*** هرج و مرج برنامهریزی شده در خاورمیانه و مناطق دور دست
ناظران مسائل جغرافیای- سیاسی ، هرج و مرج مواج موجود در منطقه را ، شكست سیاستهای "بیربط"، "غیر منطقی" و "ضد و نقیض" ایالات متحده در منطقه خاورمیانه میدانند .
مدارک و شواهد انکارناپذیر (که برخی از آنها در این مطالعه ارائه شده است) نشان میدهند ، هرج و مرج برنامهریزی شده منطقه خاورمیانه، جزو سیاستهای آمریکا است، سیاستهایی که توسط ذینفعان جنگطلب و ماجراجو برای تامین منافع غرب و هژمونی آمریكا در منطقه طراحی شده است .
هر چند سیاستهای آمریکا در منطقه قطعا غیر منطقی و در تناقض كامل با بینش صلح بین المللی ، و یا حتی از نقطه نظر منافع ملی ایالات متحده بوده است ، اما آنها از نظر ذینفعان اقتصادی و ژئوپولیتیک جنگ و خصومتهای بین المللی کاملا منطقی(!) بودهاند ( از نظر جنگ طلبان ، مجتمعهای نظامی صنعتی ، و طرفداران اسرائیل ) تخم هرج و مرج در منطقه همیشه آشوب خاورمیانه ، 25 سال پیش ، زمانی که دیوار برلین فروریخت ، کاشته شد .
از آنجایی که منطق دستگاههای نظامی بزرگ در طول سالهای جنگ سرد "خطر کمونیسم" بوده است ، شهروندان آمریکا ، با سقوط دیوار برلین ، پایان نظامیگری و طلوع "صلح" جهانی را جشن گرفتند ، و امیدوار بودند ، بودجه نظامی پنتاگون در بخش نیازهای اجتماعی غیر نظامی هزینه گردد نه در جنگهای خانمان سوز .
در حالی اکثریت شهروندان ایالات متحده چشم انداز قریب الوقوع " صلح" را جشن میگرفتند ، منافع برخی برای گسترش هزینههای نظامی / امنیتی (با توهم احساس خطر) گره خورده بود . جای تعجب نیست ، این نیروها با نفوذ در امریكا ، به سرعت برای حفاظت از منافع خود در برابر "تهدید صلح" بسیج شدند .
برای خفه کردن صداهایی که خواهان صلح بودند ، ذینفعان جنگ و نظامیگری شروع به تعریف دوباره (ایجاد تهدیدات ساختگی) پس از جنگ سرد و دوران جنگ سرد برآمدند . به جای "تهدید کمونیستی" از دوران شوروی ، تهدید "کشورهای سرکش" ، "اسلام رادیکال" و "تروریسم جهانی" به عنوان دشمنان جدید سرزمین ایالات متحده (پدر خوانده جهانی) مطرح گردیدند .
افسران ارشد نظامی در این سناریو ، نقش مهمی بر عهده داشتند . به عنوان مثال ، ژنرال کارل ونو ، رئیس ستاد ارتش ایالات متحده ، در کمیته مجلس سنا در ماه مه سال 1989 چنین گفته بود : " تهدیدی بسیار پیچیدهتر [از اتحاد جماهیر شوروی] ، اكنون در حال توسعه در سایر نقاط جهان است (برضد منافع آمریكا) . . . . در این دنیای چند قطبی، ما (آمریكا) در معرض تهدیدهای متعددی از کشورها و عواملی هستیم كه به لحاظ پتانسیل نظامی و سیاسی روند روبه رشدی داشته اند و باید برای مقابله با آنها تدبیری جهانی اندیشیده شود " .
ژنرال کالین پاول، رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا در آن زمان ، كه در مورد موضوع فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و نیاز برای ادامه افزایش امکانات نظامی ایالات متحده به دلیل تعهدات متعدد ، در سنا بحث میكرد ، در نهایت امر چنین استدلال میكند كه : "با همه این چالشها و فرصتهای مقابل ملت ما ، غیر ممکن است (برای من) به این باور برسیم كه تغییر استراتژیك و یا خالی كردن پایگاههای نظامی آمریكا در آینده ، ممكن باشد . صلح آینده (هر كشور) از طریق حفظ قدرت منطقه و جهانی آن كشور حاصل خواهد شد و آمریكا در این مورد –بعد از دوران جنگ سرد – باید در نهایت آمادگی و حضور جهانی قرار داشته باشد " .
