به گزارش
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،
پس از اینکه دشمنان جمهوری اسلامی به این نتیجه رسیدند که یکی از
مناسبترین راههای جلوگیری از موفقیت ایران محروم کردن آن از درآمدهای
نفتی است. عراق تلاش خود را برای انهدام تأسیسات نفتی و نفتکشهای حامل نفت
ایران تشدید کرد و کوشید با بینالمللی کردن جنگ، قدرتهای بزرگ را درگیر
جنگ کند.
از سوی دیگر، برای ممانعت از واکنش ایران در مقابله با
این اقدامات و به بهانه درخواست کویت از امریکا برای اسکورت نفتکشهای خود،
از مرداد 1366 نیروی دریایی امریکا و ناوگان نظامی برخی دیگر از کشورهای
عضو پیمان ناتو وارد منطقه شدند به گونهای که تا آخر این دوره (آبان
1366)، مجموع کشتیهای جنگی امریکا در منطقه خلیج فارس و دریای عمان، به 38
کشتی جنگی و 60 مینروب رسید که تا آن زمان سابقه نداشت.
در ادامه
لشکرکشیهای امریکا و هم پیمانان او، خلیج فارس صحنه حوادث، اتفاقات و درگیریهایی شد که دراینجا به واقعه روز 16 مهر 1366 میپردازیم؛ حادثهای
که منجر به رویارویی مستقیم نیروی دریایی سپاه با امریکا در خلیج فارس شد.
در
جلد پنجاه و یکم مجموعه روزشمار جنگ تحمیلی و ذیل شرح وقایع روز 16/7/1366
در مورد رویارویی تیم گشتزنی نیروی دریایی سپاه با نیروهای امریکایی
میخوانیم:
در یک درگیری شدید نظامی در خلیج فارس، هلیکوپترهای
امریکایی به روی سه فروند قایق ایرانی آتش گشودند و آنها را غرق کردند. در
این درگیری رزمندگان اسلام در دفاع از خود یک فروند از هلیکوپترهای مهاجم
امریکا را با موشک «استینگر» هدف قرار دادند و آن را ساقط کردند.
امریکایی ها درگیری را شروع کردنددرگیری
در ساعت 22 این روز با حمله هلیکوپترهای امریکا به قایقهای تندرو ایران
در 18 مایلی جزیره فارسی شروع شد که به مدت نیمساعت ادامه داشت. در گزارش
فرماندهی نیروی دریایی سپاه به فرمانده کل سپاه درباره این درگیری آمده
است: «بعد از آنکه حدود دو ساعت قایقها در منطقه غرب جزیره فارسی مشغول
گشتزنی بودند، ناگهان هلیکوپترهای امریکایی که تا 200 متری قایقها نزدیک
شده بودند، به قایقها تیراندازی میکنند که بلافاصله برادران با دوشکا و
مینی کاتیوشا به مقابله با آنان میپردازند. در این حال یکی از برادران یک
موشک «استینگر» به سمت هلیکوپتر پرتاب میکند که بعد از سه ثانیه انفجار
هلیکوپتر را در هوا مشاهده میکنند و از این عملیات فیلمبرداری نیز شده
ولی دوربینهای فیلمبرداری به داخل دریا پرتاب میشود. بعد از آن هم
قایقها مورد هجوم مجدد و وسیع حدود پنج فروند هلیکوپتر قرار میگیرند که
همگی آنها (قایقها) مورد اصابت قرار گرفته و آتش میگیرند و برادران به
داخل دریا پرتاب میشوند.
هلیکوپترهای امریکایی هم به مدت یک ساعت و
نیم به برادران داخل دریا تیراندازی میکنند که تعدادی از برادران در حالی
که در دریا شناور بودند، به شهادت میرسند.»
