«من از گورانیها میترسم» داستان ترسهای زنی میانسال است که در مبارزه ذهنی و عملی با سنتهایی قدیمی است که دست و پای او را بستهاند.
داستان در شهر کوچکی به نام گوران میگذرد، و زن قصه از پس پرسشهای فلسفی گوناگونی که در ذهن دارد زندگی خود را ادامه میدهد.
«من از گورانیها میترسم» ساختاری داستانی خطی دارد، داستان در حال و هوای دهه 60 و زمان حال میگذرد. شخصیت اصلی قصه در بستر اجتماعی زمانه رفته رفته تغییر میکند. دیدگاه او به زندگی پرسشی است فلسفی که آیا "زندگی با در دو رنج ارزش زیستن دارد؟ " این سوالات ذهن او را به خود درگیر کرده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: "سینی چای را که جلوی دکتر میگیرم، ابول مثل سونامی وارد هال میشود همان چیزی که میترسیدم به سری آمد خدا به خیر بگذراند آنقدر بی هوا و لنگ و واز راه میرود، که آدم حس میکند سر راهش همه چیز را میروید و میبرد....".
«من از گورانیها میترسم» داستانی است که از نظر فضای قصه و شکل آن به سایر آثار سلیمانی مشابهت دارد. سلیمانی در آثار خود همواره توجه خاصی به زنان و مشکلات و دغدغههای اجتماعی آنها دارد.
از وی پیش از این کتابهای بازی آخر بانو، خاله بازی، به هادس خوش آمدید و ... به چاپ رسیده است.
انتهای پیام/