رمان "اندوه مونالیزا" نوشته شاهرخ گیوا در بیست و پنجمین نشست از سلسله جلسات نقد چهارشنبه در سرای محله داوودیه نقد و بررسی شد.

به گزارش  گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، بر اساس گزارش رسیده، سیروس نفیسی مجری جلسه در ابتدای نشست نظرات خود را مطرح کرود و گفت: "کتاب با یک جمله از طالب آملی در ابتدای آن شروع می‌شود: مزه‌ای در جهان نمی‌بینم، دهر گویی دهان بیمار است. فکر می‌کنم این جمله مدخل خوبی است بر کتاب: یک وضعیت غمزده و ملال‌آور از ایران و تهرانی که می‌شناسیم. راوی " بهرام " است که یکی از اعضای خانواده ای است که در عمارت و محله ای قدیمی زندگی می کند. خاطراتی از گذشته از ذهن راوی می گذرد، و درواقع سرنوشت افراد خانواده که یکی یکی از بین می روند و عمارتی که به دلیل احداث پل در حال تخریب است، روایت می شود. راوی که سینما خوانده و ایده آل هایی در سر داشته، انگار موجودی همه چیز باخته است. از طرف دیگر اوضاع سیاسی اجتماعی ایران دهه های اخیر با سرزدن راوی به خاطراتش نقل می شود. او احساس می کند جبری وجود دارد که شرح این ها را باید بنویسد و شاید با نوشتن می خواهد خودش را سبک کند. ازاواسط کار آنچه خود را به رخ می کشاند، دود و مه و سرما، و حضور مرگ آور یک بیماری ناشناخته است که البته تا حدی فضا را غیر رئال می کند. البته یک چرخش نرم داریم از فضای رئال نیمه اول کتاب به حال و هوای سوررئال و فضای نمادینی که گام به گام در پایان شکل می گیرد. کتاب جنبه های مثبت زیادی دارد علاوه بر زبان پرداخته و صیقل خورده اش. نحوه روایت هم سیال ذهن است اما بعضی جاها فکر می کنم پل ها و تداعی های لازمه این نحوه روایت جای پرسشی هایی را باقی می گذارند. درکل شخصیت های داستان ملموس هستند، تنها راوی اصلی است که خوب شناخته نمی شود و انگار تنها یک ناظر بی طرف باقی می ماند. یک نکته مثبت دیگر، نشان دادن ایران، تهران و روابط و فرهنگ همین مردم عادی است. اما آنچه خیلی پررنگ است، فضای یأس و ناامیدی ای است که وجود دارد. شاید این تعبیر را بتوان گسترده تر کرد به مشروطه و دوران ملی شدن صنعت نفت و بعد تر از آن و افرادی که تغییراتی می خواسته اند و حالا با این پرسش شاید مواجه اند که به چه رسیده اند؟
 
سپس امیر رضا مافی به ارائه دیدگاه خود پرداخت و گفت: "داستان دارای دو سطح زبانی است. یکی زبان شاعرانه و دوم یک روایت داستانی که برمبنای دیالوگ‌هاست و پیش‌برنده داستان است. نویسنده اثر یک زبان بی نظیر دارد که نتیجه بازنویسی های زیاد است. متن در درجه صفر نوشتار آغاز می شود که اصطلاحی از رولان بارت است. بارت توضیح می دهد که نوشتار چه تفاوتی با ادبیات دارد. برخورد نویسنده با متن سه صورت است: 1 زبان 2 سبک و 3 نوشتار. زبان آگاهی جمعی را متبادر می کند، سبک آگاهی فردی و تجربه های زیستی را و این دو اموری هستند که براساس آن می نویسیم و نوشتار شکل می گیرد. در فضای کنونی اما همه ما شکل هم می نویسیم اما گیوا تن به ادبیات رایج نداده و کارش تبدیل به نوشتار شده است . از طرف دیگر محتوای اثر مرگ است. و این محتوا با نوشتار اثر همخوان است. مرگ تمام اندیشه گیواست و درواقع تمام سرمایه بشر متفکر است. آن طلبه افغانی در میان کارگرهایی که عمارت را تخریب می کنند، یک پل است که ما را به اندیشه گیوا می رساند. رمان بی مکان و بی زمان است و تهران آن تهران ما نیست. درباره اندیشه گیوا که چرا این‌طور نوشته یا ننوشته، چرایی ندارم ؛ او براساس تجربه های زیستی خودش نوشته و بر پایه اندیشه ای برآمده از یک ذهن فلسفی. نکته دیگر اینکه اگر نگاه ساختارگرایانه داشته باشیم، رمان دارای یک نشانه شناسی بزرگ است؛ مثلاً چرا به‌جای عمارت قرار است پل ساخته شود؟ چرا از آن روباه در جنگ عکس گرفته می شود؟ یا چرا فضای امروزی ما این‌طور تاریک است؟ و اصلا چرا راوی سینما خوانده؟ و آخر اینکه من پریسا عشق دوران کودکی راوی را همان مونالیزا می بینم."
 