اصغر کاظمی از مسئولان نیروی دریایی سپاه در مصاحبه با راوی مرکز مطالعات درباره جزئیات این درگیری میگوید:
«لنج
ساعت هفت صبح از بوشهر به جزیره فارسی رفت. تیم عملیاتی نیز ساعت 11 صبح
حرکت کرد. بچهها 11 نفر بودند که دو نفرشان مسئولیت موشک «استینگر» را
داشتند و بقیه خدمههای شناورها و سلاح 107 (مینی کاتیوشا) بودند. بعد از
ظهر به جزیره فارسی میرسند و حدود ساعت پنج بعد از ظهر چیزی را در رادار
میگیرند که حدود 13 تا 20 مایل با جزیره فارسی فاصله داشت. به آن سمت
میروند. در 18 مایلی غرب جزیره فارسی بویهای است که آنجا توقف میکنند.
در ساعت 9:45 دقیقه شب با جزیره فارسی تماس گرفته و اعلام وضعیت میکنند.
پس از آن دیگر تماسی ندارند تا اینکه نیروهای جزیره فارسی در ساعت 10:10
دقیقه شب انفجار شدیدی را در آن سمت میبینند و پس از آن تا ساعت 10:30
دقیقه شب شاهد درگیری متقابل تیربار و مینی کاتیوشا بودهاند و پس از آن
متوقف میشود.
مسئول نیروها، نادر مهدوی از بهترین افراد نیروی
دریایی سپاه بود. بیژن گرد، معاون مهدوی بود. نصرالله شفیعی دوره فرماندهی
را آموزش میدید.»
در این درگیری نابرابر، علاوه بر این سه تن،
برادران: مهدی محمدیها، غلامحسین توسلی، خداداد آبسالان و مجید مبارکی هم
بودند که شهید شدند.
خبرگزاری جمهوری اسلامی در همان ایام به نقل از
یک منبع آگاه نظامی گزارش داد: «در جریان پاسخگویی رزمندگان اسلام به
تهاجم نظامیان امریکایی یک فروند هلیکوپتر امریکا هدف آتش موشک «استینگر»
رزمندگان ما قرار گرفته و در خلیج فارس سقوط کرد. سقوط هلیکوپترهای
امریکایی با انفجار مهیب و نوری در آسمان منطقه توأم بود. همچنین در جریان
درگیری قایقهای ایرانی و هلیکوپترهای امریکایی، چند ناوچه امریکایی نیز
به کمک هلیکوپترها شتافتند که با آتش سپاهیان اسلام روبهرو شدند و یک
ناوچه امریکا نیز هدف موشکهای سبک رزمندگان قرار گرفت و آسیب دید.»
روایت امریکایی ها از ماجرادرگیری
مستقیم نظامی ایران و امریکا بین دو هلیکوپتر «ام. اچ. 6» از واحد
اطلاعات مخصوص «مگ دانل داگلاس» و قایقهای ایرانی به وقوع پیوست. بنا به
اظهار «واینبرگر» - وزیر دفاع وقت امریکا - هلیکوپترهای امریکایی بدون کسب
اجازه از مرکز فرماندهی درگیری را شروع کردند و هیچ نوع مکالمه رادیویی
بین هلیکوپترها و قایقهای ایرانی نبوده است.
«آنتونی کردزمن» در
کتاب «درسهایی از جنگ مدرن»، درگیری را چنین توضیح میدهد: «در این روز
نیرویی متشکل از یک رزمناو و سه قایق تندرو ایرانی به طرف شناور «هرکولس»
که نیروهای امریکایی از آن به عنوان پایگاهی در نزدیکی جزیره فارسی استفاده
میکرد، حرکت کردند. وقتی هلیکوپترهای امریکایی به طرف نیروهای ایران به
پرواز درآمدند که آنها مستقیماً در حال حرکت به سوی پایگاه امریکا بودند.
در نتیجه قایقهای ایران به سوی هلیکوپترهای امریکایی آتش گشودند.
هلیکوپترهای
ارتش امریکا بلافاصله به آتش نیروهای ایرانی پاسخ دادند. آنها به چهار
قایق نیروهای ایران حمله کرده و یکی از قایقهای تندرو را غرق کردند و به
دو قایق دیگر آسیب رساندند. رزمناو ایران نیز از صحنه فرار کرد. اجساد هشت
ایرانی کشته شده را واحدهای «Seal» امریکا که از قایقهای گشتی استفاده
میکردند، از آب گرفتند و شش تن نیز به اسارت درآمدند. بررسیهای انجام شده
در قایقهای صدمه دیده نشان داد که حداقل یک فروند از این قایقها
موشکهای «استینگر» ساخت امریکا از نوع موشکهایی که به مجاهدین افغانی
داده شده بود، در اختیار داشت.»