در حالی که درجه داران نظامی ، اغلب با کوچکسازی مجتمعهای نظامی صنعتی و نفوذ نظامی آمریكا در جهان مخالفت میكردند ، ارتشیهایی غیر نظامی ، در داخل و اطراف پنتاگون و با ارتباط قوی با اتاق فكرها ، در توطئه پشت صحنه فعالیت داشتند . این افراد شامل دیک چنی (وزیر دفاع بعدی آمریكا) ، معاون وی پل ولفوویتز ، زلمای خلیل زاد ، یکی از دستیاران ولفوویتز ، و لوئیس "اسکوتر" لیبی ، معاون وزارت دفاع در امور استراتژی بودند . این گروه از مردان و متفکران و همکاران (مانند ریچارد پرل، داگلاس فیث، مایکل لادن ، الیوت آبرامز، دونالد رامسفلد، ویلیام کریستول، جان بولتون، و دیگران) با پشتکار فراوان ، با هم در جلوگیری از کاهش تهدیدات پس از جنگ سرد ، وارد صحنه شدند و دشمن و تهدیدات ساختگی و جعلی دوران جدید آمریكا را شكل دادند .
این برنامهریزان نظامی با پنتاگون و / یا دولت بوش (پدر) در تعامل نزدیك بودند ، آنها از نزدیک نیز با تعدادی از لابیگرها در اتاق فكرهای معروف آمریكا مانند موسسه اینترپرایز آمریکا ، پروژه برای سده نوین آمریکایی و موسسه یهودی برای امور امنیت ملی (حفظ منافع اسرائیل) همكاری نزدیك داشتند . حتی یک نگاه گذرا به سوابق این اتاق فكرهای نظامی - عضویت ، منابع مالی ، ساختارهای نهادی آنها – به این نتیجه میرسیم که آنها اساسا به عنوان جبهه نهادی برای استتار کسب و کار و / یا روابط سیاسیشان با پنتاگون ، پیمانکاران اصلی ، مقامات ارشد نظامی ، لابی اسرائیل ، و دیگر سازمانهای مشابه قوی در داخل و اطراف دولت ایجاد شده بودند .
در تلاشی كاملا برنامهریزی شده ، برای تعریف دوباره جهان پس از جنگ سرد به عنوان یک جهان "خطرناک" برای منافع آمریكا ، این تیم از برنامهریزان نظامی و اتاق فكرهای نظامی ، یک سند ژئوپولیتیک - نظامی جدیدی را بلافاصله بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ، با عنوان "راهنمای برنامهریزی دفاع" و یا " استراتژی دفاعی برای دهه 1990" تهیه كردند . در این سند ، كه توسط کاخ سفید در اوایل دهه 1990 ارائه شد ، بر روی " نقاط غیر قابل پیش بینی و آشفته در جهان سوم " به عنوان نگرانیهای جدید قدرت نظامی ایالات متحده در دوران پس از جنگ سرد تمرکز شده بود ؛ بر این اساس ، در عصر جدید ، ما پیش بینی میكنیم که قدرت نظامی ما یک فاكتور اصلی در تعادل جهانی باقی می ماند. . . که به احتمال زیاد برای استفاده از نیروهای نظامی ما تقاضاهای زیادی در جهان سوم وجود خواهد داشت كه همین امر قابلیتها و روشهای جدیدی را برای آمریكا ملزم خواهد كرد " (لازم به ذكر است كه آمریكا خود زمینه نیاز و حضور نیروهای آمریكا را فراهم كرده است) .
برای پاسخ به " آشفتگیها و چالشها در مناطق حیاتی ،" وضعیت جدید استراتژی ، فاكتور بازدارندگی را مطرح ساخت ؛ یک استراتژی نظامی ، برای بازداشتن و سرکوب درگیریهای منطقهای یا محلی در جهان سوم با سرعت (واكنش) و اثر گسترده ، قبل از آنكه درگیریها از كنترل خارج شوند . در جهان پس از جنگ سرد ، با بهانه تراشی "منابع متعدد تهدید" ، ایالات متحده باید برای مبارزه با جنگهای "کم شدت" و " متوسط" آماده شود . جنگهای كم شدت و یا متوسط به سطح قدرت نظامی و خشونت به کار گرفته شده اطلاق نمیگردد ، بلكه به مقیاس جغرافیایی در مقایسه با یک جنگ تمام عیار در جنگ جهانی و یا منطقهای اطلاق میگردد که میتواند تجارت بین المللی و بازارهای جهانی را مختل و فلج كند .
