به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،سیدعلی ضیاء مجری «بعضیا» شب گذشته یکشنبه 14 دی میزبان رامبد جوان بازیگر و کارگردان شناخته شده سینما، تلویزیون و تئاتر بود.
نسیم
- جوان که حضور او با شیطنتها و شوخیهای همیشگیاش همراه بود، در ابتدای
برنامه از ضیاء خواست جایش را با او عوض کند و زمانی که او نپذیرفت این
بار خواست جای صندلیهایشان را عوض کنند و این اتفاق روی آنتن زنده افتاد!
ضیاء
نیز از جوان خواست چشمهایش را ببندد و بعد تصویری از کودکی او را کنار
صورتش قرار داد. این حرکت جوان را شگفت زده کرد و او را به خاطرات بچگیاش
برگرداند: من ننه مریمی داشتم که مرا بزرگ کرد. خانم مسن لری با دامنهای
بلند که آبله رو بود. ما خیلی همدیگر را دوست داشتیم، خدا رحمتش کند. آن
زمان پدر و مادرم سرکار بودند و ننه مریم از صبح تا شب میزد و من بالا و
پایین میپریدم! همه چیز خیلی لذت بخش بود. شاید نتیجه همان روزها بود که
از جایی به بعد شاد شدن انتخاب من شد.
جوان در پاسخ به اینکه آیا
این فضای شاد باعث نشده بعضی وقتها جدی گرفته نشود، گفت: آنهایی که لازم
داری جدی ات بگیرند جدی ات میگیرند ما به دیگران نیازی نداریم. از سوی
دیگر من میتوانم فضاها را تفکیک کنم و بلدم جایی که باید، جدی باشم و جایی
که میشود هم شوخی کنم. ممکن است در ابتدای کار فکر کنند به فلانی نمیشود
اعتماد کرد اما به مرور افراد میفهمند این انتخاب جدی است.
او
ادامه داد: من گاهی در جلساتی جدی بودم که کمیبا آن ور رفته ام و جمع جدی
را به شادی و خنده متمایل کرده ام. چرا که این روحیه میتواند غالب شود و
زور شادی زیاد است.
این هنرمند درباره خاطراتش از زمان جنگ گفت:
مثل همه کسانی که نزدیک به جنگ بودند، این جنگ تاثیرات عجیبی در روحیه و
زندگی همهمان گذاشت. وقتی جنگ میشود حکومت باید هزینههای زیادی صرف کند
تا از پس این اتفاق بربیاید. یادم میآید دوران جنگ برخی چیزها سهمیهبندی
بود، کوپنفروشی باب شده بود و برخی اجناس را با برخی اجناس دیگر میدادند
مثلا اگر میخواستی تن ماهی بگیری باید خیارشور هم میخریدی!
جوان
گفت: از این چیزها بگیر تا ترسهایمان، اخباری که از خط مقدم میرسید و
درگیری مستقیم تهران با بمباران. من خاطرات زندهای از آن روزها دارم. 11،
12 ساله بودم که من و پدرم با دوچرخه بزرگمان از جایی میآمدیم، ناگهان
آژیر کشیده شد و ضد هوایی زدند. صدا آنقدر نزدیک بود که ما دوچرخه را کنار
گذاشتیم، به پیاده رو رفتیم و سنگر گرفتیم.
او گفت: بار دیگر در
خانهمان خواب بودیم. آن زمان رادیو همیشه روشن بود که آژیر را بشنویم. تا
ما بلند شویم و واکنش نشان دهیم مثلا به چارچوب در یا زیر راه پله برویم،
نزدیک خانهمان بمباران شد. فکر میکنم محله بغلی ما بود.
کارگردان
«ورود آقایان ممنوع» در بخش دیگری از سخنانش درباره علاقه به فیلم «کینگ
کونگ» گفت: من همیشه عاشق حیوانها هستم. از همه نوع و ابعادی. به نظر من
حیوانها جزو مظلوم ترین موجودات هستند و ما ظالمترینها هستیم که جنگلها
را خراب میکنیم، تخریب میکنیم، شکار میکنیم و حیوانها نه میتوانند با
ما بجنگند نه کار دیگری از آنها برمیآید.
او ادامه داد: وقتی
کینگ کونگ کشته شد اصفهان بودیم و من زار زار گریه میکردم. 30 سال بعد
کینگ کونگی را که پیتر جکسون ساخته بود دیدم و باز هم زار زار گریه
میکردم.
