به گزارش
خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران؛پس از واقعه جانسوز کربلا و جنایت عظیمی که توسط عمال بنی امیه بر حسین بن علی علیه السلام و خاندان او، که همگی از زمره خاندان رسالت بودند، وارد آمد و پس از آنکه ابعاد این مصیبت و فاجعه عظیم برای مسلمانان فاش شد، همگان فهمیدند اسیرانی که چهل شبانه روز در میان شهرها و بیابان های کوفه تا دمشق به عنوان دشمنان دین و خارجی و توسط عمال بنی امیه گردانده می شدند، کسانی جز خاندان عترت و اهل بیت پیامبر اکرم علیهم السلام نبودند.
حرکتی که در میان صفحات تاریخ به نام «قیام توابین» نامیده شده است، جریانی بود که به سرکردگی تعدادی از بزرگان شیعه در کوفه بین سال های 61 تا 65 هجری شکل گرفت و پایوران مرکزی آن پنج نفر از بزرگان شیعیان کوفه به نام های سلیمان بن صرد خزاعی، رفاعة بن شداد بجلی، عبدالله بن وال تیمی، عبدالله بن سعد بن نفیل ازدی و مسیب بن نجبه فرازی بودند.
در این برهه از تاریخ، آنچه در مورد ایشان به صورت برجسته و مشخص به چشم می خورد، ذکر نامشان به عنوان شناخته شده ترین دعوت کنندگان حضرت اباعبدالله علیه السلام به کوفه می باشد. اما وقتی گزارش ها درباره ورود مسلم بن عقیل به کوفه و بیعت گرفتن او برای اباعبدالله علیه السلام و حرکت او و همراهانش در میان کوفه و دست آخر، تنها ماندن او در میان کوچه های شهری که بیش از هزاران نامه برای دعوت از امام حسین علیه السلام از آن فرستاده شده بود، مورد توجه قرار می گیرد، به راحتی می توان مشاهده کرد که هیچ اشاره ای در رابطه با این بزرگان و برخورد و تعامل احتمالی ایشان با مسلم مشاهده نمی شود. در جریان واقعه طف نیز خبری از آنان نیست. ایشان آن هنگام که حسین بن علی علیه السلام به سمت کوفه در حرکت بود، چه می کردند؟ آیا روابطی میان ایشان و هانی بن عروه و دیگرانی که به تجهیز امر مسلم می پرداختند، وجود داشته است؟ آن هنگام که عبیدالله بن زیاد به کوفه وارد شد، تا وقتی که دسته دسته مردم بیعت کرده با مسلم گرد او را خالی کردند این سران، که تمام تواریخ آنان را به عنوان «کبار شیعیان کوفه» می شناسند، کجا بودند؟ چگونه می شود که مسلم پس از هانی بدون هیچ پناهگاهی (حتی نزد این کبار شیعه) در میان کوچه های کوفه سرگردان می شود؟
مسیب بن نجبه به طور ضمنی در همان زمان که در میان شورای توابین به سخنرانی می پرداخت به همین مسئله اشاره می کند: «فبخلنا عنه انفسنا حتی قُتل الی جانبنا»؛ جان هایمان را از او دریغ داشتیم تا اینکه در نزدیکی ما کشته شد. و با این حال، گزارش های تاریخی بدون هیچ اشاره ای به نقش و تعامل این بزرگان در آن دوره حساس، با سکوت و آرامش کامل از کنار اینان می گذرند.
سلیمان بن صرد خزاعیسلیمان بن صرد بن الجون بن ابی الجون خزاعی، ملقب به «ابومطرف» بزرگ طایفه «بنی خزاعه» در کوفه بود. بعضی او را صحابی خوانده اند و بعضی درباره او تنها به این نکته اکتفا کرده اند که وی از کبار تابعان و زهاد زمان خویش بوده است.
