اولین آشنایی من با مؤتلفه از طریق آشنایی با یکی از اعضا یا مؤسسین هیئت مؤتلفه، جناب آقای «عسگر‌اولادی» بود که در اتوبوس در راه قم پیش آمد.

به گزارش خبرنگار حوزه احزاب باشگاه خبرنگاران، به چهاردهمین بسته از گزارش خاطرات «آیت‌الله مهدوی‌کنی» رسیدیم.

در این قسمت آیت‌الله مهدوی، درباره نحوه آشنایی‌اش با هیئت‌های «مؤتلفه» و اعدام «حسنعلی منصور» صحبت کرده است.

هیئت‌های مؤتلفه

اولین آشنایی من با مؤتلفه از طریق آشنایی با یکی از اعضا یا مؤسسین هیئت مؤتلفه، جناب آقای «عسگر‌اولادی» بود که در اتوبوس در راه قم پیش آمد. بنده در سفری در راه قم دیدم آقایی کنار من نشسته و چون ما طلبه بودیم سؤال کرد حاج آقا قم چه خبر؟ از آقایان چه کسی را می‌شناسید و به کدام یک بیشتر علاقه دارد؟ بنده هم چون شاگرد اما و علاقمند به ایشان بودم، بیشتر از امام، خصوصیات امام و درس امام صحبت کردم. بعد از فوت آیت‌الله بروجردی بحث این بود که مرجع چه کسی است؟ آقای عسگر اولادی می‌گویند که فلانی[بنده] مرا به [طرف] امام هدایت کرد. ایشان می‌خواست به قم برود ببیند که در میان آقایان مراجع چه کسی اعلم و اصلح است. وی برای مسائل دینی خودشان دنبال حجت می‌گشت. وقتی که من این صحبت‌ها را کردم، ایشان تحت‌تأثیر قرار گرفت و از همان‌جا مستقیم به منزل ما رفت و با  امام دیدار کرد. همین‌قدر می‌دانم که ایشان را به منزل امام هدایت کردم، بعد دیگر ایشان ادامه داد. البته خودشان می‌گویند من در همان ملاقات اول دلباخته‌ی امام شدم.

این اولین ملاقات من با آقای عسگراولادی یکی از اعضای هیئت مؤتلفه بود. بعدها من در تهران با این جمع آشنا شدم و دوستان دیگر هم از جمله جناب آقای «انواری»، مرحوم شهید بهشتی، مرحوم شهید مطهری به عنوان نمایندگان امام در این جمع شرکت داشتند.

من خودم در آن جمع نبودم، ولی چون آقایان بودند و اطلاع داشتم که از همان سال 1340 تا 1341 در این جمع هستند. بعد در جریان فعالیت‌های آن‌ها به خصوص اجتماعات مذهبی که داشتند قرار می‌گرفتیم؛ چیزهایی که علنی بود، ولی مسائل خصوصی ایشان را هم به وسیله‌ی آقای انواری در جریان قرار می‌گرفتم؛ به خصوص که ما آن وقت با آقای انواری بیشتر رفت و آمد داشتیم. تا این‌که جریان منصور و دستگیری آقایان پیش آمد. آقای مطهری و آقای بهشتی و آقای انواری وسیله‌ی ارتباط هیئت‌های مؤتلفه با امام و مرحوم آیت‌الله «میلانی» بودند. یادم است بعد از از کشته شدن منصور آقای انواری را گرفتند. بعدها شنیدم که آقای انواری واسطه‌ی نقل فتوا بودند. والله اعلم.

اعدام حسنعلی منصور

وقتی «حسنعلی منصور» را در اعتراض به تبعید امام از ایران ترور کردند و خبر آن در رادیو منتشر شد، بعد گفتند که چه کسانی زدند؟ من آن‌ها را می‌شناختم، این بچه‌ها از جوانانی بودند که به مسجد ما می‌آمدند. آنها عبارت بودند از: شهید «هرندی»؛ شهید «نیک‌نژاد» و شهید «محمد بخارایی». البته من آقای امانی را نمی‌شناختم، ولی این سه نفر در جلساتی که من برای جوان‌ها شب‌های شنبه در مسجد جلیلی داشتم، شرکت می‌کردند.