"استراتژی دفاعی برای دهه 1990 " ، همچنین در مورد حفظ و گسترش "عمق استراتژیک" امریکا صحبت میكند ( اصطلاحی است که توسط دیک چنی ، وزیر دفاع برای اولین بار مطرح شد ) . "عمق استراتژیک" مفهوم جغرافیای سیاسی در بر دارد ، به این معنی ست که ، پس از فروپاشی دیوار برلین ، ایالات متحده باید حضور جهانی خود را گسترش دهد - از نظر پایگاههای نظامی ، ایستگاههای اطلاعاتی و شنود ، فن آوری نظامی - بر مناطقی كه قبلا بطور خنثی و یا تحت نفوذ اتحاد جماهیر شوروی بوده است .
این نسخه سیاسی ، جهان پس از جنگ سرد را به عنوان یک مکان مملو از "منابع متعدد تهدید (های ساختگی) برای منافع ملی ایالات متحده" به تصویر كشیده است ، و بدین ترتیب ذینفعان قدرتمند از بودجه پنتاگون موفق به حفظ هزینههای نظامی در سطوح جنگ سرد شدند . طرفداران ادامه نظامیگریهای آمریكا "با سرعت قابل توجهی به رایزنی و لابی بر سر حصول اطمینان از این موضوع كه فروپاشی [اتحاد جماهیر شوروی] بودجه نظامی پنتاگون یا" موقعیت استراتژیک ' جهانی واشنگتن ( ضد کمونیسم ) را تاثیر نخواهد گذاشت ، برآمدند .
برای انجام " استراتژی امنیت ملی " جهان پس از جنگ سرد ، برنامهریزان نظامی آمریکا به بهانههایی لازم دارند ، که اغلب به معنی ایجاد و یا تولید دشمنان (واقعی و ساختگی) است . گاهی اوقات "دشمنان خارجی و تهدیدات" را بنا به تعریف ، و یا با طبقهبندی برخی از کشورها به عنوان "حامیان تروریسم" ، نوعی تهدید برای آمریكا و اقدامات بعدی واشنگتن معرفی میشدند .
آنها همچنین با اتخاذ سیاستهای خائنانه تحریک خشم و خشونت ، باعث اختلافات بین المللی گسترده شدند ، در نتیجه بر توجیه ( اقدامات ) جنگ و کشتار برآمدند . البته ، نیروی محرکه اهریمنی پشت این استراتژی – همان وجود دائمی جنگ و بهانه تروریسم - برای حفظ سود بالای کسب و کار حاصل از جنگ افروزی در كنار حفظ هژمونی آمریكا مطرح است . تهدیدتراشی و ایجاد دشمن برای منافع آمریكا و صلح جهانی ، روش آمریكایی برای حفظ منافع جنگ طلبان و سلطه جهانی آمریكا - در كنار حضور نظامی جهانی واشنگتن - بوده است .
ایجاد جنگهای كوچك و متوسط از سوی آمریكا ، به عنوان استراتژی "جنگهای کنترل شده" شناخته میشود ، که در حفظ و تخصیص بودجههای نظامی بدون اخلال در بازارهای جهانی ، به آمریكا كمك خواهد كرد .
در برابر این ، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ، "تهدید صلح" و به عبارتی منافع مجتمع نظامی صنعتی غرب ، و نیاز برای جایگزین شدن "تهدید کمونیستی" ، حملات سبعانه یازده سپتامبر به عنوان یک فرصت برای جنگ و تجاوز و ادامه سیاستهای جنگ افروزانه آمریكا قلمداد میگردد .
جنگ افروزان ایالات متحده با برچسب زدن بر دولتهایی "غیر دوست (مخالف آمریكا) " از جمله ایران ، عراق ، سوریه ، لیبی و کره شمالی به عنوان دولتهای سرکش و / یا حامی تروریسم ، "تغییر رژیم" را در این كشورها لازم میدانند . قبل از حملات یازده سپتامبر ، برچسبهای اهریمنی ظاهرا برای متقاعد کردن مردم آمریکا برای حمایت از جنگهای ایالات متحده كافی نبودند . فاجعه یازده سپتامبر بهانه خوبی برای جنگ افروزان آمریكایی بود و پس از آن سناریوی تغییر رژیم در عراق و تغییرات مشابهی در رژیمهای "كشورهای غیر دوست" در بسیاری از کشورهای جهان را شاهد بودهایم .
همانطور كه جنگ افروزان ، صلح و ثبات جهانی را مغایر با منافع خود میدیدند ، مجموعههای نظامی ، امنیتی ، صنعتی نیز چنین دیدگاهی داشتند ، بنابراین طرفداران "اسرائیل بزرگ" ، صلح بین اسرائیل و همسایگان فلسطینی / عرب آن را در رسیدن به هدف كنترل بر سرزمین موعود خطرناك میدیدند و ثبات در این منطقه را مغایر با منافع خود میدیدند . دلیل ترس از این صلح این است که - با توجه به تعدادی از قطعنامههای سازمان ملل – صلح ، بازگشت اسرائیل به مرزهای پیش از سال 1967 یعنی خروج از كرانه باختری و نوار غزه را لازم الاجرا خواهد كرد . اما از آنجا که طرفداران "اسرائیل بزرگ" تمایلی به خروج از این سرزمینهای اشغالی ندارند ، آنها به تخریب تلاشهای صلح / مذاکرات از ترس حذف منافع خود ، ادامه دادند .
در همین راستا، این طرفداران ( دیوید بن گوریون، یکی از بنیانگذاران اصلی دولت اسرائیل) ، جنگ و تشنج را به عنوان فرصتی برای اخراج فلسطینیها ، تركیب بندی مجدد جغرافیایی منطقه به منظور توسعه قلمرو اسرائیل ، در دستور كار خود قرار دادند .
بنابراین ، انحلال و تکه تکه كردن کشورهای عربی به یک موزاییک از گروه بندیهای قومی ، فقط در شرایط جنگ و تشنج سیاسی امکان پذیر است ، كه آریل شارون نیز در سال 1988 مارس 24 به آن اشاره داشت : " اگر قیام فلسطینیان ادامه داشته باشد ، اسرائیل به جنگ با همسایگان عرب خود قادر خواهد بود " . جنگی كه شارون به آن اشاره داشت ، جنگی ست كه "شرایط" را برای حذف کل جمعیت فلسطین از كرانه باختری و حتی از داخل اسرائیل فراهم خواهد كرد .
این دیدگاه که جنگ " شرایط" را برای اخراج فلسطینیان از سرزمینهای اشغالی فراهم خواهد كرد ، به شرط حمایت و همراهی ایالات متحده از توسعه طلبی اسرائیل در صورت جنگ ممكن بود . این انتظار به هیچ وجه عجیب و غریب و یا غیر معمول نبود ، چرا كه ذینفعان جنگ و هزینههای نظامی در ایالات متحده ، نه به خاطر اسرائیل و مردم یهودی ، بلكه بر حسب اهداف پلید و نابکار خود به این امر مبادرت داشتند ، البته نباید نفوذ " اتحاد بین مجتمع صنایع نظامی ، و لابی اسرائیل" را نادیده گرفت .
بخاطر منافع این دو گروه قدرتمند در دامن زدن به جنگ و تشنجهای سیاسی در خاورمیانه ، یک اتحاد اهریمنی بین آنها شكل گرفت ؛ ماشین عظیم جنگ ایالات متحده در كنار قابلیتهای روابط عمومی تندروهای لابی طرفدار اسرائیل در ایالات متحده ! .
همگرایی و یا وابستگی متقابل منافع مجتمعهای نظامی صنعتی و صهیونیسم در جنگ و تشنجهای سیاسی در خاورمیانه ، قلب چرخه دائمی خشونت ها در منطقه است.
اتحاد بین مجتمعهای صنایع نظامی ، و لابی اسرائیل ، ماهرانه از طریق یک شبکه از اتاق فكرهای قدرتمند نظامی مانند موسسه اینترپرایز آمریکا ، پروژه قرن جدید آمریکا ، آیپك ، موسسه تحقیقات رسانهای خاورمیانه ، موسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک ، انجمن خاورمیانه ، موسسه ملی برای سیاست عمومی ، موسسه یهودی برای امور امنیت ملی و مرکز سیاست های امنیتی شكل گرفته است .