محمد بن علی اردبیلی، صاحب کتاب جامع الرواة، در ضمن احوالات سلیمان چنین اشاره می کند: «المتخلفُ عن یوم الجَمَل.» ظاهرا سلیمان بنا بر بعضی روایات، یکی از کسانی بوده است که در پیکار جمل شرکت نکرده و به همین دلیل، این عمل او نوعی جرح برایش به حساب آمده است. البته قابل ذکر است که این تخلف از طرف رجال شناسان شیعه جدی گرفته نشده و حتی بعضی بزرگان همچون آیة الله العظمی خويی نیز آن را ثابت ندانسته اند.
کسانی که آن ها را به عنوان پایوران رهبری توابین می شناسیم جزو اولین بزرگان کوفه و مورد توجه شیعیان و عامه مردم بودند. در اولین گردهمایی این بزرگان و شیعیان، اولین کسی که سخنرانی کرد مسیب بن نجبه فرازی بود. او در ابتدا یک آیه و یک حدیث را سرآغاز سخنرانی خویش قرار داد: «اوَلَم نُعمرکم ما یَتذکرُ فیه مَن تَذکر و جاءَکُم النذیرُ.»(فاطر: 37) سپس گفت: «فان امیرالمؤمنین قال: العمرُ الذی اَعذَر اللهُ فیه الی ابنِ آدمٍ ستون سنةٍ و لیس فینا رجلٌ الا و قد بلغه.» آنگاه به یادآوری برخورد اهل کوفه در دعوت از امام حسین علیه السلام و سپس تنها گذاشتن ایشان در میان سیوف و سلاسل سپاهیان شام و کوفه پرداخت و در نهایت، راهکار نجات از این عار و ننگ را آن دانست که یا قاتلان حسینبنعلی علیهالسلام را بکشند و یا اینکه خود در این راه کشته شوند، شاید که خداوند از آنان درگذرد و راضی شود. او در نهایت، چنین پیشنهاد داد که از میان خود فردی را به رهبری انتخاب کنند تا گرد او جمع شوند و در نزدش پناه گیرند.
پس از او رفاعة بن شداد سخن آغاز کرد. او ضمن تعریف و تمجید از مسیب بن نجبه و سخنانش، دیگر بار به ضرورت انتخاب رهبری برای جماعت اشاره می کرد، ولی او برای این امر، ضمن پیشنهاد پذیرش مسئولیت رهبری جریان به مسیب بن نجبه، به طور ضمنی، سلیمان بن صرد خزاعی، را به عنوان نامزد اصلی برای رهبری جریان معرفی نمود.
مختار و توابینپس از بررسی هایی که پیرامون قیام مختار و بعضی از ابعاد آن صورت گرفت، به دلیل آنکه حرکت توابین را می توان نخستین جنبش شیعی پس از واقعه طف دانست و با توجه به آنکه پس از این جنبش، دایره حرکت های ضد حکومتی در شیعیان و دیگران به طور بارز گسترش پیدا کردند، طبعا برای دست یابی به ابعاد گوناگون این جنبش، می توان به بررسی تأثیرپذیری حرکت مختار از توابین یا به عبارت بهتر، تعامل میان مختار و جریان توابین پرداخت.
الف. تعاملات و روابط دو قیام با دارالاماره زبیریان در کوفهحاکم کوفه در آن دوره عبدالله بن یزید خطمی بود که به همراه مسئول خراج خویش، ابراهیم بن محمد بن طلحه، که نقشی جدی نیز در حکومت ایفا می کرد، به اداره کوفه می پرداخت. عبدالله بن یزید نماینده عبدالله بن زبیر و جریان زبیریان در کوفه بود و عبدالله بن زبیر نیز یکی از شخصیت های معروف تاریخ که به همراه پدر خود در جنگ جمل مقابل سپاه امام علی علیه السلام صف آرایی کرده بود. او خواهرزاده عایشه بنت ابی بکر بود و بنا بر حکمیت وی میان عبدالله و طلحه، امامت نماز سپاهیان جمل در میان آن دو به نوبت گذاشته شد. این شخصیت در طول تاریخ، یکی از شناخته شده ترین مبغضان نسبت به امام علی و اهل بیت علیهم السلام می باشد.
