مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
دز ابتدا ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان را میخوانید که به مطلبی با عنوان«اسرائیل آینده را چگونه میبیند؟»نوشته شده توسط محمد ایمانی اختصاص یافت:اسرائیل قدرتمند است یا ترسیده است؟ حمله عصر یکشنبه بالگردهای اسرائیل به
شماری از رزمندگان حزبالله در قنیطره سوریه که با شهادت چند تن از این
رزمندگان و از جمله «جهاد» پسر عماد مغنیه همراه شد، این پرسش را پیش
میکشد که رژیم اسرائیل در چه موقعیتی از قدرت یا ضعف قرار دارد؟ پاسخ
مختصر به این پرسش را میتوان در سخنان «جهاد» که 2 سال پیش در مراسم
سالگرد پدر عنوان شد جستوجو کرد.وقتی پسر 23 ساله جای پدر شهید میایستد و
با صلابت سخن میگوید نفس این ماجرا بر زایندگی و بالندگی مقاومت شهادت
میدهد. جهاد مغنیه آن روز از زبان امام حسین علیهالسلام گفت «خُطَّ الموت
علی وُلد آدم مخطّ القلادهًْ علی جیدالفتاهًْ... مرگ مانند گردنبند بر
گردن فرزند آدم کشیده و من برای دیدار اجدادم مشتاقتر از یعقوب به یوسف
هستم. برای من جایگاه شهادتی برگزیده شده که آن را ملاقات خواهم کرد». او
از امام زمان(عج) تمنای شهادت کرد و گفت « اُذِنَ للّذین یقاتلون بانهم
ظلموا... اجازه جهاد و جنگ به آنها که میجنگند داده شد به خاطر آن که مورد
ظلم قرار گرفتند و خداوند همانا بر یاری آنها قادر است.»
اما برای پاسخ مفصلتر باید در برخی نکات تامل کرد.
1-
وضعیت اسرائیل چه در زمینه داخلی و چه منطقهای و بینالمللی، وضعیت هشدار
و اورژانسی است. گزارش محرمانه وزارت خارجه اسرائیل به قلم گیلعاد کوهن
(معاون وزارت) که چند روز پیش توسط یدیعوت آحارونوت فاش شد، خاطرنشان
میکند اسرائیل در سال 2015 به استقبال انزوای بیشتر جهانی در حوزههای
سیاسی و اقتصادی و دانشگاهی حتی از جانب کشورهای اروپایی میرود. 2 هفته
پیش آویگدور لیبرمن وزیر خارجه در جمع سفیران اسرائیل خاطرنشان کرد «غیر از
ایران، اروپا نیز در سال 2015 جزو چالشهای مهم اسرائیل خواهد بود چرا که
برخی پارلمانها و دولتهای اروپایی موضعگیری علیه اسرائیل را افزایش
دادهاند». در یک سال گذشته این هشدارها شدت گرفته است. 21 اردیبهشت 92
مئیر داگان رئیس سابق سرویس جاسوسی موساد به جروزالمپست گفت «اسرائیل بر
لبه پرتگاه ایستاده است. ما نمیتوانیم خود را اداره کنیم.
ریشه تهدید
واقعی در سیاستهای کنونی تلآویو نهفته است. اسرائیل به نقطهای رسیده که
نمیتواند خود را مدیریت کند. ما با پیشامدهای بدی در آینده مواجه
میشویم». مشابه همین هشدار را شبتای شاویت رئیس اسبق موساد دوم تیر 93 در
روزنامه هاآرتص نوشت. «من آینده اسرائیل را تاریک و نگرانکننده میبینم.
ما در درگیری با فلسطینیها و تشکیل دولت یهودی و سرکوب آنها موفق عمل
کردیم اما امروز واقعا نگران آینده پروژه صهیونیسم هستم زیرا از یکسو در
برابر انبوه تهدیدهای حیاتی قرار داریم و از طرف دیگر با کوری دولت و فلج
استراتژیک آن روبهرو هستیم. ما به آمریکا وابستهایم اما روابط دو طرف به
پایینترین میزان رسیده است. اروپا که بزرگترین بازار ما بود، در حال خسته
شدن از دست ماست و به سمت برخی تحریمها تمایل دارد. روسیه به تدریج علیه
ما شده و به دشمنان ما کمک میکند.»
2- بنی گانتز رئیس ستاد مشترک
نیروهای مسلح اسرائیل در تحلیلی که اواخر آذر امسال از سوی «دیفنس نیوز»
منتشر شد، هشدار داد «اسرائیل از زمین و آسمان و حتی زیرزمین با چالشهای
امنیتی همهجانبه مواجه است.» مشابه سخنان او را نتانیاهو اردیبهشت 2 سال
پیش در سالگرد تاسیس رژیم صهیونیستی عنوان کرد و گفت «خطرات بیسابقهای در
کمین موجودیت اسرائیل است، خطراتی به مراتب بزرگتر از جنگهایی که از سال
1948 روبهرو بودیم.» بیداری اسلامی و شاخه عمیقتر و عملیاتیتر آن
(مقاومت اسلامی) کابوس بزرگی بود که سراغ رژیم جعلی صهیونیستی رفته بود.
دان مریدور وزیر اطلاعات اسرائیل اواخر بهمن 91 در گفتوگو با المانیتور
تصریح کرد «بهار عربی و سرنگون شدن رژیمهای عربی عامل تقویت محور ایران در
منطقه با حضور سوریه و حزبالله است و اگر ایران به قدرت حاکم جهان اسلام
تبدیل شود، جهان و نظم آن در قرن جدید دگرگون خواهد شد.» چند روز پس از وی
آوی دیختر وزیر امنیت اسرائیل (رئیس اسبق شینبث) در مصاحبه با دیرکت ماتن
گفت «من نمیدانم چه کسی بهار عربی را اختراع کرد چون بیشتر به زمستان
بارانی شبیه است.
دیدیم اخوانالمسلمین در مصر به قدرت رسید و یک سال کنترل
مصر به عنوان بزرگترین کشور و ارتش منطقه و نیز کانال سوئز را به دست
گرفت.» ارزیابی صهیونیستها چنانکه در مقاله مایکل اورن سفیر اسرائیل در
آمریکا (روزنامه واشنگتن پست- 4 خرداد 92) دیده میشود، به هم خوردن نقشه
خاورمیانه است. «ایران در حال به هم زدن نقشه قدیمی خاورمیانه است. نقشهای
که قدرتها در قرن گذشته ترسیم کردند در حال از بین رفتن است.» اسرائیل
نقطه پرگار چنین نقشهای بود اما اکنون دور تا دور خود را در محاصره
نیروهایی میدید که کم یا زیاد مطالبه مردمسالاری، اسلام و مبارزه با
آمریکا و اسرائیل را داشتند.
3- سناریوی جنگ نیابتی در سوریه و سپس
توسعه آن به عراق در خرداد ماه امسال، در چنین بستری تدارک شد تا ضمن
اینکه موج بیداری اسلامی را به انحراف میکشد، قدرت محور «مقاومت اسلامی»
را مستهلک سازد و حتی به عنوان آرزویی بالاتر، این محور را به واسطه یک بدل
اسلامی (اسلام قلابی آمریکایی- انگلیسی و صهیونیستی) از هم بپاشد.
فروردین سال 92 کنفرانس امنیتی هرتزلیا از یک پروژه مهم تحت عنوان تشدید
جنگ سنی- شیعه به عنوان راهبرد مصوب خود رونمایی کرد. حمایت جبهه غربی-
عربی- عبری از تشکیل ارتش آزاد سوریه و سپس جبههًْ النصره و داعش، خروجی
چنین تصمیمسازیهایی بود تا ضمن آن که توجه عمومی به امواج بیداری اسلامی-
از مصر و لیبی و تونس تا بحرین و یمن- را منحرف میکرد، جنگ در درون محور
مقاومت را «بومی»، «ملی» و «مذهبی» جلوه دهد. اواخر فروردین 92 عاموس
یادلین رئیس سابق سازمان اطلاعات نظامی اسرائیل به شبکه یک تلویزیون این
رژیم گفت «حوادث سوریه از جنبه راهبردی برای اسرائیل خوب و مفید است. ارتش
سوریه ارتش قوی و مجهزی است که پیش از این در مرز ما حضور داشت اما اکنون
مجبور شده به مناطق شمالی و دمشق تغییر مکان دهد. بهتر است آنها درگیر
بحران داخلی باشند. بدین ترتیب محور ایران نیز تضعیف میشود.»