شبی جلسه‌ی بحث و گفتگو بود. البته بحث‌ها در ظاهر به عنوان بحث‌های کلامی و عقیدتی مطرح می‌شد. نیک‌نژاد دفترچه‌ای داشت و همیشه از روی آن دفترش سؤال می‌کرد یا در آن چیزی می‌نوشت که من اسم ایشان را گذاشته بودم «آقای جزوه‌ای».

گاهی از روی همان جزوه می‌خواند، مطالب؛ یعنی معلوماتش را در دفترش ضبط می‌کرد و همیشه این‌گونه بود. من یک شب به او گفتم آقای جزوه‌ای در جزوه‌ات چه نوشتی؟ من اینها را به عنون جوان‌های متدین و علاقه‌مند به دین و با سواد و چیزفهم می‌شناختم. کسانی‌ بودند که در آن جلسه سؤال و جواب، زیاد داشتند، اشکال‌های خوبی می‌کردند و خودشان نیز اظهارنظر می‌کردند.

بعد که ما شنیدیم اینها در جریان قتل منصور شرکت دارند، آن وقت تازه به قول معروف خبردار شدیم که در جریانات دیگر هم بودند، چون بنده خودم حقیقتاً در جریانات هیئت مؤتلفه و قتل منصور نبودم. رژیم روی منصور خیلی تبلیغ کرد و اشک تمساح ریخت و شاه او را فردی خدمتگزار و دلسوز ملک و ملت قلمداد می‌کرد.

چون کشته شدن منصور برای آنها خیلی گران تمام می‌شد خبر فوت او را یکی دو روز مخفی کردند. و به منظور اینکه به نفع خودشان جو را آرام نگه دارند، ‌تبلیغ می‌کردند که حال او خوب است، پروفسور فلان آمده است و چه کرده است. ما احساس می‌کردیم که برای دستگاه کشته شدن منصور خیلی سنگین است و شاه نیز در طی یک سخنرانی خیلی تعریف کرد که این(منصور) به مردم خدمت می‌کرد و روزی 16 ساعت کار می‌کرد، چه جرمی داشت که او را ترور کردند؟

مردم خوشحال بودند که چنین جریانی پدید آمد که اولین نقطه‌ی آغاز بود و بعد از آن، جریانات پیش گفته، شروع شد. عده‌ای معتقد بودند که مبارزه‌ی مسلحانه درست نیست و گروهی هم می‌گفتند خوب است. امام بر حسب ظاهر نسبت به کارهای مسلحانه روی خوش نشان نمی‌دادند، ولی در این مورد بعداً ما از بعضی دوستان شنیدیم که با اجازه بوده است، گویا از طرف آیت‌الله میلانی بوده. ما بعداً ایشان را ندیدیم که بپرسیم، واقعاً اجازه از طرف امام بوده، یا از طرف دیگری. این‌ها را من نمی‌دانم. مرحوم آقای حاج‌آقا «تقی‌الله دادکنی»، از انجمن اسلامی اصناف بازار تهران و از دوستان مرحوم امانی چنین مطلبی را نقل می‌کرد. شاید خود او واسطه‌ی نقل اجازه از مرحوم میلانی بوده است و احتمالاً ساواک به اصل اجازه آگاهی داشت، ولی برای مشروعیت بخشیدن به کارگروه(ضاربان منصور)، مسئله را مسکوت گذاشته بود که در اسناد ساواک قابل بررسی است. افراد دیگری هم مثل ‌آیت‌الله انواری بودند، که از امام نتوانسته بودند(فتوا) بگیرند.

این گروه(مرتضی نیک‌نژاد، رضا صفار‌هرندی و محمد بخارایی) اجتماعات دیگری هم داشتند، اما من ارتباطم با اینها فقط در همان جلسه‌ی مسجد بود و ارتباط دیگری از نزدیک به آن‌ها نداشتم، اینها به جلسه‌ای که در مسجد جلیلی(برقرار) بود می‌آمدند.
 
