امروز سالگرد یکی از بزرگ‌ترین جنبش‌های مردمی در آمریکا به نام "جنبش تسخیر" است که به دست دولت سرکوب شد. نیروهای امنیتی آمریکا برای سرکوب جنبش‌های مردمی اقدام به دستگیری، شکنجه و ترور رهبران آنها می‌کنند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،آمریکا همواره به "سرزمین فرصت‌ها" مشهور بوده است، سرزمینی که در آن برای هر کسی و از هر نژادی که به این کشور برود، فرصت پیشرفت و تحقق رؤیاهای بزرگ فراهم است. با این حال، یک نکته بسیار مهم این است که این رؤیاها باید در راستای اهداف دولت آمریکا باشد تا محقق شود، در غیر این صورت، به سرنوشتی دچار می‌شوید که انتهایش سرکوب و مرگ و شکنجه است. جنبش‌های مردمی در آمریکا اغلب در اعتراض به محقق نشدن همین وعده‌های رفاه و خوشبختی و آزادی شکل می‌گیرد. یکی از آخرین مواردی که در رسانه‌ها به طور گسترده بازتاب پیدا کرد، اعتراضات سیاه‌پوست‌ها در ایالت میسوری به کشته شدن یک نوجوان 18 ساله به دست افسر سفیدپوست پلیس آمریکا بود.

امروز 18 سپتامبر و سالگرد یکی از بزرگ‌ترین جنبش‌های مردمی در آمریکاست که "جنبش تسخیر" نام گرفت. این جنبش هم علی‌رغم تمام توجهی که به خود جلب کرد و با آن‌که توانست ده‌ها هزار نفر را در شهرهای سراسر آمریکا به خیابان‌ها بکشد و حتی تا چندین روز در خیابان‌ها نگه‌دارد، در نهایت به دست دولت آمریکا سرکوب شد. یکی از روش‌هایی که نیروهای امنیتی آمریکا برای سرکوب جنبش‌های مردمی از آن استفاده می‌کند، دستگیری، شکنجه و ترور رهبران این جنبش‌هاست. البته این نهادهای امنیتی پا را از این هم فراتر گذاشته‌اند و اقدام به شناسایی رهبران بالقوه مردمی کرده و آن‌ها را یا ترور می‌کنند و یا به مسیرهای خلاف می‌کشند. یکی از این رهبران جوان، "مالکوم شباز" نوه مالکوم ایکس بود که با صحنه‌سازی مأموران اف‌بی‌آی در مکزیک شهید شد.

"کلارنس ریمز" یکی از رهبران مسلمان و سیاه‌پوست در آمریکاست که پس از اسلام آوردن، نام خود را به "عبدالعلیم موسی" تغییر داد. وی در حال حاضر امام جماعت "مسجد الاسلام" در واشنگتن است و اخیراً توسط دولت آمریکا دستگیر و شکنجه شده است.

خبرنگار بین‌الملل مشرق در سالروز جنبش مردمی تسخیر وال‌استریت، با این رهبر بزرگ مسلمانان در آمریکا مصاحبه‌ای کرد که در آن به زوایای مهم جنبش‌های مردمی و روش‌های سرکوب آنها اشاره شده است که در ادامه می‌خوانید:


لطفاً توضیح بدهید که چگونه مسلمان شدید و اکنون به چه فعالیت‌هایی مشغول هستید.

من در شهر اوکلند ایالت کالیفرنیا بزرگ شدم و این شهر مرکز گروه سازمان انقلابی و حامی حقوق سیاه‌پوستان "حزب پلنگ سیاه" بود. در سال 1963 آموزه‌های جنبش "امت اسلام" را پذیرفتم. البته این آموزه‌ها اسلام واقعی نبود، اما ما در آن زمان تفاوت بین این دو را نمی‌دانستیم. بنابراین این یک شیوه مذهبی زندگی بود که بر هوشیاری و اتحاد سیاه‌پوستان هم تأکید داشت و به ارتقای اقتصادی، اجتماعی و معنوی جامعه سیاه‌پوست‌ها کمک می‌کرد.