بنابراین
بیعلت نبود اگر روزنامه معاریو 5 اسفند 1392 خبر داد «عبدالله البشیر
فرمانده ارتش آزاد سوریه که دوره آموزش نظامی را در اسرائیل گذرانده و به
هنگام مجروحیت در یکی از بیمارستانهای تلآویو بستری شده است. او قبلا
مسئول گروه جیشالحر در استان قنیطره در مرز سوریه و اسرائیل بوده است.»
همان ایام و در حالی که نتانیاهو از تروریستهای مجروح جنگ سوریه (بستری در
فلسطین اشغالی) عیادت میکرد، یاکوب عامیدور مشاور پیشین امنیت ملی گفت
«سوریه تحت تاثیر ایران، برای اسرائیل به مراتب خطرناکتر از سوریه تحت
سلطه گروههای سلفی و القاعده است.» تابستان همان سال مایکل اورن سفیر
اسرائیل در آمریکا به جروزالمپست گفت «اسرائیل روی کار آمدن القاعده در
سوریه را بر باقی ماندن متحد ایران ترجیح میدهد. تهدید بزرگ، متحدان ایران
و همان هلال استراتژیکی است که از تهران تا دمشق و بیروت کشیده شد و رژیم
سوریه، رابط طلایی این قوس است.»
4- روند فرسایشی جنگ سوریه تا اوایل
سال 92 به نفع جبهه مرتجع عبری- عربی (سعودی) ادامه داشت تا اینکه نقش
مستشاری ایران و حزبالله لبنان، معادلات جنگ را در شمال، شرق و جنوب سوریه
(القصیر، قلمون، حلب، قنیطره و...) دگرگون کرد. تجدید حیات ارتش سوریه و
عقبه مردمی و مقاومتی آنچنان عرصه را برای گروههای تروریست تنگ کرد که
داعش، جبهه النصره و جیشالحر به جان هم افتادند و عقبنشینیهای استراتژیک
شروع شد. در این میان گروهک داعش سناریوی تازهای را در شمال عراق کلید
زد. نیمه تیر 93 یک ماه پیش از آن که ارتش اسرائیل برای چندمین بار به غزه
یورش ببرد، داعشیها به قدرتنمایی در منطقه موصل و کرکوک پرداختند. اما
اکنون که 7 ماه از آن زمان میگذرد، هم جنگ 51 روزه غزه اسباب سرشکستگی
صهیونیستها شده و هم هزیمت داعش موجب قدرتنمایی مجدد محور مقاومت (ایران،
عراق، سوریه و حزبالله) شده است. اسرائیل مسئولیت بخش مهمی از این ناکامی
بزرگ خود را متوجه تدبیر و قدرتنمایی حزبالله میبیند. تامین امنیت و
ثبات سوریه به نحوی که ارتش این کشور و حزبالله متوجه بلندیهای جولان در
جنوب شوند، اعلام باخت استراتژیک سناریوی امنیتی- نظامی تلآویو در منطقه
است. یوسی میلمان زمانی در جروزالمپست خاطرنشان کرد «جنگ سوریه، حزبالله
را مجهزتر و قدرتمندتر کرد. بشار اسد بارها سیدحسن نصرالله را به عنوان
الگوی خود مورد تحسین قرار داده است. حزبالله اکنون میتواند با موشکهای
خود تا تاسیسات دیمونا را مورد هدف قرار دهد.» مشابه این تعبیر را رادیو
فردا دارد که میگوید «پیروزیهای ارتش سوریه به کمک حزبالله از جمله در
القصیر و قلمون، بار دیگر موازنه قدرت در خاورمیانه را به هم میزند.
گروههای مسلح بلافاصله پس از شکست گفتند علت شکستشان مواجهه با زرادخانه
بزرگ حزبالله بوده است.» زود دویچه سایتونگ آلمان این پیروزیها را «زهر
چشم حزبالله از اسرائیل در سوریه» توصیف میکند.
5- رونن برگمن کارشناس
اطلاعاتی رژیم صهیونیستی آبان امسال به شبکه2 اسرائیل گفت «موجودیت
اسرائیل پس از شکست در مقابل حزبالله در جنگ 2006 تهدید میشود. آنها با
90 هزار موشک تمام اسرائیل را تهدید میکنند. ما در جنگ 33 روزه شکست سختی
خوردیم.» مقارن همین ایام روزنامه معاریو به نقل از مرکز پژوهش راهبردی
بگین- سادات نوشت «80 هزار موشک حزبالله مراکز مهم اسرائیل را نشانه
گرفتهاند.» فراتر از اینها آویو کوخاوی رئیس رکن اطلاعات نظامی اسرائیل
میگوید «حزبالله اکنون به قدرت نقطهزنی دقیق دست یافته و یک ارتش کامل
است.» سرتیپ نوعم تیفون از فرماندهان ارتش نیز در سخنرانی هرتزلیا (شهریور
92) عنوان میکند «حزبالله به عنوان هشتمین قدرت موشکی دنیا، دشمنی بسیار
خطرناک برای ماست.» آنچه صهیونیستها را نگران میکند، اعتماد به نفس و
ابتکار عمل حزبالله به عنوان نوک پیکان محور نابودی اسرائیل است. حزبالله
قدرتمندانه اسطوره شکستناپذیری اسرائیل را از جنوب لبنان تا جنوب فلسطین
(غزه) و سوریه- به واسطه کمک مستشاری- به چالش کامل کشیده است.
این چالشها
را متهم شدن اسرائیل به جنایت، نسلکشی و اشغالگری تشدید میکند. بدین
ترتیب امواج بحران خارجی با شدت تمام به فضای سیاست داخلی رژیم صهیونیستی
پمپاژ میشود. دولت نتانیاهو طیفی از بحران مشروعیت، مهاجرت معکوس، انزوای
سیاسی و انتفاضه در کرانه باختری را تجربه میکند. حمله به گروه چند نفره
از مستشاران حزبالله در قنیطره را در چنین متنی باید ارزیابی کرد.
نتانیاهو میخواهد تظاهر به قدرت کند حال آن که به تصریح آلون بن دیوید
تحلیلگر امنیتی و نظامی شبکه 10 تلویزیون اسرائیل «اعتماد به نفس حزبالله
در 8 ساله پس از جنگ 33 روزه، بیسابقه است.» اسرائیل فقط نوک پیکان مقاومت
را تیزتر میکند.
اگر جهاد اسلامی و حماس توانستند در جنگ 51 روزه تا
عمق 160 کیلومتری سرزمینهای اشغالی را هدف قرار دهند چرا حزبالله نتواند
هر زمان که اراده کند، عمق حیفا و تلآویو را بکوبد. انتقام خون شهیدان
عماد و جهاد مغنیه و ابوعیسی دیر نخواهد شد. شهدای مقاومت کابوس را تا عمق
دفتر سیاستمداران صهیونیست بردهاند که مدام از زلزله 9 ریشتری، ایستادن بر
لبه پرتگاه و بیآیندگی اسرائیل سخن میگویند. تلافیهای حزبالله هرگز
متقارن و محدود نبوده است. سر نتانیاهو و برخی مقامات نظامی و امنیتی
اسرائیل، کمترین بها برای خون پاک رضوان مقاومت و فرزندان سیراب از مشرب
عاشورایی اوست. این ضرب شست، دیر و زود دارد اما قطعا سوخت و سوز ندارد.
