به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، «چند متر مكعب عشق» از امروز روي پرده آمده و اين بار يك داستان عاشقانه با لهجه افغاني براي مردم تعريف ميشود. اين فيلم مدتي پيش يك اكران محدود را در كشور افغانستان هم تجربه كرد تا بتواند به عنوان نماينده اسكار معرفي شود.
جمشيد محمودي به عنوان يك كارگردان جوان دهه شصتي، اولين قدم خود را به خوبي برداشته و بيانگر اين موفقيت، تنها كانديد شدن آن در رشته هاي مختلف جشنواره پارسال نيست؛ «چند متر مكعب عشق» قصه اش را به درستي تعريف ميكند و ميتواند مخاطب را تا انتها نگه دارد. فليم كه تصوير تازه اي از عشق را به نمايش مي گذارد.
دردها و رنجهاي مردم افغان يك تصوير كليشه از آنان در سينما ساخته اما شما هم براي روايت كردن قصهاي كه داشتيد ناگزير به ارائه دوباره چنين تصويري بوديد، اما به عنوان كسي كه خودش هم متولد افغانستان است، قصد نداريد روزي چهرهاي متفاوت از اين مردم را به تصوير بكشيد؟-قطعاً در آينده چنين فيلمي خواهم ساخت، اما اقتضاي قصه ما اينگونه بود كه به سراغ افغانيهاي مهاجر غير قانوني برويم. من در برخورد با اين فيلم تلاش كردم به سراغ جنبههايي از شخصيت مردم افغان بروم كه در ديگر فيلمها كمتر به آن پرداخت شده است. روي مظلوميت و سختيهايي كه آنان كشيدهاند تا امروز زياد مانور داده شده و من حتماً در آينده به گونهاي متفاوت قصه اين مردم را تصوير خواهم كرد. احساس ميكنم رسالتي است كه بر عهده من گذاشته شده و اصلاً يكي از دغدغههاي من است.
گاهي مرز واقعنما بودن و سياهنما بودن هم خيلي نازك ميشود.-ما همه تلاش مان را كرديم كه واقعنما باشيم، اما جنس اين واقعنمايي به گونهاي بود كه انگار لايهاي از مهرباني هم روي آن كشيده شده است. تأثير همه چيز روي عشق باعث شده قصه از هر نظر مهربانتر باشد. رفتار مردم با افغانيها منعطفتر است، پليسها با آنان مهربانترند و خود افغانيهايمان آدمهاي خوبتري نسبت به آنچه گاهي در جامعه ميبينيم هستند. ما به هيچ وجه به سراغ سياهنمايي نرفتيم. اين موضوع از قاببنديها و ميزانسنها و ... معلوم است و همچنين از اينكه ما شادي را در كنار غصه به نمايش در ميآوريم.
شما يك فيلم عاشقانه ساختهايد و اين احساس بيشك پرتكرارترين احساسي است كه در سينما تصوير شده است. در ابتدا اين هراس را نداشتيد كه خروجي كار شما فيلمي شود مثل هزار فيلم عاشقانه ديگر كه هيچ حرف جديدي براي گفتن ندارد؟-من تا پيش از اين، چهار فيلم تلويزيوني ساختهام؛ يعني 4 قصه را روايت كردهام. قبل از اينكه به دل فيلم بروم اصلاً فكرش را هم نميكردم عاشقانه فيلم ساختن تا اين حد دشوار باشد. عاشقانه فيلم ساختن، خطر و مسؤوليت را بيشتر ميكند، اما همه انرژيام را گذاشتم. من و برادرم نويد همه عوامل را عاشقانه همراهي كرديم تا بتوانيم يك فيلم عاشقانه داشته باشيم.
و فكر ميكنيد موفق شدهايد؟-از امروز در سينماها معلوم ميشود! «از صداي سخن عشق نديدم خوشتر». عشق، تنها يكي از زبانهاي جهاني است و حتماً احساسات ديگري نيز وجود دارند كه ميتوان با آنها يك فيلم جهاني ساخت. حالا يك عاشقانه ساخته شده و تلاشش اين بوده يك دلدادگي ناب را روايت كند؛ لحظههايي بكر كه كمتر تكراري شدهاند و شايد بتوانند لحظههايي از تجربه عاشقانه آدمها را به ياد آنان بياورند. شايد اصلاً پيام فيلم اين باشد كه ما به اين دنيا آمدهايم تا عاشقي كنيم و اين شايد دليلي براي خلقت بوده باشد. گاهي به شوخي عنوان ميكنيم كه در صورت محروم شدن از فلان اتفاق نصف عمر كسي بر فناست، اما عشق چيزي است كه اگر از آن جا بمانيم واقعاً نيمي از عمرمان را به فنا دادهايم.