جنگ نابرابر دریاییدر گزارشی دیگر از چگونگی حمله ناجوانمردانه نیروهای امریکا به قایقهای توپدار و تندرو نیروی دریایی سپاه میخوانیم:
ناوگردان
منطقه دوم نیروی دریایی سپاه به فرماندهی شهید «نادر مهدوی» به منظور
گشتزنی و حفاظت از آبهای نیلگون خلیجفارس در روز پنجشنبه مورخ 16/7/1366
به همراه دیگر همرزمانش با یک فروند ناوچه «طارق» و دو فروند قایق تندرو
راهی منطقه جزیره فارسی واقع در چند مایلی جزیره خارک شدند. دریا آرام و
بیتلاطم خلیجفارس در شب چهاردهم ماه صفر در پرتو نور ماه چون مروارید
میدرخشید و گروه شهید مهدوی در حالی که همراه با آوای ملکوتی دعای کمیل
صدای جمهوری اسلامی هم ناله شده بودند و در آن شب در میان آبهای آرام خلیج
فارس از سوز دل فریاد برآورده بودند که «الهی و ربی من لی غیرک»، مورد
حمله و تهاجم ناگهانی هلیکوپترها و ناوچههای امریکایی قرار گرفتند.
شهید
مهدوی، بیژن گرد، نصرالله شفیعی و... بدون هیچگونه ترس و واهمهای با
شجاعتی بیمانند در برابر حمله ناجوانمردانه یانکیهای امریکایی ایستادند و
با آتش پرحجم قایقهای توپدار و به کارگیری تکنیکهای مختلف نظامی
هلیکوپترهای امریکایی را مجبور به فرار کردند. متجاوزان امریکایی که در
برابر عزم آهنین و شجاعت بیمانند دریادلان نیروی دریایی سپاه به خشم آمده
بودند، بار دیگر با حجم بیشتر هلیکوپتر و ناوچه حمله خود را آغاز کردند و
پس از 15 دقیقه درگیری شدید، یک فروند هلیکوپتر «کبرا» نیروی دریایی
امریکا مورد هدف موشک استینگری که توسط رزمندگان نیروی دریایی سپاه شلیک
شده بود، قرار گرفت و همراه با تمامی خدمه و خلبان آن به قعر آبهای نیلگون
خلیج فارس سقوط کرد.
پس از سقوط یک فروند هلیکوپتر امریکایی و
کشته شدن تمامی خدمه آن نیروهای امریکایی از هر سو به قایقهای تندرو حمله
آوردند و در یک نبرد نابرابر ضمن تحمل خسارات و تلفات زیاد، قایقهای تندرو
ما را مورد حمله ناجوانمردانه قرار دادند و آنها را به آتش کشیدند و پس از
نیم ساعت بمباران و گلوله باران منطقه که منجر به از بین رفتن قایقها و
شهید و مجروح شدن تمامی افراد شد، جنایت دیگری را مرتکب شدند. امریکاییهای
متجاوز با استفاده از نورافکنهای ناوچهها و هلیکوپترهای خود نادر
مهدوی، بیژن گرد و چهار نفر دیگر از همرزمانشان را که بشدت مجروح شده
بودند، به اسارت گرفتند و پس از شکنجههای فراوان، در همان روز «مهدوی» و
«بیژن گرد» به درجه رفیع شهادت نایل شدند و چهار نفر دیگر از ناوگردان پس
از تحمل چند روز شکنجه به دست طرفداران به اصطلاح حقوق بشر امریکایی با
پیگیری وزارت امور خارجه از طریق مجامع بینالمللی آزاد و به میهن اسلامی
بازگشتند و پیکر تعدادی از شهدای این نبرد نابرابر، زینت بخش آبهای نیلگون
خلیج فارس شد و مفقودالجسد شدند.
