به گزارش
حوزه ادبیات باشگاه خبرنگاران؛ به یک رفیق شیش، رفیق فاب، رفیق شفیق و هر چیزی که شما اسمش را می گذارید، نیازمندیم. من در اینجا اعتراف می کنم که علی رغم داشتن دوستهای فراوان، سالهاست حتا یک رفیق هم نداشته ام. مرد که باشی، خصوصا اگر کله ات بوی قرمه سبزی هم بدهد، میفهمی نداشتن یک رفیق که حرفت را بفهمد و حرفش را بفهمی چقدر آزار دهندهست. این وسط دوست داری یکی باشد که بودنش الکل رویِ ذغال نباشد، خودِ آتش باشد، بفهمد، ببیند، درک کند و اگر نه همیشه ولی آنجا که باید باشد، باشد. دوست داشتم حتی اگر در خواب، رویا، قصه، یا حتی کابوس هم که شده، بویِ چنین رفاقتی را بچشم.
"رضا امیر خانی" از آن نویسنده هایی ست که میگوید "متاسفانه به من و شما وحی نمیشود! وحی و الهام و سایرِ تجربیات معنوی، حین نگارش به کار نمیآیند. بنابراین به جای این که حین نوشتن، به این موضوعات بیاندیشید، سعی کنید در زندگیتان آدم خوبی باشید؛ در نوشتن، خودتان را و تجارب معنویتان را خواهید نمایاند! "قطعاً کسی که چنین اعتقادی دارد تمام آنچه مینویسد را تجربه میکند، پس با اعتماد "ارمیا" را به دست گرفتم.
"چشمان مصطفا ارمیا را بر خطوط کتاب ترجیح دادند اما چشمهایش مثل همیشه از نخستین در نماز ارمیا جلوتر نرفتند یعنی نمیتوانستند. چگونه به آن چشمان نیم باز مشکیِ مشکی میتوانستی چشم بدوزی زمانی که تو را نگاه نمیکند و افق دیدش جایی ماورای تو و سنگر است؟ چگونه چادر گلمنگلی نگاهت را بر سجده سادهاش پهن میکردی، زمانی که شانههای ارمیا در سجده بیصدا میلرزید؟ مصطفا کتاب را بست، عینکش را درآورد و آن را با دستمالی که در میان لباسهای خاکیاش به طرز عجیبی تمیز ماندهبود پاک کرد، یکی از شیشههای عینکش لق شده بود. آرام گفت : موجی شده. و بعد باز هم بی اختیار نگاهش ارمیا را و نمازش را به عینک ترجیح داد"
داستان رفاقتی ناب، یک ماجرای شگفت و دوستی ای که از دلِ توپ و تانک و خمپاره آغاز میشود، ارمیا، اولین کتاب رضا امیرخانی ست که در آن رفاقت دو رزمنده ی جوان به زیبایی هرچه تمام تر به تصویر کشیده شده.
"- خب شما دوستی را از دست دادید. خیلی بهتان نزدیک بود، نه؟
- مصطفا؟ نه اصلاً به من نزدیک نبود اگر نزدیک بود که من الان اینجا نبودم. من هم شهید شده بودم. مصطفا کجا و من کجا؟! او یک مرد بود بزرگ بود. البته من هم بزرگ میشوم ...
- ببخشید وسط حرفتان میآیم اما خود این بزرگ شدن خیلی امیدوارکننده است. یعنی شما هم میتوانید مثل مصطفا بزرگ باشید ما به این حالت امیدوارکننده میگوییم ...
- شما هم ببخشید وسط حرفتان میآیم من هم بزرگ میشدم، اما مثل ناخن، من را کند و رفت
دکتر بغضش را نیمه کاره خورد.
- پس بنویسم شهید به شما خیلی هم نزدیک نبود .
- نه ننویسید! بنویسید نزدیک بود. خیلی هم نزدیک بود. یک متر بیشتر فاصله نداشت. مساله یک مساله ساده احتمال نیست و گرنه هم او باید میرفت، هم من. یک متر که فاصلهای نیست. بنویسید ارمیا معمر آدم نیست، ناخن است. باید گرفتش، کوتاهش کرد. بنویسید هنوز هم آدم نشده، وگرنه من که تازه نمازم تمام شده بود. بنویسید ..."
"ارمیا" را که جوایز بسیاری از آن خود کرده، "رضا امیرخانی" در سال 1372 نوشته است. تقدیر ویژه دومین دوره کتاب سال دفاع مقدس و تقدیر در نخستین دوره جشنواره فرهنگی هنری مهر از جمله این جوایز است. "ارمیا"، جایزه برتر بیست سال داستاننویسی ادبیات دفاع مقدس را نیز به دست آورده و در بیستمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، جزو پرفروشترین کتابهای انتشارات سوره مهر بوده است.
انتهای پیام/