او پس از مدتی شروع به گرفتن بیعت برای خود نیز نمود و حتی بیعت خویش را به وابستگانی از اهل بیت علیهم السلام همچون محمد بن حنفیه نیز عرضه کرد، ولی چون کراهت ایشان را در پذیرش دعوت دید، آن ها را زندانی کرد و تهدید به قتل و سوزاندنشان نمود. او در این هنگام، محمد بن حنفیه را همراه با 17 نفر از وجوه کوفه، که در پذیرش بیعت عبدالله بن زبیر کراهت داشتند، در چاه زمزم زندانی کرد. وقتی این خبر به کوفه رسید، مختار با فرستادن سپاهی توانست محمد بن حنفیه و دیگران را نجات دهد. بعدها نیز مصعب برادر عبدالله بن زبیر، که در بصره خود را «قصاب» نامیده بود، پس از سرکوب کردن قیام مختار و کشتن هفت هزار نفر از شیعیان منطقه عراق و کوفه در یک روز، حتی به حرم مختار نیز رحم نکرد و زنان او را احضار نمود و از آنان خواست تا منکر مختار شده، او را کافر بدانند و چون عدم پذیرش آنان را دید، از عبدالله، برادر خود، خواست بنا بر دستورِ او اگر دوباره زنان مختار از وی اعراض نکردند، همگی آنان را بکشد و در نتیجه، یکی از زنان وی، که حاضر به اعراض از مختار و کافر دانستن او نشده بود، توسط مصعب کشته شد.
توابین و عبدالله بن یزیدهمزمان با حرکت توابین در کوفه، اولین گروهی که از این تحرک احساس نگرانی کرد، دستگاه حاکم بر کوفه یعنی دارالاماره زبیریان و عبدالله بن یزید بود. این نگرانی نیز بی مورد نبود؛ زیرا بسیاری از قدرت طلبانی که در واقعه طف برای به دست آوردن قدرت در مقابل حسین بن علی علیه السلام صف کشیده بودند، این بار نیز در پناه دارالاماره کوفه قرار گرفته بودند؛ شخصیت هایی همچون عمر بن سعد. نتیجه این نگرانی نیز آن بود که عبدالله بن یزید، که تازه در کوفه امیر شده بود، به مجرد شنیدن زمزمه های تحرک برای خون خواهی از قاتلان امام حسین علیه السلام در مسجد کوفه بر منبر رود و در ضمن تقبیح از جنایت کربلا و مسببان آن، اقدام به تحریک جامعه کوفه برای موضع گیری در مقابل ابن زیاد و کشاندن دایره جنگ و درگیری به بیرون از کوفه و به دامن رقیب اصلی قدرت زبیريان یعنی ابن زیاد نماید.
دیگر بار هنگامی که ندای «یا لثارات الحسین» در کوفه طنین انداز شد و بیعت کنندگان با توابین نزد سلیمان بن صرد گرد هم آمدند، باز هم عبدالله بن یزید و ابراهیم بن محمد بن طلحه به تکاپو افتادند. این بار هر دو، خود نزد سلیمان حاضر شدند. آنان هنوز نمی دانستند هدف توابین در قیام چیست، ولی باز هم از مناصحت و خیرخواهی به نفع خود دریغ نکردند البته این بار مناصحت رنگ تطمیع به خود گرفت. عبدالله بن یزید در این گفت وگو تلاش کرد تا توابین را با خود همراه نموده، علیه ابن زیاد بسیج نماید.
سومین بار هنگامی که به طور کامل سپاهیان توابین از کوفه خارج شدند و به سمت وادی دشمن رهسپار گشتند نیز نامه ای از عبدالله بن یزید به سلیمان رسید. این بار سخن نصیحت کننده عبدالله تغییر کرده بود؛ او در ابتدا به ترساندن سلیمان و گروه توابین از شکست در مقابل ابن زیاد و بیان عواقب احتمالی آن پرداخته، سپس مجددا از او خواسته بود دست یاری عبدالله را بپذیرد و با او متحد شود.