در اين بازنمايي عشق به واقعيتها نظر داشتهايد؟-من از خاطرات خودم و آدمهاي نزديكم و حتي خاطرات كساني كه روي صحبتشان كس ديگري بوده و ماجرايشان صرفاً به گوشم رسيده در فيلم استفاده كردهام. من خودم را در برخي لحظههاي عاشقانه فيلم جا گذاشتهام.
گويا قصه فيلم واقعي بوده. چطور از آن با خبر شديد؟-ده سال پيش و زماني كه حدود بيست سال از مهاجرت ما به ايران ميگذشت، گذر نويد به افغانستان افتاد آن هم براي انجام اموري مربوط به پاسپورت و ويزا و ... او اين ماجرا را به صورت تصادفي در يك مجله ميخواند. برادرم اين قصه را به من گفت و با همفكري همديگر به آن شاخ و برگ داديم و شايد نسخه كامل آن هم پنج شش سال قبل آماده بود، اما نويد منتظر شرايط اقتصادي و توليدي بهتر بود و من هم درگير تجربهاندوزي بودم تا اين فيلم را در بهترين سطح تهيه كنيم. ما صبوري كرديم و قصه را با مشورت كساني مورد بازنويسي هم قرار داديم تا اينكه چيزي كه امروز روي پرده آمده آماده شد.
ميدانم كه منزل مادري خود را به قيمتي حدود 500 ميليون تومان فروختهايد تا فيلم را بسازيد. كل هزينهها همين مقدار بود؟-بيشتر از اين است. ما بايد هزينههاي پخش بينالملل را هم به اين مبلغ اضافه كنيم و هزينههاي ديگري هم هست كه دارد به فيلم اضافه ميشود. دقيقش را از نويد بپرسيد. تهيهكننده اوست!
جايي خواندم كه امكانات رفاهي خوبي براي عوامل فيلمتان تدارك ديده بوديد تا حدي كه سعيد سهيلي وقتي براي ديدن پسرش بر سر لوكيشن حاضر شده تعجب كرده. اين ريزهكاريهاي توليد براي اولين تجربه در نوع خودش جالب است.-اين تجربهها هستند كه ميتوانند آدم را جلو ببرند. تجربههايي كه من از آثار كوتاه و چند فيلم ويدئوييام به دست آورده بودم جمع شد و چكيده آن در اين فيلم مورد استفاده قرار گرفت. حتي ممكن است از برخي اتفاقات تلخ هم درس گرفته باشم و اين بار به گونهاي جلو رفته باشم كه ديگر سر راهم قرار نگيرند. برداشت ما اين بود كه اگر وسايل مورد نياز تك تك اعضاي گروه را در اختيار آنان قرار دهيم، همراهي خودمان را ثابت كردهايم و متقابلا خودمان هم ميتوانيم اين همراهي را به دست آوريم. عدم اطمينان كارگردان به هر كدام از عوامل، بي اعتمادي او را نسبت به كل فيلم به دنبال دارد. گاهي پيش ميآمد من چند پلان از فيلم را كنار هم قرار ميدادم و موسيقي روي آن مي گذاشتم و اتاقي را تاريك ميكرديم و به اين ترتيب چند دقيقه از فيلم را با هم ميديديم تا هر كدام از بچهها به اين باور برسند كه كارشان را درست انجام دادهاند. نتيجه آنكه بچهها انرژي ميگرفتند و ادامه كار با حال بهتري پيش ميرفت.
