به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،گسترش اعتراضات ضد نژادپرستی در آمریکا در کنار جنبش تسخیر وال استریت، خواسته های جدایی طلبی ایالت های مختلف آمریکا و مشارکت حداقلی مردم در انتخابات کنگره، جامعه آمریکا را در وضعیت اعتراضی بی سابقه ای قرار داده است.
معترضان آمریکایی در هفته گذشته با شعار «نمی توانم نفس بکشم» در ایالت های مختلف دست به تظاهرات زده اند. علت این که معترضان این شعار را برای اعتراض انتخاب کرده اند، این است که اریک گارنر در لحظات پایانی زمانی که یک پلیس با خشونت تمام گلوی وی را گرفته بود، مدام فریاد می زد نمی توانم نفس بکشم...
گارنر دستفروش سیاه پوستی بود که اواخر ماه اوت سال جاری به واسطه برخورد خشن یک افسر سفیدپوست که در تلاش برای بازداشت او، دست خود را به دور گردن وی حلقه کرد، جانش را از دست داد.
در هفته گذشته، هیئت منصفه رأی به بی گناهی افسر قاتل داد. اعلام این رأی موجب شد تا اعتراضات ضد نژادپرستی در آمریکا که از چند ماه قبل به واسطه قتل «مایکل براون» نوجوان سیاه پوست به دست یک افسر سفید پوست شکل گرفته بود، تشدید شود.
از سوی دیگر در فرگوسن هم معترضان که موج اول اعتراضات را پس از قتل مایکل براون نوجوان آمریکایی توسط یک پلیس سفید پوست آغاز کردند، حالا به اعتراضات علیه قتل اریک گارنر هم پیوسته اند. اعتراض های مردمی بار دیگر نشان داد که فضای جامعه آمریکا دچار بی عدالتی هویتی - نژادی است.
در پی افزایش اعتراض ها و به منظور جلوگیری از ناآرامی های بیشتر در این کشور، وزارت دادگستری آمریکا وعده داد که کمیته ای را مامور تحقیق در این زمینه خواهد کرد. در جریان این تظاهرات و راهپیمایی های اعتراضی روز جمعه چهاردهم آذر بیش از 300 تن دستگیر شدند. اعتراض های گسترده به رخدادهای تبعیض نژادی در آمریکا نشان داد که فضای این کشور به دنبال زنده کردن جنبش ضد تبعیض نژادی است. در حالی که سیاه پوستان، 13درصد از جمعیت آمریکا را تشکیل می دهند، 28 درصد از افراد بازداشت شده (2010)، 32درصد از افراد کشته شده در حوادث زمان دستگیری (2009 -2003) و 42 درصد از افراد در صف اعدام (2012) این گروه از جامعه آمریکا را تشکیل می دهد. از این رو، به نظر می رسد فضای هویتی جامعه آمریکا نشان از یک نابرابری هویتی - نژادی دارد که با برخوردهای نژادی از سوی پلیس تشدید شده است.
اما نکته مهم در این میان آن است، آنچه در آمریکا به عنوان اعتراض های خیابانی و مدنی رخ می دهد، تنها مبارزه با نژادپرستی نیست بلکه به عنوان یک روند و فرایند تازه از بازگشت جنبش های اجتماعی در اعتراض به بی عدالتی، فقر، فساد و تبعیض است.
از سوی دیگر، گزارش کمیته اطلاعات سنای آمریکا پس از 4 سال کش و قوس و پس از حذف بخش های زیادی از مستندات شکنجه مظنونین اقدامات تروریستی توسط آژانس مرکزی اطلاعات این کشور، ارائه شد، نشان داد این کشور تا چه میزان غرق در رفتارهای ضد انسانی و غیر بشری است، گزارشی که چونان دمل چرکین سر برآمده، عفونت نظام مدعی لیبرال دمکراسی را نشان داد.
در ایالات متحده آمریکا چه می گذرد؟
در روزهای اخیر، اخبار زیادی از شرایط بحرانی و جریان گسترده ای از اعتراضات سیاسی - اجتماعی در شهرهای مختلف چند ایالتِ این کشور در رسانه های مختلف منتشر شد.