رضا فکری دیگر منتقد حاضر در جلسه هم گفت: "به اعتقاد من کتاب را باید دو پاره در نظر گرفت، یکی گذشته، دوم اکنون. گذشته، یک سری اتفاقات تاریخی دارد مثلاً کشف حجاب، که نمود آن را با شکل و بعد سیاسی می بینیم، یا کودتای 28 مرداد. اما در اکنون روایت که خیلی ابسورد تصویر می شود، در آن المان هایی وجود دارد که آخرالزمانی است، مثلاً همه جا مرض هست. تا دوسوم داستان شرایط را عادی می بینیم و هرچه به آخر داستان نزدیک می شویم شرایط از حالت عادی خارج می شود و تبدیل به حالتی آخرالزمانی می شود اما به نظر من این وضعیت آخرالزمانی خیلی خوب جا نمی افتد. از طرف دیگر ترسیم شرایط ابسورد احتیاج دارد که از یک لحن دیگر استفاده شود. معمولاً این قبیل فضاها با طنز تلخ گفته می شوند، اما تا انتها این لحن اندوهبار در اکنون داستان وجود دارد و فکر می کنم این حالت برای خواننده در خوانشش دشواری ایجاد می کند. مطلب دیگر اینکه شخصیت ها از منظر زبان خود را معرفی می کنند و زبان یک ابزار شخصیت پردازی است در این کتاب؛ مثلاً زمان هایی که دایی منوچهر با حالت مستی حرف می زند یا پریسا با زبان کودکانه. موضوع دیگر اینکه من خواننده این توقع را از نویسنده دارم که اقلاً یک روزنه ای چیزی در این فضای اندوه زده وجود داشته باشد. نکته آخر اینکه زمان قبل از انقلاب را می بینیم، اما بعد از انقلاب را نمی بینیم و اصولا موضع راوی را نسبت به آن، که این جای سوال دارد. "
 
طلا نژاد حسن منتقد بعدی بود که در ادامه جلسه نظراتش را اینگونه مطرح کرد: "به نظر من نثر کار، استعاره هایی بکر و تازه و آرامشی که در راوی می بینیم، حلقه ای بر گردن خواننده می اندازد و او را وادار به خواندن می کند. گره زدن زمان اکنون به گذشته هم خیلی خوب از آب درآمده. اما از طرف دیگر ما با یک راوی سروکار داریم که زبان خیلی فاخری دارد، چیزی که درواقع از شأن راوی دور است. یک نگاه فلسفی هم از راوی در ابتدای کار دیده می شود، نگاهی خیام وار. بعد وارد بخشی می شویم که انگار همه چیز سیاه است. پرسش من این است که چرا آن متنی که به راحتی و از نظر ساختار داستانی با آن قدرت است، چرا شکل سورئال پیدا می کند و آیا بهتر نبود رئال پیش می رفت؟"
 