روزنامه وطن امروز مطلبی را با عنوان«بند را آب دادند»پیرامون همایش پنجشنبه اصلاحطلبان و استراتژی انتخاباتی«تقلب پایه» به قلم مهدی محمدی به چاپ رساند:همایش روز پنجشنبه اصلاحطلبان در تهران را باید به فال
نیک گرفت. درست است که دولت و وزارت کشور را باید از این حیث که چرا به
جمعی از فعالان سیاسی که هیچ مرز روشنی با شورشیهای سال 88 ندارند، مجوز
برگزاری همایش دادهاند، مواخذه کرد ولی از یک منظر میتوان به آنها سپاس
هم گفت. بیش از یک سال است کسانی در جامعه سیاسی ایران میگویند باید از
حوادث سال 88 عبور کرد. این گفتمان به تدریج بسیار فربه شده است. گاه
میگویند هر چه بوده گذشته و نمیتوان یک کشور را در بخشی از گذشتهاش
متوقف کرد. زمانی دیگر ادعا میشود اساسا هر دو طرف در آنچه در سال 88 رخ
داد مقصر بودهاند بنابراین نباید بر یک طرف بیش از حد سخت گرفت. سخن برخی
دیگر این است که کشور برای عبور از مشکلاتی که گرفتار آن است نیاز به وحدت
همه دستجات و گروهها دارد و بار کشور را هیچ جناحی به تنهایی نمیتواند به
دوش بکشد و از همه اینها نتیجه میگیرند که باید آسان گرفت و راه را برای
فعالیت سیاسی کسانی که چارچوبهای اصلی نظام را قبول دارند باز نگه داشت.
لبّ لباب همه این سخنان این است که عدهای مدعی بودهاند فتنه 88 موضوعی
است که باید از آن عبور کرد و اصلاحطلبان هم اگر مجددا اجازه فعالیت سیاسی
پیدا کنند، دیگر مسیر 88 را تکرار نخواهند کرد. به تعبیر دیگر تلاش اکثر
کسانی که خواستار مختومه شدن پرونده فتنه و حذف این کلمه از ادبیات حاکمیت و
جریان انقلابی هستند این است که بگویند فتنه هم به لحاظ زمانی گذشته و
رفته و هم به لحاظ سیاسی دیگر مدعی و طرفداری ندارد و هیچکس - از جمله
هواداران موسوی در سال 88- خواهان بازگشت به آن وضعیت نیست. اینکه گفتم
همایش روز پنجشنبه اصلاحطلبان را باید به فال نیک گرفت از آن رو است که
تکلیف همه این بازیهای تبلیغاتی را یکسره میکند و به این سوال که آیا
میتوان دوباره به اصلاحطلبان اعتماد کرد و آنها را به عنوان عضوی از
جامعه سیاسی پذیرفت یا نه؟ یک پاسخ سرراست میدهد. از یک منظر همه آنچه را
که در این همایش گفته شد میتوان در یک جمله خلاصه کرد: «یا ما برنده
انتخابات مجلس هستیم یا از رای مردم صیانت نشده است»! آیا این جمله آشنا
نیست؟ ماههای پایانی سال 87 یعنی زمانی که گفتوگوها درباره انتخابات
ریاستجمهوری تازه در حال آغاز شدن بود را به یاد بیاورید؛ همان ایامی که
بذر فتنه 88 با آغاز شدن زمزمههایی درباره احتمال تقلب در انتخابات در ذهن
بخشهایی از جامعه کاشته شد.
مگر آن زمان کسانی که بعدها تاریخیترین
خیانت به جمهوری اسلامی را مرتکب شدند چه میگفتند؟ آیا سخن آنها چیزی جز
این بود که احتمال عدم صیانت از آرای مردم و دستکاری در نتیجه انتخابات
وجود دارد؟ آیا جز به همین دلیل کمیته صیانت از آرا را راه انداختند؟
مقدمات لازم برای تحمیل دروغ بزرگ تقلب به جامعه از ماهها قبل با تشکیک در
سلامت انتخابات و امانتداری نظام نسبت به رأی مردم فراهم شد. وقتی میرحسین
موسوی فردای اعلام نتایج گفت «زیر بار این خیمهشببازی خطرناک نخواهم
رفت» و وقتی اصلاحطلبان به طور دستهجمعی در حالی که میدانستند امکان
تقلب در انتخابات وجود ندارد، نظام را به دستکاری در آرای مردم متهم کردند و
دست به کودتا زدند، بر شالودهای از سخنان چندین ماهه ایستاده بودند که
جنس آن هیچ تفاوتی با آنچه روز پنجشنبه از «اصلاحطلبان معتدل» شنیدیم،
ندارد.
با وجود آنکه کسانی که در همایش هفته گذشته جریان اصلاحات دور هم جمع شده
بودند همه سعی خود را کردند که چهرهای میانهرو از خویش به نمایش بگذارند و
آشکارا کاملا مراقب بودند که نقشههای پس پرده عیان نشود اما باز هم در
میانه هیجان ناشی از بازگشت یکباره به صحنه سیاسی کشور نتوانستند خود را
کنترل کنند و بند را آب دادند. برجستهترین پیام این همایش که تقریبا در
همه سخنرانیها و اظهارنظرها و پیامهای مطرح شده در آن تکرار شد این بود
که مهمترین نگرانی اصلاحطلبان از انتخابات آینده این است که از رای مردم
صیانت نشود. حتی یکی از آقایان گفته است اساسا استراتژی انتخاباتی
اصلاحطلبان در انتخابات آینده صیانت از رای مردم به مثابه حقالناس است.
این سخنان یک معنا بیشتر ندارد و آن هم این است که اصلاحطلبان معتدل -
تندروها که جای خود دارند- نه تنها با فتنه 88 مرزبندی نکردهاند بلکه
ادبیات آنها همچنان همان ادبیات سال 88 و برنامه سیاسیشان برای انتخابات
آینده هم همان برنامه است. حتی این جریان چندان کاری هم به این ندارد که
مردم مدتهاست از این نوع رادیکالیسم منحط فاصله گرفتهاند و حداقل
انتخابات 92 به آنها ثابت کرده اتهاماتی مانند عدم صیانت از آرای مردم را
نمیتوان به نظام نسبت داد. این جریان، صرف نظر از آنکه مردم چگونه فکر
میکنند به راه خود میرود و گویی اساسا سخنی جز متهم کردن نظام به ضدیت با
رای مردم نداشته باشد، هر بار که فرصتی به دست میآورد یا به آن اجازه
ورود به یک رقابت سیاسی داده میشود، باز به جاهلیت خود رجعت میکند و
واگویه آن سخنان را از سر میگیرد.
از این منظر آنچه در همایش روز پنجشنبه گفته شد، شباهتی غیرقابل گذشت با
آن فضایی دارد که چند ماه پیش از انتخابات 88 شکل گرفت.درست است که به
دلایلی که اینجا جای بحث آن نیست این جریان دیگر هرگز در موقعیتی نخواهد
بود که بتواند جامعه را به رفتارهایی حتی شبیه آنچه در 88 رخ داد وادار کند
ولی این ناتوانی چیزی از قبح استراتژی سیاسی- انتخاباتی «تقلب پایه» آن کم
نمیکند. همین امر خود حجت موجهی است برای آنکه بر تمام آن خوشخیالیها و
سادهانگاریها درباره عبور اصلاحطلبان از فتنهگری خط بطلان کشیده شود و
یک بار دیگر این حقیقت مورد توجه قرار گیرد که متاسفانه این جریان تصمیم
ندارد خود را به عنوان یک نیروی درون انقلاب و بخشی از ساختار سیاسی نظام
تعریف کند و به قواعد یک بازی دموکراتیک تن دهد. اصلاحطلبان هنوز هم این
فرض را که در یک انتخابات دموکراتیک بازنده شوند منتفی میدانند و
موسویوار میگویند یا ما برندهایم یا اینکه لابد انتخابات ایراد داشته
است!
موضوع زمانی جالبتر میشود که توجه کنیم مساله به هیچ وجه محدود به این
جمع به اصطلاح میانهرو اصلاحطلب هم نیست. چند هفته قبل - پس از سالها-
بیانیهای از سوی میرحسین موسوی منتشر شد که تازهترین مواضع و دیدگاههای
وی را از درون حصر منعکس میکرد. برای بسیاری جالب بود که بدانند پس از
گذشت 5 سال از فتنه 88 و با وجود کنار رفتن بسیاری از پردهها و روشن شدن
حقایق، آیا موسوی ولو اندکی دیدگاههای خود را تعدیل کرده و از توهماتی که
سال 88 او را به خروج علیه امنیت و معیشت مردم کشاند، فاصله گرفته است؟
تعداد زیادی از لابیستهای بیرون و درون دولت در ماههای گذشته سعی کرده
بودند این موضوع را به نحوی جا بیندازند که اگر حصر برداشته شده و آزادی
عمل بیشتری برای امثال موسوی و کروبی ایجاد شود، آنها نیز به این درجه از
عقلانیت رسیدهاند که دیگر ادبیات فتنه 88 را تکرار نکنند و بستر و
زمینهای جدید برای حضور سیاسی و اجتماعی خود بیابند. بیانیه موسوی - که
اتفاقا آن را هم باید به فال نیک گرفت- نشان داد این دیدگاهها هم اگر
خوشبین باشیم سادهاندیشانه و اگر بدبین باشیم توطئهگرانه و فریبکارانه
بوده است. موسوی در این بیانیه بیهیچ ابهامی نشان میدهد نوع نگاه و تفکر
سیاسیاش و همچنین برنامه سیاسیای که در صورت رفع حصر تعقیب خواهد کرد، به
نسبت آنچه در 88 دیدیم، نه تنها ذرهای بهتر نشده بلکه چند ده بار
رادیکالتر و خصمانهتر شده است و همین خود دارایی گرانقیمتی است، چرا که
بیآنکه نیازی به زحمت بیشتر باشد ثابت میکند حصر به عنوان حداقلیترین
اقدامی که در مقابل یک باغی میتوان داشت، میتواند و باید ادامه پیدا کند.