اگرچه بسیاری از رسانه های وابسته به نظام جهانیِ سلطه استکباری کوشیدند تا با استفاده از شگرد «غیر برجسته کردن» و «در کنار هم (هم عرض) قرار دادنِ اخبار» مانع از دیده شدنِ ابعاد واقعی این اعتراضات شوند، اما وسعت و عمقِ اعتراضات مردمی و خشونتِ پلیس آمریکا در سرکوبیِ معترضین و شمارِ دستگیری ها به گونه ای بود که افکار کامل واقعیت و سکوت تمام عیار در مقابل آن ممکن نبود. گزارش های رسیده حاکی از آن است که علی رغم سرکوب گسترده و شدید پلیس آمریکا و استقرار پرشمار نیروهای سرکوبگر، اعتراضات خاتمه نیافته است و فرگوسن و چندین شهر دیگر آمریکا وضعیت ملتهب دارد و حتی دامنه اعتراضات به لس آنجلس و برخی شهرهای بزرگ نیز کشیده شده است.
یک بار دیگر به پرسشِ آغازین این گفتار برگردیم، به راستی در ایالات متحده آمریکا چه می گذرد؟ این جریان های انفجاریِ اعتراضی که در جغرافیای آمریکا حرکت می کند و هرازگاهی مثل یک انفجار زلزله وار به ناگهان در منطقه و ایالتی خود را نشان می دهد و طوفانی از خشم و اعتراض و فریاد عدالت طلبانه را مثل ذراتِ آتشفشان، به آسمان می فرستد گویای چه چیزی است؟
بسیار ساده انگارانه است اگر تصور نماییم که اعتراضات سیاسی -اجتماعی ای نظیر حوادث فرگوسن در سال جاری و یا وقایع مشابه در لس آنجلس و برخی شهرها و ایالات دیگر آمریکا در دو، سه سال پیش، در حوادث موسوم به جنبش اشغال وال استریت و یا اعتراضات ناشی از «طوفان کاترینا» چند سال پیشتر و نمونه های عدیده دیگر (که ظرف دو دهه اخیر در فواصل زمانیِ دو یا سه سال و گاه حتی کمتر هر بار در شهر یا شهرهایی رخ داده اند) صرفاً رخدادهایی ناشی از سیاست های تبعیض نژادی هستند و یا فقط توسط سیاهان انجام می شوند.
در واقع بخش مهمی از نظام جهانی رسانه های استکباری می خواهند این تلقی و تفسیر از حوادث فرگوسن و یا نمونه های پرشمار اعتراضات سال های قبل را به مخاطبین القاء نمایند، اما حقیقت ماجرا چیز دیگری است. اگر به گزارش های کنترل شده و فیلترشده ای که رسانه های امپریالیسم خبری از همین حوادث فرگوسن در روزهای گذشته ارائه داده اند توجه نماییم، می بینیم که یکی از کانون های اعتراضیِ جمعیت خشمگین، فروشگاه های زنجیره ای وابسته به تراست های کلان سرمایه داری بوده است. روزهای جمعه و شنبه و در آستانه «روز شکرگزاری» در آمریکا، انبوه پرشماری از مأموران سرکوبگر پلیس، محافظت از فروشگاه های زنجیره ای را بر عهده گرفته بودند. این که در اعتراضات روزهای اخیرِ فرگوسن و نیز در تظاهرات چند ماه پیش در این شهر و نیز در موارد مختلف انفجارهای اعتراضی دو دهه اخیر در آمریکا، نمادهای سرمایه داری آمریکا یکی از کانون های مورد تهاجم جمعیت معترض بوده است، نشانه چه چیزی است؟
نشانه عمقِ اقتصادی -اجتماعیِ ضد سرمایه دارانه و ضد نئولیبرالیستیِ این اعتراضاتِ پی در پی است (که رسانه های استکباری می کوشند تا آن را پنهان و انکار نمایند)، اگر به تصاویر و عکس های تظاهرات اخیر (و موارد مشابه در گذشته) توجه نماییم، بخش زیادی از جمعیت معترض را زنان و مردان سفیدپوست تشکیل می دهند و اگرچه جرقه انفجار اعتراضی به بهانه رفتار ظالمانه و تبعیض آلود پلیس آمریکا نسبت به یک جوان سیاه پوست، شعله ور گردیده است، اما حضور طیف گسترده ای از زنان و مردان سفیدپوست و شعارها و پلاکاردهای ضد سرمایه داری نئولیبرال و حمله جمعیت خشمگین به مظاهر سرمایه داری آمریکایی، گواه گویایی از وجود لایه هایی عمیق از پتانسیل اعتراضیِ رادیکال اقتصادی-اجتماعی در میان جمعیت تظاهرکننده است که اعتراض به تبعیض نژادی موجب فعال شدن آن ها گردیده است.