پوریا فلاح از دیگر منتقدان حاضر صحبت های خود را این‌چنین مطرح کرد: "در ابتدا باید بگویم در این رمان هم قصه اصلی داریم و هم خرده داستان. اما آن بخشی که در مورد سوررئال بودن کار گفته شد، من فکر می کنم جزو پلات کار بوده است. داستان، داستان اضمحلال است و در واقع خود شخصیت هم نهایتاً به اضمحلال می رسد و دچار یک جور هذیان گویی می شود. خیلی از رمان های جدی خارجی، مثلاً کارهای بکت هم به همین صورت هستند. اما چیزی که نویسنده در آن ضعف دارد چیزی است که من به آن طنز کار می گویم. نویسنده آن قدر دغدغه زبان داشته و بر روی بخش های دیگر تأکید کرده که نتوانسته لحن طنز لازمه اینجور کارها را ایجاد کند. چون مخاطب جدی هم گاهی احتیاج به نوعی استراحت دارد. این نوع متن ها و این نوع زبان ها حتا برای کسانی که ادبیات جدی را دنبال می کنند، کسالت خودش را دارد. در حوزه شخصیت پردازی هم شاید گله هایی داشته باشم اما زیاد نه. چون نوع کاربه این گونه است و نویسنده را ناگزیر کرده که خودش انگار شخصیتی از شخصیت ها باشد که دچار اضحلال شده."
 
پس از آن عباس باباعلی گفت: "این رمان به سلیقه من خیلی نزدیک بود. به نظرم دایره واژگان و توصیفات خوب بود. مثلاً حتا صدای اشیا هم در داستان شنیده می شود. نکته بعدی که می خواهم بگویم این است که علی‌رغم همه زیبای هایی که کار داشت، از صفحه 100 به بعد راوی اصلی در داستان کنار گذاشته می شود و خاله خانباجی ها با آن دیالوگ های طولانی انگار سررشته رمان را در دست می گیرند، که به کار لطمه زده می شود. اما وقتی دوباره در انتها بهرام یا همان راوی سررشته را به دست می گیرد، داستان اوج می گیرد. انتقاد دیگری که به کار دارم این است که چرا راوی برای اسم کتاب می رود سراغ مونالیزا؟ چرا یک کد ایرانی نمی دهد؟"
 
شهریار عباسی در ادامه جلسه اظهار کرد: "هم در کار قبلی نویسنده "مونالیزای منتشر" و هم در این کتاب، اجرا خیلی خوب از کار درآمده است، ممکن است نقصی در جاهایی دیده شود اما در مجموع کار خوب است. اما نکته ای که می خواهم بگویم درباره مرگ اندیشی است. از ابتدا تا به حال بشر چند نگاه به مرگ داشته است، یکی مقاومت در برابر آن، دوم بی تفاوتی و سوم ترس است. نگاه آقای گیوا سومی یعنی ترس از مرگ است که یک ترس جدید است و درواقع ترس از تحقیر مرگ است که نمی دانم چه اندیشه فلسفی ای پشت آن است. فکر راوی و نویسنده و چیدمان کار می خواهد به تحقیر مرگ برسد."
 
هادی نودهی هم در مورد کتاب گفت: "اندوه مونالیزا رُمانی است تلخ. آن‌چه تلخ است و سیاه، شرایط اجتماعی است.این نوعِ فکر، یکی از سنت‌های اصیل فکری در رُمان‌نویسیِ ایرانی است که " اندوه مونالیز"ا به‌شدت از آن تبعیت می‌کند. این تلخی اگرچه در شکل ظاهری با "طاعونِ" کامو شباهت دارد ولی این انسان، انسانِ به چالش‌کشیده‌شده تفکر مدرن نیست. انسانی است که تلخیِ ناشی از گذار از یک مرحله‌ سختِ تاریخی را دارد تجربه می‌کند . قهرمان این رُمان بی‌شک خانه است. داستان با خراب شدن این خانه به‌صورت اتاق به اتاق رو به انتها می‌رود تا در آخر تنها یک اتاق متروکه پر از زباله از آن برجا می‌ماند. از طرفی پل ساخته شده هم که باید جای خانه را بگیرد نیمه‌کاره است. به عبارتی نه آن خاطرات کاملا از بین رفته و نه زمان حال و فعلی کامل شده است. این‌جاست که لایه‌ دوم متن نمایان می‌شود. آیا چیزی تغییر کرده است؟ آیا تمامی این اتفاقات بیهوده نیست؟ لایه‌ دوم معناییِ متن، معنایی نمادین و اعتراضی می‌یابد.
 