درباره چگونگي بازي گرفتن از حسيبا ابراهيمي هيچ وقت به طور كامل صحبت نكردهايد. اين موفقيت چطور به دست آمد؟- اين اولين بار بود كه يك نابازيگر در فيلم من داشت نقش اصلي را بازي ميكرد. قرار بود نقش پدر دختر را هم يك بازيگر افغاني بر عهده بگيرد، اما من از جايي به بعد از اين كار منصرف شدم چون اين نتيجه را گرفتم كه از هر نابازيگري هم نميتوان خروجي خوبي گرفت. يك نابازيگر تنها زماني ميتواند به خوبي ظاهر شود كه در شرايط مشابه كاراكترش قرار گرفته باشد و دردهاي او را چشيده باشد. تيزهوش بودن هم اتفاقي است كه نميتوان از اهميت آن غافل شد و حسيبا همه اينها را با هم داشت. سختيهاي زندگي از او آدمي ساخته كه ميتواند در شرايط سخت همه چيز را به خوبي تحمل كند. حسيبا از آن دسته آدمهايي است كه وقتي در يك شرايط ويژه و منحصر به فرد قرار ميگيرند به سبب مسووليتي كه روي دوش خود احساس ميكنند آرامش خود را از دست ميدهند. يكي از مسائل حاشيهاي ما با حسيبا اين بود كه ميگفت شما داريد اين همه پول خرج ميكنيد و اگر من خوب نباشم همه اينها هدر ميرود. حتي وقتي به او ميگفتم از بازي تو راضي هستم، احساس ميكرد دارم بيدليل از او تعريف ميكنم و حتي پيش ميآمد گريه كند. هميشه فكر ميكرد هر كس ديگري را ميتوانسته ايم جاي او بگذاريم. من با كمك گرفتن از همه خانمهاي حاضر در گروه اجازه نميدادم از فضاي فيلم دور بيفتد؛ منشي صحنه و مجري گريم و ... اين مسؤوليت را هم داشتند كه با او شوخي و خنده را بيندازند. حسيبا دختر پيچيدهاي است و اينطور نيست كه بتواني احساساتش را به راحتي درك كني. او در عين حال كه عاطفي و مهربان است، خيلي هم سخت ارتباط برقرار ميكند و اينطور نيست كه با تو كاملاً رو باشد. او سياستهاي ويژه خودش را دارد، اما وقتي تعهد بدهد كه در كاري ميماند واقعاً از جانش مايه ميگذارد و سختيها را به جان ميخرد.
ساعد سهيلي هم انصافا بازي خوبي از خود به نمايش گذاشت. قرار گرفتن او در برابر كسي كه تجربه بازي نداشت براي خود او چه واكنشي را در بر داشت؟-بعد از انتخاب ساعد ابتدا نگران بودم خيلي بزرگتر از حسيبا به نظر برسد اما وقتي به دفتر آمد فهميدم چهرهاش هنوز ميتواند چهره يك نوجوان به نظر برسد. ساعد در بازي خوب حسيبا خيلي مؤثر واقع شد. او همه توانش را ميگذاشت تا حسيبا خوب بازي كند و اين باعث ميشد انرژي مضاعفي را صرف كند. گاهي حتي بازيگران قديمي و خيلي حرفهاي ما بازي جلوي دوربينشان با بازي پشت دوربينشان فرق ميكند اما ساعد و حسيبا هر دو از جان و دل مايه گذاشتند.
شما با مشكل تعويض لوكيشن هم مواجه شديد؟-ما ابتدا با يك توليدي بزرگ كانتينر مواجه بوديم كه افغانيها در آن زندگي ميكردند و دختر و پسر قصه هم در انتهاي گاراژ يكديگر را ميديدند. همه چيز به اين كانتينرها وابسته بود و حتي وقتي مأموران پليس ميآمدند اينها در اين كانتينرها پنهان ميشدند. چنين لوكيشني در تهران براي ما قابل دسترسي نشد چون كسي براي چهل پنجاه جلسه فيلمبرداري حاضر به همكاري نبود. ما مجبور شديم تغييراتي توي قصه بدهيم و جلسات كمتري را در كانتينر بگذرانيم. الان كه فيلم تمام شده از محيط كاري كه قصه را آنجا تمام كرديم راضيترم. اتفاقاً چند روز قبل كه اتفاقي گذرم به اين كانتينرها افتاده بود احساس كردم اگر قرار بود همه فيلم را اينجا بگيريم چقدر كارمان سختتر ميشد.
پايانبندي فيلم كاملاً بيانگر آن حقيقت تلخ است يا راه را براي برداشت ديگري هم باز گذاشتهايد؟-من اصلاً اين قصد را نداشتم كه مخاطب قصه را گم كند. فقط تلاش كردم از رو بودن پرهيز داشته باشم، ضمن اينكه معمولاً از پايان باز استقبال نميكنم.
