به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران به نقل از همشهری 24 ،در اینحا به بررسی بازی شش بازیگر در فیلم های در حال اکران سینمای ایران و نقاط ضعف و قوت آنان می پردازیم. فریده فرامرزی در استراحت مطلقرضوان است؛ زنی خونسرد که به آرامی تحت تاثیر حرف های دیگران قرار می گیرد و به شوهرش و سمیرا بدبین می شود.قبل تر در فیلم صندلی خالی، بازی فوق العاده ای داشت. مقابل دوربین راحت و آسوده بود و حس و حال شخصیت را بی کم و کاست منتقل می کرد. اما این بار یکی از شخصیت های همیشگی فیلم های کاهانی را بازی می کند. آدمی خونسرد، ساده و ریلکس که به هر پیشامدی می خندد و دنیای خودش را دارد. شبیه به بابک حیمدیان اسب حیوان نجیبی است، با لبخندی روی لب و خیال آسوده. اما این تنها بخشی از طراحی شخصیت است. مشکل اصلی بازی فرامرزی، برنامه ریزی است، معلوم است که قبل هر کنش و واکنشی فکر کرده و تصمیم گرفته، به ناخودآگاهش اعتماد ندارد و با فاصله نقش را نگاه می کند. برای همین تماشاگر نه آن آرامشش را باور می کند و نه آن عصبانیت را. اتفاقا هنگام عصبانیت، بازی او بهتر می شود (که البته بخش کمی از حضورش در فیلم را شامل می شود). فرامرزی انگار راحت نیست و اگرچه سعی می کند ریزه کاری هایی به بازی اش اضافه کند، اما نمی تواند چیزی فراتر از تیپ سازی، آن هم ساختگی، ارائه کند.
رضا عطاران در استراحت مطلقهمسر رضوان است؛ نصاب ماهواره است و می خواهد زندگی اش را تغییر دهد.یکی دیگر از قاعده شکنی های عطاران است. با 180 درجه تفاوت نسبت به آنچه که قبلا بوده؛ این بار آدم بی خیال و بی تفاوت و الکی خوش، جای خودش را به مردعصبی و پرجنب و جوشی داده که زود هم جوش می آورد. عطاران حواسش هست که علاوه بر اینها باید به نکات دیگر هم توجه کند؛ مثلا بازی با ریشش را تبدیل می کند به یک موتیف یا نگاه های دزدکی به سمیرا می اندازد تا رابطه ی این دو را برجسته تر کند. همه ی اینها را هم در کنار هم و با هم انجام می دهد. با این همه بازی او بیشتر اغراق شده ی حضورش در بی خود و بی جهت است. بله، می دانیم که این شخصیت نسبتی با آن کاراکتر ندارد، اما عطاران با پررنگ تر کردن ویژگی های آن شخصیت، وارد استراحت مطلق شده. بنابراین، بازی او اگرچه معقول است و جذاب، تازه نیست و آشناست برای تماشاگری که آنجا هم عصبانیت، فریادکشیدن، نگاه ها و البته بازی با ریشش را دیده است.
محسن تنابنده در ایران برگرفتح الله خانه است؛ یکی از بزرگانی روستایی به نام شید که می خواهد در انتخابات برنده شود.تنابنده استاد تیپ سازی است (به شاهگوش و ابله! نگاه کنید)، بلد است به یک تیپ خاص، جزئیاتی اضافه کند که او را تازه تر و جذاب تر بکند، می داند که در این کار ایده پردازی تنها راه نجات است و خب، ایران برگر سرشار است از اینها، طبیعی است که وقتی فیلم را می بینیم هم زمان یاد اخراجی ها 3 و شب های برره بیفتیم اما تماشای تنابنده ربطی به هیچ کدام از این آثار ندارد. او فتح الله خان را یک پیرمرد فرتوت و کم تحرک نگرفته، به جای این کار به آن انرژی داده و تبدیلش کرده به یک چهره ی فعال: چه در ریتم دیالوگ گویی چه در حرکات او نشانه هایی از قوت و انرژی دارد. به اینها اضافه کنید ژست های او هنگام ایستادن و راه رفتن که انگار کاریکاتوری است از یک خان و مرد بزرگ، یک چهره ی اغراق شده که می خواهد تماشاگر بداند هیچ کدام از این حس ها واقعی نیست و به تنش زار می زند و عاریه است. چیزی که چنین فیلمی به آن نیاز دارد تا ثابت کند این رفتار متعلق به مردم ما نیست. بازی تنابنده هم وجه کمیک دارد و هم کمک می کند به انتقال درست مضمون و این، تنها دستاورد ایران برگر است اگر با اغماض نگاه کنیم.
