به گزارش خبرنگار
حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛هر اندازه ملتی از تاریخ تمدن غنیتری برخوردار باشد، مثلهای بیشتری هم در آن رواج مییابد. دانستن مثلها گفتن و نوشتن را آسان میکند. چرا که این جملات کوتاه آسانتر بر دل مینشیند و مکالمه را کوتاه میکند. البته باید توجه داشت که مثلها را درست و بجا استفاده کرد. گاه اگر مثلی را در جای نامناسبی به کار ببریم، رنگ و بوی متلک هم به خود میگیرد.
با این وصف در باشگاه ضربالمثل امروز به بیان حکایت کوتاه «فوت کوزهگری» میپردازیم.
در حکایات آمده است که ...
استاد کوزهگری بود که کوزههای لعابی خوبی میساخت و مشتری فراوان داشت. آنقدر کارش خوب بود که شاگردان زیادی را هم تربیت میکرد. از قضا یک روز فردی به سراغش اومد و خواست که شاگردیش را بکند و از استاد کوزهگری بیاموزد.
استاد قبول کرد و به او آنچه را میدانست آموخت. شاگرد که زرنگ بود و باعلاقه، خیلی زود فن کار را یاد گرفت و بنا گذاشت به ناسازگاری. بهانه آورد که مزدی که میگیرد کم است و سزاوار او نیست.
کمکم زمزمه رفتن او به گوش استاد رسید. شاگرد پس از مدتی رفت و برای خود کارگاهی دیگر به راه انداخت و مشغول کاسبی خود شد. با اینکه استاد از او خواسته بود که بماند، حداقل تا زمانی او بتواند شاگرد دیگری را برای خود پیدا کند که کمک دستش باشد، او نپذیرفت.
شاگرد کاسبیاش را راه انداخت اما کار و بارش آنطور که باید نگرفت. از همان روز اول فهمید کاسههایی که او درست میکند مثل کاسههای استادش شفاف نیست و مات میشود.
دوباره از نو شروع کرد، خاک مرغوبتری پیدا کرد، بهترین لعاب را استفاده کرد و کاسهها را در کوره گذاشت، اما بازهم مشکل قبلی وجود داشت.
متوجه شد همه چیز را خوب یاد نگرفته. نزد استاد برگشت و ماجرا را برایش گفت. استاد وقتی شرح کار او را شنید گفت: تو خیلی راحت و بیموقع مرا تنها گذاشتی، بیا و یکسال نزد من بمان تا شاگرد جدید هم قدری کار را یاد بگیرد و خودت هم عیب کارت را بفهمی و بعد از آن برو به دنبال استادکاری خودت.
شاگرد قبول کرد. یکسال نزد استاد ماند اما هرچه کرد نتوانست بفهمد چرا کاسههای لعابیاش مات از آب در میآمد.
روزی استاد او را صدا کرد و گفت: بیا و خوب نگاه کن تا اشکال کارت را بفهمی. استاد کاسهای را برداشت و چند فوت بر آن کرد و در کوره گذاشت و رو به شاگرد گفت: فهمیدی؟ اما شاگرد گفت نه، تو همان کاری را کردی که من. استاد گفت: نه، با دقت ببین.
دوباره همان کار را تکرار کرد و به شاگرد گفت: گرد خاکی که بر اثر این چند فوت از کاسهها بلند شد، دیدی؟ فوت و فن کار همین است. این کاسهها چند روز در کارگاه میمانند و خاک میگیرند، وقتی آنها را در کوره بگذاری، گرد و خاک با لعاب مخلوط میشود و کاسهها دیگر آن شفافیت لازم را ندارند. اما وقتی گرد را دور کنیم، لعاب خالص پخته میشود و رنگ کاسههایت شفاف از آب درمیآید. حالا برو پی کار خودت که همه چیز را خوب بلد بودی و فقط این یک فوت را کم داشتی که آن را هم به تو گفتم.
از آن به بعد مثل «فوت کوزهگری را نمیداند» را در مورد کسی به کار میبرند که همه چیز را در مورد کاری میداند، اما یک اصل خیلی مهم را هنوز یاد نگرفته است. در نقلهای دیگری هم این مثل را به اشکال زیر به کار میبرند:
«برو فوت آخری را یاد بگیر»
«همه چیز درست است و فقط فوتش مانده»
«فلانی هنوز فوتش را یاد نگرفته»
گزارش از: مریم محمدی
انتهای پیام/