانی برخی از خاطرات، چشمانش را نمناک می‌کند؛ خاطراتی تلخ از ناکامی‌اش در گرفتن رضایت از اولیاء دم؛ خودش معتقد است این پر انرژی بودن و شوخ طبعی‌اش هم خصلت ذاتی باز مانده از شیطنت‌های دوره کودکی‌اش است هم پیش نیاز کار با زندانی‌هایی که شاید فرصت دیدن دوباره طلوع آفتاب را نداشته باشند؛ همان زیر تیغی‌ها؛ زندانی‌هایی که امیدهای «حاج آقا» در آخرین خط زندگی‌شان، می‌تواند حُسن ختامی بر آخرین برگ از دفتر سرنوشت‌شان باشد؛ دفتری که شاید آخرین صفحه آن در گرگ و میش قبل از طلوع آفتاب، پای یکی از شماره‌های یک تا دهِ چوبه اعدام در حیاط اجرای احکام، ورق بخورد.

در این گفت‌وگو، نام مصاحبه شونده و تصاویر وی بنا به مصلحت‌هایی منتشر نمی‌شود.

روحانی شدنم در زندان، توفیق اجباری بود

•  حاج آقا چطور شد وارد زندان شدید؟

حقیقتش ورود من به‌این کار و روحانی زندان شدن، کاملاً ناخواسته بود؛ یادم هست یکی از فامیل‌های مادری ما سال 80 در همین جا بود مسئول بود؛ تازه پایه 6 و لمعتین را تمام کرده بودم که اون سید به من گفت میای اینجا؟ من هم همینطوری قبول کردم و وارد زندان رجایی‌شهر شدم؛ یعنی اصلاً نمی‌دانستم قرار است چه کاری بکنم؛ البته قرار بود من فقط برای 3 ماه بمانم و حکم اولیه من هم 3 ماهه بود ولی بعد از 15 سال هنوز این سه ماه تمام نشده (با خنده)؛ بارها تصمیم گرفتم این کار را عوض کنم ولی نشده و امروز که بعد از این همه سال به این تلاش خودم و ناکامی در این تلاش فکر می‌کنم به خودم می‌گویم حتماً حکمتی در این کار است؛ یا شاید توفیق اجباری برای من. به هر حال این سال‌ها تجربه عجیبی بود که در خلال آنها، به موارد عجیبی برخوردم که شاید در هیچ جای دیگر نمی‌توانستم با آن‌ها مواجه شوم؛ مواردی که بر ایمان من اضافه کرد.

• یکی از کارهایی که روحانی‌های زندان می‌کنند، بودن در کنار محکومان اعدام در آخرین شب زندگی‌شان است؛ قبول دارید که ماندن در کنار کسی که می‌داند چند ساعت دیگر بیشتر در این دنیا نیست، کار سختی است؟

حقیقتش این است که معمولاً ما هر روز با همه مددجوهای زندان سر و کار داریم و سعی می‌کنیم که شرایط روحی آن‌ها را در حد مطلوبی نگه داریم؛ از طرفی باید روحانی در اینجا با مددجوها و زندانیان کاملاٌ صادق باشد؛ کلام اول در اینجا صداقت است؛ شاید بعضی‌ها تصور کنند که روحیه دادن به یک زندانی منتظر اجرای حکم، امید دادن به رهایی اوست ولی این بدترین کاری است که می‌شود کرد؛ همه روحانی‌های زندان می‌دانند که باید صادقانه، زندانی را برای اجرای حکم آماده کنند و در عین حال سعی کنند روحیه‌اش را برای اجرای حکم بالا ببرند؛ به عبارتی باید به او گوشزد کنند که این حکم، عکس العمل کرده‌های خودش است ولی در عین حال دقت داریم تا در همه ابعاد زندگی‌شان، به آن‌ها کمک کنیم تا به اصلاح رفتار و توبه از اعمالشان نزدیک شوند؛ به عنوان مثال وقتی می‌بینیم یکی از مددجوها به اصطلاح توی لک رفته، سراغش می‌رویم و سعی می‌کنیم از مشکلش سر در بیاوریم و به قول معروف، یک درمان کپسولی برایش تجویز کنیم؛ یعنی کاری کنیم که با صحبت از احادیث و آیات قرآن، روحیه‌اش را بالا ببریم. البته این حساسیت ما در مورد زندانیان و محکومان قتل بیشتر است چراکه هر روز از مدت محکومیت‌شان ممکن است آخرین روز زندگیشان باشد. چراکه طبعاً زندانی‌ها از روز اجرای حکم خبر ندارند و باید آمادگی برای پذیرش اجرای حکم را برایشان ایجاد کنیم؛ خب بالطبع اگر ما نتوانیم این آمادگی را برای این افراد به وجود بیاوریم، «شب سوئیت» باید تمام هم و غم خودمان را بگذاریم بر روی اینکه قالب تهی نکند.

روایت‌هایی خواندنی از شب‌های اعدام/ ناگفته‌هایی از قصاص قاتل روح‌الله داداشی

روایت «حاج آقا» از «شب سوئیت» اعدامی‌ها

• شب سوئیت؟!

خب معمولاً شب آخر زندانی‌های زیر تیغ به صورت انفرادی سپری می‌شود؛ یعنی به اصطلاح در اتاق قرنطینه؛ زندانی‌های اینجا به آن شب می‌گویند «شب سوئیت»!