حقیقت این است که ایالات متحده آمریکا کشوری است که عمیقاً از گونه های مختلف بی عدالتی رنج می برد. بی عدالتیِ ناشی از تبعیض نژادی علیه سیاه پوستان یکی از انواع بی عدالتی های نهادینه شده در ایالات متحده آمریکا است. اما اگر پتانسیلی از خشم و بغض فرو خورده ناشی از بی عدالتی های اقتصادی-اجتماعی به طور مداوم اعصابِ جمعیت پرشماری از تهی دستان سفید پوست و رنگین پوست آمریکایی را دچار فرسودگی نکرده و تحت فشار قرار نداده بود، شرایط به این صورت در نمی آمد که در دو دهه اخیر در هر دو سه سال (و یا در فواصل زمانی کمتر از این) به بهانه های مختلف (تبعیض نژادی، ناکارآمدی دولت و بی توجهی مسؤولین ایالتی و فدرال در کمک رسانی به آسیب دیدگان طوفان ها، بدرفتاری پلیس و...) بخشی از جامعه آمریکا حالت اعتراضی به خود بگیرد و در شهرها و ایالات مختلف، جمعیت گسترده ای از معترضین با پلیس ضد شورش و اعضای گارد ملی و دیگر نیروهای سرکوب گر حکومتی درگیر شوند.
این اعتراضات تکرار شونده که اغلب درون مایه واحدی دارند، به ناظر هوشمند نشان می دهند که جامعه آمریکا، جامعه ای است که از انواع و اقسام بی عدالتی رنج می برد. بی عدالتیِ ناشی از تبعیض نژادی فقط یکی از گونه های این بی عدالتی است و اگر بی عدالتی ناشی از تبعیض نژادی بر بستری فراگیر و بسیار گسترده از مظالم و بی عدالتی های اقتصادی-اجتماعی قرار نمی گرفت، هرگز نمی توانست محرک و پدید آورنده حرکت ها و انفجارهای اعتراضی ای با ابعادی اینچنین گسترده در دفعات پرشمار باشد.
نظام ماسونی -سرمایه داری حاکم بر ایالات متحده آمریکا، نظامی ظالم و ناعادلانه است و سیطره مناسبات ظالمانه در این کشور ریشه در نظام جابرانه سرمایه داری نئولیبرال دارد. بر خلاف آنچه تبلیغ می کنند، «آمریکا سرزمین فرصت ها» و «بهشت آرزوها» نیست، آمریکا به قول «ماکسیم گورکی»، این «شهر شیطان زرد» سرزمین سیطره سرمایه داری نئولیبرال است و نئولیبرالیسم با خود فقر و بی عدالتی و گرسنگی می آورد. میلیون ها «کارتون خواب» که در زیر پُل ها و بزرگراه ها در شهرهای نیویورک و سانفرانسیسکو و لس آنجلس و دیگر نقاط آمریکا زندگی می کنند و در فرهنگ آمریکایی با نام «هوم لِس»ها شناخته می شوند و چند برابر آن ها، مردمانی که ادامه حیاتشان بسته به روزی 1 وعده غذای اهدایی نوانخانه های دولتی و غیردولتی است، تجسم بارز این گرسنگیِ ناشی از نئولیبرالیسم اند. و تازه به این ها باید میلیون ها نفر از اعضای طبقه متوسط کشور آمریکا را که از انبوه بیماری های اخلاقی و روحیِ ناشی از ابسوردیسمِ اومانیستی و شرایط ماشینی محیط کار و سیطره بوروکراسی- تکنوکراسی های غولپیکر رنج می برند را افزود.