به عنوان یک نتیجهگیری ساده، بر این مساله باید تاکید کرد که همایش روز
پنجشنبه نشان داد جریان اصلاحات حتی در طیفهای معتدل آن نه تنها از
رفتارها و روحیات فتنهگرانه و ساختارشکنانه فاصله نگرفته بلکه همچنان
مترصد فرصتی است تا زهر خود را به نظامی که موفق شده با افزودن بر بصیرت
مردم آنها را از این جریان جدا کند، بریزد. فرض این است که حتی اظهارات به
ظاهر معتدلانه این جماعت را هم باید به حساب فریبکاری گذاشت مگر اینکه پس
از طی یک دوره دشوار اعتمادساز ثابت کنند واقعا دیدگاههای خود را عوض کرده
و به خطاهای خویش پی بردهاند.نگاه عبرتآموز به گذشته به ما میگوید باید از همین حالا چشم فتنه را کور
کرد. اگر حتی پس از روی کار آمدن آقای روحانی باز هم هستند کسانی که
احتمال میدهند نظام در امانت رأی مردم خیانت کند، باید آنها را در همان
جایگاهی نشاند که شایستهاش هستند یعنی جایگاه اپوزیسیونی که نمیتواند
مردم و نظام را فریب دهد و پس از باز کردن راه ورود به صحنه سیاسی، قصد
دارد دوباره آن را در کام فتنهای جدید فرو برد.
ستون یادداشت روزنامه حمایت به مطلبی با عنوان«... نتانیاهو، داعش و شارلی»نوشته شده توسط سید جعفر قناد باشی اختصاص یافت:
حمله بالگردهای صهیونیستی به رزمندگان مقاومت که در عملیات مستشاری در
منطقه قنیطره سوریه حضور داشتند، برخلاف آنچه که رژیم اشغالگر ادعا می کند،
حمله ای پیشدستانه یا پیشگیرانه نبوده بلکه به دو دلیل، تهاجمی از سر
استیصال، ترس و انفعال است. اولین دلیل، شکست دشمن صهیونیستی در جنگ 51
روزه غزه بود که علیرغم حملات وحشیانه به اهداف نظامی و غیرنظامی، نتوانست
به پیروزی دست یابد. در این جنگ که به علت حمله به مدارس و کشتار زنان و
کودکان با آبروریزی گسترده جهانی برای اسرائیل همراه بود، نتیجه ای جز
سرشکستی و انتقادات داخلی و خارجی عاید سران تل آویو نکرد و از همین رو،
سرمداران این رژیم، به دنبال برگ برنده ای بودند تا به وسیله آن، روحیه
ضعیف شده مردم و ارتش را احیا کنند. از سوی دیگر، شرایط داخلی اسرائیل،
بسیار بحرانی است؛ کابینه و پارلمان (کنست) منحل شده است، نتانیاهو به
عنوان رهبر حزب لیکود پس از شکست سیاسی و انحلال کابینه به علت اختلاف بین
وزراء، نگران شکست سیاسی دوباره در انتخابات زودهنگام پارلمانی در 17 مارس
2015 (22 اسفند سال جاری) است. بنابراین حمله اخیر به گمان نتانیاهو، ضرب
شست نشان دادن به دشمن قدرتمند اسرائیل و نشان دادن چهره ای قهرمانانه با
هدف بهره برداری انتخاباتی است. مؤید این موضوع، اظهارات ژنرال "یوآف
گالانت" یکی از فرماندهان نیروهای ذخیره ارتش اسرائیل است. گالانت تصریح می
کند که زمان حمله اسرائیل به منطقه القنیطره سوریه به انتخابات اسرائیل
ارتباط دارد. وی در گفتگو با شبکه دوم اسرائیل میافزاید: با توجه به حوادث
گذشته می توان گفت گاهی اوقات، حوادث در شرایطی رخ می دهد که نمی توان
ارتباط آن را با انتخابات نفی کرد. حضور وی در راهپیمایی صلح فرانسه با
وجود مخالفت مقامات فرانسوی نیز ناظر به حرکت نمادین وی برای کسب وجهه بین
المللی و داخلی برای پیروزی در انتخابات آتی است.
دومین عامل در جریان این حمله، فقدان عقلانیت در تمامی اقدامات نظامی رژیم
صهیونیستی است. قدرت پرستی و توهمات جاهطلبانه سران رژیم اشغالگر قدس،
همواره بر عقل و منطق حاکم بوده و به خصوص طی چهارده سال اخیر، همیشه
آغازکننده تهاجمات به فلسطین و لبنان بوده اند. جنگ های 33، 22، 8 و51 روزه
که با سر و صدای زیاد و وعده ریشه کن کردن مقاومت از سوی رژیم صهیونیستی
آغاز شدند، همیشه با شکست رو به رو شده و موجی از انتقادات داخلی و بین
المللی را در پی داشته است زیرا اگر اندک عقلانیتی در فرماندهان نظامی ارتش
صهیونیستی وجود داشت، دست به این حملات نافرجام که نتیجه ای جز تقویت
جریان مقاومت در منطقه نداشت، نمی زدند. در
این حمله، چهار جرم بین المللی به وقوع پیوسته است. اول، نقض آتش بس با
دولت سوریه. از سال 1967، بین سوریه و اسرائیل آتش بس برقرار است که پس از
جنگ سوریه و پیش از آن بارها، این توافق زیرپا گذاشته شده است. دوم، تجاوز و
تهاجم نظامی به خاک این کشور است که از جرایم محرز و مشخص بین المللی است.
سوم، ترور مستشاران نظامی کشور ثالثی است که مهمان دولت سوریه بوده اند.
اگر این مستشاران نظامی در حال جنگ و نبرد بوده و یا آغازگر جنگی علیه رژیم
صهیونیستی بودند، شهادت آنان بر اساس قوانین بین المللی جرم محسوب نمی
گردید اما رزمندگان مقاومت، در حال عملیات شناسایی و غیرتهاجمی در شهر
قنیطره بودند؛ جایی که عناصر داعش در مجاورت مرزهای اسرائیل سرگرم برنامه
ریزی برای تهاجمات بعدی خود بودند. جرم چهارم که این روزها بیشتر از جرایم
دیگر به چشم می آید، کمک غیرمستقیم به عناصر تفکیری داعش است. در خبرها
آمده بود که تفکیری های داعشی جزئیات اطلاعاتی این حمله را به ارتش
صهیونیستی ارائه کرده اند که از قرائن موجود هم چنین بر می آید که این خبر
به واقعیت بسیار نزدیک است. از همین منطقه(قنیطره و بلندی های جولان) بود
که جیپ های اسرائیلی، در خدمت دولت به اصطلاح اسلامی و جبهه النصره بوده و
به آنان خدمات نظامی ارائه می کردند. لذا حمله نظامی به نیروهای حزب الله
را می توان در چارچوب کمک به تقویت داعش و سرگرم کردن مقاومت اسلامی لبنان
برای دور ماندن از مبارزه با تکفیری ها و در نتیجه قوت گرفتن آنان در عراق و
سوریه ارزیابی کرد.