• آن شب چطور می‌گذرد؟

معمولاً پیش از رسیدن شب اجرای حکم یا شب سوئیت، زیر تیغی‌ها به این درجه رسیده‌اند که اجرای حکم را بپذیرند و به قول خودشان «تسلیماً لامرک» شده‌اند و اجرای حکم را راه حلی برای رهایی از اعمال گذشته‌شان می‌دانند ولی شرایط آن شب برای همه زندانی‌ها و مخصوصاً برای فردی که قرار است قبل از طلوع آفتاب اعدام شود، شرایط خاصی است. به هر حال 2 – 3 روز قبل از اجرای حکم، آن‌ها را از بند جدا می‌کنند و به قرنطینه منتقل می‌کنند؛ از اینجا به بعد کار روحانی حساس‌تر می‌شود؛ البته خیلی از این مددجوها می‌گویند قبل از قرنطینه خواب این لحظه را دیده‌اند و به قول معروف از موضوع با خبرند بنابراین در اغلب موارد، وصیت نامه‌شان را آماده کرده‌اند؛ مثلاً اگر بدهی به یکی از هم بندی‌هایشان دارند تسویه کرده‌اند، حلالیت گرفته‌اند یا اگر وسیله‌ای می‌خواهند به کسی بدهند، به عنوان یادگاری، داده‌اند؛ ولی در مقابل، کسانی هم هستند که علی رغم تمام تلاشی که برای آمادگی آن‌ها، بازگشت و پشیمانی از عملکردشان شده، نتیجه نمی‌دهد؛ لذا باید روحانی زندان در شب سوئیت، تلاش مضاعفی بکند تا شرایط روحی او را بالا ببرد و او از آخرین لحظات زندگی‌اش در این دنیا، بیشترین استفاده را بکند و حداقل، در درون خودش نسبت به اعمال گذشته‌اش نادم شود. علاوه بر این باید آخرین وصیت‌های او را هم روحانی زندان بگیرد.

البته فشار عصبی و شوکی که به برخی از این افراد در این شب وارد می‌شود باعث می‌شود تا از حالت عادی خارج شوند؛ به قول معروف به شوخی و خنده رو می‌آورند و تنها راه فرار از این شرایط را خنده می‌دانند.

• خب این وصیت گرفتن خیلی سخته؛ اینکه به یکی بگویی آخرین خواسته‌ات چیست هولناک است...

در برخی از مواردی که مددجو از نظر روحی نتوانسته با موضوع کنار بیاید، معمولاً ساعت‌های اول شب سوئیت در شوک کامل است؛ باور نمی‌کند؛ ولی وقتی ما را در اتاق قرنطینه می‌بینند اطمینان پیدا می‌کنند که لحظه اجرای حکم نزدیک شده؛ بالاخره بعد از مدتی حرف زدن و آیه و حدیث خواندن، شرایط را برایشان به شکلی ترسیم می‌کنیم که حداقل پاک و توبه کرده از دنیا برود.

آخرین وصیت‌های یک اعدامی در آخرین شب زندگی/ «سیگار» و« آخوند» آخرین خواسته‌های قبل از اعدام

• معمولا آخرین وصیت آن‌ها چیست؟

در بیشتر موارد پرداخت بدهی یا نماز و روزه قضایی که گردنشان هست یا اینکه محل دفنشان کجا باشد؛ البته معمولاً این افراد، خودشان را بار خانواده‌شان می‌دانند از این رو خیلی وصیت خاصی ندارند جز بخشش از سوی خانواده خودشان و خانواده مقتول؛ بعضی‌ها هم وسائلشان را به هم بندی‌هایشان می‌بخشند؛ مثلاً یکی از مددجوها از من می‌خواست که قابلمه غذایش را به یکی از هم بندی‌هایش بدهم که اهل نماز و روزه بود؛ می‌گفت دوست دارد بعد از مرگ، آن رفیق هم‌بندش در قابلمه او غذا بخورد تا او هم سهمی از ثواب نماز و روزه او داشته باشد.

• در خیلی از فیلم‌های خارجی نشان می‌دهد که آخرین خواسته زندانی در زندان‌های آن‌ها، غذاهای خاص است، اینجا چطور است؟ آخرین خواسته زندانی در شب سوئیت چیست؟

شب سوئیت شب خاصی است؛ من در این سال‌ها دقت کرده‌ام؛ تنها خواسته زندانی‌ها در این شب دو چیز است؛ سیگار و آخوند... به نظرم باید آن شب برای هر زندانی یک آخوند باشد که تا صبح در کنارش بماند چراکه آنقدر حضور روحانی‌ها باعث آرامش آن‌ها می‌شود که شاید هیچ چیز نتواند جای آن را بگیرد.

• پیش نیازهای اجرای حکم چیست؟

قبل از اجرای حکم پزشک زندان می‌آید و مددجو را برای آخرین بار معاینه می‌کند و در صورت تایید وی، زندانی برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام می‌شود؛ معمولاً مسئولان اجرای حکم سعی می‌کنند زمانی زندانی را وارد محوطه و پای چوبه اعدام بیاورند که نهایتاً فرصت خواندن دو رکعت نماز صبح باشد چراکه این فضا برای زندانی رعب آور و هراس انگیز است و بهتر است خیلی قبل از اجرای حکم در این فضا قرار نگیرد و زجر نکشد.

روایت‌هایی خواندنی از شب‌های اعدام/ ناگفته‌هایی از قصاص قاتل روح‌الله داداشی

هنوز هم شب‌های اجرای حکم خوابم نمی‌برد/ خانواده‌ام از کارم بی‌اطلاعند

• چرا اجرای حکم قبل از طلوع آفتاب انجام می‌شود؟

می‌گویند اجرای حکم باید زمانی انجام شود که زندانی، امیدی به دیدن روز بعد نداشته باشد و به روز بعد امیدوار نشود؛ شاید برای همین است که حکم را در تاریکی و پیش از طلوع آفتاب اجرا می‌کنند. البته هیچ وجوب شرعی برای این مساله وجود ندارد و این گفته‌ها تنها به صورت پیشنهاد و توصیه است.

