انتشارات کتاب نیستان، تازه‌ترین اثر ابراهیم حسن بیگی را با عنوان «عالی‌جناب شهردار» اواخر سال 93 در 2200 نسخه منتشر کرده است.

خبرنگار ادبيات گروه فرهنگي باشگاه خبرنگاران - مريم محمدي -  این کتاب، چه از نظر موضوع مورد بحث و چه از نظر نوع زبان روایت، با دیگر آثار حسن‌بیگی متفاوت است.او که در آثار قبلی خود، به بیان موضوعاتی با زمینه دفاع مقدس و ارزش‌های دینی و اخلاقی می‌پرداخت، در این کتاب داستانی 138 صفحه‌ای، قصه‌ای سیاسی- اجتماعی با درونمایه طنز را روایت می‌کند.

داستان «عالی‌جناب شهردار» ، از همان ابتدا مخاطب را به خواندن ترغیب می‌کند. آنجا که دم از شهر بزرگی می‌زند که با مرگ شهردارش، وارد برهه‌ای در انتخاب شهردار جدید می‌شود. شهرداری که این‌بار نه یک فرد سیاسی و کاربلد که شاعر بزرگ شهر است و جز بازی با کلمات آن هم برای جلب نظر دیگران، چیزی بلد نیست و باز با استفاده از همین ویژگی و دادن وعده‌ها و شعارهای انتخاباتی جذاب و باب طبع عامه مردم، بر صندلی قدرت می‌نشیند.

نویسنده خود در مصاحبه‌ای اختصاصی با نگارنده این متن، پیام محوری این داستان را «تغییر» در حالات رفتاری و روانی انسان معرفی می‌کند. خواندن این کتاب و به انتها رساندن آن، اول نکته‌ای را که به خواننده گوشزد می‌کند این است که درون هر یک از ما، نرم‌خويی و تندخویی، توامان با یکدیگر وجود دارد و شاید با بروز شرایطی هر یک از آن دو ظهور کند.

در داستان «عالی‌جناب شهردار» هم اگر چه در ابتدا شهردار‌ تازه شهر (شاعر)، فردی ملایم و مردم‌دوست و دوستدار حقوق شهروندی و آزادی، نشان می‌دهد، اما در ادامه کم‌کم این امر را تاب نمی‌آورد و آگاهی مردم از حقوق‌شان را نوعی مخاطره برای خود تلقی می‌کند و از همین روست که برای بقای صندلی ریاستش، دست به اعمالی می‌زند که تا پیش از این در نظرش مذموم می‌آمد. 

عالی‌جناب شهردار، داستانی تمثیلی دارد، قصه در شهری لامکان می‌گذرد، شخصیت‌ها بی‌نام و نشان هستند و تنها با جایگاه و شغل اجتماعی‌شان معرفی می‌شوند. تعلیق در داستان به‌خوبی به کار رفته است، و نوع بیان و پیش‌گویی‌های راوی داستان (دانای کل) خواننده را از فصلی به فصل دیگر می‌کشاند.

«عالی‌جناب شهردار» ، طنزی نقادانه دارد، خواندنش این جمله امیرالمومنین را در ذهنت می‌آورد، که قدرت مفسده‌برانگیز است. شاعر شهردار قصه، به جایی می‌رسد که نهایتاً تمامی افراد باسواد و دانایی را که دور خود جمع کرده بود از دم تیغ می‌گذارند و باز برای ابقای خود در پست و مقامش، افرادی را بر مسند امور می‌نشاند که گذشته درست و قابل‌قبولی ندارند و نهایتاً شهر بزرگ، چند صباحی را با قانون، حقوق شهروندی و ... می‌گذراند، اما دیری نمی‌گذرد که باز آش همان آش می‌شود و کاسه همان کاسه. 

در جلسه نقد و بررسی این کتاب در فرهنگسرای گلستان، منتقدان حاضر در جلسه بر چند نکته تاکید کردند: اول اینکه گذشته شخصیت‌های این قصه مشخص نیست و خواننده از آنها هیچ نمی‌داند، دوم اینکه گاه جای شخصیت‌های داستان عوض می‌شود، برای مثال جایی از قصه هست که خیاط به عنوان داناترین فرد داستان، از ناپسند‌بودن سانسور کتاب و مطبوعات حرف می‌زند، در حالی که علی‌الظاهر این حرف را باید شاعر داستان بگوید که خود دستی بر نوشتن هم دارد.

اما به نظر می‌رسد هیچ یک از این انتقادات قابل قبول نباشد. شاعر شهر که الان شهردار شده است، اصلا گذشته‌اش مهم نیست، اصلا گذشته‌ای ندارد، او هیچ دستاوردی در زندگی شاعرانه‌اش نداشته است، تنها دلیلی که امروز برای محبوبیت نزد مردم دارد، حرف‌های شاعرانه و جذابی است که در زمان انتخابات زده و مردم را امیدوار کرده است. به نظر می‌رسد نویسنده در عدم اشاره به گذشته شخصیت‌های داستان، تعمد داشته باشد.

از سوی دیگر، به نظر منطقی می‌رسد که شاعر خود از ممیزی کتاب و ... انتقاد نکند، در جامعه‌ای که سالیان سال، قدرتمندان آزادی اهل قلم را مخدوش کرده بودند، طبیعی به نظر می‌رسد که شاعر این قصه هم دچار خودسانسوری شده باشد. در عوض این حرف را از زبان خیاط داستان می‌شنویم که خود در لباسی مردم‌پسند و عامه قرار دارد و امرار معاش می‌کند، اما فردی است اهل مطالعه و سیاست و به قول معروف کله‌اش بوی قرمه‌سبزی می‌دهد.

این دو نفر (شاعر و خیاط) در کنار هم کامل می‌شوند، خیاط وجهه اجتماعی خوبی ندارد، حداقل با توجه به جایگاه اجتماعی‌اش نخبه نشان نمی‌دهد، اما فردی اهل مطالعه است و دانا، در کنار او شاعر وجهه نخبه‌گرایانه در نزد مردم دارد، اما اهل فکر و اندیشه نیست. این دو در کنار هم نیمی از قصه را با هدف بهبود شرایط و اوضاع جامعه پیش می‌برند، اما در نهایت قدرت اثر خود را بر اصول اخلاقی و ارزشی شهردار دیکته می‌کند.

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.