نکته دیگری که در رسانه های صهیونیستی بازتاب داشت این ادّعاست که مقامات
ارتش اسرائیل مدعیاند این حمله پیشگیرانه، برای هدف قرار دادن فعالیت های
حزب الله در بلندی های جولان بوده است. اقدام پیشگیرانه در نظام حقوق بین
الملل تنها در دولت جورج بوش معنی داشت که هر گاه احساس خطر می کرد، دشمن
فرضی خود را هدف قرار می داد! اگر تعریف اقدام پیشگیرانه به معنی حمله بر
اساس توهم باشد، بنابراین حزب الله لبنان هم مجاز است هر شهروند صهیونیست
که برای خرید سلاح به فروشگاه ادوات نظامی می رود-با این توجیه که وی، ممکن
است این سلاح را روزی علیه مقاومت به کار گیرد- هدف قرار دهد. تمام تجّار،
توریست ها، دانشجویان و اساتید صهیونیست هم به همین بهانه می توانند هدف
حمله پیشگیرانه حزب الله قرار بگیرند.
اسرائیل
غاصب با این حمله احمقانه، خود را در معرض جنگی قرار داد که همواره از آن
فراری بود.
فرار مردم سرزمین های اشغالی به پناهگاه ها و شرایط سخت دلهره
آور ناشی از موشک های مقاومت فلسطین در جنگ 51 روزه و مهاجرت معکوس
اشغالگران، فشار زیادی را به سردمداران اسرائیل وارد آورد تا جنگ خونین غزه
را به پایان برسانند. یکی از اهداف حمله شارلی ابدو که یقیناً صحنه گردان
اصلی آن صهیونیسم جهانی بود با هدف ترساندن صهیونیست ها از ناامنی در خارج
از مرزهای اسرائیل و ترغیب آنان به مهاجرت دوباره به اسرائیل برنامه ریزی
شد اما حمله به حزب الله، تمام نقشه های آنان را نقش بر آب کرد. ژنرال
«عاموس یادلین» رئیس موسسه مطالعات امنیت ملی اسرائیل در گفتوگو با رادیو
ارتش، پاسخ حزب الله به حمله هوایی یکشنبه این رژیم به منطقه قنیطره را
حتمی دانست. بر این اساس، آنان تهاجمی را آغاز کردند که پایان آن در اختیار
تل آویو نیست و این حزب الله است که مانند گذشته زمان و مکان مبارزه را
تعیین می کند.
امیر حسین یزدان پناه در مطلبی که با عنوان«اهداف اسرائيل از ترور فرماندهان حزب ا...»در ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان به چاپ رساند اینگونه نوشت:
شامگاه یکشنبه، حزب ا... لبنان در حمله بالگردهای اسرائیلی
تعدادی از فرماندهان خود را از دست داد. واقعیتی تلخ در روزهایی که محور مقاومت معادلات
پیچیده منطقه را به نفع مردم و باثبات سازی کشورهای تحت اشغال تروریست ها، تغییر
داده است. اتفاق شامگاه یکشنبه در منطقه «قنیطره» سوریه در حالی رخ داد که اسرائیلی
ها مدت هاست علیه فرماندهان حزب ا... در این سطح دست به ترورهای آشکار با بالگرد یا
امثالهم نمی زدند و طی سال های اخیر اگر عضوی از جریان مقاومت به شهادت می رسید یا
در میدان نبرد بود یا توسط عناصر تروریست با بمب گذاری و ... ترور می شد. اما دست یازیدن
اسرائیل به چنین اقدامی در شرایط فعلی منطقه هم دارای زمینه ها و هم پیام های مهم
و حساسی است.
1 - ترور جمعی اخیر در شرایطی انجام می شود که نقش
مقاومت در تحولات منطقه به خوبی آشکار شده و هرگونه ابتکار عمل را از تروریست ها
گرفته است و جبهه مقاومت در بهترین شرایط خود به سر می برد تاجایی که جمعه گذشته سید
حسن نصرا... دبیرکل جنبش مقاومت لبنان صریحا از این آمادگی سخن گفت و در واکنش به
تهدیدهایی که درباره حمله احتمالی اسرائیل به خاک لبنان مطرح می شود، صراحتا گفت
که مقاومت آماده ورود به الجلیل و حتی بعد از آن است. منطقه ای مهم در شمال سرزمین
های اشغالی که، پیشتر برخی منابع نزدیک به حزب ا... می گفتند نوع عملیات های
مقاومت در منطقه القلمون که به پیروزی های مهمی منتهی شد، با توجه به شرایط
توپوگرافی زمین آن جا، مشابه عملیات هایی است که حزب ا... برای اراضی شمالی مناطق
شمالی طرح ریزی کرده است. اسرائیل می داند که سید حسن وقتی حرفی را به زبان می
آورد که امکان عملی آن فراهم شده باشد.
آن ها می دانند که تجربه 3 سال اخیر حزب ا... در مبارزه تن
به تن و نامتقارن با تروریست ها، اندوخته ای مهم و راهبردی برای نبرد احتمالی در سرزمین
های اشغالی است. تک تک مردم اسرائیل بارها دیده اند که وقتی سید حسن حرفی را می
زند، به آن عمل می کند؛ آن ها واقعه ناو ساعر و پرواز پهپاد ایوب بر فراز دیمونا
را به یاد دارند. به همین دلیل صهیونیست هابا ترور جمعی اخیر تلاش کردند تا هم به
مردم خود امید بدهند، هم زهرچشم از حزب ا... بگیرند.
2 - اخباری که ماه هاست از مناطق مرزی لبنان به سوریه می
رسد نشان می دهد که سیطره اطلاعاتی و عملیاتی حزب ا... بر این مناطق و نیز سرمای
سوزان و بارش سنگین برف باعث شده تروریست ها در شرایط سختی گرفتار شوند به نوعی که
هرنوع تحرک آنان نیز با بمب باران هواپیماها و بالگردهای سوری مواجه می شود.
منابع خبری از غوطه شرقی نیز خبر می دهند که بحران حضور
تروریست ها در این منطقه در حال حل شدن است و به این ترتیب در آینده نزدیک هم غوطه
های شرقی و غربی و هم منطقه جولان تحت سیطره حزب ا... و ارتش سوریه قرار می گیرد.
به بیان دیگر جبهه شمالی فلسطین به طور کامل به کنترل
مقاومت در می آید. این شرایط سخت تروریست ها را چشم انتظار
اقدامی از سوی متحدان اسرائیلی خود گذاشته بود تا هم در میدان به نفع آنان باشد و
هم روحیه آن ها را تقویت کند. اقدام اخیر اسرائیل در «قنیطره» که به گفته منابع
خبری از جمله دروازه های جنوبی دسترسی به دمشق محسوب می شود نیز در همین راستا تحلیل
می شود.
3 - اسرائیلی ها طی ماه های اخیر نبرد 50 روزه را در یک
باریکه به جربان مقاومت واگذار کرده اند. تبعات شکست در غزه، در کابینه رژیم صهیونیستی
خودش را نشان داد و برکناری ها و استعفاهای پی درپی برخی وزرای کابینه نتانیاهو سبب
شد تا شرایط سیاسی این رژیم به بحران نزدیک شود تا جایی که نتانیاهو تصمیم گرفته
به جای 2 سال دیگر، انتخابات زودهنگام برگزار کند. کمتر از دوماه به این انتخابات
زودهنگام باقی مانده و شرایط نابسامان نتانیاهو و هم حزبی هایش، اتفاقی را طلب می
کرد که براساس آن بتواند تندروها و احزاب دست راستی افراطی را بیشتر به خود جلب
کند تا شاید بتواند ماندگاری اش در حاکمیت این رژیم را تا 5 سال دیگر تمدید کرده و
رکورد بن گورین را در این سمت بشکند.
4 - اسرائیل با این اقدام مقاومت را در موضع قرار داد تا
به آن واکنش نشان دهد و عملا تنش ها به این ترتیب جدی تر شود و از سویی خبرها حکایت
از این دارد که اعضای مقاومت خواهان برخورد شدید با اسرائیل هستند.