هرچند این برخورد سوم و نامه عبدالله برای توابین، که سپاه خود را از کوفه بیرون آورده و در کربلا بر سر قبر امام شهید خود با یکدیگر عهد و پیمان بسته بودند، بیشتر شبیه یک شوخی و تعارف بود، اما به نظر می رسد که عبدالله بن یزید چنین منظوری را از نوشتن نامه دنبال نمی نمود؛ اگرچه توابین از کوفه بیرون آمده بودند، اما هنوز امکان داشت دست کم حرکت و جنبش توابین، که با رهبری گروهی از شیعیان و بزرگان علوی هدایت می شد، به نام زبیریان و عبدالله بن زبیر رقم بخورد، علاوه بر اینکه اگر آنان با زبیریان هم پیمان می شدند، با توجه به قدرت ایمان و اخلاصی که برای مبارزه با سپاه شام و ابن زیاد در آنان وجود داشت، اقبال زبیران نیز در تصرف مابقی مناطق عراق و شام نیز دوچندان می گشت.
مختار و عبدالله بن یزید
در برخورد و تعامل میان عبدالله بن یزید و مختار، به مجرد خروج توابین و باقی ماندن مختار به عنوان تنها شخص باقی مانده در صحنه علویان کوفه، او شروع به جمع آوری جدی قوا برای خود كرد. عمر بن سعد و شبث بن ربعی و بعضی دیگر نزد عبدالله بن یزید رفته، او را از خطر مختار آگاهی دادند و برای دستگیری وی اصرار كردند و علی رغم میل عبدالله برای رو در رو شدن با مختار، اسباب زندانی کردن او را با خدعه و نیرنگ فراهم ساختند.
بررسی تعاملات دو قیام با زبیریان کوفهبا توجه به هر کدام از برخوردهای سلیمان بن صرد و مختار با عبدالله بن یزید، به خوبی می توان به عمق تفاوت های موجود میان دو جریان دست یافت. جریان توابین با اینکه موقعیت های خوبی برای به دست آوردن حاکمیت در کوفه و انتقام گیری از عاملان جنایت کربلا داشت، اما انتخاب چنین راهی را نپذیرفت و به بهانه های گوناگون، از پذیرش این روش برای اقدام علیه قاتلان حسین بن علی علیه السلام سرباز زد و در نتیجه، تهدیدی جدی هم برای دارالاماره کوفه محسوب نمی شد. به همین دلیل، هنگامی که خیال زبیریان از شورش این حرکت در کوفه راحت شد، سعی در تطمیع و استفاده از آن ها به نفع خود نمودند. اما مختار کسی بود که خود داعیه قدرت داشت و در این راه، خود را نماینده محمد بن حنفیه می خواند و هدف خود را نیز انتقام از قاتلان حسین بن علی علیه السلام و خاندانش اعلام کرده بود. او حتی پیش از این در مکه نیز هنگامی که می خواست با عبدالله به زبیر متحد شود و با او بیعت نماید، شرط خود را مشاورت کامل و عدم انجام هر اقدامی بدون صلاحدید او قرار داده بود.
هر کس اندکی با روحیات مختار آشنا بود با توجه به تصمیم گیری ها و اقدامات او به راحتی می توانست بفهمد که او در طی مسیر خود، اهل مصالحه نیست و هر تصمیمی بگیرد بر آن پافشاری خواهد نمود. او در آن زمان که عبیدالله بن زیاد وارد کوفه شد، به دلیل حمایت از مسلم و پذیرفتن او در خانه خود، زندانی شده بود و حتی عبیدالله در ابتدا قصد کشتن وی را نیز داشت. به همین دلیل، عمر بن سعد و شبث بن ربعی او را به خوبی می شناختند و برخوردهای او را در کوفه و مواضعش را در رابطه با مسلم و در مقابل عبیدالله به یاد داشتند و وجود او را در کوفه خطرناک می دانستند و سعی در اقدام علیه وی می نمودند.