این گونه است که می توان دریافت، جامعه آمریکا تا چه حد گرفتار بی عدالتی و ظلم و تضادهای عمیق درونی است و تا چه حد مستعد انفجارهای مهیب است. آنچه که تاکنون (و فقط تاکنون) مانع از وقوع یک انفجار فراگسترده نابودکننده علیه نظام حاکم این کشور گردیده است، سیطره استکباریِ امپریالیستی ایالات متحده بر اقتصاد جهانی است، سیطره ای زالوصفتانه که موجب گردیده است، جریانی گسترده از سرمایه، از طریق استثمار کشورها و ملل مختلف تولید گردیده و در سطوح مختلف حیات اجتماعی-اقتصادی این کشور جریان یابد و استمرارِ (همراه با بحران و تضعیف شونده) این حجم عظیم سرمایه، اقتصاد سرمایه داری نئولیبرالِ بحران زده آمریکا را هنوز سرپا نگه داشته است و البته تنزل محتوم مقام هژمونیک آمریکا در نظام سرمایه داری جهانی و تداوم و تعمیق بحران های رکودی-تورمیِ خود این نظام، یقیناً در میان مدت، امکان و توان آمریکا در بهره مندی از مزیت پیش گفته را بسیار کاهش خواهد داد و این امر بر عمق تخریبی بحران ها و تضادهای جامعه آمریکا خواهد افزود و زمینه های سقوط تمام عیار نظام سیاسی -اقتصادی کنونیِ آن را فراهم خواهد نمود.
جامعه آمریکا، جامعه ای عمیقاً ناعادلانه و گرفتار بی عدالتی است که بی عدالتی آن ریشه در ساختِ سرمایه داری اومانیستی آن دارد و سیطره ایدئولوژی نئولیبرالیسم در سه دهه اخیر، جوهر ناعادلانه سرمایه داری آمریکا را تشدید کرده است، سیطره نئولیبرالیسم و تشدید مظالم استثماری و استبدادیِ آن سبب گردیده است که همه کشورهای متروپل سرمایه داری (از آمریکا تا آلمان و از فرانسه تا اسپانیا) و مجموعه های اقماری آن ها در شرایط بیش از پیش بحرانی قرار گیرند و این وضعیت های بی ثبات و بحرانی به صورت انفجارهای اعتراضی موضعی خود را عیان می نمایند.
در بررسی حوادث اخیر ایالات متحده آمریکا و یا نمونه های مشابه آن در دیگر کشورهای متروپل سرمایه داری (اعتراضات لندن در سال 2011، حوادث مونیخ و پاریس در سال های 2008 و 2009، جنبش اشغال وال استریت، اعتراضات جاری کنونی در مادرید و...) باید به این نکته بسیار مهم توجه داشت که فارغ از آن که جرقه این حرکت های اعتراضاتی به چه بهانه ای زده می شود، در بطن این حرکت ها و حوادث نشانه های بارزی از بحران ساختی و ساختاری سرمایه داری مدرن وجود دارد و دیده می شود، بحرانی که سیطره ایدئولوژی نئولیبرالیسم، ابعاد فاجعه بار آن را چند برابر کرده است.
برای ما که در شرایط کنونی کشورمان با جریانی سیاسی -فرهنگی (و دارای پشتوانه عظیم اقتصادی) روبه روییم که آشکارا مدافع و مبلّغ (و در بسیاری موارد مجری سیاست های نئولیبرالیستی) است، بازکاوی نتایج فاجعه بار سیاست های اقتصادی و فرهنگیِ نئولیبرالیسم می تواند بسیار عبرت آموز و روشنگر باشد.
تأکید و روشنگری در خصوص ماهیت ناعادلانه جامعه آمریکا و مناسبات ظالمانه سرمایه داری نئولیبرالِ حاکم بر آن، برای جامعه ما که در کورانِ تبلیغات و شبیخون فرهنگیِ پیوسته و گسترده معارضان عنود فرهنگی قرار دارند، امری ضروری است که هنگام بررسی و تحلیل حوادثی نظیر اعتراضاتِ فرگوسن هرگز نباید آن را فراموش کرد و مورد غفلت قرار داد.
