به گزارش
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، مالک یک کسبوکار بودن، در یکسال و نیم اول آن حتی طبق گفته کتابها هم دردسرهای بزرگی به همراه دارد و اگر به جای مالک، موسس کسبوکار هم باشید، این دردسرها بیشتر میشود.
اینکه آگاهی از مشکلات من شاید بتواند به بقیه کمک کند که همان مسیر را راحتتر طی کنند، کمی عجیب به نظر میآید.
مسیری که من طی کردم تا کسبوکارم از دفتری در آشپزخانه منزلم به دفتری حقیقی با تیمی 20 نفره ارتقا یابد، آموختههای زیادی برای من به همراه داشته است.
امیدوارم درسهای آموخته من، بتواند به فرد دیگری هم که میخواهد همین مسیر را طی کند، کمک کند.
با این مقدمه، دراینجا شش مورد از شش هزار موردی را که آرزو میکردم هنگام آغاز کسبوکارم از آن مطلع بودم، شرح میدهم:
پیش از آغاز کسبوکار، من در کتابفروشیهای متعددی به دنبال کتابهای مناسب بودم تا خلأ موجود در دانش و تجربهام برای این شروع تازه را پر کنم. کتابهای زیادی را ورق زدم و دهها کتاب را خریدم. نکات زیادی را خواندم و به اسرار زیادی اشراف یافتم؛ ولی هیچیک از آنها در عمل به کارم نیامد.
به دنبال قوانین طلایی نباشید، سعی کنید وارد گود شوید و با جسارت به پیش بروید.
هروقت به مشکلی برخوردید، بهتر است به جای رجوع به کتابها، به افراد مراجعه کنید. افرادی که همان مسیر را پیش از شما رفتهاند یا مشاورانی که سالهاست درگیر این حرفهاند.
همیشه روی افراد با استعداد سرمایهگذاری کنید. اگر بخواهم تردیدهایم طی یکسال گذشته را ارزیابی کنم، مطمئنا مواردی را اشتباه مینامم که برای سرمایهگذاری روی افراد با استعداد در شرایطی که از نظر مالی وضعیت خوبی را تجربه نمیکردم، تردید داشتم. هرچند در آخر دریافتم شرایط نامساعد مالی، همیشگی است.
باید پیشبینی را کنار گذاشت؛ من همیشه از کسانی نتیجه گرفتم که درابتدا انتظاری از آنان نداشتم. اینکه بتوانی فردی را که وارد مجموعه میشود و تغییرات قابل توجهی ایجاد میکند، از ابتدا بشناسی، تقریبا غیرممکن است.
ارتقا یافتن به کمک حذف کردن. هیچوقت کسی را که با تیمتان اختلاف فرهنگی دارد وارد تیم نکنید. او تیم را به پایین میکشد. من مدت طولانی را به چنین شخصی فرصت دادم ولی بلافاصله پس از حذف او، امتیازهای زیادی به دست آوردم. نتیجه به دست آمده، فقط یک ارتقای فرهنگی نبود، بلکه کارمان هم با یک دست شدن تیم، بهبود یافت و این موضوع با ارزیابیهای انجام شده در اولین روزهای پس از این تغییر اثبات شد. این درس سختی بود ولی خوشحالم که زود به دست آمد.
از بیتوجهی بانکها ممنونم. در یک ماه اول به بیش از 10 بانک برای دریافت وام مراجعه کردم ولی متوجه شدم که بانکها علاقه چندانی به شرکتهای خدماترسان ندارند، مخصوصا به شرکتهای نوپا با صورتحسابهای کمتر از میلیون دلار. هنوز به هم کوبیدن درها در پیش رویم را به خوبی به یاد میآورم. به دست نیاوردن آن پول و تسهیلات مالی بعدها برای من تبدیل به یک موهبت شد؛ چراکه از روز اول مجبور شدم برخلاف عادت همیشگی، رویههای مالی محافظهکارانهای در پیش بگیرم. شاید یک وام خوب در روزهای اول بسیار دلپذیر بود، ولی بعدها متوجه شدم که نیازی به آن نداشتم.
بهترین استراتژی برای یک کسبوکار جدید چیست؟ بیشک «کسبوکار» همین و بس. کار خوب کردن بهترین استراتژی یک کسبوکار تازه است. همیشه بر این باور بودم که جذب مشتری کار سختی است. بعدها دریافتم که این باور اشتباه بوده و آنچه دشوار است، هر روز عالی بودن است؛ اینکه سطح کیفی کسبوکارتان آنقدر بالا باشد که خود موتور محرک حرفهتان باشد، مشتریان را راضی نگه دارد و به همکارانتان انرژی و انگیزه لازم برای انجام کار به بهترین نحو ممکن را بدهد.
به دنبال بازخورد باشید. برای این کار اصرار کنید. سیاست درهای باز به معنی این نیست که درها را باز بگذارید و مردم خودشان به اتاقتان خواهند آمد. کارآیی اینکه از مردم بخواهید نظراتشان را با شما به اشتراک بگذارند، بسیار بیشتر از حدی است که تصور میکردم. پروبال دادن به همکارانتان برای اظهارنظر نیز، همواره ایدههای جالبی را برایتان به ارمغان میآورد.
آخرین نکتهای که پیش از پایان کلام درنظر دارم، مهمترین درسی است که آموختم: گاهی از اوقات بهترین کار این است که کار را تعطیل کنید، یا از شتاب آن بکاهید و بدون فکر به آینده، به گوشهای آرام رفته و نوشیدنی خنکی بنوشید، همان کاری که اکنون قصدش را دارم.