فتحالله محمدی فرمانده وقت منطقه
دوم نیروی دریایی سپاه، پیرامون این ماجرا و درگیری شهید مهدوی و یارانش
با نیروهای امریکایی نیز حرفهایی دارد که گوشهای از ابعاد این ماجرا را
برای ما روشنتر میکند:
«جریان درگیری بچههای ما و شهید مهدوی و
همراهانش با نیروهای امریکایی در یک گشت معمولی به این صورت بود که آنها
در اطراف جزیره فارسی در حال گشت بودند و سرنشینان و فرماندهان آن شامل
شهید مهدوی، شهید شفیعی، شهید محمدیها، کریمی، مظفری، کریمی، توسلی و چند
نفر دیگر بودند.
نیمههای شب، حدود ساعت دو، سه نیمه شب، سردار
علایی فرمانده وقت نیروی دریایی سپاه به منزل بنده در بوشهر زنگ زد و از من
پرسید: آیا بچههای شما برای عملیات به مأموریت رفتهاند؟ در پاسخ گفتم:
بلی. وی گفت: «احتمالاً برایشان اتفاقی افتاده است.»؛ بلند شدم و به منطقه
رفتم تا پیگیر مسأله شوم. خبردار شدم که این برادران مورد حمله
امریکاییها قرار گرفتهاند. این عزیزان، در منطقهای نزدیک به یکی از
چراغهای دریایی توسط هلیکوپترهای امریکایی - که آن زمان برای مقابله با
قایقهای تندرو ایران وارد منطقه شده بودند و صدای آنها براحتی شنیده
نمیشد - به صورت ناگهانی مورد حمله قرار گرفته و با موشک و راکت به سوی
آنها تیراندازی و حمله شده بود. در مقابل، بچههای ما هم صدماتی به
هلیکوپترهای امریکایی وارد کرده و یک فروند از هلیکوپترهای آنان را مورد
اصابت قرار داده بودند. متأسفانه در این حمله شناور بچهها مورد هدف قرار
میگیرد و غرق میشود و تعدادی از بچهها هم در همان جا به شهادت میرسند
که هنوز هم پیکر آنها مفقود است از جمله شهید شفیعی و چند نفر دیگر، البته
امریکاییها هم اعلام کردند که تعدادی از این افراد را به اسارت
گرفتهاند. در آن زمان با رایزنیهایی که شد و با واسطهگری کشور عمان،
امریکاییها، اسرا و پیکر شهدایی که در اختیارشان بود را به ما
برگرداندند. در آن زمان بنده به اتفاق چند نفر از بچههای نیرو با هواپیما
به کشور عمان رفتیم و در فرودگاه عمان، پیکر شهیدان مهدوی، گرد و مبارکی به
همراه اسرایی که مجروح شده بودند از جمله برادران کریمی، مظفری و احتمالاً
غلامی را تحویل گرفتیم و به تهران بازگشتیم. شهدا در مقابل لانه جاسوسی
تشییع باشکوهی شدند و در بوشهر هم تشییع بیسابقهای از آنها صورت گرفت و
به این ترتیب شهید مبارکی در بوشهر و شهیدان توسلی و مهدوی هم در محل
زندگی خودشان نزدیک خورموج به خاک سپرده شدند.
بعد از این عملیات،
امریکاییها شدیداً کنترل خود را بر خلیج فارس گسترش دادند، البته بلافاصله
محسن رضایی - فرمانده وقت کل سپاه - و سردار علایی - فرمانده وقت نیروی
دریایی - و مسئولان دیگر به بوشهر آمدند و تلاش زیادی کردیم که بتوانیم به
منطقه نزدیک شویم اما امریکاییها اجازه نمیدادند امکانات زیادی در آنجا
مستقر کنیم. هلیکوپترها و ناوهای جنگی حتی تردد ما به جزیره فارسی را هم
با مشکل مواجه میکردند.
پذیرش از دست دادن این نیروها که تقریباً ارکان اصلی منطقه و عملیات ما بودند برای ما بسیار سنگین و ناگوار بود.
همانگونه
که اشاره شد، در این ماجرا و درگیری نابرابر بجز هفت نفری که به شهادت
رسیدند، چهار تن دیگر از رزمندگان نیز به اسارت نیروهای متجاوز امریکایی
درآمدند. از آنجا که این رزمندهها خود از نزدیک شاهد ماجرا و درگیری
بودند، لازم دیدیم شرح وقایع را از زبان یکی از این چهار نفر نیز جویا شویم
تا به زوایای دیگر این درگیری نابرابر پی ببریم.