جوان‌هایی می‌آمدند که علاقه‌مند به انقلاب و امام بودند. اینها همسایه‌های مسجد نبودند. ظاهراً ساکن خیابان مولوی بودند. بیشتر این مؤمنین به خاطر جاذبه و علاقه و ارتباط هم‌سویی بود که به مسجد ما می‌آمدند. از ساکنان محل خیلی نمی‌آمدند، چون آن زمان میدان فردوسی و خیابان ایرانشهر از محله‌های بالای تهران به شمار می‌رفت و همسایگان ما غالباً مسلمان نبودند. و یا اگر مسلمان بودند مسجدی نبودند، مگر برخی از کسبه و پیشه‌وران خیابان فردوسی و انقلاب که به خیابان شاهرضا معروف بود.

اعدام حسنعلی منصور و کلاً تمام جریاناتی که در انقلاب واقع می‌شد دو اثر منفی و مثبت داشت. در گروهی اثر منفی داشت، اما در انقلابیون اثر مثبت داشت. آن‌هایی که روحیه‌ی انقلابی نداشتند این جریانات همیشه برای‌شان تضعیف کننده بود، هنگامی که این جریانات واقع می‌شد و دستگیری‌ها و زندان و مشکلات پیش می‌‌آمد، می‌گفتند دیدید که ما می‌گفتیم که این کارها خوب نیست. این برخوردی بود که عده داشتند و برخوردی طبیعی بود.

گروهی دیگر که نسبت به مسائل انقلابی و حرکت‌های تاریخ‌ساز، عمیق‌تر فکر می‌کردند، می‌فهمیدند که داریم یک قدم به پیش می‌رویم. آن وقت در میان انقلابیون نیز دو تفسیر وجود داشت؛ چون بعضی‌ها می‌دانستند مسئله‌ی حرکت مسلحانه، مرضی امام نیست، و این طور شنیده بودند می‌گفتند این کارها خوب نیست، گرچه افرادی که انجام داده بودند افراد مورد اعتمادی بودند؛ یعنی برخلاف منافقین و مجاهدین خلق بودند، زیرا آن‌ها کارهایی انجام داده بودند که پیدا بود از خودشان(به فتوای خودشان) انجام می‌دهند. اما این عده، نزد مؤمنین شناخته شده بودند که واقعاً متدین هستند و بی‌گدار هم به آب نمی‌زنند. از این نظر، قضیه امیدبخش بود، اما از طرفی چون امام مطلبی نفرمودند و خط مشی سیاسی امام ظاهراً برخلاف این بود قدری نگران کننده می‌نمود. ولی من‌حیث‌المجموع نشان می‌داد حرکتی به پیش است.

آن‌هایی که علاقه مند به انقلاب بودند، می‌دیدند که بالاخره دشمن هم عقب گرد می‌کند، گرچه مرتب فشار را زیاد می‌کند، ولی ما این فشار را دلیل بر پیشرفت مبارزه می‌دانستیم، ما در منبرها از کربلا و از امام حسین(ع) می‌گفتیم، ولی معلوم بود به چه سویی هدف می‌گیریم.

مأمورین هم می‌فهمیدند، ما اسم شاه و دستگاه را نمی‌آوردیم، از امام حسین(ع) و یزید و معاویه و برخوردهای این‌ها سخن می‌گفتیم  و تحلیل می‌کردیم، و قهراً با جریانات روز منطبق می‌شد و گاهی همین کارها را به مبارزه و نهضت حسینی تشبیه می‌کردیم و می‌گفتیم که امام حسین(ع) نیز در کربلا به حسب ظاهر شکست خورد، ولی این، شکست نبود. این آغاز نهضت بود که تاکنون ادامه داشته و خواهد داشت.

منبع:کتاب خاطرات آیت‌الله مهدوی‌کنی

انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار