گر چه رفته ای زهرا ولی هنوز کوچه های مدینه بوی یاس می دهد.

در سوگ یاسبه گزارش  گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از زنجان؛بوی غم سراسر مدینه را فراگرفته است آسمان درغم فراق بانوی جوان نالان است صدای شیون و ناله از خانه زهرا دل هر انسان آزاده ای را می آزارد

خدایا این چه ناله ایست که زمین و زمان را می لرزاند این چه اه و چه فغان و چه ماتم است دیده اولاد زهرا در مظلومیت مادرگریان است.

حسن ارام و بی صدا اشک می ریزد دلش بر غریبی مادر خون است گویا یاد آن کوچه دارد ؛یاد رخ نیلی مادر صبر و قرار ش را گرفته است .

حسین از غم مادر در تب می سوزد ودر کنار جسم بی جان مادر زینب است که از فراق مادر بی تابی می کند.

بر علی خبر آمد که زهرا رفت با این خبر کمر حیدر کرار آرام تا شد چه می شنود !!محبوبش کجا رفت روح علی از بدن جدا می شد گامهایش را بلد می گذاشت و زیر لبش تکرار می کرد نرو زهرا جان !!ای آرام دلم ؛علی را تنها مگذار.

علی بر سر جسم بی جان زهرا رسید پیکر پاک زهرایش را بر اغوش کشید وارام زیرلب زمزمه می کرد زهرایم صبر و قرارم مرو.

علی یارش را غسل و کفن کرد وهمراه فرزندانش غریبانه تابوت زهرا را بر دوش کشید نوبت به وداع با پیکر زهرا رسید ...

آه و ناله علی تمام شهر را لرزاند ارام زمزمه می کرد ای بهار کوتاهم !!ای بانوی جوانم !!ای نفسهای علی !!چگونه با دست خود بر پیکر مبارکت خاک ریزم چگونه از تو جدا شوم ای جان علی ؛با چشمان گریانش روبه قبر پیغمبر کرد گفت یا رسول الله امانتت را برایت اورده ام و ازتو شرمنده ام به خاطر روی نیلی اش به خاطر شکستگی بازویش ....

على بعضی شبها را کنار تربت زهرا یش می گذراند با زهراى محبوبش سخن مى گفت ، سلام ميگفت ، سلام مى كرد، بعد خودش گله مى كرد و بعد گله خودش را از زبان زهرا جواب مى داد:

ما لى وقفت على القبور مسلِّما

قبر الحبيبِ ولم يردَّ جوابى

چرا من ايستاده ام به قبر حبيبم سلام مى كنم و او به من جواب نمى دهد؟

حبيبُ مالك لا تردُّ جوابَنا اى دوست ! چرا جواب ما را نمى دهى ؟

انسَيتَ بعدى خُلَّةَ الاحبابِ؟ آيا چون از پيش ما رفتى دوستى را فراموش كردى ؟ ديگر ما در دل تو جايى نداريم ؟

بعد خودش جواب مى دهد:

قال الحبيبُ و كيف لى بجوابِكُم و ان رهينُ جنادلٍ و ترابٍ

دوست به من پاسخ گفت : اين چه انتظارى است كه كه از من دارى ؟ مگر نمى دانى كه من در زير خروارها خاك محبوس هستم ؟

زهرا وصيّت كرده بود: على جان ! مرا كه دفن كردى و روى قبرم را پوشاندى ، زود از كنار قبر من نرو، مدتى بايست ، اين لحظه اى است كه من به تو نياز دارم . على به دست خودش زهرا را دفن مى كند، بادست خود قبر محبوب را مى پوشاند، خاكها را مى ريزد و زمين را هموار و صاف مى كند. لباسهايش همه غبارآلود شده است . گرد غبارها را از لباسش مى پراكند. حالا نوبت اين است كه يك مدتى همين جور بايستد. فلمّا نقضَ يدهُ مِن تُراب القبرِ هاجَ به الحزن يعنى از كارهايش كه فارغ شد يكمرتبه غم واندوهها برقلب على روآورد. چه بكند؟ با كه حرف بزند؟ درد دل خودش ‍ را به كه بگويد؟ قبر پيغمبر نزديك است از پيغمبر كسى بهتر نيست .. رو مى كند به قبر مقدّس پيغمبر: السلام عليك يا رسول اللّه عنّى و عن ابنتِكَ النّازله فى جواركَ و السَّريعةِ اللِّحاق بكَ قَلَّ يا رسول اللّه عى صفيَّتِك صبرى يا رسول اللّه ، هم از طرف خودم و هم از طرف دخترت زهرا به شما سلام مى كنم . حال على را اگر مى پرسيد صبر على بسيار اندك شده است . بعد جمله اى مى گويد: و سَتُنَبِّئُكَ اِبنتُكَ بتطافِرُ اُمَّتك على هضمها يا رسول اللّه ! به زودى دخترت به تو خبر خواهد داد كه امّت تو بعد از تو با او چه رفتارى كردند...فلسفه اخلاق ، ص 249


انتهای پیام/

برچسب ها: در ، سوگ ، یاس ، زنجان
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.