شاید سرطان در کشور ما طی یکی دو سال اخیر بیشتر از هر زمان دیگری جلب توجه کرده باشد که به نظر، مرگ چند نفر از مشاهیر فرهنگی و هنری بر اثر ابتلا به این بیماری دلیل اصلی آن است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران؛ سرطان را شاید بشود مخوف ترین بیماری بشر در طول تاریخ دانست.

زمانی امراض دیگری هم برای نابودی انسان با این هیولا رقابت داشتند مثل طاعون، حصبه، وبا، جزام و... اما با پیشرفت علم و همت‌های فراوانی که صرف شد، اکثر این بیماری‌ها به مهار طبیبان درآمده و حتی بسیاری‌شان محو و ریشه کن شدند.  

امروز اما سرطان هنوز در میدان باقی مانده و حالا با دست‌سازهای جدید بشر کورس گذاشته؛ دیگر خبر موثقی از بعضی بیماری‌های نسل افکن، مثل طاعون و حصبه در کار نیست اما سرطان مانده و در حال رقابت با ایدز و ابولا و ... است.  

در این حد که سرطان دو نوع خوش خیم و بد خیم دارد، همه اطلاعاتی دارند و البته عده‌ی کمتری این را هم می‌دانند که عامل اصلی‌‌اش ژنتیک است نه محیطی، طوری که عوامل محیطی اگر هم تاثیری در این قضیه داشته باشند، بیشتر در فعال کردن ژن‌های مستعد اما خفته‌ی افراد است.

اما شاید سرطان در کشور ما طی یکی دو سال اخیر بیشتر از هر زمان دیگری جلب توجه کرده باشد که به نظر، مرگ چند نفر از مشاهیر فرهنگی و هنری بر اثر ابتلا به این بیماری دلیل اصلی آن است.
 
* خسرو شکیبایی و مسعود رسام

"خسرو شکیبایی" بازیگر خیلی محبوبی بود که سوای درخشش‌های کم نظیر سینمایی‌اش، با بازی در سریال "خانه سبز" هم توانست طیف وسیعی از مخاطبان توده‌ای را به جرگه‌‌ی هواداران خود اضافه کند.



شکیبایی سال‌ها از سرطان کبد رنج می‌برد اما نهایتاً بر اثر ایست قلبی فوت کرد و بنا به عقیده‌ای که وجود دارد،‌ عوارض جانبی درمان‌های سرطان روی او، عامل اصلی ایست قلبی بوده‌اند، ولی متاسفانه مرگ شکیبایی باعث به وجود آمدن شایعات فراوانی درباره این هنرپیشه شد. شایعاتی که بعدها در مورد بعضی مشاهیر دیگر که آن‌ها هم دچار سرطان بودند بوجود آمد و صحنه‌های نامطلوبی را رقم زد.

مرگ خسرو شکیبایی در تابستان 1387 اتفاق افتاد و در آبان ماه سال بعد تهیه کننده‌ی خانه سبز هم به دلیل سرطان از این جهان کوچ کرد.

مرگ مسعود رسام یعنی یار دیرینه‌ی بیژن بیرنگ واقعاً نابهنگام بود اما با وجود تاثرات فراوانی که بابت این کوچ غم انگیز به وجود آمد، توجه کسی به عامل اصلی این مرگ یعنی بیماری سرطان، جلب نشد.

انگار جامعه‌ی ما هنوز عادت نکرده بود که سرطان را جدی بگیرد و هر قدر هم که این هیولای آدمخوار از ما قربانی می‌گرفت، ما به خود عامل فاجعه توجه نمی‌کردیم. ما حتی برای عزیزان از دست رفته‌ی خود شایعه سازی هم می‌کردیم که به فلان یا فلان علت فوت کرده‌اند اما سرطان در این جو غفلت زده به‌ آرامی راه خود را می‌رفت و هر روز نفوذش بیشتر می‌شد.
 
* سال 1391

سال 1391 هم سرطان از جامعه هنری ایران چند قربانی گرفت که اولین آن‌ها ایرج قادری،‌ هنر پیشه و کارگردان کهنه کار و مردمی بود.

قادری خودش روزگاری دانشجوی داروسازی بود اما تحصیلاتش را به دلیل عشق به سینما نیمه کاره رها کرد و تا تبدیل شدن به ستاره‌ای مشهور پیش رفت.



فعالیت هنری او را می‌شود به دو دوره‌ی قبل و بعد از انقلاب تقسیم کرد که در دوره‌‌ی اول کفه‌ی بازیگری و در دوره‌ی دوم کفه‌ی کارگردانی سنگین‌تر بودند.

بهار سال 91 این طبیب هنرمند را از ما گرفت و در اولین روزهای پاییز همان سال بهروز مسروری هم به او پیوست.