جوان در پاسخ به اینکه آیا صحت دارد او آدم بداخلاقی است، گفت: مگر میشود من از صبح تا شب فقط بگویم و بخندم و شاد باشم؟ میشود؟
کارگردان
«پسر آدم دختر حوا» با بیان اینکه زمانی با ضیاء درباره جسارت زندگی کردن
صحبت میکرده، یادآور شد: در آن صحبتمان گفتم چطور میشود اسکورسیزی در 70
سالگی فیلمیپر از جوانی و هزار دنگ و فنگ میسازد. با خودم فکر کردم چه
میشود یک کارگردان 70 ساله آن طرفی اینقدر به روز است اما کارگردان همسن
ایرانی چنین خصلتهایی ندارد. دلم نمیخواهد این بلا سر من بیاید و مسیر را
سراشیبی طی کنم.
در ادامه گفتگو با خواهر رامبد جوان پخش شد که وی
در آن گفتگو گفت: وقتی رامبد به دنیا آمده بود خیلی کوچک بود و پوست قرمزی
داشت. مادرم مدام قربان صدقه اش میرفت به نحوی که حسودی ام میشد و
میگفتم چه خبر است. اما بعد برای خودم هم شیرین بود.
او گفت: او
سه چهار ساله بود که به محض بیدار شدن از خواب، خنده خیلی قشنگی داشت.
رامبد از همان اول شور و نشاط داشت و مهربان بود. ننه مریم هم بانویی اهل
الیگودرز بود که از او پرستاری میکرد. رامبد در کودکی وقتی در خیابان فرد
نظامی را میدید سلام نظامی میداد.
جوان درباره دیگر
ویژگیهای برادرش گفت: او فرد جدی است که عصبانیتش ترسناک است. اما بسیار
شاد و پرانرژی است و دوست دارد دیگران شاد باشد و فضای شاد را دوست دارد.
وقتی پدرم با او تماس میگیرد و کاری از او میخواهد همیشه انجام میدهد و
پسر خانواده است.
او ادامه داد: قبل از سریال «خانه سبز»، فرهاد
جم رامبد را معرفی کرد تا در یک اپیزود از «همسران» بازی کند. بیژن بیرنگ
آنجا از بازی او خوشش آمد و رامبد هم حس خوبی از بازی کنار زنده یاد
شکیبایی داشت.
جوان در خاتمه خطاب به برادرش گفت: رامبد یاد خنده
بچگی ات افتادم نمیدانم هنوز هم اینطور بیدار میشوی یا نه. خودت میدانی
که چقدر دوستت دارم.
با بازگشت به استودیو، رامبد گفت: خیلی
احساساتی شدم. از پوپک خواهرم ممنونم. میداند که چقدر برایم عزیز است. او،
پدرم مادرم، دختر پوپک و همسرش. امیدوارم شاد و درجه یک باشی.
او
همچنین درباره علاقه به بروسلی و شبیه به او بودن که خواهرش در گفتگو به
آن اشاره کرده بود، توضیح داد: دیگر با این شکم که نمیتوانم شبیه بروسلی
شوم! اما من 12 سال کاراته کار کردم. آن زمان همه عاشق بروسلی بودند. قبل
از انقلاب که فیلمهایش در سینماها اکران میشد همه درگیر او بودند.
جوان
درباره بازی در کنار خسرو شکیبایی گفت: بین «همسران» و «خانه سبز»، من
«نوعی دیگر» را بازی کردم. ایفای نقش در «خانه سبز» فوق العاده باعث افتخار
من است و از تک تک آدمهای آن کار چیز یاد گرفتم. همه چیز لذت بخش بود. به
نظرم دیگر هیچکس شبیه خسرو نیست. البته هیچکس شبیه هیچکس نیست. اما او
اندازههایی از عشق و مهربانی از خودش ساطع میکرد که من ندیدم.
او
در پاسخ به ضیاء درباره حس و حالش در روزی که شنید شکیبایی فوت کرده، گفت:
من منزل پسردایی ام بودم و شب خانه شان خوابیدم. برای من یک گوشه جا
انداخته بودند و من که خوابیده بودم آنها مدام میرفتند و میآمدند و پچ پچ
میکردند. تا اینکه پسردایی ام گفت بلند شو بنشین میخواهم یک چیزی بگویم
اما به هم نریز، خسرو تمام کرد. گفتم یعنی چه؟ بعد تلویزیون را روشن کردم و
وقتی دیدم خبر فوت شکیبایی زیرنویس میشود، انگار تازه این اتفاق باورم شد
و ترکیدم. من دو بار در زندگی ام اینطور زندگی کردم. هق هقی میکردم، از
آن گریههایی که رویش کنترل نداری و نفست بند میآید.