از زبان یکی از رزمندگانکریم
مظفری یکی از یاران شهید مهدوی این واقعه را چنین شرح میدهد: «شب ساعت
هفت بود که مهدوی فرمان حرکت داد. چندی قبل از این، هواپیماهای عراقی، به
جزیره فارسی حمله کرده و رادار جزیره را زده بودند. از این نظر، از جزیره
فارسی که دور شدیم، خدا بود و خودمان.
هیچگونه تماس راداری با
ساحل یا جزیره نداشتیم. مقصد، دوازده مایلی پشت جزیره فارسی بود. آنجا
آبراه بینالمللی بود و کشتیهای خارجی برای دولتهای عربی کالا میبردند
یا از آنجا نفت بار میزدند. به کنار نخستین بویه (چراغ دریایی) که رسیدیم،
مهدوی برایمان جلسه توجیهی گذاشت و گفت: «هلیکوپترهای امریکایی در اینجا
مرتب در حال پرواز هستند. غالباً جزیرهها و کشتیهای ما را مورد تهدید
قرار میدهند و باید از اقدام این هلیکوپترها جلوگیری کنیم.»
با
دوربین دید در شب نگاه کردم و دیدم چند فروند هلیکوپتر امریکایی دارند در
منطقه پرواز میکنند. «استینگر» چنین بود که تا آماده کار میشد، به مجرد
اینکه هدف را در تیررس خود میدید، اتوماتیکوار شلیک میکرد و به طرف هدف
میرفت. البته با دست نیز میشد شلیک کرد. هوا گرم بود. شب بر سرتاسر دریا
حکمرانی میکرد. آسمان ظلمانی بود.
آب به طرف پشت جزیره فارسی
جریان داشت. ما کمکم از بویه داشتیم فاصله میگرفتیم. حدود 100 الی 200
متر فاصله داشتیم. بیژن داشت داخل رادار را نگاه میکرد. ساعت حدود 9 شب
بود. شفیعی در قایقش دراز کشیده بود و استراحت میکرد. نادر روی نقشه کار
میکرد. من هم به ناوچه تکیه داده بودم و بیژن را نگاه میکردم. رسولی هم
با دوشکا ورمیرفت. ناگهان صدای خفیفی مثل صدای ویز زنبور به گوشم خورد.
بلافاصله به بیژن گفتم: «بیژن صدای ویز ویزی دارد میآید.»
از بیژن پرسیدم: «نگاه کن در رادار، ببین کسی از طرف جزیره به سمت ما میآید؟»
به نادر گفتم: «بلند شو، صدایی دارد میآید. »
تا
همه با هم بلند شدیم که ببینیم صدا چیست، صدا شدیدتر شد. هنوز چند لحظه
بیشتر سپری نشده بود که ناگهان هلیکوپتر بزرگی را روی سرمان دیدم که موشکی
به طرفمان پرتاب کرد.
آغاز درگیریبرادر مظفری در
ادامه چنین می گوید: «موشک آمد و خورد به قایقی که نصرالله شفیعی در آن
بود. من با آرنج دسته موتور را فشار دادم عقب و از ناوچه جدا شدیم. علاوه
بر موشک، هلیکوپتر شروع کرد به تیرباران ما. موشک دوم از روی سر ما رد شد و
داخل آب فرو رفت. دنبال آن بودیم که هلیکوپتر را بزنیم و آنقدر هیجانزده
بودم که حتی نگاه نکردم که چه بر سر قایق نصرالله آمده است.»
به کریمی گفتم: علی یارت!
کریمی
سریع چرخید و موشک را شلیک کرد. در کمال ناباوری و شگفتی، موشک «استینگر»
به هلیکوپتر امریکایی خورد و آن را در هوا منفجر کرد. نور ناشی از انفجار
همه جا را روشن کرد و صدای مهیبی برخاست و قطعاًت متلاشی شده هلیکوپتر مثل
باران بارید روی آب. ناخودآگاه از ته حلق فریاد صلوات و اللهاکبر همه
بلند شد. از ترس و شادی، بدنمان مثل بید میلرزید. توسلی و گرد فریاد زدند:
دومی.
