حوزه سینما گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ عجیب است که یک کارگردانی فوقالعاده به اضافه پرداخت هوشمندانهای از جزئیات روزمره زندگی در دهه پنجاه شمسی، مساوی شده است با فیلمی بد و کشدار و ملالآور که چون از ابتدا قصهای نداشته، انتها هم ندارد و همین طور میتوانست تا جوانی و میانسالی آن کودکی که راوی ماجراهایش بود، کش بیاید.
«نفس» اسم بیربطی است برای فیلم سوم خانم آبیار. بهار دختربچهایست که کل فیلم نگاهی به دنیای درون او و نیم نگاهی از چشمانداز او به دنیای بیرون است؛ اما غیر از اشارهای که در سکانسی از اوایل فیلم به بیماری تنفسی پدر دخترک میشود، اساساً واژه «نفس» ربط دیگری به کل ماجرا نداشت و این هم که بهار چند باری در نریشنهایش بگوید «من وقتی بزرگ شدم، پزشک میشوم و بیماری پدرم را درمان خواهم کرد»، نمیتواند این اسمگذاری نامربوط را توجیه کند.
به نظر میرسد «نفس» مانور خانم آبیار در یک کارگردانی واقعگرا باشد که به فضای تاریخ معاصر مربوط است و نیم درصد از تلاشی که برای کارگردانی آن و یافتن خرده خاطرات فراموش شده دهه پنجاهی شده، در جهت قصه گفتن به کار نرفته است.
این فیلم را میشود با «مرگ ماهی» روح الله حجازی مقایسه کرد که آن هم تلاش رادیکال سازندهاش در به رخ کشیدن تواناییهای کارگردانی بود؛ اما هر دوی این فیلمها که به خاطر آثار قبلی کارگردانانشان اشتیاق اولیه را در همه برانگیخته بودند، مخاطبان زیادی را ناامید و کسل کردند.
شاید برخورد سرد مخاطبان با این فیلمها، کارگردانهایشان را به سمت تلاش بیشتر برای یک قصهگویی عمیق و ژرف سوق بدهد و به این ترتیب مهارت کارگردانی آنها که بعد از ساخت چند فیلم به دست آمده، بتواند در خدمت قصه گوییشان قرار بگیرد، نه اینکه قصه جایش را به ماجرا بدهد و صرفاً بهانهای باشد برای پلان گرفتن و تدوین کردن.
یادداشت از: میلاد جلیل زاده
انتهای پیام/