مسروری هنر پیشه‌ای بود که شاید برجسته ترین نقش‌هایش را برای امرالله احمدجو بازی کرد. او در دو فیلم "روزی روزگاری" و "پشت کوه‌های بلند" نقش‌های "سفربیگ" و "کدخدا" را بازی کرده بود.  

سرطان در زمستان آن سال، همایون خرم، ویالونیست پیشکسوت ایرانی را هم با خود برد و جامعه‌ی هنری ایران با سه قربانی از این مرض مخوف، به استقبال سال جدید رفت.
 
* سال 1392

در تابستان سال 92 مرگ یک هنرمند تئاتری بر اثر بیماری سرطان، شوک عجیبی به بخشی از جامعه‌ی ایران وارد کرد.

محمود استاد محمد در سوم مرداد ماه آن سال به علت کمبود داروهای شیمی درمانی در ایران، از دست رفت و این درحالی بود که با رسیدگی بیشتر، او هنوز سال‌ها می‌توانست زنده بماند و به فعالیتش ادامه بدهد.



چند وقت بعد از این حادثه‌ي ناگوار، دختر استاد محمد، مصاحبه‌ای با یکی از شبکه‌های تلویزیونی آمریکا انجام داد و در آن گفتگو تمام طرف‌های غربی را به دلیل اعمال تحریم‌هایی که مانع ورود دارو به ایران و در نتیجه فوت پدرش شده بود، یک مشت قاتل دانست.

در ميانه‌های همان سال، مصطفی عبداللهی بازیگر و کارگردان تئاتر و رادیو هم دچار بیماری سرطان شد که هنوز در حال دست و پنجه نرم کردن با آن است و در اواخر سال‌92 بهرام ریحانی تئاتری دیگری که با وجود سن و سال جوانش در هنر پانتومیم نامی بلند کرده است، دچار سرطان معده شد.

 ریحانی هم مانند عبداللهی همچنان در حال دست و پنجه نرم کردن با این بیماری مهلک است.

اما سوای این‌ها، سال 92 سال جنگیدن یکی از سوپر استار‌های قدیمی سینمای ایران با بیماری سرطان بود؛ ابوالفضل پورعرب.

این بیماری، پورعرب را به شدت تکیده و رنجور کرد و انتشار عکسی از او در یکی از مراسم‌های عمومی که بیماری را کاملا در چهره‌اش نشان می‌داد، باعث به وجود آمدن غوغایی در فضای رسانه‌ای و عمومی جامعه شد.

غوغاهایی که دردی سنگین تر از خود سرطان را در سینه‌ی پورعرب آوار کرد. بازار شایعات بازهم گرما گرفت و هردم از هر دری خبری می‌رسید.

انگار تراژدی خسرو شکیبایی دوباره داشت تکرار می‌شد و این اتفاقات آدم را به شک می‌انداخت که آیا مردم ما مشاهیر خود را دوست دارند یا در پی دشمنی با آن‌ها هستند؟!

خوشبختانه پورعرب بالاخره توانست بر این هیولا غلبه کند و روز بهبودی او هم فرا رسید. او بعد فراغت از بیماری در مرآی رسانه‌ها حاضر شد و نسبت به تمام آنچه که طی این مدت درباره‌اش گفته شده بود، لب به گلایه گشود.

بالاخره زمستان رفت و روسیاهی‌اش برای ذغال ماند یعنی وقتی بعد از موفقیت پورعرب در درمان بیماری‌اش، این نکته هم معلوم شد که شایعات راجع به او هیچکدام صحت نداشته‌اند، ديگر آبرويي براي مهمل‌بافان باقي نماند و جالب اینجاست که در برهه‌ای حتی خبر مرگ او هم توسط یکی از رسانه‌ها منتشر شده بود.

حسین محب اهری، دیگر هنرپیشه کشورمان هم در همان سال توانست برای بار دوم بر بیماری سرطان غلبه کند، طوری که اینبار مشکلش را به طور کامل ریشه کن کرد و به زندگی عادی برگشت.
 
* سال 1393

سال 93 سونامی سرطان در ایران عملا چهره‌ی خود را نشان داد که این وضعیت در میان هنرمندان نمود بیشتری داشت.

در 12 اردیبهشت محمدرضا لطفی، موزیسین و نوازنده تار به دلیل بیماری سرطان درگذشت.



او شصت و اندی سال سن داشت و هنوز برای رفتنش زود بود اما سرطان به این هنرمند برجسته کشورمان مجال ماندن نداد.

اما فاجعه‌ای که شاید تاثیر بیشتری بروی جامعه‌ی ایران گذاشت و شوک عجیبی به همه وارد آورد،‌ چند ماه بعد اتفاق افتاد.

در جمعه‌ی بیست و سومین روز از آبان ماه سال 93 مرتضی پاشایی خواننده و نوازنده جوان کشورمان پس از 4 سال تحمل بیماری رنج آور سرطان معده درگذشت.