داشتیم «استینگر» دومی را آماده شلیک میکردیم که قایق ما از
چند طرف مورد حمله قرار گرفت. قایقمان یک عدد دوشکا داشت... دیدم که قایق
شفیعی شعلهور است و دارد میسوزد. در این وقت، ناوچه نادر با دوشکا به
طرف هلیکوپتر تیراندازی کرد. در این غوغا، حشمتالله رسولی نیز داشت از
صحنه درگیری فیلمبرداری میکرد. محمدیها زیر بغل کریمی را گرفته بود تا
کریمی شلیک کند و هنوز کریمی موشک «استینگر» دوم را شلیک نکرده بود که
موشکی از هوا آمد و به سینه قایق ما اصابت کرد. قایق نصف شد و هر کس به
جایی پرت شد و داخل آب افتاد. خودم دیدم آقای محمدیها درجا شهید شد. کریمی
بر اثر موج انفجار داخل آب افتاد. رسولی نیز همین طور من هنوز در گودی
جایگاه سکان بودم. در قایق 400، 500 لیتری بنزین اضافه بود. یک تیر به باک
بنزین اصابت کرد و آن را روی کشتی و اطراف پاشید. من دیدم کشتی شعلهور
شد. شعله از زیر پایم شروع کرد به زبانه کشی. آتش تمام بدنم را فرا گرفت.
فقط تلاش کردم آتش را از صورتم دور کنم. من، بیژن، نادر و آبسالان حتی
جلیقه نجات نیز نپوشیده بودیم. از میان سه قایق فقط قایق مهدوی سالم مانده
بود و میتوانست براحتی از مهلکه بگریزد و جان سالم به در برد.
عدهای
از بچههای قایق شفیعی هم خود را به طارق مهدی رسانده و سوار آن شده
بودند. میدانستم که نادر مهدوی تا همه زخمیهای شناور در آب را جمع نکند،
از سر جایش تکان نخواهد خورد. مهدوی همین طور که میکوشید غرقشدگان و در
آب افتادهها را نجات دهد، با دوشکا نیز بدون هدف به آسمان شلیک میکرد.
هلیکوپترهای امریکایی تقریباً بیصدا بودند و تشخیص آنها تا زمانی که
بالای سر آدم قرار نداشتند مشکل بود. با وجود این، نادر برای دور کردن
آنها، مدام به طرفشان شلیک میکرد.
هر لحظه دود و آتش بیشتر میشد.
ناگزیر خودم را از قایق جدا کردم و به دریا انداختم. به این خیال که جلیقه
نجات پوشیدهام؛ اما تا در آب افتادم، رفتم زیر آب. خود را بالا کشیدم و
شروع کردم به شنا کردن. در این هنگام دیدم ناوچه به طرفم میآید.
دست،
سینه، گردن و صورتم در میان شعلههای آتش سوخته بود. آب شور و نمکدار
دریا نیز سوزش آن را بیشتر میکرد. شده بودم مصداق واقعی ضربالمثل معروف
«نمک روی زخم کسی پاشیدن». تمام بدنم میسوخت. مدام فریاد میزدم و کمک
میخواستم. در این میان، «حشمتالله رسولی» و «کریمی» که آنان نیز به دریا
افتاده بودند، صدای مرا شنیدند و فریاد زدند:
- بیا طرف ما. یکی اینجا هست، بیا!