• حاج آقا شما تا به حال در چند اجرای حکم حضور داشتید؟

زیاد بوده ولی عدد دقیقش را خاطرم نیست ولی بگذارید یک چیزی را به شما بگویم؛ خدا شاهد است که هنوز با وجود اینکه بیش از ده‌ها مورد اجرای حکم را به چشم دیده‌ام ولی هنوز که هنوز است وقتی به من می‌گویند فردا صبح قرار است حکمی اجرا شود، تا صبح خواب به چشمم نمی‌آید. به هرحال دیدن آخرین لحظات عمر یک انسان سخت است ولی از آن سو اینکه کمکی به آن‌ها می‌کنی و می‌توانی آخرین مرهم روحشان باشی، آرامش بخش است.

• خب این بی خوابی‌های شبانه برای خانواده شما سخت نیست؟

راستش اصلاً خانواده من هم از کارم چیزی نمی‌دانند؛ یعنی نباید هم بدانند؛ خب بالاخره قرار نیست که استرس کار من در خانه بیاید؛ ببینید، من هم اینجا باید بخندم و شاد باشم تا روحیه زندانی‌ها تقویت شود و هم در خانه باید شاد باشم؛ برای همین هم هست که می‌گویم این شغل بسیار سخت است؛ ما هم در خانه و هم در محل کار باید مرهم دردها و مشکلات اطرافیانمان باشیم.

بارها پای چوبه اعدام، آبرو گرو گذاشته‌ام و رضایت خانواده مقتول را گرفته‌ام

• بگذریم؛ تا حالا شده به این نتیجه برسید که یکی از این زندانی‌ها، واقعاً توبه کرده؟ اصلاً شده برای کسی از مددجوهای زندان دنبال رضایت گرفتن از خانواده مقتول باشید؟

شما نگاه کنید؛ خیلی وقتها آدم دلش نمی‌آید برای خودش پیش کسی رو بیاندازد ولی بارها برای خود من پیش آمده که به خانواده مقتول، رو انداخته‌ام؛ مخصوصاً در شرایطی که خانواده مقتول از وضع روحی خاصی برخوردارند و این امکان وجود دارد تا در برابر این درخواستت از کوره در بروند و هر چیزی را بارت کنند، تقاضای بخشش خیلی سخت است؛ اما اینجا بارها و بارها پیش آمده که برای زندانی‌هایی که یقین پیدا کرد بودم از کرده خودشان پشیمان شده‌اند، به خانواده مقتول رو زده‌ام و تمام آبرویم را هم گرو گذاشته‌ام. من بارها به چشم دیده‌ام که خیلی از این مددجوها لحظه اعدام و در دیدار با خانواده مقتول، به هیچ عنوان تقاضای رهایی از اعدام ندارند ولی با تمام وجود به دنبال بخشش خانواده مقتول هستند تا از بار گناهشان کم شود.

• موفق هم شده‌اید تا رضایت بگیرید و کسی را را نجات بدهید؟

معلومه؛ ولی سخت است در شرایطی که همه خانواده مقتول جمع شده‌اند و با غیظ و ابروهای در هم کشیده برای اجرای حکم لحظه شماری می‌کنند، به خودتان جرات بدهید تا سر حرف را باز کنید و درخواست بخشش قاتل فرزند، برادر، پدر یا یکی از عزیزانشان را داشته باشید. چراکه اگر تنها یک لحظه این تصور در ذهن آنها شکل بگیرد که ما طرف قاتل را گرفته‌ایم کار خراب می‌شود و ممکن است کورسوی امیدی هم که برای رهایی و نجات زندانی در واپسین لحظات زندگی‌اش وجود دارد از بین برود. البته من معتقدم تمام این موارد به میزان ارتباط روحانی با اوستا کریم بستگی دارد و اگر مدد خدا همراهش شود، موفق خواهد بود.

بارها پیش آمده که لحظه اعدام، سر حرف را با خانواده مقتول باز کرده‌ام و آنقدر از تغییرات روحی قاتل در مدت زمان اقامتش در زندان گفته‌ام که آن‌ها را در اجرای حکم دچار تردید کرده‌ام؛ در این شرایط به کرات پیش آمده که صاحب دم به من گفته که حاج آقا شما تعهد می‌دهی او تغییر کرده و آدم دیگری شده و بعد از آزادی سربار جامعه نمی‌شود؟! اگر شما تعهد بدهی ما از حق خودمان می‌گذریم.

استخاره‌ای که جان یک اعدامی را در دقیقه 90 نجات داد

• شما تعهد داده‌اید؟

معلوم است که تعهد داده‌ام؛ نه تنها من، که خدا هم به عنوان صاحب این لباس، تعهد می‌دهد؛ خب بالاخره ما شبانه روز در کنار این‌ها هستیم و متوجه اوضاع و احوال روحی آن‌ها و تغییر و یا در مواردی پوست‌اندازی آن‌ها و ورودشان به دنیای دیگری جدای از جهان سابقی که مملو از جرم و خشونت بوده، هستیم.

حتی یک بار خاطرم هست که در جریان اجرای حکم یکی از مددجوها، صبح روز اعدام و در لحظه آخر، چنین شرایطی پیش آمد و خانواده مقتول به من گفتند: حاج آقا نظر شما چیه؟ نمی‌دانم چرا در آن لحظه، خودم ذره‌ای تردید کردم؛ گفتم خون، حق شما است ولی اجازه بدهید من یک مشورتی بکنم؛ پیش خودم گفتم خدایا من در این لحظه گیر کرده‌ام؛ ماندم؛ خودت راه درست را جلوی پای من بگذار؛ خلاصه به سلاح روحانیت پناه بردم و همانجا قرآن را باز کردم؛ این موضوع آنقدر برای خودم هم جالب بود که هنوز یادآوری آن خاطره تکانم می‌دهد؛ آن روز وقتی قرآن را باز کردم آیه عفو و بخشش آمد؛ صفحه باز شده را به خانواده مقتول نشان دادم و گفتم خودتان هم منظور این آیه را از هر مفسری که می‌خواهید بپرسید؛ خلاصه آنقدر این آیه صریح بود که خانواده مقتول برگشتند و گفتند وقتی خدا می‌گوید عفو کنید ما چه حرفی داریم که بزنیم؟! ما هم از خون عزیزمان می‌گذریم و به دیه‌اش بسنده می‌کنیم و دیه را هم برای شادی روح عزیزمان صرف کار خیر می‌کنیم؛ بالاخره هم گذشت کردند و موضوع ختم به خیر شد.

