گزارش زير، روايت ديگري است از همين داستان سريالي؛ روايتي از تخريب باغهاي محله قديمي حسينآباد در شمال شرق پايتخت؛ گزارشي كه با همكاري رييس كميته محيطزيست شورا همراه بود و درنهايت، ميتواند پروندهاي جديد باشد از ادامه تخريب دهها باغ قديمي اين كلانشهر كشور.
اپيزود اول: تحريريه آغاز يك گزارش
اين گزارش يك قصه نيست. روايتي است از آخرين نفسهاي درحال خاموش شدن يك محله. داستاني آغازشده از يك گپ دوستانه در تحريريه. قصهاي كه درنهايت به رونمايي از يكي ديگر از تامل برانگيزترين اقدامات شهرداري در خصوص صدور مجوز براي ساخت و ساز درباغهاي تهران، منجر ميشود. تعدادي از همكاران كه اتفاقا همگي اهل يك محله و محدوده هستند، مدعياند كه در محل سكونتشان، سالهاست باغها را خشك ميكنند و به جاي آن برجهايي بزرگ و فريبنده ميسازند. به گفته آنها، هم اينك نيز آخرين بازماندههاي اين باغها درشرف نابودي و تبديل به برجهايي مرتفع هستند. اما تمام اين اتفاقها نه در يكي از حاشيههاي تهران، كه در قلب شمال شرقي پايتخت و در مقابل چشم هزاران تماشاچي و مامور شهرداري درحال انجام است. همين جملات بهانهاي ميشود براي بازديدي از منطقه يادشده.
اپيزود دوم: باغهايي كه شايد ديگر نباشند
ظهر يك روز زمستاني سرد و ابري است. آنچنان سرد كه كمتر كسي را در كوچهپسكوچهها پيدا ميكني. به خصوص در كوچه پسكوچههايي كه هنوز بوي قدمت ميدهند و حس نوستالژي دارند. كوچههايي پهن، با خانههايي ويلايي و حداكثر دو طبقه، نهرهايي كمعمق كه مانند جويهاي آب فيلمفارسيهاي چند دهه قبل، آب درونشان مانند خون در رگهاي انسان جريان دارد و البته درختاني بلند و كهنسال كه قامتشان نشان از قدمت و عمر طولانيشان دارد. كوچههايي درست در بيخ گوش خياباني پرتردد و شلوغ كه لحظهاي از وجود ماشينها خالي نميماند. باوركردني نيست، چنين سكوت و آرامشي در كنار يكي از شلوغترين محلهها و خيابانهاي شمال شرق تهران. انگار كه هنوز هياهوي شلوغي و حرص و طمع بساز و بفروشها نتوانسته حال و هواي اين تكه از شهر را چندان تغيير دهد. البته فعلا! كوچه پسكوچههايي منشعب شده از خيابان افشاري. خياباني در امتداد خيابان بنيهاشم و در محدوده بزرگراه رسالت در ناحيه سه منطقه چهار شهرداري تهران.
پرسان پرسان از مردم آنجا سراغ باغهاي قديمي منطقه را ميگيرم. كوچه بعداز زير گذر افشاري نخستين كوچهاي است كه مردم نشانش را دادهاند. كوچهاي كه امروز خيابان افشاري به دو نيمش كرده است با اسم با مسمايي به نام «پيري». كوچهاي با خانههايي قديمي، درختاني كهنسال، دردل كوچهاي «پير» با قدمتي كهن اما ثبت نشده. به جز برج چندين طبقه و مدرن سر كوچه كه ٩٠ درصد به ١٠ درصد به نفع بنا و نه فضاي سبز ساخته شده تقريبا تمام خانههاي اين كوچه و كوچههاي فرعي آن ويلايي و قديمي هستند. خانههايي كه هنوز بوي معماري ايراني را درآن ميتواني ببيني. انتهاي كوچه به كوچهاي ديگر ميخوري كه ديوار سرتاسري سفيد رنگ دارد و روي تابلوي آن نام «مسعود» حك شده است. ديواره سيماني سفيد رنگ روبهرو قسمتي از باغ حدود ١٨ هزارمتري است كه دوربينهاي نصب شده اطراف آن نشان از حفاظت از مكاني امنيتي دارد تا يك باغ. از همان باغهايي كه تاكنون كسي داخلش را نديده است. با درهايي متعدد اما بسته. ديوارهاي بلند باغ مانع از آن ميشود تا داخلش را ببيني، اما هر چه هست سرشاخههاي درختان نشان از آن دارد كه هنوز هم اين محدوده باغ است، هرچند كه برخي اهالي محل معتقدند كه دارند درختهاي اطراف باغ را از بين ميبرند. اما دوربينهاي مداربسته روي ديوار به نوعي تابلويي هشداردهنده هستند. اينكه اينجا فضولي موقوف. حتي اگر پاي تخريب درختان و باغها در ميان باشد.
ساخت وساز درلواي ساماندهي اراضي
اما اين تنها باغ اين كوچه نيست. درست روبهروي آن، باغ ديگري با پلاك هشت قرار دارد. باغي با حدود ١٤ هزار متر وسعت كه گويا متعلق به مالكي خصوصي است. از لابه لاي شكافهاي درب قرمز و زرد رنگ يونولتي آنكه به سبك كارگاههاي ساختماني تزيين شده، حجم عظيمي از مصالح ساختماني و ادوات كارگاهي را ميتوان ديد كه ديد درختان اندك شده و درحال خشك شده آن را مسدود كردهاند. هر از چند گاهي وانتي داخل آن ميشود و باري را داخل ميبرد يا چيزي را خارج ميكند. نيازي نيست زياد باهوش باشي تا متوجه نوع فعاليت درحال انجام داخل باغ باشي. در يك نگاه به راحتي ميتوان متوجه شد كه مالك باغ در پس ديوارهاي بلند سيماني سفيد رنگ آن، با فراغ بال در حال از بين بردن درختان و كاشتن سنگ بناي يك برج يا برجهايي بزرگ است. درختان كهنسال كنار ديواره و جوي آبي به سبك كوچههاي قديمي تهران همه و همه نشانههايي هستند از اينكه اين باغ در روزگاري نهچندان دور، باغي مفرح دراين منطقه بوده است. خانههاي هر سه كوچه فرعي «پيري» هم خانههايي هستند با معماري ايراني، باغچههايي سرسبز و درختاني كهنسال كه نشان از قدمت ساختمانهايشان دارند.
قسمت غربي اين كوچه - پيري غربي- گرچه بيشتر دستخوش معماري جديد امروزي و خانههاي نوساز كنوني شده است، اما هنوز هم رگههايي از سرسبزي و باغهاي قديمي درآن ديده ميشود. ضلع شمالي كوچه را تا انتهاي كوچه، ديواري آجري و قديمي تشكيل داده كه برخلاف باغهاي قبلي ارتفاع چنداني ندارد. باغي وسيع كه اسكلت آهني بزرگ و چند طبقهاي مانند غولي بيشاخ و دم درداخل آن قد علم كرده است. درختان قديمي و سر به فلك كشيده انتهاي زمين حكايت از آن دارد كه اين باغ هم تا همين چند ماه قبل باغي بزرگ بوده است. اما هم اينك به جاي درختاني كه روزگاري ريههاي تنفسي منطقه بودهاند، تيرهاي آهني درحال قد علم كردن هستند. جرثقيل بزرگ ثابت داخل محوطه، كارگاه ساختماني انتهاي باغ كه به انتهاي كوچه ميرسد، دركناراسكلتي غولآسا همه و همه حكايت از آن دارد كه تا چند وقت ديگر، دراينجا مجتمعي عظيم از پس ديوارهاي آن بيرون خواهد آمد. اما مالك اين مجموعه عظيم كه يك سر آن درحاشيه خيابان افشاري و سر ديگر آن درحاشيه بزرگراه صياد شيرازي قرار دارد كيست؟ يافتن جوابي براي اين سوال چندان هم كار سختي نيست. مالك آن را ميتوانيد از روي تابلوي سفيدرنگي كه با غرور در كنار ديوار كاشته شده پيدا كنيد. تابلويي با اين مضمون: طرح ساماندهي اراضي باير! شهرداري منطقه چهار، ناحيه سه! بدينترتيب به نظر ميرسد مالك و صاحبكار اين ساخت وساز بزرگ و غولآسا كسي نباشد جز «شهرداري تهران». يعني همان نهادي كه بايد، حافظ و پاسدار صيانت از باغها و فضاي سبز پايتخت باشد. پيرزني كه كنار در منزل خود نشسته و ما را با نگاه كنجكاوش رصد ميكند، وقتي درمورد دليل حضورمان مطلع ميشود، ميگويد: من نزديك ٧٠ سال از خدا عمر گرفتهام كه ٣٠ سال آن را دراين محله بودهام. آن سالها اينجا پربود از باغها و خانههايي با باغچههاي سرسبز و زيبا، وارد محل كه ميشدي دماي هوا حداقل پنج درجه خنكتر ميشد. نفسي چاق ميكند و درحالي كه به جرثقيل غولپيكر مقابل خانهاش اشاره ميكند ادامه ميدهد: امروز اين جرثقيلها و اين ساختمانهاي رعنا جاي درختان را گرفتهاند. بادي كه در بين شاخههاي درختان ميپيچد به همراه زمزمه آب جوي، موسيقي زيبايي را خلق ميكند. يك آهنگ و موسيقي قديمي. آهنگي كه به احتمال زياد تا چند هفته ديگر خاموش خواهد شد.