آنچه گذشت، به راحتی می تواند برای محقق پیش زمینه ای از هر دو قیام در خصوص بررسی اصالت اهداف آن ها بگستراند. بدون شک، با اندکی دقت، به راحتی این سؤال به ذهن می رسد که چگونه زبیریان کوفه در حالی که قاتلان صحنه کربلا در پناه آنان قرار داشتند، به راحتی به تعامل و مناصحت و خیرخواهی در خصوص جمعیت توابین و بزرگان شیعه کوفه می پرداختند؛ بزرگان شیعه ای که سپاهی آماده نیز برای حمله به قاتلان ابا عبدالله علیه السلام و مسببان جنایت کربلا در اختیار داشتند؟ از سوی دیگر، این سؤال نیز به ذهن می رسد: مختار که به تازگی وارد کوفه شده و درصدد تهیه قوا بود، چه خطری از ناحیه او دارالاماره را تهدید می کرد که هنوز چندی از دعوتش نگذشته، همه قصد دستگیری او کردند؟
مواضع سیاسی نظامی دو قیام در خصوص شهر کوفهاز جمله مسائل دیگری که توجه به آن در شناخت کیفیت و اصالت روش ها در دو قیام بسیار قابل توجه و مفید می باشد، مسئله «فعالیت های سیاسی نظامی هر کدام از این دو قیام در خصوص کوفه» است. توجه به این مسئله از آن حیث قابل اهمیت است که در هر دو دوره قیام مختار و توابین، تعداد زیادی از قاتلان ابا عبدالله علیه السلام و جفاکنندگان به حقوق آن حضرت در کوفه حضور داشتند، هر دو قیام نیز هدف خود را انتقام گیری از قاتلان و مسببان واقعه طف اعلام می کردند. پس نوع توجه و نظر هر کدام از آن ها در خصوص کوفه، به صورت مستقیم در انتخاب روش هر یک از آن ها برای نیل به مقصود خود، مؤثر بوده است.
1- موضع توابین: توابین از همان ماه های اول پس از واقعه کربلا، اقدامات خود را برای جمع آوری قوا و تهیه امکانات مبذول داشتند و تا سال 64 توانستند حتی با نامه نگاری های متعدد، موافقت بسیاری از مردم مناطق دیگر، از جمله مردم منطقه «مدائن» و سعد بن حذیفة بن یمان، بزرگ آن ها، را به دست آورند.
در این سال، یزید بن معاویه نیز مرد. در این موقعیت، بسیاری از اصحاب سلیمان بن صرد نزد او حاضر شدند و از او خواستند به آنان اجازه دهد تا به دارالاماره حمله برند و عمرو بن حریث، نماینده عبیدالله بن زیاد در کوفه، را از آنجا بیرون برانند و سپس از مردم کوفه برای سران توابین بیعت بگیرند. ولی این زمان سلیمان از پذیرش این امر استنکاف نمود. او در هدف خود برای انتقام گیری از قاتلان حسین بن علی علیه السلام جدی بود، ولی به نظر می رسید که در آن اصیل نمی باشد؛ اگرچه بنا بر گزارش طبری، جمع فوق العاده ای چنین پیشنهادی به او نمودند، ولی او در استدلال خویش در عدم پذیرش، چنین اشاره می کرد که قاتلان اصلی حسین بن علی علیه السلام ، که همه از اشراف کوفه و یکه سواران عرب هستند، در این شهر حضور دارند و قصد خون خواهی از آنان، آن ها را علیه توابین برخواهد انگیخت و این جنبش را نیز در رسیدن به هدف خود ناکام می گذارد. گرچه او چنین استدلال می نمود، ولی واقعیت چیز دیگری را رقم می زد؛ هرچند سلیمان هنوز در اقدام برای به وجود آوردن یک پایگاه و عقبه در کوفه تعلل می ورزید، ولی مردم منتظر نماینده بودند و در اقدامی یکباره علیه عمرو بن حریث، او را از کوفه بیرون نمودند و همه با عامر بن مسعود بن امیة بن خلف الحجمی، که معروف به «دحروجه الجعل» بود، برای عبدالله بن زبیر بیعت کردند.