لیبرال ها و نئولیبرال ها و دیگر مدافعان سرمایه داری مدرن مدعی اند که «آمریکا، سرزمین فرصت ها است». حتی اگر این سخن را بپذیریم (که البته در اصل پذیرش آن می توان و باید مناقشه کرد) باید بگوییم آمریکا، سرزمین فرصت های نابرابر است. به این معنا که امکان و فرصتی که در آمریکا برای 1 درصد «کلان سرمایه دارانِ» صاحب تراست ها و کارتل ها و خانواده ها و هم پالگی های شان هست و نیز امکان و فرصتی که در درجه ای پایین تر برای 5 درصد وابستگان و کارگزاران الیگارشی حاکم وجود دارد، هرگز و هیچگاه و در هیچ صورتی برای 95 درصد دیگر افراد جامعه وجود ندارد. آمریکا سرزمین فرصت های نابرابر و سرزمین بی عدالتی های ساختی و ساختاریِ عمیق و سرزمین ظلم و تعمیق و سرکوب فراگیر است.
یک رسوایی دیگر حقوق بشری در آمریکا
در حالی که خشم و اعتراض شهروندان آمریکایی در اعتراض به نژادپرستی مقامات سیاسی و امنیتی وپلیس ادامه دارد، افشای اطلاعات تازه در خصوص شکنجه گری های سازمان سیا شوک تازه ای به جامعه ایالات متحده وارد ساخته است.
این شکنجه گری در دوران ریاست جمهوری بوش پسر و حتی اوباما ادامه داشته است. در آستانه انتشار گزارش کمیته اطلاعاتی سنای آمریکا درباره شکنجه های سازمان سیا در دوران جرج بوش، جمهوریخواهان کنگره و کاخ سفید بر سر انتشار آن و خطرات احتمالی وارد مجادله شده اند. نشریه نیویورک تایمز در گزارشی از درگیری جمهوریخواهان و کاخ سفید بر سر گزارش شکنجه سازمان سیا خبر داد.
در آستانه انتشار گزارش سنای این کشور در مورد کاربرد شکنجه از سوی دولت ایالات متحده - که شامل جزئیاتی است که می تواند بخشی از پنهان ترین اعمال سازمان سیا پس از واقعه یازده سپتامبر سال 2001 را آشکار کند - دولت اوباما و منتقدان جمهوریخواه آن بر سر علنی کردن این گزارش و خطری که ممکن است از سوی عکس العمل دیگر کشورها ایجاد شود با یکدیگر وارد مجادله شدند.
در حالی که ایالات متحده تأسیسات دیپلماتیک و پایگاه های نظامی خود را در وضعیت هشدار قرار داده است، مقامات دولتی اعلام کرده اند که انتظار ندارند گزارش یا حتی خلاصه مدیریتی غیرطبقه بندی شده آن را که بتواند خشونتی همانند حمله به کنسولگری این کشور در بنغازی در لیبی را برانگیزد که به کشتن شدن 4 آمریکایی انجامید!
اما برخی رهبران جمهوریخواه کنگره علیه انتشار این گزارش هشدار داده و اعلام کرده اند گزارش هایی که مرتبط با فعالیت های اطلاعاتی داخلی و خارجی که بیانگر شیوه های بازجویی خشن سازمان سیا طی دوران زمامداری بوش است می تواند به شورش، خشونت و حتی مرگ آمریکایی ها بینجامد.
دیک چنی، معاون سابق رئیس جمهوری آمریکا نیز همچون دیگر مقامات دوران زمامداری جرج بوش با دفاع از سازمان سیا، اعلام کرد که این موارد، بازجویی های خشنی مربوط به یک دهه پیش بوده که «کاملا و تماما توجیه پذیرند» و اتهامات مطرح شده مبنی بر این که سازمان سیا اطلاعات مربوطه را به کاخ سفید ارائه نکرده و یا این که در ارزشمندی و تأثیرگذاری شیوه های خود اغراق کرده است رد کرد.
کاخ سفید هرچند اذعان کرده است که این گزارش ممکن است بتواند «ریسک بزرگتری» را نسبت به تأسیسات و پرسنل این کشور در کشورهایی همچون پاکستان، یمن، مصر، لیبی و عراق ایجاد کند اما اعلام کرده است که دولت ماه ها - و در واقع سال ها - فرصت داشته است تا طرحی برای (چگونگی) بازتاب این گزارش داشته باشد و این ریسک ها نباید انتشار این گزارش را از سوی کمیته اطلاعاتی سنا به تعویق بیندازد.