ترانه علیدوستی در استراحت مطلقسمیراست، زنی که از دامغان آمده تا در تهران زندگی کند. اما انگار گذشته رهایش نمی کند. پیچیده ترین شخصیت فیلم است: هم باید همدلی برانگیزد هم باید بتواند باعث سوءتفاهم بشود. هم باید یک جور وابستگی به آدم های دیگر را نشان بدهد هم باید مستقل به نظر برسد. سختی همین جاست؛ در نمایش زیرکی و رندی خاصی که شخصیت باید با آن جلو برود و با کمترین دیالوگ ها و حرکات، به تماشاگر بباوراند که او دارد مسیر خودش را می رود. ترانه علیدوستی با بازی در سکوت، نگاه خیره به زمین، لحن آرام و چهره ای معصوم این طراحی را انجام داده. هیچ گاه نمی شود به او شک کرد: او همان زن قربانی است که البته اگر دقت کنیم زیرزیرکی کارهایش را جلو می برد. نه اغواگر است نه درگیرکننده، اما می داند که چطور و کجا با طفره رفتن از خواسته های طرف مقابلش او را مجبور به انجام کار کند. هوش علیدوستی کمک کرده تا این شخصیت درست از آب درآید؛ اگرچه نمونه ی بهتر و فوق العاده ی چینن بازی ای را از او در فیلم زندگی مشترک آقای محمودی و بانو دیده بودیم؛ یک بازی پیچیده که البته از شخصیت پردازی دقیق تر بیرون آمده بود. اینجا همه چیز ساده تر است و البته بازی علیدوستی هم معمولی تر.
امیر جدیدی در رخ دیوانهمسعود است، راوی داستان های راست و دروغ فیس بوکی فیلم.یک چهره ی تازه در سینمای ما، او را قبل تر در دو فیلم سیزده و پایان خدمت هم دیده بودیم اما رخ دیوانه اولین حضور جدی اش روی پرده ی سینماست. بچه پررویی که با پولدارها تفریح می کند اما حواسش هست که آسیب هم نبینند.او خوب می تواند حس غریب بودن و انزوا در جمع را نشان دهد؛ کسی که نمی تواند با بقیه دمخور شود و بعد، آرام آرام وارد بازی می شود. مسئله اینجاست که فیلم پر از رودست زدن و دروغ های عجیب و غریب است اما جدیدی با ایمان کامل آنها را بازی می کند، خودش را درست مثل باقی جمع می کند و بنابراین تماشاگر هم مثل افراد گروه به او اعتماد می کند. بخش انتهایی هم که فصل گره گشایی است شوکه شدن و غافلگیری اش باورپذیر است و تمام اینها نشانی از اعتماد به نفس بالای اوست در کنار تمرکز بسیار روی نقش. بازی او زیادی احساسی نیست (با این که می تواند تبدیل شود به بازی پرسوزوگذاز) و میمیک چهره اش کاملا مناسب راوی ای است که هیچ چیز را لو نمی دهد تا قصه را با شیوه های مختلف جلو ببرد. امیر جدیدی می تواند امیدوارکننده باشد.
بابک حمیدیان در روباهکسی است که هم ماموران وزارت اطلاعات و هم مامور اسرائیلی به دنبالش هستند.بازی ترس، کار ساده ای نیست، مرزی است که می تواند متهم شود به اغراق، به این که بیش از حد نمایش یا غیرقابل باور شده. و همه ی اینها در فیلمی جاسوسی که در آن تعلیق حرف اصلی را می زند و زمینه های ترس پنهان است، کار را سخت تر می کند. اجرای حمیدیان به همین دلیل چشم گیر است، با گریم نامتعارف، بدن خم شده به داخل (که شبیه واکین فینیکس در مرشد است)، دیالوگ هایی که تندتند ادا می شوند و سرعت بالای حرکات، و نگاه های دزدکی و مداوم به اطراف او شخصیت است که از ترس به درون خودش رفته، تهدید می کند اما معلوم است که کارش همان جا تمام می شود. تسلط حمیدیان در خارج شدن از پوسته ی همیشگی اش است، از آن اغراقی که (مثلا) در چ داشت یا شتابی که در حرکاتش در فیلم های مختلف دیده می شد. کافی است این بازی را مقایسه کنید با استراحت مطلق (که البته یک بازی خوب دیگر اوست) تا متوجه شوید چطور توانسته «عصبانیت ناشی از ترس» را از «عصبانیت حاصل از بیماری روحی» جدا کند.