2- موضع مختار و بررسی موضع توابین: آنان که به راستی قصد برخورد با رأس فتنه طف یعنی عبیدالله بن زیاد و سپاه شام را داشتند، به راحتی می توانستند با اقدام علیه عمرو بن حریث و در دست گرفتن کوفه، ضربه اساسی به ابن زیاد وارد نمایند و از سوی دیگر، با پاک سازی آنجا از وجود قاتلان حادثه کربلا، یک عقبه مطمئن برای خود ایجاد نمایند. آنچه توابین در این موقعیت از انجام آن خودداری کردند، دقیقا همان چیزی بود که با درخشیدن اولین بارقه های قدرت مختار در کوفه، او اقدام به انجام دادن آن نمود. مختار آن هنگام که قیام می نمود، با بیرون انداختن عبدالله بن مطیع حاکم عبدالله بن زبیر در کوفه، اقدام به پاک سازی آن شهر از وجود قاتلان امام حسین علیه السلام نمود و آنجا را به عنوان پایگاه اصلی خود قرار داد، سپس اقدام به فرستادن لشکرهایی از آن مکان برای تصرف مدینه و همچنین لشکر دیگری به مکه برای نجات محمد بن حنفیه و دیگر همراهان او نمود. شاید عمده ترین دلیل اقبال و موفقیت او در این نبردها، انتخاب کوفه به عنوان یک مرکز فرماندهی و عقبه، در پشت سر لشکرهای اعزامی خود بود.
تعاملات مستقیم دو جریان1- مختار و سلیمان بن صرد: برخورد اول هنگامی صورت گرفت که مختار همزمان با بالا گرفتن دعوت توابین وارد کوفه شده بود. در این زمان، جماعت شیعه همه تحت امر سلیمان بن صرد، که شیخ شیعه و بزرگ ایشان بود، گرد هم آمده بودند. او چون اینچنین می شنید، بنا بر گزارش طبری، از همان ابتدا خود را نماینده محمد بن حنفیه و وصی او اعلام کرد و بدین وسیله، سعی در جمع آوری قوا و نیرو نمود. بنا بر گزارش های موجود در تاریخ طبری، هیچ برخورد مستقیمی در تمام طول زمانی که توابین در کوفه حضور داشتند، میان بزرگان توابین و مختار صورت نگرفت، در صورتی که هم مختار و هم بزرگان توابین از بزرگان شناخته شده شیعیان در کوفه بودند.
مختار در همین موقعیت، در هر جا که به بیان دعوت خویش می پرداخت و یا فرستادگانش را برای گسترش دعوت خود می فرستاد، آنچه درباره حرکت توابین و بالاخص رأس آنان، یعنی سلیمان بن صرد بیان می داشت، مطالبی به این مضمون بود: «سلیمان بن صرد که خدا ما و او را رحمت کند، پیری است خشکیده و فرسوده ای پوسیده که از کارها تجربه ندارد و از جنگ بی خبر است، می خواهد شما را ببرد، خودش و شما را نیز به کشتن دهد. پس حرف مرا بشنوید و از امر من اطاعت کنید ... من بهترین پیشوا به آنچه آرزو می کنید هستم.»
هرچند آنچه مختار درباره سلیمان بن صرد می گفت، دور از واقعیت هم نبود، اما توجه به دو نکته در خصوص این سخنان، در خور اهمیت است:
نخست آنکه با توجه به اعلام قبلی مختار مبنی بر نمایندگی از سوی محمد بن حنفیه و با توجه به سیاق کلام و همچنین عدم حضور مختار در جمع توابین و بزرگان آن ها و فرستادن دیگران به جای خود (که از ظاهر گزارش ها استنباط می شود)، می توان نتیجه گرفت که آنچه مختار نیز بیان می داشت نه از راه مناصحت و خیرخواهی، بلکه به خاطر کسب قدرت و نیرو بود، و اگر او به انتقاد از سلیمان بن صرد می پرداخت نه به خاطر اصلاح کار توابین، بلکه برای متمایل کردن جمعیت آنان به سمت خود بود.