البته این که اسرائیل با اقدام شامگاه یکشنبه، از حالا
به بعد قواعد پاسخ را به دست حزب ا... داده امری بدیهی است و باید دید حزب ا... چه
واکنشی انجام می دهد. این ترور ضربه ناگواری بود اما مهم این است که این اتفاقات و
این خون های پاکی که ریخته می شود، نشان دهنده قدرتی است که محور مقاومت به آن دست
یافته و از این منظر چنین ضرباتی هرچند سنگین را باید پیروزی تفسیر کرد. بالاخره
جنگ گاهی با پیروزی ظاهری همراه است گاهی با پیروزی که هرچشمی نمی بیند، هرچند خیلی
اعتقاد می خواهد که مثل بچه های مقاومت بگویی شکست ها هم برای ما پیروزی است یا
مثل امام خمینی (ره) با اعتقاد کامل اعلام کنی که « بکشید ما را؛ ملت ما بیدارتر می
شود...".
روزنامه رسالت ستون سرمقاله خود را به مطلبی با عنوان«بنبستگشايی سياسی از اقليم خشک»نوشته شده توسط دکتر حامد حاحی حیدری اختصاص داد:
قضیه در همایش «بحران آب؛ عوامل و پیامدهای سیاسی
آن» که در روز سه شنبه مورخ 23 دیماه 1393 از ساعت 16:30 الی 19:30
در سالن جابر ابن حیان دانشگاه صنعتی شریف برگزار
شد، هشدارهای بسیاری «تکرار» گردید. همه میدانیم که آمایش سرزمینی
نامناسب، موضوع آبرسانی به سی درصد جمعیت کل کشور را که در محدوده تهران متراکم
شدهاند را به یک مسئله بزرگ تبدیل کرده است. کاهش بارشها، دریاچههای درونی کشور
را با مشکل خشکی و نمک پراکنی به اراضی اطراف مبتلا کرده است، و در این میان مشکل
دریاچه ارومیه خیلی بزرگ به نظر میرسد. قسمتهای مرکزی و جنوب شرق کشور هم که وضعشان
نا گفته پیداست.
خب؛ اینها هشدارهایی است
که مدام از سوی کارشناسان صادر میشود.وقتی کارشناسان، پیوسته و مدام و لاینقطع هشدار میدهند، این،
نشان از ضرورت مداخله سیاسی در موضوع برای بنبستگشایی دارد. وقتی به رغم تدابیر مستمر
کارشناسی هنوز هشدارهای تکان دهنده از سوی کارشناسان اعلام میشود، معلوم است که دیگر
نمیشود با روالهای معمول بر مسئله فائق آمد. پس، باید صحنه بازی طوری عوض شود
تا امکان نوآوری فراهم گردد.مداخله «نوآوریهای سیاسی بنبستگشا» ممکن است موجب شود تا
راه حلهای جسورانه از میان کارشناسان که در شرایط معمولی ممکن است نامتعارف به
نظر برسند، مجال ظهور و جدی گرفته شدن پیدا کنند.مثلاً، ما بارها شنیدهایم که ایران در اقلیم خشک قرار
دارد، و ما همواره باید راههایی برای تحمل اقلیم خشک بیابیم. آیا برای یک سیاستمدار
خلاق میسر است که این ایده بسیار جسورانه یک کارشناس فرضی را پر و بال بدهد که «بیایید اقلیم ایران را عوض کنیم» . حال که همه در همایش دانشگاه
صنعتی شریف که از شکل یک همایش علمی به سمت یک همایش تبلیغاتی میرود تا به مردم این
پیام را از اجتماع کارشناسان منتقل نماید که بیشتر و بیشتر صرفه جویی کنید، بگذارید
یک ایده خلاقانه هم به گوش مردم و کارشناسان برسد: «بیایید اقلیم ایران را عوض کنیم».
این کارشناس مفروض، معتقد است که با انتقال آب خزر از طریق
خط لوله به کویر مرکزی ایران (و شاید هم به حوضه دریاچه ارومیه) و ایجاد یک دریاچه
مصنوعی عظیم و وسیع در مناطق کویری ایران، میتوان اقلیم ایران را متحول کرد؛ میتوان
اجازه داد تا در مرکز کویری ایران، آب و هوای مرطوب حاکم کرد، ابرهایی تشکیل داد،
و زمینهای اطراف را پر آب کرد؛ میتوان سفرههای آب زیر زمینی را تقویت نمود؛ میتوان
موقعیتهای جدید گردشگری ایجاد کرد؛ میتوان صنایع تازه ای را در اطراف این منبع
آبی جدید تأسیس نمود؛ میتوان ...وقتی کارشناسان در همایشهای متوالی خود راهی باز نمیکنند،
مداخله یک «نوآوری سیاسی بنبستگشا»، مهمترین کارکردی
که دارد، ایجاد امکان تغییر فاز نخبگان به یک حلقه خلاقانهتر است؛ شاید شکست جو
آرام محفل کارشناسان، وقوع یک انقلاب فکری را تسهیل کند.
برهان
به نظر میرسد که برخی از مسائل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی
ما، همچون همین مسئله آب، یا آمایش ناصحیح سرزمین، یا مسئله آموزش و تحقیقات در دنیای
مجازی، یا نبود احزاب واقعی و کارآمد، یا ...، به ترازی رسیدهاند که راه حلهای پیشین
دیگر پاسخگوی آنها نیست. تشکلهای سیاسی امروز، باید برای حل مسائل این کشور از این
تراز انرژی، به سمت تراز بالاتری جهش نمایند. آنان باید با استفاده از «نوآوری»،
به دنبال فرصتهای جدید باشند و بکوشند تا از ایدههای سنتی و مرسوم به سمت راهحلهای
نو حرکت کنند که این فرآیند به کمک ایجاد زیرساختها و بسترهای سیاسی نوآوری گستر
امکان پذیرتر است.«نوآوریهای سیاسی بنبستگشا»، مفهومی چند بعدی است که فعالیتهای
نخبگان را به سوی نوآوری در ایدهها و راه حلهای عملی و فناوری، مخاطره پذیری و پیشگامی
سوق میدهد. رشد، زمانی میسر خواهد بود که افرادی در بین سایر آحاد جامعه با خطر
پذیری، اقدام به نوآوری کرده، و با این کار، روشها و راه حلهای جدید، جایگزین
راهکارهای ناکارآمد قبلی شود.
نوآوری بهره برداری از فرصتها برای ایجاد تغییر است
و نوآور همواره به دنبال تغییر، پاسخ دادن به آن و بهره برداری از آن به عنوان یک
فرصت برای عرضه ایده ای جدید، روشی نوین در فرآیند حل مسائل، ایجاد میادین رقابتی
تازه، یافتن منابع جدید و ایجاد هر گونه ساز و کار نو است. «نوآوریهای سیاسی
بنبستگشا»، ساز و کاری است که بدون در نظر گرفتن منابع موجود و تحت کنترل، فرصتها را پیگیری میکند
و آنچه او را در این پیگیری راسخ میسازد تعهد قوی نسبت به نوآوری در ایدهها و
راه حلها، ریسک پذیری و پیشتازی است.نخبگان هر حوزه، و از جمله حوزه جغرافیا و منابع
طبیعی، از حیث نخبگی خود، قدری محافظه کار هستند، و اغلب و در شرایط معمول نمیتوان
از آنها اجرای استراتژیهای تهاجمی معطوف به کشف راه حل را انتظار داشت. در عین این
جسارت، «نوآوریهای سیاسی بنبستگشا»، بی قاعده هم نیستند و باید تلفیق یکسری از
ویژگیها را در خود داشته باشند:
ولع کسب توفیق
نخبگان در آرزوی موفقیت در اجتماع علمی هستند، اما، معمولاً
اقدام برجسته و متمایزی در جهت رسیدن به آرزوهایشان انجام نمیدهند؛ آنها از طرد
شدن و از واکنشهای تند اجتماع علمی میهراسند. ولی، «نوآوران سیاسی بنبستگشا»، با ویژگی ولع کسب توفیق، به طور مستمر، برای دستیابی به اهداف
فعالیت میکنند، و به اهداف خود جامه عمل میپوشانند. آنها، تمایل شدیدی به
کسب اهداف بالاتر دارند. نیروی درونیشان آنها را بر میانگیزاند تا در راستای موفقیت
عمل کنند.
ارزش قائل بودن برای استقلال نخبگان هر حیطه، هر چند ایدههایی برای بهبود داشته باشند،
اما اغلب، نمیتوانند بدون اطمینان از اجماع بر سر آنها، ایدههای جسورانه و
نامعمول را مطرح سازند، چرا که نخبگان دلبستگیهایی به جایگاه خود در اجتماع علمی دارند.