• راستی این رسم است که دیه را خرج خیریه کنند؟

اغلب موارد همینطور است و بیشتر کسانی که در قبال عفو، دیه طلب می‌کنند، آن را خرج مراکز خیریه و موارد عام المنفعه می‌کنند؛ عموما معتقدند بهتر است این پول وارد زندگی‌شان نشود.

• چند بار به این شیوه زندانیان را نجات دادید؟

من کسی را نجات ندادم؛ خودشان هستند که خودشان را نجات می‌دهند؛ حتی خدا هم آن‌ها را نجات نداده چراکه اگر خودشان تغییر نمی‌کردند، قطعاً نجات هم برایشان متصور نبود؛ بالطبع وقتی خودشان تغییر می‌کنند خدا هم دلها را در برابرشان نرم می‌کند و زمینه نجاتشان فراهم می‌شود. نمونه‌های اینچنینی بسیار است.

روایت‌هایی خواندنی از شب‌های اعدام/ ناگفته‌هایی از قصاص قاتل روح‌الله داداشی

خاطره عجیب رضایت 11 نفر با تکه قندهای حضرت عباس (ع)

• خاطره‌ای از این موارد دارید؟

یکی از این موارد خیلی جالب است که در نوع خودش واقعاً تکان دهنده است؛ حدود 23 سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار می‌شود، بعد از مدتی یک شب بعد از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند؛ درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد و او متواری می‌شود؛ خلاصه بعد از مدتی، او را دستگیر می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود؛ بعد از صدور حکم قصاص، اجرای حکم حدود 17 - 18 سال به طول می‌انجامد؛ می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها عاشقش شده بودند.

خلاصه بعد از 17 – 18 سال، خانواده مقتول که آذری زبان هم بودند، برای اجرای حکم می‌آیند؛ همسر مقتول و سه دختر و 7 پسرش آمدند و در دفتر نشستند؛ فضا سنگین بود و من با مقدمه چینی، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند؛ همسر مقتول گفت من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده؛ به هر حال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم؛ به هر حال روی اجرای حکم مصر بود؛ من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آن‌ها روبه‌رو شود، ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید؛ یادم هست هوا به شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد؛ به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛ او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است؛ یک نخ سیگارش را گرفت و هیچ چیز دیگری نگفت.

وقت کم بود و چاره دیگری نبود؛ بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و 9 نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند؛ جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آن‌ها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند؛ به هر حال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد و همه چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت من فقط یک خواسته دارم؛ من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه دارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید؛ شاگرد قاتل، گفت: 18 سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا هم تنها 10 روز تا محرم باقی مانده و تا تاسوعا، 20 روز؛ می‌خواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این 18 سال، 20 روز دیگر هم به من فرصت بدهید؛ من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس(ع)، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم؛ امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابالفضل(ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم؛ حرف او که تمام شد یک دفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابالفضل(ع) در نمی‌افتم؛ من قصاص نمی‌کنم؛ برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچ کس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد؛ وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد؛ جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم؛ خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس ختم به خیر شد و دل 11 نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند...

افسوس‌های چند ساله «حاج آقا» از غیبتی که به قیمت جان یک اعدامی تمام شد

• تا حالا شده از اعدام یک زندانی واقعاً ناراحت شوید؟

بارها پیش آمده؛ خدا رحمتش کند من یک مددجو داشتم به اسم میثم که از کانون اصلاح و تربیت آمده بود؛ یعنی کل عمرش را در خلاف و جرم گذرانده بود؛ به جرات می‌گویم که او آن زمان واقعاً خلاف کار بود؛ یک حرفه‌ای؛ آن موقع من مسئول دارالقرآن زندان رجایی شهر بودم؛ فضای دارالقران به قدری معنوی بود که من می‌دیدم هرچقدر بیشتر در اینجا وقت بگذارم، نتیجه بهتری در مددجوها می‌بینم؛ به هرحال اول وقت می‌آمدم و آخر شب از دارالقرآن می‌رفتم؛ آن زمان مددجوها هر روز یک جزء قرآن می‌خواندند و به برکت قرآن خواندن آن‌ها، این یک جزء خوانی هر روزه، عادت من هم شد تا از آن‌ها عقب نمانم؛ این قرآن خواندن برکات خیلی زیادی داشت و خیلی از مددجوها رفتارشان عوض شد؛ میثم هم آن زمان یکی از مددجوهای کانون بود؛ خلاصه اینجا به مرور زمان عوض شد؛ آنقدر تغییر کرد که حافظ کل قرآن شد و تمام مسئولان زندان و زندانی‌ها عاشقش شده بودند؛ خلاصه پسر خیلی خوبی شده بود و من ارتباط خیلی خوبی با او داشتم؛ یادم هست من آن زمان سه روز مرخصی گرفتم؛ شب آخر مرخصی، با من تماس گرفتند و گفتند فردا صبح اجرای حکمه؛ برای گرفتن وصیت نامه بیا؛ ساعت 5 صبح به زندان رفتم و در محل اجرای حکم نشسته بودم که اسم میثم را صدا زدند؛ تا اسم میثم را شنیدم آنقدر شوکه شدم و به هم ریختم که حد و اندازه نداشت؛ انتظار هرکسی را داشتم جز او؛ خلاصه نشد کاری برایش بکنم و او اعدام شد ولی این قضیه آنقدر برایم سخت و دردآور بود که هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها به یادش هستم و در خلوت خودم افسوس می‌خورم که چرا شب سوئیت در کنارش نبود. واقعیت این است که بعضی وقت‌ها تلاش ما برای اصلاح مددجوها آنقدر اثربخش است و تغییرات مددجوها چشمگیر است که اعدام آن‌ها باعث می‌شود حس کنی تمام تلاشت برای ساختن باغی که با خون دل به ثمر نشسته به باد رفته...