تعاونيهايي كه باغها را ميبلعند
اينجا پراست از باغچهها و باغهايي همين سرنوشت را دنبال ميكنند. قطع درختان وتبديل آخرين ريههاي شهر به برجهايي بلند بالا. باغي، در ضلع شمالي كوچه پيري شرقي و در حاشيه خيابان افشاري يكي ديگر از اين باغهاست. باغي كه به گفته يكي از معاملات املاكيهاي منطقه، متعلق به يكي از سازمانهاي معروف و بزرگ دولتي و از املاك مصادره شده است. باغي كه از سه قطعه ١٨٠٠ متري تشكيل شده و هنوز هم با وجودي كه قسمت اعظمي از درختان آن قطع شده، باز هم پر است از درختان كهنسال و بلند بالا. همان معاملات املاكي در مورد اين باغ ميگويد: نهاد ياد شده؛ باغهاي زيادي در اين منطقه داشته كه همه را فروخته است. الان هم اگر مشتري براي اين باغ باشد، فروشنده است. قيمت آنها هم توافقي است. منتها خيليها تمايلي براي خريد باغهاي اينچنيني ندارند. نفسي تازه ميكند و ادامه ميدهد: تا چند ماه قبل اگر به داخل باغ نگاه ميكرديد به دليل انبوه و فشردگي درختان، نميشد انتهاي آن را ببينيد، ولي كمكم اكثر درختان آن را قطع كردهاند.
از وي درمورد قيمت زمينهاي اين منطقه ميپرسم. پيرمرد كه از قديميهاي منطقه است انگار كه از سوالم چندان خوشش نيامده باشد، به جاي صاحب مغازه ميگويد: باغچهها متري ٩ ميليون و باغها متري ١٣ ميليون هستند. آپارتمان هم از ١٠، ١٢ تومان به بالاست. بستگي به منطقه و محل خانه دارد.
اين را ميگويد و با همان دلخوري قبلي بلند ميشود و از در خارج ميشود. جوان صاحب مغازه كه متوجه دلخوري و تعجب من از برخورد پيرمرد شده، براي اينكه از دلم درآورد ميگويد: دلخور نشويد. اهالي قديمي اينجا، چندان دوست ندارند از تخريب باغها و باغچههاي محله صحبت كنند، چون خيلي از آنها با فروش همين باغها به نان و نوايي رسيدهاند و به جمع از ما بهتران پيوستهاند.
كوچه شقاقي سومين مقصد ما است. كوچه بالايي كوچه پيري شرقي. از آن كوچههاي تودرتوي قديمي كه به چندين كوچه و خيابان ديگر منتهي ميشود. اينجا تعداد برجهاي امروزي و خانههاي ويلايي تقريبا برابر است. اما هنوز هم بوي هواي كوچههاي قديمي تهران را ميدهد. برجهايي كه گفته ميشود تا همين چند سال قبل، همگي باغهايي سرسبز بودهاند. حتي چند مغازه داخل آن هم هنوز فرم و شكل سنتي خود را حفظ كردهاند. انتهاي كوچه يكي از ايستگاههاي آتشنشاني و بازار روز محله وجود دارد. اما دركنار اينهمه، باغي بزرگ كه يكسر آن در چند متر جلوتر از ابتداي كوچه است و انتهاي آن كوچه بهار است، داستان ديگري دارد. زميني به مساحت حداقل ٢٠ هزار متر مربع كه هم اينك فقط چند درخت كهنسال در آن باقي مانده است. با چند در مجزا. از در مدرن و نوساز آن با آيفوني تصويري در كوچه شقاقي تا درب چوبي بسيار قديمي و عتيقه آن دركوچه بهار و البته در كارگاهي آن در انتهاي ملك در همان كوچه بهار. ملكي كه بنابر نوشته روي تابلوي در كارگاهي آن براي ساخت وساز يك تعاوني درنظر گرفته شده است. تعاوني ناشناسي به نام «خيبر». مجتمعي با ٧ طبقه و دو طبقه زير زمين و پاركينگ. اما نكته جالب اينجاست كه جاي مشخصات متراژ و وسعت بنا و از آن مهمتر نام مالك در تابلوي كارگاه خالي است! انگار مالك ملك چندان تمايلي به شناخته شدن ندارد. اما هر چه هست مجوزدارد. مجوزي كه احتمالا براساس مصوبه ساخت وساز برج باغها گرفته شده است. همان مجوزي كه به مالك در قبال ساخت بنا در٣٠ درصد زمين باغ، وي را موظف ميكند تا ٧٠ درصد مابقي را به همان شكل باغ حفظ كند. ولي تنها چيزي كه دراينجا ديده نميشود، ٧٠ درصد از باغ و درختاني است كه بايد باقيمانده باشد. گويا قراراست تمام اين ملك با معماري نوين شهري و امروزي ساخته شود. معماري خاصي كه ديگر درآن جايي براي باغ و درختان كهنسال نيست. اين همان حكم نانوشته اين باغ و تمام باغهاي اين محله است.
شهرداري، مترو، قطع درختان و ديگر هيچ
خيابان گلريز؛ آخرين نقطهاي است كه براي بازديد انتخاب ميكنم. آن هم به طور اتفاقي و دربازگشت از منطقه. خياباني درست درآن سوي بزرگراه صياد شيرازي و چسبيده به اين بزرگراه. محوطهاي سبز شايد به وسعت دو هزار متر در حاشيه بزرگراه و ابتداي خيابان گلريز توجهم را به خود جلب ميكند. معمولا محوطههاي فضاي سبز حاشيه بزرگراهها با گل و چمن و درختان تزيين ميشوند تا هم به زيبايي شهر بيفزايند و هم نقشي هر چند كوچك در تصفيه هوا داشته باشند. اما اين محدوده با آنكه آرم فضاي سبز شهرداري تهران ازجنس ورقه آهني و با رنگي سبز - به نشانه فضاي سبز – در سر در آن نصب شده، با فنسهاي كلفت آهني مسدود شده و داخل آن هم كارگران مشغول كارند و يك ماشين بزرگ مخصوص حمل سيمان هم مشغول خالي كردن سيمانهايش است. گويا قرار است دراينجا ايستگاه مترويي احداث شود. ولي به چه قيمتي؟ به قيمت قطع بيش از ٦٠ درصد از درختان اين محوطه؟ وقتي از نگهبان آن درمورد درختاني ميپرسيم كه تا قبل از آغاز عمليات احداث مترو در اين محوطه وجود داشته؟ با عصبانيت سري تكان ميدهد و به تندي ميگويد: من نميدانم. من فقط يك نگهبانم. برويد با مديران اين قسمت صحبت كنيد. اما به قول وي، هيچ مديري دراينجا نيست - يا حداقل ترجيح ميدهد كه نباشد- تا پاسخگويمان باشد.
راننده يكي ازآژانسهاي محله كه خود ١٢ سالي ميشود كه ساكن اين محله است نيز روايت ديگري را از باغهاي اين محدوده ارايه ميكند. روايتي از سالهاي نه چندان دور كه هنوز درختان اين باغها حرمت داشتند و نشاني از فرهنگ مردمان آن بودند و افسوسي به خاطر بيمهري تمام اين سالها: اگر چند سال قبل اينجا زندگي ميكرديد و بعد براي مدتي از اينجا ميرفتيد و دوباره سري به محله ميزديد، مسلما شكل و شمايل جديد آن را نميشناختيد.