بعدها من یک سازمان مجرمانه را تأسیس کردم و وارد قاچاق مواد مخدر شدم و حتی ما به مرکز جرائم در منطقه خودمان تبدیل شدیم. همین‌طور که پیش رفتیم، یکی از حرفه‌ای‌ترین سازمان‌های مجرمانه را سامان‌دهی کردیم. با گذشت زمان، فهمیدم که با این کارها برای جامعه‌ام نه تنها مفید نیستم، بلکه به این جامعه ضربه می‌زنم. تصمیم گرفتم خودم را اصلاح کنم. در سال 1970 دولت من را به دام انداخت و من را تبعید کردند.

در سال 1971 من با گروه‌های درون کشور الجزایر شروع به همکاری کردم، اما بسیاری از دوستانم در آمریکا و در حزب پلنگ سیاه بودند. این حزب دفتری هم در الجزایر داشت. بنابراین من به این دفتر رفتم و به آن‌ها پیوستم. همچنین به این گروه که آن‌ها هم تبعید شده بودند کمک مالی کردم. بعدها به شرق آفریقا رفتم، به تانزانیا رفتم. تانزانیا یک کشور بسیار پیشرو است. می‌توانید آن را مرکز جنبش‌های آزادی‌بخش در آفریقا بنامید.

در سال 1972 به آمریکای جنوبی مهاجرت کردم. دلیل مهاجرت من این بود که چون قبلاً در فعالیت‌های مجرمانه دست داشتم، می‌دانستم که همه جنبش‌های آزادی‌بخش به ویژه جنبش‌های سیاه‌پوست‌ها نیاز به پول دارند. من هم راه پول درآوردن را بلد بودم، اگرچه از راه‌های خلاف. بنابراین طی چند سال، اولین و تنها باند سیاه‌پوست قاچاق کوکائین را تشکیل دادم.

بعد از چند سال، یک بار دیگر به خودم آمدم و دیدم برای کمک به برخی گروه‌های آزادی‌بخش، دارم آدم‌کشی می‌کنم. بنابراین فروش مواد مخدر را متوقف کردم و نهایتاً به زندان فدرال آمریکا رفتم. با این حال، به عنوان یک مسلمان از زندان خارج شدم و این بار پیرو اسلام واقعی بودم، نه اسلام آغشته به رنگ و لعاب‌های نژادی.

در سال 1963 که در زندان دولتی آمریکا بودم، آموزه‌های سیاه‌پوست و ملی‌گرا را آموختم که "امت اسلام" نامیده می‌شد. اما بعد از گذشت ده سال که تبعید شدم و در کشورهای آفریقایی و جنوب آمریکایی درباره استعمار و استعمار نوین و جنبش‌های آزادی‌بخش اطلاعات کسب کردم، وقتی در سال 1973 به آمریکا بازگشتم و سال 1977 که به خانه‌ام برگشتم، در این 4 سال اسلام واقعی را پذیرفته بودم.

یک مسجد در اوکلند افتتاح کردیم که اوکلند به شهر "برکلی" نزدیک بود. همان‌طور که می‌دانید برکلی تعداد زیادی مسلمان داشت، حتی مصطفی چمران هم زمانی که در آمریکا بود، در برکلی بود. من با این افراد سال‌ها پیش ارتباط داشتم، کمی پیش از انقلاب اسلامی در ایران. حتی سال 1980 یعنی یک سال بعد از انقلاب اسلامی، به شدت به قوانین و مقررات اسلامی پایبند بودم. این بار پیرو اسلام فرهنگی نبودم، بلکه اسلام مذهبی بود. بنابراین مسجدی در اوکلند افتتاح کردیم و من امام آن شدم. بسیاری از مسلمانان برجسته از برکلی هم آمدند و به افتتاح این مسجد کمک کردند و اکنون هم در این مسجد رفت و آمد دارند.

وقتی امام خمینی رحلت کرد، بسیاری از این افراد دیگر در آمریکا نبودند و ایرانی‌هایی که به این مسجد می‌آمدند به کشور خود برگشته بودند، اما ما طی 35 سال گذشته همچنان در خط امام حرکت کرده‌ایم. همیشه به اصول ولایت فقیه و جمهوری اسلامی و سیاست‌های آن پایبند بوده‌ایم.

شما بعد از انقلاب اسلامی، بارها به عنوان نماینده مسلمانان آمریکا به ایران سفر کرده‌اید. درباره آشنایی خود با ایران برایمان توضیح بدهید.

من پیش از انقلاب اسلامی هم با ایران و امام خمینی آشنا بودم. در برکلی مکانی وجود داشت که به آن "خانه ایران" می‌گفتند. این خانه مثل خانه‌های دانشجویی دیگر در آمریکا بود، اما همه ایرانی‌ها را می‌پذیرفت. یکی مرکز فرهنگی ایرانی بود. من با این مرکز آشنا بودم، اما تا بعد از انقلاب اسلامی به ایران سفر نکردم. با این حال، هم انقلاب اسلامی را می‌شناختم و هم از آن حمایت می‌کردم. به خصوص بعد از انقلاب اسلامی من در آن زمینه بسیار فعال بودم.

جمهوری اسلامی از مسجد ما در اوکلند به عنوان یک مرکز مهم استفاده می‌کرد. ما بودیم که تظاهرات روز قدس را در سراسر آمریکا مدیریت می‌کردیم. در سواحل غربی آمریکا این تظاهرات را در نیویورک و واشنگتن، و در سواحل شرقی هم آن را در لس‌آنجلس یا سان‌فرانسیسکو برگزار می‌کردیم.


درباره فعالیت‌های کنونی خود برایمان توضیح بدهید. شما هم امام مسجدالاسلام هستید و هم مؤسس گروه "السابقون." لطفاً درباره این گروه توضیح دهید.

السابقون به معنای "پیشروها" در اسلام است. افرادی که از ابتدا به اسلام گرویدند، به دنبال منافع مالی و مادی نبودند. اگر قرآن را هم ببینید، تا قبل از مهاجرت به مدینه خبری و صحبتی از منافع نیست. هر کس که در مکه اسلام می‌آورد، تنها چیزی که نصیبش می‌شد، جنگ و جهاد و سختی بود. بنابراین السابقون به معنای افرادی است که در اسلام پیشرو هستند و در سراسر دنیا در این راه استقامت می‌کنند. این افراد کارهایی را می‌کنند که باید انجام شود و گاهی این کارها را زمانی انجام می‌دهند که هنوز بقیه حتی تشخیص نداده‌اند که چه کاری باید بکنند.

ما تشخیص دادیم که یک گروه یا سازمان پیشرو باید در آمریکا تشکیل شود و این سازمان همان السابقون است. منظورم از "ما" خودم و افراد دیگری است که در این سازمان فعالیت می‌کنند و اغلب سیاه‌پوست هستند. دو مرکز اصلی فعالیت ما الآن واشنگتن و اوکلند هستند. ما آخرین گروه اسلامی هستیم که هنوز هم سرپا هستیم. همه جنبش‌های دیگر در اثر فشارهای شدید دولت آمریکا، تضعیف یا تجزیه یا خنثی شده‌اند. بنابراین ما در حال حاضر هدف اصلی فشارها و فعالیت‌های دولت هستیم و طی ده سال اخیر هدف جنبش‌های صهیونیست در آمریکا از جمله آیپک بوده‌ایم. ما مهم‌ترین گروهی هستیم که صهیونیست‌ها درباره آن صحبت می‌کنند، می‌نویسند و فعالیت دارند.