خاطره تلخ نخستین اعدام/ فحش‌هایی که حواله‌ام شد و بی‌ثمر ماند

• نخستین اجرای حکمی‌ که مسئولیت صحبت با مددجو به شما سپرده شد را به خاطر دارید؟

بله؛ 15 سال پیش بود؛ یک سیدی بود که چهره‌اش هیچ وقت از خاطرم نمی‌رود؛ آن زمان من یک روحانی صفر کیلومتری بودم که نزدیک به 6 ماه بود وارد زندان شده بودم؛ آن موقع هم جوان‌تر بودم و هم به واسطه جوانی، شور و شوق زیادی در کارم داشتم؛ یادم هست که یک شب به من گفتند که فردا صبح اجرای حکم داریم و تو باید برای اجرای حکم بیایی؛ من هم گفتم بسم‌الله و صبح اول وقت رفتم در محوطه اجرای احکام؛ آن موقع خب بی‌تجربه بودم و از طرفی هم دوست داشتم جلوی اعدام آن سید را بگیرم؛ من هنوز کاملاً ریش هم نداشتم و بدون مقدمه رفتم و از خانواده صاحب دم خواستم آن سید را ببخشند و از اجرای حکم صرفنظر کنند ولی درست یادم هست که از خانواده مقتول یک حرکت زشت دیدم و چند تا فحش و بد و بیراه نصیبم شد ولی هیچ کاری از دستم برنیامد...

چرا بعضی از اعدامی‌ها زود جان می‌دهند و بعضی...؟

• بعضی‌ها می‌گویند زمان اجرای حکم، جان دادن بعضی‌ها با جان دادن بعضی‌های دیگر متفاوت است...

در مواردی که من شاهد بودم، آن‌هایی که اجرای حکم را پذیرفته‌اند و اعدام را حق خودشان می‌دانسته‌اند، راحت‌تر جان می‌دهند و در لحظه اول روح از بدنشان جدا می‌شود ولی کسانی که امیدواری زیادی دارند و تقلای زیادی می‌کنند، سخت‌تر جان می‌دهند؛ البته شاید این حرف من در دنیای علم پزشکی درست نباشد ولی شاهد این حرف من دست و پا زدن آن‌ها در زمان اجرای حکم است.

• تا به حال با اجرای احکام فرزند، خانواده یا اقوام مسئولان مواجه شدید؟

فراوان؛ ولی معمولاً من سعی می‌کنم در چنین شرایطی خودم را کنار بکشم.

• شده تا به حال کسی بخواهد شما برای یکی از این افراد پارتی بازی بکنید؟

با اخلاقی که از من سراغ دارند و با توجه به نحوه برخورد من با دیگران، تا به حال پیش نیامده کسی چنین در خواستی از من داشته باشد؛ خب بالطبع در چنین شرایطی اگر در، باز باشد آن‌ها وارد می‌شوند و مثلاً می‌گویند حاج آقا ما 20 میلیون تومان به شما می‌دهیم و شما با توجه به مقبولیت‌تان برای ما رضایت بگیرید ولی خوشبختانه تا حالا برای من پیش نیامده.

تروریست‌ها و منافقین، حتی لحظه اعدام هم از جنایت‌هایشان پشیمان نمی‌شوند

• حاج آقا فکر می‌کنم شما موارد متعددی از اجرای احکام تروریست‌ها را هم دیده‌اید، در این موارد تا به حال به مواردی از پشیمانی آن‌ها هم برخورد کرده‌اید که متاثر شوید؟

اصلاً یادم نمی‌آید که موردی از پشیمانی آن‌ها را دیده باشم؛ خب البته قریب این افراد جزو منافقین و فریب خورده‌هایی هستند که باور دارند مثلاً با کشتن یک آدم عمامه به سر یا فلان آدم ریش دار، وارد بهشت می‌شوند لذا خیلی از اینها نمی‌شود توقع پشیمانی داشت.

روایت‌هایی خواندنی از شب‌های اعدام/ ناگفته‌هایی از قصاص قاتل روح‌الله داداشی

روایتی از شب اعدام قاتل مرحوم داداشی/ وقتی اسکورت پلیس جا ماند

• شما در اجرای حکم قاتل روح‌الله داداشی هم حضور داشتید؛ درسته؟

شب اعدام او من همینجا بودم؛ به ما گفتند شب باید بمانید؛ البته از دو سه روز قبل با آن پسربچه ارتباط داشتم؛ یادم هست آن شب یک لباس مشکی به تن کرده بود؛ خیلی با او صحبت کردم و دیدم هنوز اجرای حکم را باور ندارد؛ یعنی در یک فضای 50 ــ 50 بین اجرای حکم و آزادی قرار داشت؛ به هر حال به او گفتم بیا با هم رفیق باشیم؛ من تا لحظه آخر با تو هستم و به او قول دادم از این لحظه تا زمان اجرای حکم و حتی بعد از اجرای حکم در کنارش می‌مانم؛ او هم قبول کرد و برای اینکه مطمئنش کنم به او گفتم زمان انتقالت تا پای چوبه اعدام، چشم‌هایت بسته است ولی برای اینکه مطمئن باشی کنارت هستم، هر چند ثانیه یک بار دست، پا یا هر قسمتی از بدنت را که بتوانم، فشار می‌دهم تا نشان دهم کنارت هستم؛ البته واقعاً شرایط اجرای آن حکم شرایط ویژه‌ای بود و نحوه انتقال و اسکورت قاتل روح‌الله داداشی تا پای چوبه اعدام، دغدغه مسئولان انتظامی و زندان شده بود چرا که جمعیت زیادی آمده بودند و با توجه به احساسات مردمی متأثر از قتل مرحوم داداشی، امکان داشت خدای ناکرده مردم به سمت این پسر حمله‌ور شوند و اتفاق بدی رخ دهد؛ سرانجام قرار شد که او را داخل اتومبیلی که من با لباس روحانی در آن نشسته بودم قرار دهند و به محل اجرای حکم منتقل کنند زیرا مردم تصور می‌کردند که قاتل را با الگانس‌های پلیس منتقل می‌کنند و کمتر کسی احتمال می‌داد که زندانی را با یک خودروی معمولی که یک روحانی هم در آن نشسته، به محل اجرای حکم بیاورند؛ خلاصه یادم هست در کل مسیر یا حسین یا حسین می‌گفت؛ البته بگذریم از این که اسکورت نیروی انتظامی هم از ما جا ماند و ما تنها ماندیم؛ به هر حال شرایط خاصی بود؛ یادم هست در میان ازدحام جمعیتی که تمام داربست‌ها را شکسته بودند، تا آخرین لحظه کنارش ماندم؛ حتی بعد از بالا کشیدنش...

• حرف آخر حاج آقا...

نکته قابل توجه این است که باید تفاوتی میان قاتل و فردی که ذاتاً جانی و مجرم است، قائل شویم؛ بگذارید یک مقدار جزئی‌تر این موضوع را توضیح دهم؛ من یادم هست وقتی بچه بودم به قدری بچه پر شر و شوری بودم که تمامی اهالی دهی که ما در آن زندگی می‌کردیم از دستم زله بودند؛ حتی امروز هم وقتی به ده می‌روم، همبازی‌های دوره کودکی‌ام را می‌بینم که هنوز جای شکستگی روی سر و دست‌شان مانده و من هم جای شکستگی بازی‌های آن دوران روی سرم هست؛ اما نکته قابل توجه اینجا است که از یک طرف اگر بخت، یار من یا هم بازی‌های دوره کودکی‌ام نبود، ممکن بود یکی از همان بازی‌های بچه گانه به قتل منجر شود و من الان به جای روحانی زندان، یکی از مددجویان داخل زندانی باشم؛ از طرف دیگر خیلی از آن درگیری‌های کودکانه، امروز به عنوان جرم تلقی می‌شود؛ فرض کنید آن زمان به جای ریش سفیدی بزرگترها، هر روز می‌خواستند من را به کلانتری و پاسگاه ببرند؛ خب فکر می‌کنید برای نوجوانی که پایش به کلانتری و پاسگاه باز می‌شود و قبح این مسائل می‌ریزد، چه آینده‌ای متصور است؛ لذا باید با توجه به این موضوعات اولاً نگاهمان را به قاتلان عوض کنیم و به آن‌ها به چشم جانی نگاه نکنیم؛ در ثانی باید ساز و کارهای ریش سفیدی را احیا کنیم تا از میزان مجرمیت کاسته شود.

