به گزارش خبرنگار
حوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ هر چقدر که از شهادت سید مرتضی آوینی زمان بیشتری میگذرد، دست مفسران جور واجور هم برای پیدا کردن دلخواستههای خودشان در نظریات و آثار او بیشتر باز میشود.آوینی خودش بود اما زمانه عوض شده و امروز سید مرتضایی که ما میشناسیم، بیشتر از آن کسی که روزی پشت قاب دوربین میرفت، قلم به دست میگرفت و یا سخنرانی میکرد، کسی است که ما میخواهیم باشد.
خصوصیات اصیل مرتضی آوینی را میشود در این جمله خلاصه کرد که او اگر چه ارزشهای مشخصی برای خودش داشت، اما ذیل هیچ یک از جناحبندیهای سیاسی-عقیدتی جامعه قابل تعریف نبود، اما امروز ماجرا کاملا برعکس شده و هر یک از جناحین موجود در صحنه، میخواهند که او را به نفع خودشان مصادره کنند.
*آوینی، هايدگر و شهاب الدین سهرهوردی یکی از بحثهای مناقشه برانگیز درباره مرتضی آوینی، نسبت تفکرات او با مارتین هایدگر، فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی و مدافع و پیرو اصلی او در ایران، یعنی احمد فردید است. هایدگر از مدافعان هیتلر به حساب میآمد. فلسفه او طوری چیده شده بود که به یک ناامیدی محض میانجامید، اما با ظهور هیتلر، هایدگر هم در وجود او آن ابرمردی را دید که تاریخ را ورق میزد.
این قسمت از زندگی هایدگر لکه سیاهی روی تصویری انداخت که از او در ذهن تاریخ به جا مانده. اما هایدگر با گوبلز (وزیر تبلیغات حزب نازی) یکسان نبود. این فیلسوف، دامنه وسیعی از اندیشه را گسترد که حتی خیلی از مخالفانش هم از بعضی قسمتهای آن وام گرفتند. هایدگر منتقد سرسخت مدرنیسم غربی بود، آنچنان که نیچه هم بود، منتها با این تفاوت که مارتین هایدگر به خدا باور داشت اما نیچه نه.
هایدگر در زیبائی شناسی هم بحثهای مستوفایی دارد که خیلیهاشان به کار نقد و تحلیل آثار هنری میآیند. او به تابلوهای نقاشی و آثار ادبی علاقه فراوانی داشت و نقدهای موشکافانهای بر بعضي از آنها نوشت. نقدهای هایدگر از مدرنیسم در ادامه انتقادات نیچه قرار میگرفت که به ظهور پدیده پست مدرنیسم منتهی شدند و مرتضی آوینی با توجه به انتقاداتش بر وضعیت چپگرای دوران مدرن، به بعضی از این استدلالات هم توجه داشت، اما او به واقع یک هایدگری نبود و حتی به احمد فردید هم هیچ وابستگی خاصی نداشت.
فیلسوفی که بیشترین تأثیر را روی آوینی گذاشت، شهاب الدین احمد سهروردی بود. سهروردی در زمانی میزیست که هنوز اصطلاح اگزیستانسیالیسم بوجود نیامده بود، اما تفکر اشراقی او درونمایههایی داشت که اگر متفکرین امروزی مطالعهشان کنند، لاجرم این اصطلاح هم از ذهنشان عبور خواهد کرد.
فلسفه ایرانی تا قبل از ظهور ملاصدرا به دو شاخه تقسیم میشد. شاخه اول فلسفه مشاء بود كه پیشوایش ابن سینا، متقدم بر تمام متفکران شاخص فلسفی در ایران ظهور کرد. مشاء يعنى راه رونده، همچنان که ارسطو (به تقلید از استادش افلاطون) با شاگردانش در باغی به نام آکادمی راه میرفت و به سؤالاتشان پاسخ میداد. عبارت آکادمی که امروزه به دانشگاه اطلاق میشود از همانجا آمده و بوعلی هم به این دلیل مشاء خطاب میشد که تفکری ارسطوئی داشت.
بعد از ابن سینا شیخ شهید، شهاب الدین سهروردی ظهور کرد و بنای نگرش اشراق را گذارد که در حکمت خسروانی ایران باستان ریشه داشت. فلسفه سهروردی به فلسفه نور هم مشهور است. سومین شاخص فلسفی در ایران ملاصدرای شیرازی است. ملاصدرا در قسمنی از دیدگاههای خود سعی کرد بین نظریات ابوعلی سینا و سهروردی اجماع کند اما «حرکت جوهری» و «سفرهای چهارگانه» اصلیترین فرمولها در نظریات او بودند.
فلسفه ایرانی بعد از ملاصدرا به شدت تحت تأثیر او قرار گرفت و مرتضی آوینی جزو معدود افرادی بود که مستقیما به سهروردی و فلسفه اشراق بازگشت. سید مرتضی با اینکه دانش زیباییشناسی و پرسش از چیستی زیبا بودن، بعد از ایمانوئل کانت در قرن هفده میلادی بوجود آمده بود،توانست حتی نظریاتی زیبایی شناختی را از فلسفه سهروردی بیرون بکشد. بعد از آوینی بود که حتی اصطلاح تدوین اشراقی هم باب شد...
مقابله نظریات آوینی با فلسفه سهروردی و دریافت شباهتهای آنها و تدقیق در آنچه که راوی فتح از حکمت اشراقی با ملزومات عصر جدید تطبیق داد و بر آنها اضافه کرد، چیزهایی نیستند که در یک مقال مختصر بگنجند، اما همین قدر ممکن است که خواننده را به تکرار و تکرر واژه نور در نریشنهای مجموعه روایت فتح ارجاع داد تا قدری از وابستگی اندیشگانی و قلبی مرتضی آوینی با فلسفه سهروردی به چشم بیاید؛
مستند روایت فتح
بخش شهری در آسمان
قسمت پنجم
ما جز با صورتی موهوم از عوالم رازآمیز مجردات سر و كار نداریم و از درون همین اوهامِ سرابمانند نیز تلاش میكنیم تا روزنی به غیب جهان بگشاییم و توفیق این تلاش جز اندكی بیش نیست.
پروانههای عاشق نور، بال در نفس گلهایی میگشایند كه بر كرانهی سبز این چشمهها رستهاند. و نور در این عالم، هر چه هست، از آن نورالانوار تابیده است كه ظاهرتر و پنهانتر از او نیست. و مگر جز پروانگان كه پروای سوختن ندارند، دیگران را نیز این شایستگی هست كه معرفت نور را به جان بیازمایند؟ و مگر برای آنان كه لذت این سوختن را چشیدهاند، در این ماندن و بودن جز ملالت و افسردگی چیزی هست؟
یادداشت از میلاد جلیلزاده
انتهای پیام/