در این خصوص منابع رسانه ای اعلام کرده اند که رئیس جمهور آمریکا با عدم حمایت جدی از موضوع ممنوعیت شکنجه به نوعی همانند رئیس جمهور پیش از خود که عاملان صدور مجوز برنامه شکنجه مورد عفو قرار داده بود، در همین مسیر حرکت می کند. قبل از اتمام دوره ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش تعدادی از محافظه کاران با لابی به دنبال آن بودند که کاخ سفید مقاماتی را که مجوز برنامه شکنجه آمریکا را صادر کرده بودند مورد عفو قرار دهد.
اما با خبر انتشار گزارشی درباره روش های شکنجه سازمان سیا این ضرورت احساس می شود که اوباما باید وارد عمل شده و برای اولین و آخرین بار شکنجه را غیرقانونی اعلام کند. مقامات ارشد دولتی در دوره بوش اعلام کردند که شکنجه نباید موضوع مورد بحث باشد. بوش دستور ساخت زندان های محرمانه آمریکا در خارج از این کشور را صادر کرد و سیا نیز خواستار صدور مجوز شکنجه زندانیان شد.
با این حال اوباما به محض انتخاب به عنوان رئیس جمهور آمریکا به انتقاد از شکنجه پرداخت اما در واقع تمایلی برای معرفی مسؤولان این پرونده نداشت.پس از هشدار اوباما و تعدادی از نمایندگان آمریکا درباره اثرات منفی انتشار گزارش روش های بازجویی در سازمان سیا تعدادی از سناتورهای آمریکایی در بیانیه ای از تصمیم به انتشار این گزارش انتقاد کردند. مارکو روبیو و جیم ریچ دو سناتور آمریکایی تصمیم به انتشار این گزارش را یک تلاش تک حزبی از سوی دموکراتهای کمیته اطلاعاتی سنا اعلام کرده و آن را جدی و سازنده ندانستند. در این بیانیه آمده است: ما نگران این مسأله هستیم که انتشار این گزارش می تواند تهدیدی برای جان شهروندان آمریکایی در خارج از کشور و روابط آمریکا با شرکای خارجی اش شده، به صورت بالقوه باعث تحریک خشونت شده و مشکلاتی سیاسی برای متحدان ما ایجاد کرده و به عنوان ابزاری برای دشمنان ما به شمار رود. این گزارش 480 صفحه ای خلاصه ای از یک پرونده 6 هزار صفحه ای است که همچنان محرمانه به شمار می رود! به عبارت بهتر، مناقشه موجود در ایالات متحده آمریکا بر سر انتشار بخش بسیار اندکی از این گزارش است!
گزارش سنا چه می گوید؟
کمیته اطلاعات سنای آمریکا پس از 4 سال کش و قوس و پس از حذف بخش های زیادی از مستندات شکنجه مظنونین اقدامات تروریستی توسط آژانس مرکزی اطلاعات این کشور، گزارشی 499 صفحه ای در این رابطه منتشر کرد. به گفته «دایان فینشتین» این گزارش با بررسی بیش از 6 میلیون سند سازمان سیا تهیه شده است.
هرچند این گزارش خلاصه ای است از گزارشی 6700 صفحه ای، اما مروری بر همین گزارش هم گوشه ای از اقدامات غیرانسانی نیروهای امنیتی و اطلاعاتی ایالات متحده را برملا می کند. اقداماتی که به بهانه مبارزه با تروریسم و شناسایی عوامل حادثه حمله به برج های دو قلو مرکز تجارت جهانی صورت گرفته است.
انتشار این گزارش در همان ساعات اولیه واکنش های زیادی را در رسانه های بین المللی و شبکه های اجتماعی در اقصی نقاط جهان به همراه داشت تا جایی که برخی، این روش ها را با اقدامات دیکتاتورهایی چون «صدام حسین» و «معمر قذافی» مقایسه کرده اند.
ضرب و شتم و آزار جسمی بازداشت شدگان
نگاهی کلی به گزارش سنا نشان می دهد ضرب و شتم بازداشت شدگان ازجمله عادی ترین روش های بازجویان سیا برای اعتراف گرفتن از بازداشت شدگان بوده است.