منبع: تسنیم

انتهای پیام/


اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱۰۶
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۲۱ ۱۶ خرداد ۱۳۹۵
هیچ کس قاتل بالفطره نیست هیچ کس هم ازگناهی که مرتکب می شود شادنیست مگر انکه مشکل روانی یاشخصیتی داشته باشد پس بیایید درستر قضاوت کنیم عالی بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۵:۴۱ ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۵
هنوز دارم اشک میریزم . بلخره بغضم شکست امشب.
خدا به هممون رحم کنه و ببخشمون.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۴۹ ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵
عالی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۶:۴۱ ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵
واقعا عالی و جذاب بود این گزارشتون. خدا به این روحانی عزیز خیر بدهد .
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۵۸ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
اون قسمتی که در مورد شب سوئیت نوشید حالت تهوع گرفتم خیلیییی بد بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۳۸ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی خوب بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۱۵ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
واقعاً کار هرکسی نیست شغل این حاج آقا ، خدا قوت و صبر و شجاعت بیش از پیش بهت عنایت کنه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۱۷ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
جالب بود.....
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۳۵ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
كاش گذشت بيشتر بشه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۳۱ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
اون بندی که در مورد نذر کردن برای حضرت عباس (ع) بود واقعا بر من تاثیر گذاشت ، در حد یک روضه فیض بردم . . . خدا همه رو بیامرزه ، شاکر باشیم که آزاد هستیم و رعایت کنیم که تا در دام حرص و طمع و خشم و گناه ، گرفتار نشیم . . . انشالله . . .
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۵۱ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
واقعا جالب و شنیدنی بود تشکر
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۵۱ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
واقعا جالب و شنیدنی بود تشکر
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۴۹ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی تکان دهنده بود کاش عکس کمتری می گذاشتید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۴۹ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی تکان دهنده بود کاش عکس کمتری می گذاشتید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۴۵ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
موضوع متفاوت وگرارش جالبي بود باتشكر اميدوارم بازهم ازاين نوع كارهاي متفاوت ببينيم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۱:۰۶ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
ایا برای قصاص قاتل روح ا.. داداشی در سن ۱۷سالگی زود نبود؟؟؟؟؟؟؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۱۳ ۲۴ آبان ۱۴۰۰
بعضی ها عجله داشتن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۲۰ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
ممنون،واقعا تاثیر گذار بود،الهی هیچ بنده ای گرفتار و اسیر نشه،من که به شخصه با خوندن قسمتهایی از ای مصاحبه بغض گلومو گرفت و اشک چشمامو.....
United States of America
ناشناس
۰۹:۳۳ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
قربان شوم عباس که هیچ گدای نامیدازان درخانه ات برنمی گرددایاباگوشه چشمت نظری به مردم مظلوم عراق سوریه نگاه کنید که چهرظلمهادرحقشان نمیکنندیک سیلی شما برپیکربیمقدارداعشهاوتکفیرها بس انشاالله یا عباس
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۳۰ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
آفرین به این روحانی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۰۵ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییبودددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددمرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
United States of America
ناشناس
۰۹:۰۲ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
خيلي جالب بود....
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۴۸ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
تشکر. واقعا متأثر شدم.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۴۶ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
جالب بود و تاثير گذار مطالب واقعي و اينچنيني تاثير زيادي دارد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۴۵ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
با سلام: بسیار عالی وآموزنده بود دوران خدمت سربازی در چنین فضائی انجام وظیفه می کردم واقعا آموزه های جالب برای زندگی انسان رقم می خورد همیشه دعا کنیم خدا یک لحظه چشم به هم زدن ما را به خودمان وا نگذارد.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۳۲ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
سلام من خودم زندان بودم .خیلی حالم بد شد یاد اون روزا افتادم
Saudi Arabia
ناشناس
۰۸:۱۵ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
چالب بود سپاسگزارم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۰۹ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
'گزارش بسیار جالبی بود . به شخصه هیچ گونه اطلاعی از این مراحل نداشتم . فوق العاده زیبا بود .
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۷:۴۳ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی قشنگ بود ، هر موقه بهش فک میکنم یاد دلگیریه پنج صبح میوفتم، خیلی از جاها اشکم درومد، نمیدونم چرا انقد ازین فضای پر از حب و بغض خوشم میاد ولی ازش میترسم
خیلی سخته ، دمت گرم، دمه حاج آقاتم گرم، خدا همه رفتگانو ببخشو بیامرزه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۷:۱۸ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
عــــــالی بود و دلگیر کننده.....
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۷:۱۰ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی تکان دهنده بود ممنون از گزارشتون کاملا درست گفتند بزرگان دین که باید در همه حال مراقب بود و دیگران را خوار ندید چون ممکنه یک لحظه غفلت یا خودسری همین سرنوشت ها را برامون رقم بزنه خدا عاقبت همه ما را ختم بخیر کند ان شاءالله.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۵:۴۳ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
بسیار عالی بود بهتر است جوانان بخوانند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۴:۰۰ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
دستتون دردنکنه.به امیداینکه دیگرشاهده هیچ عدامی ازاین دسته نباشیم.‌‌انشالله
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۲:۰۷ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
فدای حضرت عباس که نامش هم نجات بخش است
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۳۷ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
ممنو ن . عجب ایمانی .خدا همه را عاقبت بخیر کند ما را هم عاقبتمان بخیر شود.آمین
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۳۷ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
ممنو ن . عجب ایمانی .خدا همه را عاقبت بخیر کند ما را هم عاقبتمان بخیر شود.آمین
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۳۰ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
ممنون از همه عوامل باشگاه.واقعا عالی و آموزنده بود.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۳۰ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
ممنون از همه عوامل باشگاه.واقعا عالی و آموزنده بود.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۱:۰۱ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
با تشکر از گزارشگر و مصاحبه شونده
شغل شما از کارگر معدن سخت تره
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۲۶ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
عاليیییی بود باید بیشتر پخش
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۲۲ ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵
عالي بود واقعا.بسيار جالب بود.ممنون.
يا ابوالفضل العباس.
خدا از گناهانمون بگذره انشااله
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۴۴ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خوب و تاثیرگذار بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۳۰ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
به نظرم زندگی همچین روحانی با این شخصیت میتونه سناریوی یه سریال یا فیلم سینمایی باشه شاید اینطوری دید مردم نسبت به اعدامی ها خیلی عوض بشه.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۲۸ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
واقعا عالی بود.ارزش خوندنو داشت
خوصوصا اونجایی ک قاتی تنها وصیتش این بوده ک قابلمه خودش رو ب دوستش که روزه میگرفته بخشیده تا توثواب روزه گرفتنش شریک باشه(خدا شاهده ک اشکم در اومد)
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۱۰ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
با سلام گزارش بسیار بسیار جالب و کاملی بود دست مریزاد خسته نباشید
امیدوارم باز هم شاهد اینگونه گزارشات کامل باشم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۲۱ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
با تشکر از این مصاحبه عالی
واقعا که باید بین مجرمین تفاوت قائل شد
بخصوص نوجوانان که از سر شیطنت و کنجکاوی جرم مرتکب میشوند و هیچوقت جانی نیستند
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
ناشناس
۲۲:۲۰ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
ممنون از اطلاعاتی که در اختیار گذاشتید خاطرات حاج اقا خیلی جالب بود
United States of America
ناشناس