نکته دیگر اینکه در پس یک بازی زمانیِ طولانی حدود هشتاد سال، کنار هم گذاشتن پازل‌های زمانی، گاهی جفت و جور نمی‌شود. مثلا راوی به احتمال زیاد متولد 1320 است اما عشق سینما بودن راوی و یادش از فیلم‌های پاراجانف که یک جور مُد سینمایی ایران در اواسط دهه 60 بود برای آدمی که متولد 1320 است جور درنمی‌آید."
 
ابراهیم مهدی‌زاده از دیگر منتقدان حاضر در نشست گفت: " در این متن فضاسازی خوبی شده است، مخصوصاً فضای دهه قبل و بعد از شهریور 20 و اوضاع و شرایط جنگ دهه 60. محله میرعماد که ساخته ذهن نویسنده است، و آن عمارت قدیمی هم واقعا ساخته شده اند. اما چیزی که به نظر من ساخته نشده این است که این تخیل رو به زوال از معیار متفاوت و ساخت آشنا عبور نمی کند و در هستی‌شناسی خود به تولید اندیشه و سبک نمی انجامد. نویسنده در جست‌وجوی فرم و سبک تازه یا درحقیقت راوی داستان " بهرام " در جست‌وجوی کشف خویش نیست. متن امکانات جدیدی را پیشنهاد نمی کند؛ هرچند خواننده را درگیر می کند و بی انصافی است اگر این مطلب گفته نشود. اگرآن عمارت سنتی با سبک معماری مدرنی مثلا شهرک اکباتان به عنوان محل سکونت جدید اینها، پیوند می خورد شاید در تقابل این دو سبک معماری و ضرورت استفاده از سنت، که معماری پسامدرن پیشنهاد می کند، کار به کمال می رسید."
 
پریا نفیسی از دیگر منتقدان حاضر در جلسه هم گفت: " نکته ای که باید بگویم برداشتی است که من از پایان داستان داشتم و تا حدی متفاوت از دیگران بود. در پایان رمان وقتی جنازه نکیسا که پسر محمود است مشایعت می شود، راوی جایی می ایستد. محمود کسی است که روزنامه نگار و مبارز سیاسی بوده، در دوره های مختلف، چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن و به همین خاطر به زندان هم رفته، و از طرفی می دانیم که این داستان، داستانی است برپایه نماد و استعاره؛ پس نکیسا به نوعی ثمره این زندگی است و وقتی در بین راه راوی ادامه نمی دهد و برروی یک سکوی سیمانی می نشیند تا نفسی تازه کند، انگار او نمی خواهد در دفن این جنازه شرکت کند و این‌جاست که آن فضای سیاه به نظرم تبدیل به یک روزنه امید می شود. نکته دیگر این که به نظر من متن دوپاره نیست، از همان ابتدا این سردی، یأس و این فضای سیاه وجود دارد، چه در رفتار چه در گفتار راوی و در همه اجزای داستان."
 
در پایان نشست شاهرخ گیوا نویسنده اثر در پاسخ به این پرسش که چرا راوی منفعل است و هیچ کنش یا حرکت تأثیرگذاری از او نمی بینیم، گفت: "استراتژی من این بود که نمی خواستم قضاوتی از طرف خودم یا راوی در کار باشد. می خواستم قضاوت از طرف خود خواننده صورت بگیرد. و باید اضافه کنم کمتر با منتقدی روبه‌رو بوده ام که تحلیل دقیقی ارائه کند، اما امروز با صحبت های حضار و بخصوص آقای مافی که در تحلیل هایش انگار مرا کشف کرد، به نکات تازه‌ای رسیدم، چیزی که برای من راهگشا و لذت بخش بود."
 
در این نشست ادبی نویسندگان و منتقدان دیگری چون مردعلی مرادی، مسعود پهلوان‌بخش و مجتبی انصافی نیز حضور داشتند که در مواردی به بیان دیدگاه های خود پرداختند. /انتهای پیام

منبع : ایسنا
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.