در صفحه 4 از خلاصه 19 صفحه ای این گزارش، به شرایط بازداشتگاه موسوم به «کوبالت» (COBALT) اشاره شده است. این بازداشتگاه که در افغانستان واقع شده، اسفناک ترین شرایط نگهداری مظنونین را داشته است.
در این بخش از گزارش، در مورد وضعیت افرادی که در این بازداشتگاه نگهداری می شدند، آمده است: «گاهی اوقات، بازداشت شدگان در کوبالت برهنه می گشتند یا دستانشان برای دوره ای طولانی بالای سرشان بسته می شد. زمان هایی دیگر، بازداشت شدگان در کوبالت، تحت روشی موسوم به «بازداشت خشن» قرار می گرفتند. در جریان این اقدام، تقریبا 5 افسر سیا بر سر بازداشتی فریاد کشیده، او را به بیرون از سلول کشیده، لباس های او را کنده و دستانش را می بستند. سپس سر او را با کیسه ای پوشانده و در حالی که به او سیلی و مشت می زدند، وی را در یک راهرو روی زمین می کشیدند.»
در صفحه 32 از گزارش سنا، عنوان شده است که سیلی زدن به صورت فرد بازداشت شده، یکی از موارد دوازده گانه ای است که از سوی دو پیمانکار امنیتی برای اعتراف گیری از مظنونین، به سازمان سیا ارائه شده بود.
بر اساس صفحه 36 گزارش، در تاریخ 24 جولای 2002، از بین این دوازده روش، 10 مورد آن ها مورد قبول واقع شده است. این موارد عبارتند از: قاپیدن حواس (گرفتن یقه مظنون و بلند کردن فرد)، نگهداری در سلول های بسیار کوچک، نگهداری در سلول های کوچک به همراه حشرات، گرفتن سر مظنون، زدن سیلی به صورت، محرومیت از خواب، نگهداری در وضعیت آزاردهنده و استرس زا، کوبیدن مظنون به دیوار (در این روش که به «والینگ» معروف شده، فرد به یک دیواری انعطاف پذیر کوبیده می شود که این دیوار بر اثر برخورد فرد صدایی ایجاد می کند که مظنون را شوکه می کند)، ایستادن کنار دیوار (در این اقدام که با هدف القا خستگی صورت می گیرد، فرد باید برای مدتی طولانی بدون حرکت در کنار دیواری ایستاده و دست خود را به دیوار تکیه دهد) و غرق مصنوعی.
فرجام سخن
خشونت آمریکایی آنچنان با فرهنگ آن آمیخته است که هرگاه قتل های عجیب و غریب در آمریکا سبب طرح مسأله جمع آوری سلاح از بین مردم و ممنوعیت حمل سلاح شده، مخالفان این طرح به همین مسأله استناد کرده اند که داشتن سلاح از نمادهای اصلی فرهنگ آمریکا است و اجازه نداده اند سلاح از میان مردم جمع آوری شود. این دولتمردان با برنامه های حساب شده تلاش کردند برای حکومت بر چنین جامعه ای که رام نشدنی به نظر می آمد، دو کار مهم را همزمان انجام دهند: 1. مهار روحیه خشونت طلب مردم و هدایت این خشونت به بخش های حاکمیتی ازجمله به پلیس و قوه قضائیه. 2. متقاعد کردن مردم به این که پذیرش خشونت پلیس برای برخورداری از امنیت و زندگی آرام ضروری است. آمریکایی ها طی سال های طولانی برای رسیدن به دو هدف فوق تلاش کردند و با وجود آن که هر از گاهی برخی از این چارچوب خارج می شوند و روحیه گذشته را زنده می کنند و دست به جنایت های باورنکردنی می زنند، موفق شدند دو هدف فوق را محقق سازند.
در کنار این رفتار مرموز و خطرناک حاکمیتی که بسترساز و توجیه کننده هر جنایتی است، جامعه آمریکا از گذشته های دور که به سال های ابتدایی شکل گیری این کشور باز می گردد، درگیر مسأله ای به نام رنگین پوستان و به شکل خاص تر سیاه پوستان بود. ورود سیاه پوستان به آمریکا از ابتدا با نگرش غیر انسانی «آقا و برده» همراه بود. یعنی سیاهان موجوداتی دون و پست برای خدمت به صاحبان خود بودند و تنها تفاوت شان با حیوانات در این بود که با آن ها راحت تر می شد ارتباط برقرار کرد و خواسته خود را به آن ها منتقل کرد و در انجام دستورها نیز از حیوانات هوشیارانه تر عمل می کردند و از عهده کارهای بسیاری برمی آمدند که حیوانات از انجام آن عاجز بودند. نگرش «آقا و برده» به سیاه پوستان، بزرگ ترین ظلم تاریخی غرب و به ویژه آمریکایی ها به سیاه پوستان است که سبب مرگ ظالمانه صدها هزار سیاه پوست شده و ادامه این نگرش، سبب شده تا سیاه پوستان همچنان قربانی آن باشند.
پس از فرا رسیدن عصر صنعت و جایگزین شدن ماشین به جای انسان در بسیاری از کارها که نتیجه قهری آن کاهش ارزش کار نیروی انسانی بود، سیاه پوستان که تنها به سبب ارزش کار بازوان شان به آمریکا برده شدند و اندک اهمیت حیوانی ای هم که برای آن ها قائل بودند، از دست دادند، به افرادی سربار و فاقد وجاهت تبدیل شدند که برای سفیدپوستان پرورش یافته در فرهنگ پرطمطراق و تکبرافزای آمریکا قابل تحمل نبودند. نتیجه چنین نگاه حکومتی و اجتماعی که حکومت سازان پشت پرده آمریکا آن را تشدید می کردند، اخراج سیاه پوستان از آمریکا بود که به دلایل عدیده ای اجرای آن غیرممکن می نمود، غیرممکن شدن اخراج سیاه پوست ها از آمریکا برای آمریکایی ها حل نشد و به شکل تنفر از سیاهان بروز یافت که خود موجب جنایت های فراوان جدید علیه آن ها شد و آنقدر بی رحمانه ادامه یافت که سیاهان نیز مجبور به مقابله شدند.
این مقابله در مقاطعی بسیار برجسته و تعیین کننده بود، مانند شورش های سیاه پوستان در دهه 60 و اوایل دهه 70 لس آنجلس که برای احقاق حقوق سیاهان انجام شد که با وجود کم نظیر بودن به اقدام و نتیجه خاصی که سبب محترم شمرده شدن حقوق سیاهان شود، نشد و چه بسا کینه حکومت و سفیدپوستان از سیاه پوستان را نیز افزایش داد.
پس از بلند شدن فریاد اعتراض و عدالتخواهی سیاه پوستان آمریکا در روزهای اخیر، بسیاری از کارشناسان و رسانه ها نیز مجبور شدند وارد معرکه شوند و کم وبیش به نکات مهمی نیز اشاره کردند که مواردی از آن در بالا آمد؛ با وجود آن که به همین میزان پرداختن به یک معضل انسانی اثرگذار است و تا حد زیادی دورویی و دروغگویی ادعاهای آمریکا را آشکار می سازد؛ اما نه راه حل این مشکل بزرگ است و نه اساس و منشأ این رفتارهای جنایت آمیز را تشریح می کند؛ بنابراین برای حل اساسی این مشکل که در آمریکا هیچ مقام دولتی خواهان حل ریشه ای آن نیست و بیشتر مردم هم سرگردان در بین فرهنگ آلوده و دستکاری شده و خون بر زمین ریخته انسان های بی گناه هستند، باید اساس و منشأ این رفتار را تشریح کرد. اساس و منشأ این رفتار این است که برنامه ریزان آمریکایی از گذشته تا حال برای تأمین منافع دنیایی شان آمریکا را سرزمین موعودی معرفی کردند که همه باید از ارزش ها و مفاهیمی که آن ها پدید می آورند پیروی کنند؛ اصرار شدید و تبلیغات گسترده و سنگین در این باره، مردم آمریکا را به باوری توهم زده دچار ساخته تا در این ادعای مضحک تابع طراحان و مدعیان آن باشند. در این ادعا هیچ جایی برای سیاهان و رنگین پوستان وجود ندارد؛ پس سیاهان نباید وجود داشته و از حق حیات برخوردار باشند.