فيلم دومتان را بعد از گذشت يك سال از توليد اولي هم نميخواهيد بسازيد؟-براي من همه بخشهاي فيلمسازي با حساسيت زيادي همراه است و به اين دليل زمان براي من كش ميآيد. مثلاً هيچ وقت نميتوانم تدوين يك فيلم را يك ماهه تمام كنم. اين روزها هم روي فيلمنامهاي كار ميكنم كه فكر ميكنم نگارش آن تا پايان سال به اتمام برسد و ارديبهشت كليد بزنيم.
باز هم براي تلويزيون فيلم ميسازيد؟-اينطور نيست كه كار در تلويزيون را رها كرده باشم، فقط زماني كه به يك پروژه سينمايي مشغول هستم يه تلويزيون فكر نميكنم. بايد ديد خدا چه كاري را براي ما رقم ميزند، اما حرفم اين است كه تلويزيون خيلي تجربهها را به فيلمساز ميدهد.
درباره كاراكتر پدر دختر هم صحبت كنيد. فكر ميكنم حق اوست كه بعد از بازي در فيلم شما كارگردانان ديگر هم بيشتر او را مد نظر داشته باشند.-دقيقاً همينطور است. من سالهاست از افغانستان دور بودهام. اين لهجه را ميفهمم اما نمي توانم به آن صحبت كنم يا به كسي ياد بدهم. نادر فلاح درست ترين لهجه افغاني را تا امروز در اين سينما بازي كرده است. مشاور لهجه مان نيز كسي است كه به تازگي از افغانستان برگشته. او قاري قرآن است و تلاوت را ياد ميدهد و توانايي بيشتري دارد براي اينكه طرز صحيح اداي كلمات را به كسي ياد بدهد. او حتي به كساني زنگ ميزد و ميپرسيد افغانهايي در اين طبقه اجتماعي در فلان موقعيت كدام جمله را به كار ميبرند.
روزي كه نادر فلاح به دفتر آمد به من گفت من درخواستي دارم كه ميدانم شايد قبول نكني اما من ميخواهم نقش عبدالسلام را بازي كنم.
من نتوانستم از آن نابازيگر افغاني بازي بگيرم و ديدم حالا كه دل نادر فلاح با اين نقش است بايد بگذارم خودش بازياش كند. او ميتواند از پس نقشهاي خيلي جدي و مهمتر هم بر بيايد.
تشابه فرهنگي ما و افغانستان هم ميتواند به باورپذيري بيشتر فيلم شما كمك كند، مثلاً رفتاري كه عبدالسلام بعد از با خبر شدن از ماجراي دخترش نشان داد، چيزي است كه از برخي پدران ايراني امروز هم ميتوان سراغ داشت.-بله با اين تشابه فرهنگي موافقم. امروزه نگاه خيلي از دختر و پسرها نسبت به روابط شان تغيير كرده اما هر دختري در هر طبقهاي وقتي ببيند قهرمان دختر يك فيلم ميگويد به خاطر آبروي پدرم از خانه فرار نميكنم با اين جمله ارتباط برقرار ميكند و اين حركت را تأييد ميكند. مردم حتي اگر اقرار نكنند ته وجودشان اين رفتار را دوست دارند و مثلاً آن پلان را كه حسيبا دستش را كنار ميكشد تا دست پسر به او نخورد دوست دارند.
الان سر و شكل ارتباط ها به كل عوض شده اما انگار ته وجودمان اين قصه را دوست داريم.
حرف آخر؟-فيلم ما شايد به جز ساعد سهيلي چهره مشخصي نداشته باشد اما داريم تلاش ميكنيم چهرههاي ديگري از بيرون از فيلم به خودمان نزديك كنيم تا به اين وسيله مردم متوجه شوند اين فيلم اكران شده. همه آرزويمان اين است كه اين فيلم خوب ديده شود و از مردم دعوت ميكنم كه حتماً به تماشا بنشينند.
چه در خود صحنه یا هم پشت صحنه و واقعن فلم خیلی خیلی جالب بود و من بادیدن این فلم احساس عجیب داشتم و واقعن کار گردان این فلم جناب آقای جمشید محمودی را تحسین میکنم که واقعن یک دست آورد بزرگ است برایشان و همچنان بازیگری جناب ساعد سهیلی و خانم حسیبا ابراهیمی را که خیلی عالی نقش بازی کردن را بنده از جانب خویش تحسین میکنم و به امید موفقیت های هرچه بهتر شما هستیم.
کوچک شما طاهر احمدی.