نکته دیگر آنکه با یک بررسی اجتماعی در این گزارش ها و گزارش های دیگری که در خصوص قیام توابین و همچنین قیام مختار وجود دارد، مشاهده می شود: مختار با اینکه خود از بزرگان شیعه در کوفه و با اینکه مردی آشنا به فنون جنگ و دارای کیاست های لازم بود، هیچ فعالیتی در کمک به سلیمان بن صرد و قیام توابین نکرد، بلکه حتی انتقادات و پیشنهادات خود را نیز به صورت رو در رو همان گونه که عبدالله بن سعد بن نقیل مطرح کرده بود ذکر ننمود، بلکه مخاطب او طبقه عام گروندگان به توابین بود. او اگرچه سلیمان را در جنگاوری ضعیف می دانست، ولی دست کم می توانست او را از مشورت خود بی نصیب نسازد و حتی آن پیشنهاد را که به عبدالله بن زبیر نموده بود که با او بیعت کند، ولی در تمام کارها رأی او نافذ باشد و هیچ کاری بدون مشورت او انجام نشود، در تعامل با توابین مطرح نکرد. البته جریان توابین و قیام آن ها در تمام صفحات تاریخ با یک تشخص غیرمادی شناخته می شود و احتمال اینکه اگر چنین پیشنهادی از طرف مختار ارائه می شد از طرف آنان مورد قبول واقع می گشت، ضعیف به نظر می رسد. مختار نیز به این امر واقف بود. ولی اگر فرض صحت را درباره این گزارش تاریخی در خصوص ادعای مختار، که از طرف محمد بن حنفیه نماینده می بود و به نام او از افراد بیعت می گرفت، صادق بدانیم، مختار می توانست دست کم با عرضه دعوت خود بر جمعیت توابین و هیأت مرکزی آن ها، به نوعی در گسترش دعوت خود گام بردارد، هرچند که این گسترش منوط به بیعت مختار با توابین باشد.
2- مختار و دعوت توابین: برخورد دیگری که در رابطه با مختار و توابین ذکر شده، مربوط به هنگام جمع شدن سپاه توابین در «نخیله» است. هنگامی که بانگ «یا لثارات الحسین» در فضای کوفه طنین افکن شد و بدین وسیله، هم پیمانان با توابین رمز شروع حرکت نظامی را فهمیدند و هر کس قصد همراهی توابین را داشت، به سمت «نخیله» حرکت کرد، سلیمان چون دفاتر را بررسی نمود تعداد بیعت کنندگان را 16 هزار نفر یافت، ولی تعداد حاضران در «نخیله» بیش از چهار هزار نفر نبودند، در این هنگام، چون سلیمان از علت غیبت دیگران پرسید، حمید بن مسلم در پاسخ ابراز داشت: «به خدا، مختار افراد را از تو باز می دارد. من جزو سه نفری بودم که زودتر از همه پیش وی رسیدیم و شنیدیم که یکی از یارانش می گفت: دو هزار نفر فراهم کرده ایم.» در ادامه این محاوره، وهب، یکی از افراد توابین، چنین یادآور شد: «گیرم که آن هم شد، چرا آن ده هزار نفر دیگر از ما بازماندند؟ مگر آنان از خدای نمی هراسند؟ ...»