با این وجود، فعالیت‌های آن‌ها علیه ما نتیجه‌ای دربرنداشته است. می‌خواستند ما را منزوی کنند، اما با همه فعالیت‌هایی که علیه ما کردند، اتفاقاً ما را مشهور کردند. مثل همان که در قرآن هم آمده است: "مکروا و مکرالله، ولله خیرالماکرین." برنامه آن‌ها هم دقیق نتیجه عکس داد. البته این تلاش‌ها متوقف نشده است بلکه اکنون از چند بعد دیگر دنبال می‌شود. اولاً این‌که جنبش ما را آرام کنند، مثل عربستان سعودی که دعا می‌کنند و نماز می‌خوانند، هیچ کار مفیدی برای اسلام انجام نمی‌دهند. این روش هم تاکنون شکست خورده است. آخرین راهی که امتحان کرده‌اند، این است که عرب‌های صهیونیست تلاش کردند مسجد ما در اوکلند را تسخیر کنند. این افراد را ما آفریقایی-صهیونیست می‌گوییم. این‌ها در واقع صهیونیست هستند، اما اگر به آن‌ها نگاه کنید فکر می‌کنید آفریقایی-آمریکایی هستند. اما با کمی دقت می‌فهمید که سیاست‌های آن‌ها در حمایت از صهیونیسم است.

یکی از کارهایی که کردند این بود که نوه من را ترور کردند. هیچ تحقیق و بررسی خاصی هم در این‌باره انجام نشد. می‌خواستند من را بترسانند. صهیونیست‌ها امام جمیل الامین را هم ساکت کرده بودند. جمیل الامین یکی از مشهورترین رهبران مسلمان در آمریکا بود که توسط دولت در سال 2000 دستگیر شد و به زندان افتاد. او رهبر گروهی به نام "الامه" بود. امام "لقمان" هم یکی از افرادی بود که با امام جمیل الامین همکاری داشت. او هم سال 2009 توسط اف‌بی‌آی ترور شد. 21 گلوله به وی شلیک کردند! من هم اگر دهانم را نبندم و با آن‌ها همکاری نکردم، یا به زندان می‌افتم و یا ترورم می‌کنند.

اما همه این کارهایی که انجام می‌دهند، هیچ‌کدام مانع نیستند، بلکه فرصت هستند. ما از این فرصت‌ها و از این تهدیدها برای استوارتر کردن اراده و هدف خودمان استفاده می‌کنیم. بنابراین حمله دشمن به شما، شما را تضعیف نمی‌کند، بلکه تقویت می‌کند. بگذارید یک مثال برای شما بزنم. از زمان انقلاب اسلامی، ایران هدف حملات صهیونیست‌ها، آمریکایی‌ها و کشورهای طرفدار غرب بوده است. صدام حسین به این کشور حمله کرد، صدامی که تحت حمایت عربستان سعودی و کویت و اردن و مصر بود. اما ببینید نتیجه چه شده است. طی این سی و چند سال، ایران تحت این همه تحریم‌ها و بایکوت‌ها بوده است، اما اگر به منطقه نگاه کنید، مستقل‌ترین کشور و موفق‌ترین کشور کدام کشور است؟ ایران است که از افغانستان و پاکستان و البته عراق باثابت‌تر است.

اکنون هم شاهد همکاری برخی کشورهای عربی منطقه با آمریکا هستیم، از عربستان سعودی گرفته تا قطر و کشورهای دیگر که گروه‌های تکفیری را ساخته‌اند تا با کدام کشور مقابله کنند؟ با ایران. اما ایران باثبات‌ترین کشور منطقه است، علی‌رغم آن‌چه ما به آن می‌گوییم "فتنه." برای ما هم همین اتفاق افتاد. هرچه فتنه کردند، باعث شد ما مصمم‌تر بشویم و سازمان‌دهی خود را بهتر کنیم.

شما اخیراً بازداشت و شکنجه شده‌اید. درباره علت و چگونگی این اتفاق برایمان بگویید.

چند روز پیش آمدند و در مسجد ما را زدند. یکی از افرادی که در گروه ما بود و معلوم شد مأمور دولت بوده است جلوتر از مأمورین پلیس آمد. از پشت در با من صحبت کرد و من صدایش را شناختم. گفت: در را باز کنید. من به او گفتم: امروز نمی‌توانم با شما صحبت کنم، بگذارید برای فردا و یا یک روز دیگر. مرتبه بعدی خود نیروهای پلیس آمدند و گفتند: در را باز کن و دست‌هایت را جلویت بگیر و بیرون بیا. پرسیدم: آیا شما مجوز دارید؟ دلیلی دارید که آمده‌اید این‌جا؟ اما جوابی ندادند و گفتند بیرون بیایم. من هم چراغ‌ها را روشن کردم و بیرون آمدم. من را گذاشتند در ماشین پلیس و گفتند تو حق نداری این‌جا باشی. صاحب این ملک می‌خواهد تو را از این‌جا بیرون کند.


به آن‌ها گفتم: من خودم مالک این مکان هستم. نام خود من درون سند این ملک قید شده است. ما در سال 1981 این مسجد را خریدیم و در سند هم قید شده که مسجدالاسلام یک نهاد غیرانتفاعی است. چگونه ممکن است حضور من در جایی غیرقانونی باشد که مالکش خود من هستم. با این حال من را به زندان بردند و از آن‌جا به یک زندان دیگر و من را شکنجه دادند. تکنیک‌های جدیدی برای شکنجه دارند که ردی هم روی بدن نمی‌گذارد. در حالی که دست‌هایم را پشت سرم به هم بسته بودند، من را با صورت روی زمین می انداختند و دست‌هایم را بالا می‌کشیدند که بسیار دردناک بود. همچنین قسمت‌های مختلفی از بدن من را می‌پیچاندند.

من را روی یک زمین بتنی می‌خواباندند. پاها و دست‌هایم را بالا می‌بردند که به این ترتیب تمام وزنم روی سینه و سرم بود. بعد یک نفر از ناحیه کمر، بدن من را روی زمین بتنی فشار می‌داد. در عین حال اعضای بدن من را هم می‌پیچاندند. به خاطر فشاری که به سینه‌ام می‌آمد نفس کشیدن برایم سخت شده بود، تقریباً غیرممکن شده بود. تکنیک‌های مختلفی دارند که می‌توانند بدون آن‌که به شما شلیک کنند یا نشانی روی بدنتان بگذارند شما را بکشند.

علاوه بر این‌ها، همه پول‌های من را هم دزدیدند. دلایلی هم که برای زندانی کردن من آوردند، کاملاً ساختگی بود و هیچ دلیلی نداشتند که من را به زندان بیندازند. این کارها را با هماهنگی صهیونیست‌ها کردند. بسیاری از سیاه‌پوست‌های دیگر را هم در بازداشت کشته‌اند. من خیلی خوشحال هستم که توانستم از این تکنیک‌ها جان سالم به در ببرم.

اتفاق مشابهی هم برای نوه مالکوم ایکس افتاد. فکر می‌کنید اگر شما هم به مبارزات خود ادامه بدهید، شما را هم می‌کشند؟

من بدون شک به مبارزات خودم ادامه خواهم داد و هیچ یک از کارهایی که با من می‌کنند، من را ناامید نخواهد کرد. همه قهرمانان با همین موارد مواجه بوده‌اند. امام خمینی، فرزندش مصطفی را از دست داد. شهدا در ایران و همه جای دنیا همین‌طور بوده‌اند. مردم در همه جای دنیا زیر بمباران هستند و هر روز کشته می‌دهند. تکفیری‌ها در عراق این همه آدم می‌کشند. در افغانستان و پاکستان این همه آدم کشته می‌شود. اکنون هم دوباره به سوریه سرازیر شده‌اند. حتی در قلب آمریکا هم این کشتارها وجود دارد. دولت آمریکا خیلی‌ها را می‌کشد، چه مارتین لوتر کینگ باشد، چه مالکوم ایکس. "مالکوم شباز" نوه مالکوم ایکس هم از دوستان من بود. ما مرتباً با هم ارتباط داشتیم، در برخی از برنامه‌های ما شرکت کرده بود. خیلی خوب همدیگر را می‌شناختیم. ماجرای قتل او هم بسیار بسیار مشکوک بود.

آن‌چه درباره خودم باید بگویم این است که من الآن 69 سال دارم و سال دیگر 70 ساله می‌شوم. اگر این هفتاد سال را زنده مانده‌ام دلیلش این است که خداوند می‌خواهد من وظیفه خاص خودم را ایفا کنم. از این پس هم نه تنها کارم کم‌تر نمی‌شود، بلکه مبارزاتم علیه صهیونیسم را بیش‌تر خواهم کرد. به نفعشان است بروند با کس دیگری مقابله کند، چون ما با این مبارزات قوی‌تر و مصمم‌تر می‌شویم. به ایران نگاه کنید. هر روز شما را تهدید می‌کنند که همه گزینه‌ها روی میز است و اگر همکاری نکنید شما را بمباران می‌کنیم و غیره. صهیونیست‌ها هر روز ایران را تهدید می‌کنند. نتانیاهو به سازمان ملل می‌رود و عکسی احمقانه از یک بمب را نشانشان می‌دهد. ده سال پیش می‌گفتند ایران تا دو سال دیگر بمب هسته‌ای خواهد ساخت. پس این بمب کجاست؟ هفت، هشت سال پیش گفتند ایران تا شش ماه دیگر بمب هسته‌ای می‌سازد. پس این بمب هسته‌ای چه شد؟ چندین دانشمند هسته‌ای ایران را ترور کردند. افرادی که پدر یک خانواده بودند، بچه کوچک داشتند، شهروندان خوبی بودند که به هیچ‌کس آزاری نمی‌رساندند.

می‌روند افرادی را در کمپ اشرف در عراق آموزش می‌دهند و به آن‌ها تجهیزات لازم را می‌دهند تا در ایران عملیات ترور بکنند. می‌دانید چرا این بمب‌گذاری‌ها و ترورها موفق بوده است؟ به تروریست‌ها بمب‌های مخصوصی داده‌اند که به آن‌ها بمب‌های دریایی می‌گویند. این بمب‌ها مخصوص منفجر و غرق کردن قایق هستند، به همین دلیل به طرف خارج منفجر نمی‌شوند، بلکه حجم انفجار آن‌ها به سمت داخل خودرو است. آمریکایی‌ها هستند که این بمب‌های مخصوص و آموزش‌های ویژه را می‌دهند. سازمان ملل در این‌باره هیچ چیزی نمی‌گویند. می‌گویند عیبی ندارد، چون ایران است.

یکی از مشکلات مسلمانان و سیاه‌پوست‌ها در آمریکا، عدم برخورداری از رهبری قدرتمند است. مالکوم شباز پیش از مرگش از ایران خواسته بود تا به این کشور بیاید. آیا شما هم احساس خطر جانی می‌کنید و تا کنون چنین درخواستی را مطرح کرده‌اید؟

من هم درخواست کرده‌ام تا برای گفتگو با مقامات ایرانی به این کشور سفر کنم، اما نه به خاطر حفظ جانم. مبارزه من این‌جا در آمریکاست. مأموریت من در آمریکاست. ما اکنون در حال انجام مهم‌ترین مأموریت زندگی‌مان هستیم. عربستان سعودی از یک طرف و صهیونیست‌ها از طرف دیگر، جنبش‌های اسلامی در آمریکایی شمالی را آرام کرده و یا از بین برده‌اند. اما ما تلاش می‌کنیم تا این جنبش‌های واقعاً اسلامی را دوباره احیا کنیم


بسیاری از جنبش‌های مردمی در آمریکا را نهادهای اطلاعاتی مثل اف‌بی‌آی و غیره با ترور رهبرانشان سرکوب و یا دست‌کم خنثی می‌کنند. اما ما از جانمان نگران نیستیم. از آمریکا نمی‌ترسیم. هر روز از این مبارزه‌ای که می‌کنیم، دلگرم‌تر می‌شویم. این‌که من می‌خواهم به ایران بیایم به این خاطر است که بتوانم مردم آمریکا را با آن‌چه درون ایران می‌گذرد بیش‌تر آشنا کنم. اما وظیفه من این‌جا در آمریکاست.