او در پاسخ به اینکه دفعه دیگری که اینطور گریه کرده، چه زمانی بوده، با کمی مکث گفت: یک موجودی را از دست دادم، البته انسان نبود.
ضیاء
در ادامه به این موضوع اشاره کرد که از بین سوالات مردمی، اکثرا درباره
زندگی شخصی و زناشویی جوان سوال داشتهاند و او هر طور صلاح میداند به این
سوالات پاسخ دهد.
جوان نیز گفت: من دلیل این هیجان و شهوت دیگران
برای سرک کشیدن در زندگی خصوصی افراد را نمیدانم چیست و چرا اینقدر زیاد
است. حتی جایی مطلب نوشتم که نمیدانم چرا بعضی وقتها برخی اینقدر وقیحانه
در زندگی آدم جستجو میکنند. باید از برخی آدمها خواست به انسان احترام
بگذارند و فاصله بگیرند. شاید اصلا من دوست نداشته باشم کسی اینقدر به من
نزدیک شود.
او ادامه داد: ترجیح میدهم به عنوان یک رفتار مقاومتی
در برابر این جنس از هیجان برای دانستن زندگی شخصی، کاملا به حق در برابر
همه اعلام کنم دوست ندارم درباره زندگی خصوصی ام روی آنتن رسانه ملی حرف
بزنم. اگر میخواستم حرف بزنم به جای خانه در خیابان زندگی میکردم. دوست
ندارم کسی درباره زندگی خصوصی ام از من سوال بپرسد. زندگی خودم است مال
خودم است.
این هنرمند یادآور شد: برخی منطق عجیبی میآورند که
خیلی بامزه است. در برخی کامنتها خوانده ام که افراد نوشته اند «یعنی چه
همه جای دنیا مردم درباره زندگی آدمهای محبوب سوال میکنند و آنها هم جواب
میدهند». فرهنگ ما فرق میکند. زندگی خصوصی من زندگی خصوصی من است و هر
اتفاقی که در زندگی من افتاده به خود من و آدمهایی که در زندگی ام هستند
ربط دارد و لاغیر.
او در پاسخ به اینکه آیا شده به نان شبش محتاج شود، گفت: خیلی سال است که نه.
جوان
در پاسخ به اینکه از بین شغلهایی چون مجری، بازیگر، تهیه کننده و
کارگردان کدام بخش در وجود او جلوتر است؟ گفت: سوال سختی است. نمیدانم. من
همه اینها را دوست دارم. بارها گفته ام همه جای حرفه من به من ربط پیدا
میکند و من حق دارم هرجای حرفه ام که دلم میخواهد به شرطی که از پسش
بربیایم و جای کس دیگری را نگیرم، قرار بگیرم. مثلا اگر فردا بخواهم
فیلمبرداری کنم میروم این کار را یاد میگیرم و فلان فیلم را فیلمبرداری
میکنم. و البته بلدم چطور کار کنم که بگیرد. مخاطب شناسی خیلی مهم است. به
علاوه اینکه باید بلد باشی مردم را غافلگیر کنی.
مجری «خندوانه»
در پاسخ به اینکه چرا برخی هنرمندان پردرآمد با گذشت زمان فقیر میشوند،
گفت: این از عدم مدیریت مهم است. البته ایرادی که وجود دارد این است که تو
یک جاهایی مجبور میشوی بیشتر از بقیه هزینه کنی. مثلا اگر من به رستوران
بروم باید انعام بیشتری بدهم چون اینطور از من توقع دارند و وقتی من آنجا
هستم آنقدر به من سرویس میدهند که راه دیگری نیست.
او با بیان
اینکه اهل دیزی و فلافل خوردن هم هست در این باره که بازیگران مختلفی مثل
حامد بهداد را به سینما و تلویزیون معرفی کرده، گفت: یک روزی به حامد گفتم
دیگر در این باره حرف نزنیم. نمیدانستم تو هم قرار است درباره اش از من
بپرسی. بله این اتفاق افتاد. حامد بسیار با استعداد، انگیزه انرژی و منتظر
یک موقعیت بود. این موقعیت را من برایش ایجاد کردم. فقط برایش قلاب
انداختم. آن زمان شرکت تبلیغاتی داشتم که با حامد آنجا کار میکردیم.
جوان
در ادامه پاسخهای کوتاهی به سوالات مردم داد. مثلا در جواب به اینکه چرا
همیشه لبخند میزند گفت «دوست دارم»، یا از پاسخ دادن به اینکه «نگاهش به
زندگی چیست» به خاطر کلی بودن سوال رد شد و درباره الگوی هنری اش هم گفت:
خیلیها. در هرجا یکی.
او درباره اینکه اجرا سخت تر است یا
بازیگری، این دو حرفه را بسیار متفاوت از هم خواند و در این باره که چرا
برنامه «گپ» ادامه پیدا نکرد، به موضوع نبود بودجه اشاره کرد.
همچنین
درباره اینکه چرا بعضی وقتها مردم فکر میکنند خنده او مصنوعی است، گفت:
خب لابد مصنوعی است. مگر من تضمین داده ام که همیشه خنده ام طبیعی باشد. ما
حتی در «خندوانه» درباره خنده مصنوعی که اتفاقا خوب هم هست صحبت کرده
ایم.
او در پاسخ به ضیاء درباره آرزوهایش بیان کرد: هرچه سنم بالا
میرود به عناوین و واژههای جدیدی میرسم. در گذشته دو آرزو داشتم یکی
اینکه یک استودیو بزرگ فیلمبرداری داشته باشم و چهارراه ولیعصر را بازسازی
کنیم. آرزوی دیگرم این بود که مزرعه بزرگی داشته باشم. هنوز این آرزوها را
دارم اما حالا فکر میکنم سلامتی و آرامش چیزهای مهم تری هستند.
پس
از این آیتم گفتگو با ساکنان محله سابق جوان پخش شد و وی پس از تماشای آن
ابتدا به ضیاء گفت: امشب تا اشک مرا در نیاوری ول نمیکنی.
در
ادامه خطاب به هم محلیهایش که هم از او و معرفتش تعریف کرده بودند و هم
گلایه داشتند چرا به آنها سر نمیزند، گفت: پرویز خان، خانم جلیلی و... خیلی
دوستتان دارم. غلط کردم دیر به دیر میآیم دیگر تند تند پیشتان میآیم.
جوان
درباره زمان از سرگیری پخش «خندوانه» و تغییرات سری جدید گفت: فکر میکنم
اسفند ماه برنامه شروع شود. استودیو در این سری بزرگ تر میشود، دکور و
آیتمها تغییر میکند و تعداد تماشاچیها بیشتر میشود. البته برنامه همچنان
تولیدی هست همینطوری هم تولید آن بسیار سخت است و نمیشود زنده آن را
ساخت.
او درباره شکل گیری ایده این برنامه نیز توضیح داد: خیلی
سال پیش شاید سال 80 بود که دلم میخواست یک شوی تلویزیونی بسازم. همچنین
دوست داشتم برنامه ای درباره خنده بسازم. ترکیب این مضمون با آن قالب و فرم
و گپ و گفت درباره آن شکل یک برنامه به خود گرفت. این ایده متوقف ماند چون
ما نتوانستیم آن را سال 80 در شبکه دو تولید کنیم. تا اینکه سال گذشته
دکتر کرمیعزیزم که یکی از بهترین مدیران تلویزیون در سالهای اخیر است و
خیلی برای او احترام قائلم و دوستش دارم، مرا دعوت کرد و حرف زدیم و برنامه
با اتاق فکر فعلی اش شکل گرفت.
بازیگر فیلم سینمایی «گناهکاران»
با اشاره به اینکه هم مدرسه ای عادل فردوسی پور بوده اما آن زمان همدیگر را
نمیشناختند از دوستی با رضا شفیعی جم و شیطنتهای دوران نوجوانی اش یاد
کرد.
در بخش پایانی برنامه ضیاء از جوان خواست همین حالا که تنها 4 دقیقه به پایان برنامه مانده یک استندآپ کمدی زنده اجرا کند!
جوان
که شگفت زده شده بود گفت: «علی جان کار خیلی سختی است، باید از قبل طراحی
اش میکردم» و زمانی که ضیاء از قاب دوربینها خارج شد، جوان تازه ماجرا را
جدی گرفت و وسط استودیو آمد. او با وجود اینکه آمادگی نداشت و غافلگیر شده
بود، روایت کوتاهی از فرد زابلی که سگی به نام زنبور داشته و شبها از
مزرعه پنبه که گرازها به آن حمله میکردند مراقبت میکرده، تعریف کرد که
واقعا خنده دار و جالب بود.
او در پایان به خاطر دعوت شدنش به «بعضیا» و فضایی که ضیاء در برنامه شکل داد و عواطف لذت بخشی که در او ایجاد شد تشکر کرد.