شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
شخصی با بار شیشه رسید دم دروازه شهر. دروازه بان با چوبی که دستش بود، یکی زد روی لنگه بار و پرسید: عمو چی داری؟ صاحب بار گفت: اگر یک چوب هم به آن یکی لنگه بار بکوبی هیچی ندارم. «داستان های امثال- حسن ذوالفقاری»