اما، «نوآوران سیاسی بنبستگشا»، به تنهایی و بدون کمک دیگران اقدام به انجام
کارها میکنند، زیرا، آنها دریافتهاند که انقلابات عملی و علمی در همراهی با قدر
مشترکها و اجماعها میسر نمیشوند. قدری خرق عادت لازم است و این خرق عادت بدون
روحیه مستقل میسر نیست.«نوآوران سیاسی بنبستگشا»، ترجیح میدهند و میخواهند
تا خود مسئول تصمیماتی که میگیرند، باشند.
استقبال از خطرهای محاسبه شده و منطقی «نوآوران سیاسی بنبستگشا»، افرادی هستند که در شرایط
نامطمئن تصمیم میگیرند، و این کاری است که معمولاً نخبگان از آن حذر دارند. بنا
بر این، نوآوران سیاسی ریسک پذیری را تحریک میکنند؛ هر چند بر سر نتایج هرگز شرط بندی
نمیکنند و آنها ریسک حساب شده ای را میپذیرند که هم به اندازه کافی مهیج است و نیز
در عین حال شانس نسبتاً منطقی برای بردن وجود دارد.
شجاعت خروج از روند طبیعی امور
«نوآوران سیاسی بنبستگشا»، اعتقادی به «روند طبیعی امور»
ندارند. آنها باور ندارند که با سپردن امور به دست حوادث میتوان امید داشت که
اوضاع بهبود تعیین کننده ای بیابد. آنها، قویاً اعتقاد دارند که باید بر سرنوشت حاکم
شد و آن را شکل داد. «نوآوران سیاسی بنبستگشا»، به مرکز درونی کنترل
اعتقاد دارند. آنها به توان خود برای کنترل و تأثیرگذاری بر محیط اجتماعی-اقتصادی
اطراف ایمان میورزند، و این اعتقاد را در عمل به کار میگیرند.
پشتکار
طرح انتقال آب به داخل فلات ایران، مکرراً مطرح شده است،
اما اگر یک «نوآور سیاسی بنبستگشا»، پای این کار بیاید، دنبال قضیه را میگیرد.
او به کاری که تصمیم گرفته تقبل کند، بسیار اهمیت داده و به آن اصرار میورزد.
نوآوران وقتی درگیر یک هدف مشخص و سلسله اقداماتی میشوند،
خود را در آن غرق میکنند. آنها شخصاً مشکلاتی که در مسیر راهشان به وجود میآید
حل میکنند و نیز تا زمانی که پروژه با موفقیت به اتمام نرسیده است، دست از کوشش
بر نمی دارند.
نگرش از یک دید وسیع تر و امید به «بهبود»
«نوآوران سیاسی بنبستگشا»، خواسته خود را به سمت اهداف با
ارزش هدایت کرده و معیارهای فوق العاده ای برای آنچه انجام میدهند تنظیم میکنند.
با این معیارها، روند مثبت امور را رصد میکنند، و هیچ گاه از اینکه در وضع ایده
آل نیستیم، حس منفی به خود راه نمیدهند. آنها همواره «از یک دید وسیع تر» به امور
نگاه میکنند، و از روند رو به «بهبود» انگیزه میگیرند.
از دست ندادن فرصتها
«نوآوران سیاسی بنبستگشا»، با دل بستن به بهبودها، ناامید
نشدن و قهر نکردن، استمرار حضور خود در صحنه را تضمین میکنند، و با این استمرار
حضور، میتوانند از فرصتها «که در دراز مدت قطعاً به دست میآیند»، استفاده کنند.
آنها فراست خود را با ممارست به قدری تیز کردهاند که خیلی سریع، فرصتها را شناسایی
کرده و آنها را تصاحب میکنند. آنها حتی میتوانند با خلاقیت مشکلات را به فرصتها
تبدیل کرده و از آنها بهره مند شوند. حوصله و امید، موجب میگردد که آنها خیلی با
دقت و هوشمندانه نحوه دستیابی به اهدافشان در تحقق بخشیدن به فرصتها را پیش بینی
و برنامه ریزی کنند.
توان بالای تجزیه و تحلیل ذهنی
«نوآوران سیاسی بنبستگشا»، تحت تأثیر آنچه خود به آن
علاقه دارند یا نسبت به آن بی علاقهاند، قرار نمیگیرند. آنها واقع بین هستند، و
احساسی قضاوت نمیکنند. در زمانی که نیاز به مشاوره داشته باشند از افراد متخصص و کارشناس
و نه از دوستان و آشنایان کمک میگیرند.
مهارتهای ارتباطی قابل ملاحظه
«نوآوران سیاسی بنبستگشا»، در جریان برقراری ارتباط با
افراد در هر سطحی که باشند احساس راحتی میکنند. آنها طی انجام کارهایشان ملاقاتهای
اتفاقی با افرادی از بخشهای گوناگون که مجبورند با آنها سر و کار داشته باشند انجام
میدهند. با همه در تعاملاند؛ افرادی موفقاند که تمایل برقراری ارتباط با دیگران
را دارند و از مهارتهای میان فردی بالایی در رویارویی با دیگران برخوردارن
مطلبی که با عنوان«روشنفکری ایرانی و فقر فرهنگیگری»نوشته شده توسط دکتر محمذ مهدی مجاهدی در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد به چاپ رساند به شرح زیر است:
هفته گذشته گفتوگویی درخشان در هفتهنامه «تجارت فردا» میان محمود
دولتآبادی و محمدمهدی بهکیش منتشر شد که در ژانر مبادلات روشنفکری در این
سامان، اگر نگویم بینظیر، قطعا نادر و کمنظیر است: اولا، غبار «فقر
فرهنگیگری»۱ فضای این گفتوگو را تیره نکرده است؛ ثانیا، گفتوگویی،
همزمان، نقادانه و همدلانه است؛ ثالثا، هیچ یک از دو سوی گفتوگو پشت
برجوباروهای این یا آن دیسیپلین یا کیش شخصیت سنگر نگرفته است و برای
رساندن صدای خود به دیگری فریاد نمیکشد و بالاخره، از همه مهمتر، هر دو
سوی گفتوگو میکوشند از چارچوبهای سفتوسخت ایدئولوژیک فاصله بگیرند، بر
گسلهای تحمیلی میان روشنفکری، دانشوری و مدیریت اقتصادی پل بزنند و
دیدگاههای خود را از خلال گفتوگویی افقگشایانه، به مخاطبانی متنوع عرضه
کنند. نگارنده به احترام مبتکران و شرکتکنندگان آن گفتوگو، فارغ از
موافقتها و مخالفتهایی که با محتوای آن دارد، این یادداشت را به این
امید مینویسد که اینگونه گفتوگوها ادامه یابد و گشایش افقی نوین را در
مبادلات فکری، تعاملات اجتماعی و سیاسی نوید دهد.
روشنفکری بیداری و بیدارگری از خواب زمانه و بیرون آمدن از غار عرف، عادت،
جزم، جمود، تعصب، رخوت و غفلت است. روشنفکران اصیل لاینحل ماندن مسائل
اساسی را بیش از هر چیز دیگر معلول سیطره همان چارچوبهای جاافتادهای
میبینند که مرسوم است قاب و قالب تفکر ما باشند، مسائل اساسی ما را برای
ما صورتبندی کنند و راهحلها را به ما نشان دهند؛ یعنی همان رویکردهای
متعارفی که کمتر کسی به خود جرات یا فرصت میدهد نقدشان کند و به پرسششان
بکشد. یکی از علتهای وضعیت تراژیک روشنفکری در جامعه ما این است که بسیاری
از نخبگان فکری و سیاسی ما خودشان در همین چارچوبهای صلب و سخت به خواب
زمانه فرو رفتهاند. از یک سو، اغلب روشنفکران و نواندیشان دینی در جامعه
ما روشنفکری را «حرکت در شکاف سنت و مدرنیته» دانستهاند و کار ویژه
روشنفکری را «پل زدن بر این شکاف» تعریف کردهاند. از سوی دیگر، روشنفکران
غیردینی، برعکس، روشنفکری را برنامه یا روندی مدرنساز دانستهاند که جامعه
را از شر گذشته میرهاند، درهای «عصر جدید» و «دنیای شگفتانگیزنو» را به
روی جامعه میگشاید، پلهای پشتسر را میسوزاند تا رجعت به سنت، خصوصا
سنت دینی را ناممکن سازد. از دیگر سو، سنتگرایان و سنتیان ضد روشنفکری
گروه نخست را به التقاط و گروه دوم را به دینستیزی متهم میکنند و هر دو
را گونههایی از غربزدگی میدانند؛ اما همه این فهمها از کاروبار
روشنفکری نشانی غلط میدهند و در یک خطای بنیادین با هم شریکند.