آنچه وهب در این محاوره به آن اشاره کرد، حرفی درست است که پیکان اتهام را تا حدی از سمت مختار منحرف می کند، ولی آنچه این واقعیت تاریخی برای ما روشن می سازد، عدم همدلی و یک رنگی در میان بزرگان شیعه در کوفه است. بالاخره، آن کس که در همان ابتدای کار مختار، با توجه به سوابق وی در مبارزه با ابن زیاد و زندانی شدنش به دست او، با او بیعت می کرد، در محیط آن زمان کوفه، خطر کرده بود؛ زیرا مختار اهل مصالحه نبود. از سوی دیگر، ابن زیاد نیز زیاد دور نبود و در بصره از طرف امویان بر مناطق عراق حکم می راند و این امکان که دوباره قصد کوفه بنماید، بعید نبود، بهخصوص که زبیریان که از دشمنان وی و حکومت اموی بودند، توانسته بودند اختیار دارالاماره کوفه را در دست بگیرند. او اگر به کوفه حمله می نمود و می توانست موفق شود، با یک تیر چند نشان زده بود: هم زبیریان را از کوفه بیرون رانده بود و هم بر مختار و توابین و دیگر معارضان دست یافته بود، و اگر می توانست نیروی نظامی محدود توابین را از بین ببرد، نابود کردن مختار نیز کار مشکلی نبود. با این وضعیت احتمالی و با نظر به اینکه روابط میان مختار و زبیریان حاکم بر کوفه، یعنی عبدالله بن یزید و ابراهیم بن محمد بن طلحه نیز وضعیت مطلوبی نداشت و بسیاری از مسببان حادثه کربلا با قرار گرفتن در پناه دارالاماره زبیریان سعی در خارج کردن او از صحنه داشتند، کسی که با مختار بیعت می کرد، جسارت و جرأت ویژه ای به خرج داده بود و هیچ بعید نبود که پیش از آن با توابین بیعت نکرده باشد. به همین دلیل، به نظر می رسد آنچه حمید بن مسلم در گفت وگوی خود با سلیمان به آن اشاره کرد، زیاد دور از واقع هم نباشد، ولی همان گونه که وهب اشاره کرد، فعالیت مختار عدم حضور ده هزار نفر دیگر را توجیه نمی نمود و دقیقا این نقطه از برخورد توابین و مختار روشن کننده وجه دیگری از وجوه قیام توابین است.
3- مختار و بازماندگان توابین: آخرین برخوردی که در رابطه با جریان توابین به چشم می خورد، مربوط به پس از قیام توابین می باشد؛ زمانی که جریان توابین حرکت نظامی خود را انجام داده بود و بعد از شکست، باقی مانده ایشان به کوفه بازگشته بودند. در این هنگام، که مختار نیز در زندان عبدالله بن یزید حاکم کوفه به سر می برد، خبر بازگشت و شکست توابین به او رسید. او نیز با نوشتن نامه ای به ایشان، ضمن تعظیم و تعریف از جهاد و حرکت ایشان، آنان را به خود فراخواند و از آنان دعوت کرد تا به او بپیوندند. آنان نیز ضمن استقبال از نامه او، آمادگی کامل خود را برای پذیرفتن دعوت او اعلام کردند. آنچه را ذکر شد می توان آخرین تعامل میان مختار و بازماندگان توابین با تشخیص بزرگان و باقی ماندگان حرکت توابین دانست؛ زیرا پس از این نامه و آزادی مختار، آنان این بار چون دیگر اصحاب در رکاب مختار، جزو افراد بیعت کننده با او و قیامش محسوب می شدند که البته دارای شأن و پایگاه خاصی بودند و ورود آن ها کمک بسیاری به تشخص حرکت و اقبال دعوت مختار از سوی مردم می نمود.
تنها نکته ای که در خصوص این تعامل به نظر می رسد، کیاست مختار در شناسایی نیروهای قابل اعتماد و کارآزموده است. رفاعة بن شداد و سعد بن حذیفة بن یمان، که با تعدادی هرچند اندک خود را از «مدائن» به «عین الورده» رسانده بودند تا به بیعت و عهد خویش با سلیمان وفا کنند، افرادی بودند که تا پای جان همراه با سلیمان جنگیده و او را در مبارزه اش با سپاه شام تنها نگذاشته بودند. مختار اگر موافقت بر جای ماندگان این جریان را به دست می آورد، می توانست مطمئن باشد که افرادی را با خود همراه نموده است که به او وفادارند و می تواند به آن ها اعتماد نموده، از مشاورت آن ها بهره جوید. شاید از این روست که در پیام خود، بدون ذکر انتقادات قبلی خویش از سلیمان بن صرد و حرکت توابین و همچنین بدون یادآوری دوباره نمایندگی خود از طرف محمد بن حنفیه، به تکریم از حرکت و جهاد آنان همراه با سپاه توابین می پردازد و در ضمن، از آنان می خواهد به او بپیوندند./س