این کوچ نابهنگام و غم انگیز، نامردی و وحشی گری سرطان را در اعلا درجه خود به همه نشان داد.



عجیب تر آنجا بود که در فردای همان روز مجید بهرامی هنرمند جوان تئاتری هم به همان دلیل، یعنی بیماری سرطان به مرتضی پاشایی پیوست.

بعد از این اتفاقات بود که رضا کیانیان،‌ بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینما در صحبتی وضعیت پیش آمده را سونامی سرطان اسم داد و از مسئولین کشور برای رفع آن تقاضای تلاش و توجه کرد.  

چند روز بعد از این اتفاق خبر بستری شدن حسین معززی نیا هم به دلیل عارضه سرطان رسانه‌ای شد.
معززی نیا، مستند ساز و منتقد سینما داماد شهید آوینی است و در حال حاضر سردبیری ماهنامه سینمایی 24 به عهده‌ی او است.

او بعد از بستری شدنش در بیمارستان، در صفحه‌ی شخص فیسبوکش وضعیت خود را امیدوار کننده دانست و این جمله‌ی پزشک‌ها را نقل کرد که گفته بودند سرطان خون تا 20 سال پیش حتما کشنده بود اما حالا در بیشتر موارد، درمان با بهبودی کامل خاتمه پیدا می‌کند.

معززی نیا در ادامه همین یادداشت صحبت‌هایی کرد که شاید بد نیست اين نگارش با آن‌ها به انتها برسد.



او راجع به برخورد مردم و دوستان با بیماری‌اش نوشت:

"... اما بگذارید این را بگویم که رفتار اطرافیانم در این چند روز برایم تکان دهنده بود. از خانواده و نزدیکانم گرفته تا دوستانم و کسانی که اصلا نمی‌شناسمشان! اعتراف می‌کنم که به مخیله‌ام هم خطور نمی‌کرد که می‌توانم چنین جایی در دل شما داشته باشم. چه آن‌ها كه آمدند برای ملاقات و چه آن‌ها که برایم متنی نوشتند و حضوری آوردند و چه کسانی که تلفن زدند، اس ام اس فرستادند یا در همین فیسبوک متنی ارسال کردند. همه چنان شگفت زده‌ام کردند که چند روزی است مبهوت مانده‌ام چرا اطرافیانم را نمی‌شناختم. همه‌ی متن‌ها را نگه می‌دارم و حرف‌های محبت‌ آمیزتان را به خاطر می‌سپارم وشاید روزی منشترشان کنم. به عنوان سندی از خصوصیات پنهان مردم این سرزمین. در این روزها که مهربانی‌های غیر منتظره‌تان مستم کرده دائم در این فکرم که عالم هستی بعید است در مقابل این هجوم عاطفی بی‌تفاوت بماند و شاید معجزه همین شکلی رخ می‌دهد و پروردگار به این همه دعا و درخواست شفا بی اعتنایی نمی‌کند. کسی چه می‌داند. شاید همینطور شد. شاید دستی از بالا آمد و جلوی آن گلوله‌ها را گرفت که به من نخورند... اما اینجا به انتظار معجزه ننشته‌ام. آماده‌ام تا ته خط بروم، هرچند از درد و سختی‌هایش با خبر شده‌ام. اما می‌خواهم به زندگی برگردم، به خاطر همه‌ی کسانی که دوستشان دارم. از دخترکم که دلم برایش تنگ شده تا همسرم و تک تک شما که تازه دارم می‌شناسم‌تان و فهمیدم که همگی در پشت آن ستاره حلبی، قلبی از طلا دارید. نمی‌خواهم خود را لوس کنم اما صادقانه می‌گویم لایق محبت‌های عجیب و غریب شما در این چند روز نبوده‌ام. چیزی در خودم نمی‌بینم که شایسته‌ی این محبت‌ها باشد؛ شما هستید که خودتان را به من شناساندید".


يادداشت از: میلاد جلیل زاده/

انتهای پیام/ اس
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۰:۳۱ ۲۵ آذر ۱۳۹۳
با تمام احترام به این هنرمندان .به نظر من باید بنویسید سرطان با مردم ایران چه میکند. این چنین تارومار میکند. ایا واقعا شیوع سرطان در ایران طبیعی ایست. چرا کوچکترین نظارتی در حوزه های غذایی وغیره نیست... ایا به غذا یا میوه ای که مصرف میکنید اعتماد دارید ایا سرطان زا نیستند . ایا اب مصرفی ما پر نیترات نیست. وهزاران ایا های دیگر که مردم نجیب ومظلوم ایران در ذهن خود دارن .وبزرگترین ایا .مقصر این همه بی نظمی کیست و بخاطر چه چیزی باید این همه قربانی بدهیم . ایا هرچیزی کهخ بدست می اورم باارزشتر از جان مردم است. .....