ایشان
همگی«شکافی» ژرف و گسستی شگرف میان سنت و مدرنیته را مفروض میگیرند؛ شکافی
معرفتشناختی و گسستی هستیشناختی. بله، مدرنیستها، یعنی سکولاریستهای
سنتستیز که چندین دهه است کمر استدلالشان زیر بار نقدهای سنگین تاریخی و
فلسفی خم شده است، روزگاری نظریهای رادیکال را میپراکندند که مطابق آن
مدرنیته اصلا یعنی «گسست» از سنت. روشنگری یا روشنفکری نزد ایشان همان تیغ
بیدریغی بود که از یکسو سنت را از پای درمیآورد و از دیگر سو راه
مدرنیته را میگشود. مطابق این روایت از نسبت سنت و مدرنیته، کار روشنفکری نفی مطلق سنت و
خصوصا مولفه ممتاز آن؛ یعنی تدین بود. این در حالی است که اکنون دههها
است که نقدهای سنگین مورخان و فیلسوفان پساسکولار استدلالهای قدرتمند و
فراگیری را به نفع روایت «پیوند و استمرار سنت و تجدد» در میان نهادهاند.
مطابق این روایت، دوگانهاندیشیهایی مانند دینیـسکولار و سنتیـمدرن از
بن بر مجموعهای از سوءتفاهمها بنا شده است. مدرنیته در هر جامعهای،
درواقع، مدرنیته سنتهای همان جامعه است نه گسست از آنها. مولفههای سنت
مانند کدهای ژنتیک در بن تکتک سلولهای جهان مدرن نشسته است.
حالا، در این میان، طنز تلخی است که روشنفکران دینی ما از یکسو روایت
منقرض گسستاندیش را درباره نسبت میان سنت و مدرنیته مفروض گرفتهاند، ولی
از سوی دیگر برخلاف همه مقتضیات نظری و عملی چنان پیشفرض سنگین (و البته
باطلی)، در چرخشی خودویرانگر، کارویژه خود را «آشتی دادن سنت و مدرنیته»یا
«پل زدن روی شکاف میان این دو جهان» میشمارند و همه همتشان را صَرف بر
ساختن «تفسیرهای مدرن» از اسلام میکنند و همین میشود که در مواجهه با
مسائل حاد و مشکلات اساسی جامعه ما، در جهان واقعی، اغلب نمیتوانند از
عهده تعارض درونی خود برآیند و جز دستی خالی و زبانی پرایهام و ذهنی
پرابهام و مدعیاتی لغزنده چیزی برای عرضه کردن به عامی و عارف ندارند و در
غیاب فهمی منقح و متوازن از اقتدار و رهاییبخشی و عدالت سیاسی، آزادیهای
مدنی، رشد اقتصادی و نهادها و ساختارهای جامعه، حداکثر سر از اکتیویسم
سودازده و خطشکنیهای خود ویرانگر درمیآورند. از این هم تراژیکتر
کاروبار گروهی دیگر از روشنفکران ما است، چه راست دینگریز و چه چپ
سنتستیز که باز مبتنی بر همان پیشفرض غلط درباره رابطه میان مدرنیته و
سنت، راهحل همه مسائل ما را در دینستیزی و دینزدایی میجویند و گمان
میکنند مدرن شدن؛ یعنی روزبهروز سکولارتر شدن و راز سکولار شدن را هم از
سنتستیزی و دینگریزی جستن؛ برنامه خاماندیشانهای که تاکنون چیزی جز
تشدید تضادهای بیحاصل برای جامعه و انزوای تحمیلی یا خودخواسته برای این
گروه از روشنفکران به بار نیاورده است.
برای آشنایی با یکی از سنگینترین خوابهای زمانه در چارچوبهای سفتوسخت
روشنفکری، خوب است نظری بیفکنیم به نحوه مواجهه روشنفکران ما با مساله
خشونت که امروزه نهتنها بنای دولتـملت را در جوامع اسلامی؛ بهویژه در
غرب آسیا و شمال آفریقا، دستخوش بحرانهای ساختاری و مفهومی کرده است؛ بلکه
دامنه آن به شکل حوادث تروریستی، پایتختهای اروپایی را هم به وضعیت
اضطراری کشانده است؛ آخرین نمونهاش هم همین ترورهای پاریس. در مواجهه با
این دست خشونتها هربار از چهار سو صلا برمیدارند که علت این خشونتها
فرهنگ دینی تروریستها است و چاره کار هم تغییر/ اصلاح این فرهنگ است. آنچه همیشه در چنین معرکههایی ناپرسیده و نکاویده باقی میماند این است
که علت رواج این یا آن برداشت از اسلام چیست و کدام شرایط سیاسی، اجتماعی،
جمعیتی و اقتصادی زمینه را برای رواج این یا آن برداشت ایدئولوژیک آماده
میکند.
در این میان، نکته مغفول این است که مطالعات نظری و تجربی جدی در حوزه
علوم اجتماعی و انسانی در یکی- دو دهه اخیر این احتمال را فوقالعاده
تقویت کردهاند که رواج برداشتهای تروریستی از اسلام و رواج ارتکاب این
خشونتها هر دو معلول مجموعه علل دیگری است از جنس عوارض مناسبات جهانیشده
اقتصادی، سیاسی، اطلاعاتی و ارتباطاتی و آموزشی و پرورشی. در واقع پرسش
اصلی میتواند این باشد که با وجود این همه تنوع آرا و قرائتها از اسلام،
در چه شرایطی آستانه باور و تحریکپذیری متدینان چندان نازل میشود که این
قبیل توجیهات سست و دلیلتراشیهای سخیف برای این فاجعهآفرینیهای شنیع و
داعشیوار را میپذیرند و در پی آنها روان میشوند.
یکی از مهمترین علل این ناتوانی و تاریکی تاریخی «فقر فرهنگیگری» است.
فقر فرهنگیگری، در یک کلام؛ یعنی فروکاستن جامعه، سیاست، و/یا اقتصاد به
فرهنگ، چه در مقام فهم و تحلیل مشکلات، چه در موضع تبیین و علتکاوی آنها و
چه در موقع تجویز راهحلها، اما فقر فرهنگیگری درمیان اغلب روشنفکران
ایرانی و مخالفان ایشان، در بسیاری موارد، فقری سیاه است، چراکه مرکب از
همه یا برخی از این چهار تقلیل بیدلیل است: فروکاستن جامعه، سیاست، و/یا
اقتصاد به فرهنگ؛ فروکاستن فرهنگ به تدین؛ فروکاستن تدین به معرفت دینی؛ و
بالاخره، فروکاستن معرفتها و باورهای دینی متدینان به تفسیر متون دینی. علاوهبر نادرستی نظری و تاریخی مفروضهای بنیادین این رویکرد، کمترین
اشکال عملی آن این است که حاملان متنوعاش را با وجود همه اختلافاتی که با
هم بر سر اهداف و مطلوبات داشتهاند، به یکسان ناکام نهاده است.
رهایی از افسانههای خوابآور فرهنگیگرایانه شرط نخست مواجهه حلمسالهای
با بحرانهای فراگیر دولتـملت در منطقه پرتنش ما و در مقیاس جهانی است.
این مواجهه نیازمند عبور از سد مشهورات زمانه و دل زدن به دریای گفتوگوی
نقادانه، حلمسالهای و تفهمی میان روشنفکران، دانشگاهیان و مدیران سیاسی و
اقتصادی است. بیایید مدتی دین و فرهنگ را به حال خود بگذاریم!دوران روشنفکری فرهنگیگرا، تکرشتهای، شخصمحور، ستارهپرور و
نخبهپسند، زمانه تکستارهها، سر آمده است.زمان آن گذشته است که باز
بپرسیم چراغها را چه کسی روشن خواهد کرد، ولی تا چراغ امید به گفتوگوهای
نقادانه درون «نهادهای اجتماعی» زنده است، این خانه تاریک بیفروغ نخواهد
ماند.