۲۲:۱۹ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
عالی بود... ممنون
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۱۶ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
قربون حضرت ابوالفضل {ع}برم
United States of America
ناشناس
۲۲:۰۸ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
از این جور مطالبی که ما را به یاد مرگ می اندازد بیشتر بگذارید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۰۵ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
ممنون. اصلا تا حالا ب این چیزا فکر نکرده بودم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۱:۵۰ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی خوب و اموزنده بود ممنون
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۱:۴۹ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
بسیار زیبا و آموزنده بود. عجب کار سختی داشتن این آقای روحانی. خدا اجرشون بده
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۱:۴۷ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
اشکم درومد..خدایا دست هیچ بندتو ب خون دیگری آغشته نکن..
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۴۵ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
اشک امان تایپ کردن را برایم نمدهد.خدا هم شما و هم این روحانی عزیز و محترم را حفظ کند وعاقبت بخیر شوید.عالی بود.یاابالفضل دست مرا هم بگیر.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۳۹ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
بااینکه مطالب زیاد بود,ولی فکرمیکنم به خاطر جذابیتش من ودوستان دیگه,بدون بیحوصلگی تا انتها خوندیم,ممنون
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۳۴ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی آموزنده بود.اشکم رو در آوردید.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۱۴ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
دستتون درد نکنه قشنگ بود.از این گزارشا بیشتر بذارید تو سایتتان.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۰۰ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
واقعا جالب واز طرفي ناراحت كننده خدا خيرتون بده
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۴۴ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
تا اخرش رو خوندم، امیدوارم خدا به این روحانی صبور خیر عطا بفرماید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۴۲ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
دستت درد نکنه حاج اقا خداوند به شما که کار خیر میکنی اجر وثواب هزار برابر بده
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۳۵ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
عالی بود....مرسی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۲۸ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی خوب بود. یه لحظه خودما جای اون اعدامی ها فرض کردم استرس گرفتم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۲۶ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
ممنون عالی بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۲۵ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی خوب و تاثیرگذار بود یه جاهایی اشکم جاری شد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۱۹ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
بسیارالی بود من که خیلی گریه کردم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۵۹ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
حاج اقای دوست داشتنی دوست داریم بچه محل گل موفق و پیروز باشی
دستتون درد نکنه فوق العاده بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۵۴ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خییلی خوب وتاثیرگذاربود،ممنونم،همیشه ازاین گزارشا بزارید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۵۴ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی تاثر برانگیز بود خسته نباشید....
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۴۷ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
عالی بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۴۳ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
جالب بود و بی نظیر ممنون
لطف کنید یه گزارش هم از مامور انتقال و مامور احرای حکم یا راننده جرثقیل بگیرید
خاطرات آنها هم آموزنده است
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۴۲ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
بد نبود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۴۱ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
اموزنده بود. لطفآ ادامه داشته باشه.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۴۰ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی تاثیر گذار بود.ممنون
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۴۰ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
جایی که از اقا ابوالفضل برای نیت قند و شربت کمک خواست
اشکم در اومد،
نوکرتم ساقی دشت کربلا،
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۲:۲۰ ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵
احسنت
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۳۳ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی خوب بود
واقعا آموزنده و جالب بود
بارها پای حرفای حاج آقا گریم گرفت ..
چ مرد با اخلاص و تو دل برویی بودن ایشون
خدا حفظشون کنه و عاقبت بخیر بشن
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۲۶ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی جالب بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۲۳ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
سلام و خسته نباشید به گزارشگر گمنام
خیلی عالی و آموزنده بود
United States of America
ناشناس
۱۸:۲۲ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خوب بود وقتی خوندمش بخدا شاید باور نکنید گریه ام گرفت بخاطر رضایتی که بخاطر شربت قند نزری روز عاشورا بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۲۲ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
جالب بود
United States of America
ناشناس
۱۸:۲۱ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
یه شب میخوام خودم رو به اعدام محکوم کنم و فرض کنم که میخوان فردا صبح اعدامم کنند.
یه همچین شبی شب توبه ست.
United States of America
ناشناس
۱۸:۱۹ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
اشکم در اومد
Germany
ناشناس
۱۸:۱۷ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
واقعا لذت بردم وتحت تاثير قرار گرفتم اموزنده بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۱۶ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
عااااالی بود
:
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۱۵ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
واقعا خیلی جالب بود
ممنونم از بابت گزارش پند آموز و زیبای شما
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۱۵ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
واقعا خیلی جالب بود
ممنونم از بابت گزارش پند آموز و زیبای شما
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۰۸ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
فضای نا شناخته ای رو جلوی روی ما باز کردین به امید روزی که هیچ کس ازش خطای سر نزنه که منجر به اعدام باشه آسمون چشم ما رو بارونی کردی حاجی قربون اون عمامت دمت گرم.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۰۳ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
سلام
هیچکس قاتل و جانی به دنیا نمیاد ،،،انسانها بالفطره پاک هستن ،محیط خانوادگی،توارث ،ژنتیک ،،شرایط بد اقتصادی ،شرایط محیطی و اجتماعی ،،همه و همه عواملی هستن که بعضی آدما رو به سمت شرارت و قتل سوق میده ،،،
با همه این حرفا طبق فرموده قران با اینکه قصاص حقه اما عفو عفو عفو عفو بخشش یکی از بزرگترین خصلتهای انسانیه
ببخشیم ببخشیم تا بخشیده شویم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۸:۰۰ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
دمتون گرم تا اخرخوندم واقعا اموزنده وپر محتوا
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۵۸ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
عالی و جالب بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۵۶ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
بخدا اشكم دراومد كاش از ظرفيت بزرگان وريش سفيدا بيشتر استفاده كنيم
Hong Kong
ناشناس
۱۷:۵۶ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلییی جالب ممنونج
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۵۵ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خوب بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۵۴ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
تو عمرم جز عاشورا تاسوعا جایه دیگه اشک نریخته بودم اون قسمت که قند های حضرت عباس بود با صدای بلند به گریم انداخت عالیی بود
Iraq
ناشناس
۱۷:۴۶ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خيلي خوب وآموزنده بود ممنون هستم
Iraq
ناشناس
۱۷:۴۶ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خيلي خوب وآموزنده بود ممنون هستم
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۲۸ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
عالی بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۲۰ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
من که واقعا لذت بردم و همچین گریه کردم...
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۰۵ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
خیلی تاثیر گذار و زیبا بود
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۴۹ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
عالی بود و آموزنده....
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۵:۴۱ ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۵
جالب و گیرا بود کمتر پیش میاد وارد همچین مباحثی بشیم
۱۲