شروع
کردم به طرف آنها شنا کردن. بالای سرم، یکی دو هلیکوپتر امریکایی مدام
مانور میدادند و با تیر و موشک مرتب شلیک میکردند. همینطور که در آب شنا
میکردم، احساس کردم دستهایم سنگین و چشمانم کوچک میشود، خیلی ضعیف شده
بودم و به هر زحمتی بود، خودم را به آن دو نفر رساندم. وقتی به آنها رسیدم،
دیدم «حشمتالله رسولی» تیر خورده و کمی بدنش سوختگی دارد. کریمی نیز تیر
خورده و دستانش سوخته بود. همینطور که با آن دو نفر صحبت میکردم، ناگهان
ناوچه «نادر مهدوی» مورد اصابت یک فروند موشک قرار گرفت. با اینکه قایق
مورد اصابت موشک قرار گرفته بود، اما هنوز تیربارش کار میکرد و به طرف
امریکاییها شلیک میکرد. در فاصله چند لحظه، سه موشک دیگر هم به ناوچه
اصابت کرد که آن را متلاشی کرد. شعله بلندی ناشی از انفجار ناوچه و پیتهای
بنزین ایجاد شد. هنوز از شوک انهدام ناوچه بیرون نیامده بودیم که صدای
فریاد و نالهای از طرف ناوچه بلند شد. دور تا دور ناوچه را حلقه شدید آتش
فرا گرفته بود. مرتب به گوش میرسید.
- کمک... کمک... کمک... .
شاید
پنج، شش بار درخواست کمک کرد. دقت کردم و دیدم صدای بیژن گرد است. شعله
بهاندازهای زیاد بود که کسی نمیتوانست به ناوچه در حال غرق شدن نزدیک
شود. چند لحظه بعد، صدای بیژن قطع شد و دیگر صدایی نیامد.
در این میان، «باقری» را دیدم که شناکنان کمک میطلبید. با فریاد به طرف خودمان هدایتش کردیم. بعد بلند فریاد کشیدم:
- هر کسی صدای مرا میشنود، به طرف بویه حرکت کند!
کریمی گفت:
- من خودم جسد «محمدیها» را دیدم که روی آب شناور بود.
در
این حال نمیدانم جنون به کلهام زده بود یا واقعاً نمیتوانستم به
همراهانم روحیه بدهم، شروع کردم با صدای بلند، نوحه بوشهری خواندن.
- هلیکوپترها هنوز در آسمان مانور میدادند اما دیگر به طرفمان شلیک نمیکردند.
حدود
200 متر با بویه فاصله داشتیم. با شنا همچنان پیش میرفتیم. در خودم احساس
سنگینی عجیبی میکردم. ساعت حدود 20/9 شب بود، طوری شده بود که انگار
وزنه سنگینی به دست و پاهایم بستهاند. تمام بدنم تاول زده بود؛ تاولهایی
درشت و بزرگ که در نور آتش ناوچه کاملاً قابل دیدن بود.
از آن تعداد فقط من، باقری، رسولی و کریمی زنده مانده بودیم و از احوال هم خبر داشتیم. از سرنوشت بقیه اطلاعی نداشتیم.
با
هر سختی و جانکندنی بود، خودم را به بویه رساندم. در راه بارها
هلیکوپترها به طرفمان موشک و گلوله پرتاب کردند، اما به خواست خدا به ما
اصابت نمیکرد. تا هلیکوپترها را میدیدم، نفس میگرفتم و به زیر آب
میرفتم. با این همه سرانجام خودم را به بویه رساندم. پایههای بسته بویه
را که لمس کردم، مثل کسی بود که معشوقش را در آغوش میکشد، بویه را درآغوش
گرفتم. چشمانم چنان سوخته بود که تقریباً جایی را نمیدیدم، اما احساس کردم
دورم چند فروند ناوچه دور میزند. در این وقت، هلیکوپترها تیراندازی را
قطع کردند و فقط از بالا به طرف ما، نورافکن میانداختند تا ناوچهها دید
بهتری داشته باشند.
هر ناوچه فقط یک نفر را سوار کرد؛ یعنی سه
فروند ناوچه، رسولی، باقری و کریمی را سوار کردند. فقط من روی بویه مانده
بودم. ناوچهها، آنها را از سطح آب جمعآوری کرده بودند. دلیلش را
نمیدانستم. سوار کردن آن سه نفر نیز چنین بود که هلیکوپتر، شبنماهایی
را در سطح آب انداخته بود. آنها هم شب نماها را برداشته و تکان داده بودند و
ناوچهها نیز به طرفشان رفته و سوارشان کرده بودند.