سؤال آخرم شاید کمی متفاوت با سؤالات قبلی باشد. وقتی احساس می‌کنید واقعاً تحت فشار هستید و هیچ راهی جلوی پایتان نیست، بعد از خداوند، دومین کسی که به او متوسل می‌شوید کیست؟

من در خانه‌ام تصویری از مالکوم ایکس را دارم، به عنوان یکی از الگوهای خودم. عکسی هم از خودم دارم، در زمان جاهلیتم! با لباس‌های گران‌قیمت و آن همه پول و غیره. تصویر دیگری هم به عنوان الگوی خودم دارم: تصویری از امام خمینی. ما هم می‌خواهیم کاری شبیه به آن چیزی را انجام بدهیم که امام خمینی در ایران کرد. می‌دانم که نمی‌توانم شبیه امام بشوم، اما تلاشم را می‌کنم. وقتی او تبعید شد، تلاش کرد به کویت برود، اما آن‌جا قبول نکردند. به جایش امام را به نجف فرستاندند، دقیقاً جایی که نباید او را می‌فرستادند. امام دقیقاً جایی بود که لازم بود باشد. می‌توانست با ایرانی‌ها دیدار کند، می‌توانست درباره ولایت فقیه به آن‌ها آموزش دهد.

اگر می‌خواهید درباره یک نفر قضاوت کنید، باید به این گفته آلفونس "دو لامارتین" نویسنده و سیاست‌مدار بزرگ فرانسوی دقت کنید که می‌گوید: "اگر بزرگ بودن هدف، کوچک بودن وسیله، و نتیجه شگفت‌انگیز، معیار نبوغ انسان باشد، چه کسی جرأت دارد مردان بزرگ تاریخ را با محمد (ص) مقایسه کند؟" بزرگ بودن هدف یعنی استقرار یک دولت اسلامی در یکی از فاسدترین و غرب‌زده‌ترین کشورهای آن زمان و تحت حکومت دیکتاتوری به نام شاه. کوچک بودن وسیله یعنی بدون هیچ ارتشی، هیچ نیروی نظامی. و نتیجه شگفت‌انگیز یعنی تأسیس جمهوری اسلامی و جنگ 8 ساله با عراق بدون آن‌که هیچ‌کس کمکی به شما بکند و به عکس مردم همه منطقه علیه شما با هم همکار شوند، البته به جز سوریه.

یکی از ابعاد شخصیت عالی امام این بود که او هیچ‌گاه مغرور نشد، علی‌رغم آن همه قدرت و اختیار، هیچ‌گاه مغرور نشد. و ببینید نتیجه تلاش‌های وی چه شده است. با این همه فتنه، در انتخابات 88 و غیره، همه فکر می‌کردند ایران از هم خواهد پاشید. غرب چه‌قدر از دست ایران عصبانی بود. اما وقتی رهبر آمد و آن خطبه روز جمعه را خواند، دیدید که مردم از سراسر تهران جمع شدند و با هم متحد شدند. رهبر گفت من به امام مهدی رو می‌آورم و فقط همین بدن مجروح را دارم. همه ما 6 تیر را به خاطر داریم که ترور رهبر موفقیت‌آمیز نبود. هر تلاشی که علیه جمهوری اسلامی کرده‌اند، ایران را قوی‌تر کرده است. اکنون هم شما بهترین رهبر را در تمام دنیا دارید.

بنابراین با فتنه و حمله و اذیت و آزار من، به من ضربه نمی‌زنند، اتفاقاً به من کمک می‌کنند، چون همه الگوهای من همین راه را طی کرده‌اند. من هیچ‌گاه خودم را بازنشسته نمی‌کنم و کنار نمی‌روم و نمی‌گویم: "خب، من دیگر کارم را به خوبی انجام داده‌ام." هیچ‌کس من را مجبور نمی‌کند این کار را بکنم، خودم دوست دارم این کارها را انجام بدهم. فکر می‌کنم خداوند دقیقاً من را برای همین آفریده است، تا این همه تجربه کسب کنم و اکنون جنبش اسلامی را در آمریکای شمالی دوباره احیا کنم. و من خداوند را به خاطر این شکر می‌کنم.

برچسب ها: بزرگترین ، کوکایین ، شکنجه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.