اپيزود سوم: آه و افسوس شورا
براي بار دوم راهي ديار باغهاي فراموش شده ميشويم. با اين تفاوت كه همراه اينبارمان، رييس كميته محيط زيست شوراي شهر است. محمد حقاني كه تا همين چند روز قبل نميتوانست باور كند كه درقلب منطقهاي در شمال شرق تهران، هنوز همچنين باغهايي وجود داشته باشد، با ديدن اين مناظر متحير ميشود و با كنجكاوي به كارشناسان همراهش نكاتي را ميگويد تا يادداشت كنند و در فرصتي ديگر، وضعيت باغها را ارزيابي و كارشناسي كنند. وي با اظهار تاسف از سياستهاي شهرداري در مورد باغهايي با اين همه وسعت و قدمت ميگويد: واقعا جاي بسي تاسف است كه شهرداري چگونه به خود اجازه ميدهد تا مجوز تخريب چنين باغهايي كه آخرين بازماندههاي باغهاي كهن ايراني است را صادر كند؟
هرنگاهي كه به باغها ميكند، آهي ميكشد و زير لب جملههايي را زمزمه ميكند. كلافه و عصبي شده است. با ديدن جرثقيل غول پيكر در كنار تابلوي ساماندهي طرح اراضي باير شهرداري در يكي از باغها، عصباني ميشود و ميگويد: من اصلا معناي اين اقدام را نميفهمم. چطور شهرداري كه بايد متولي حفظ و صيانت از باغها باشد، به خود اجازه ميدهد تا به بهانه ساماندهي اراضي باير ! چنين كارگاه عظيمي را راه بيندازد و اقدام به ساخت چنين مجتمعي عظيم كند؟
حقاني همچنين درمواجهه با باغي در خيابان شقاقي كه به ساخت مجتمعي براي يك تعاوني اختصاص پيدا كرده است، ميگويد: متاسفانه بسياري از باغهاي شهرمان به همين بهانه تخريب ميشوند. درحالي كه همان طور كه ميبينيد، اصول احداث برج باغها، يعني اختصاص ٧٠ درصد از زمين باغ به فضاهاي سبز به هيچ عنوان درآنها رعايت نميشود.
رييس كميته محيط زيست شوراي شهر همچنين با تعجب وارد محوطه فضاي سبز فنس كشي كه قرار است درآن ايستگاه مترويي احداث كنند، ميشود و وقتي از صحبت با كارگران نتيجهاي نميگيرد، با عصبانيتي مضاعف ميگويد: اين ديگر از آن حرفهاست. خود شهرداري، فضاي سبز را به بهانه مترو تخريب ميكند. آن هم تحت لواي آرم رسمي شهرداري.
و بالاخره وقتي در بازگشت از محل و داخل از وي درمورد نظرش در مورد تخريب اين باغها ميپرسيم، با تاكيد براينكه قبل از هر چيز بايد وضعيت پهنهبندي و روند ساخت وساز دراين باغها را به شكلي كارشناسي بررسي كرد، ميگويد: اما آنچه مسلم است، اين است كه اين باغها آخرين بازماندههاي باغهاي شمال شرق تهران هستند. آن هم درست در دل خيابانهاي شلوغ منطقه. درست است كه مالكان باغ ميتوانند مجوز ساخت و ساز- مجوز ساخت برجباغ - بگيرند، ولي شهرداري كه مدعي حفظ و صيانت از درختان است و دراين راه شعارهاي زيبايي هم ميدهد، بايد آستين همت بالا بزند و آنها را بخرد، تا بتواند حفظشان يا به فضاي سبز تبديلشان كند. به هرتقدير ما هم به عنوان اعضاي شوراي شهر موظفيم تا تمام تلاش خود رابراي جلوگيري از تخريب اين باغها و متوقف كردن ساخت وساز درآنها به كارگيريم.
حقاني درحالي كه آخرين نگاههاي خود را به باغهاي درحال تخريب ميكند، با تاكيد براينكه حتما پرونده تخريب اين باغها را از طريق شوراي شهر و در صورت لزوم، مراجع قضايي پيگيري خواهد كرد، بازهم آهي ميكشد و سخنانش را اينگونه تكميل ميكند شهرداري بايد ادبيات «شهر فروشي»را از معادلات خود خارج كند.