نورافکن قوی
روی بویه و من افتاد. «اشهد»ام را خواندم و دستانم را بالا بردم. هر لحظه
انتظار داشتم مرا به تیر ببندند و شهید کنند. در آن لحظه، افکار متناقضی با
سرعت در ذهنم عبور کردند؛ فکر بقیه بچههایی بودم که اثری از آنها نبود؛
فکر همسر و دو فرزندم بودم و با خود فکر میکردم که آنها با شنیدن خبر
شهادتم چه واکنشی نشان خواهند داد، پدر و برادرم چه میکنند؟ فرزندانم
آنقدر کوچک هستند که چیزی نمیدانند اما همسرم حسابی داغدار خواهد شد... .
ناگهان
پشت سرم روشن شد. سرم را برگرداندم. دیدم یک فروند ناوچه ایستاده و
نورافکناش را به طرفم انداخته است. در این وقت، هلیکوپتر دور شد و رفت.
از طریق بلندگو شروع کرد به انگلیسی صحبت کردن که البته من یک کلمهاش را
هم نفهمیدم، اما متوجه شدم که نزدیکتر نمیشوند و از چیزی هراس دارند. زیر
پایم را نگاه کردم. دیدم کائوچوی کارتن «استینگر» که با آن خود را به بویه
رسانده بودم، افتاده است. فهمیدم از همان تکه کائوچو میترسند. همین گونه
که دستانم بالا بود، با پایم یواش آن را داخل آب انداختم. وقتی آب چند متری
آن را از بویه دور کرد، ناوچه آمد نزدیک بویه. دستی به طرفم دراز شد که من
آن را گرفتم.
در اسارت امریکایی هاآنها مرا به داخل
ناوچه بردند و فوراً روی «دک» خواباندند. سطح «دک» آسفالت و زبر بود.
بیدرنگ دست و پاهایم را با طناب بستند. احساس تشنگی زیادی میکردم. هر چه
فریاد زدم «آب... به من آب بدهید... سردم است»، کسی متوجه نشد من چه
میگویم. با اینکه سه چهار نفر سرباز مسلح اطرافم را گرفته بودند، کسی
نزدیک من نمیشد. با خود میگفتم من که چیزی ندارم، پس آنها از چه
میترسند؟
لحظه به لحظه بر سوزش بدنم افزوده میشد. با اینکه بارها
فریاد زدم، کسی نفهمید چه میگویم. انگلیسی که نمیدانستم، اما میدانستم
آب به این زبان میشود «water». پس چندین بار این کلمه را گفتم. سرانجام
لیوان آبی آوردند و در یک متری من گذاشتند و اشاره کردند که بخورم. دستم را
هم باز کردند. تا به طرف لیوان حرکت کردم، با قنداق تفنگ و لگد به جان من
افتادند. با هر سختی بود، به لیوان آب رسیدم و آن را سر کشیدم. نصف لیوان
را به زور خوردم، دوباره دستانم را بستند و مرا به کمر روی زمین انداختند.
زبری و خشنی آسفالت را با پوست سوخته و چروکیده بدنم احساس میکردم.
تاولهای کمر و دستانم شروع به ترکیدن کردند. در این هنگام سوزش وحشتناکی
تمام بدنم را فرا گرفت.
در همین هنگام چشمانم را بستند، سرم را داخل
کیسهای کردند و پایین کیسه را هم بستند. با خودم فکر میکردم حتماً
میخواهند اعدامم کنند. وقتی از جا بلندم کردند و حرکتم دادند، یقین پیدا
کردم که میخواهند مرا برای اعدام ببرند. پس از مدتی به جایی رسیدیم. مرا
از ناوچه خارج کرده و به مکان دیگری بردند. در حالی که دو نفر اطرافم را
گرفته بودند، مرا بردند و روی تختی خواباندند. مرا از کیسه خارج کردند و
چشمانم را هم باز کردند.
وقتی در زیر نور بهاندامم نگاه کردم،
لرزه بر تنم افتاد. صورت، دست، گردن، پا، سینه و شکمم بهاندازهای سوخته
بود که یقین پیدا کردم با این وضعیت محال است زنده بمانم. نظامیها از کنار
تخت دور شدند و چند نفر دکتر و پرستار دورم جمع شدند. کم کم چشمانم سنگین
شد و بیهوش شدم.../ایران