بلافاصله پس از جنگ سرد، این اتاق فكرها و جنگ طلب ها - در داخل و اطراف دولت - تعدادی از مقالات سیاسی را منتشر كردند كه روح سیاستها صرفا برای تغییر مرز ، برای تغییر جمعیت شناختی ، و برای تغییر رژیم در خاورمیانه ، معطوف شده بود . به عنوان مثال ، در سال 1996 یک اتاق فکر اسرائیلی با نفوذ ، به نام موسسه مطالعات پیشرفته استراتژیک و سیاسی ، با حمایت مالی خود یک سند سیاسی را با عنوان " نگرشی تازه : استراتژی نوین برای امن کردن قلمروی اسرائیل "، منتشر كرد كه بر حسب آن به بحث در مورد الزام دولت نخست وزیر بنیامین نتانیاهو به قطع (شكستن) روند صلح اسلو و اثبات ادعای اسرائیل و قلمروی وسیعتر از كرانه باختری و غزه داشت . به موجب این طرح اسرائیل به ارائه شکل جدیدی از محیط استراتژیک خود ، با شروع حذف صدام حسین و استقرار سلطنت هاشمی در بغداد ، به عنوان اولین گام به سمت از بین بردن دولتهای ضد اسرائیلی مانند سوریه ، لبنان و ایران ، برآمد.
در " نامهای سرگشاده به رئیس جمهور" (کلینتون) ، در مورخ 19 فوریه 1998 ، تعدادی از اتاق فكرهای قوی و افراد بانفوذ ، به نمایندگی از مجتمعهای نظامی صنعتی و لابی اسرائیل ، "یک استراتژی سیاسی و نظامی جامع برای پایین دادن به سلطنت صدام و تغییر رژیم بغداد " توصیه دادند . در میان امضاءکنندگان این نامه نام افراد ذیل به چشم میخورد : الیوت آبرامز ، ریچارد آرمیتاژ ، جان بولتون ، داگلاس فیث ، پل ولفوویتز ، دیوید ورمسر ، داو زخیم ، ریچارد پرل ، دونالد رامسفلد ، ویلیام کریستول ، جاشوا موراوچیک ، لئون ویسلتیئر ، و نماینده سابق کنگره استفان سولارز به چشم میخورد .
در سپتامبر سال 2000 ، یکی دیگر از اتاق فکرهای نظامی ، به نام پروژه قرن نوین آمریکایی (PNAC) ، گزارشی با عنوان "بازسازی سیستم دفاعی در امریکا : استراتژی ، نیروها و منابع برای قرن جدید" منتشر كرد که به صراحت ، نقش امپریالیستی برای ایالات متحده پیش بینی كرده بود . براین اساس ، "ایالات متحده برای دههها کوشیده است تا نقش دائمی در امنیت منطقه [فارسی] خلیج فارس ایفا کند . در حالی که اختلافات حل نشده در عراق سریعترین توجیه برای حضور نیروهای آمریکا در خلیج فارس را - فراتر از كشور عراق - فراهم كرده است . حامیان مالی این گزارش عبارتند از ریچارد چنی ، دونالد رامسفلد ، پل ولفوویتز ، لوئیس لیبی ، و ویلیام کریستول ، که او نیز یکی از نویسندگان این گزارش بود .
موسسه یهودی در امور امنیت ملی (JINSA) نیز گاهی اظهارات و مقالات سیاسی را منتشركرده است كه همگی به حمایت از "تغییر رژیم" در خاورمیانه مربوط بوده است . مشاور آن مایکل لادین ، که بطور غیر رسمی دولت بوش را در مورد مسائل خاورمیانه مشاوره میداده است ، آشکارا در مورد دوره "جنگ تمام عیار" در خاورمیانه صحبت كرده است ، و این نوع گفتار نشان میدهد که ایالات متحده باید سیاست "تغییر رژیم" در عراق را به کشورهای دیگر در منطقه مانند ایران و سوریه ، توسعه دهد . جینسا (JINSA) " تغییر رژیم "در عراق را برای آغاز یک آبشار از سرنگونی دومینو در خاورمیانه مهم میداند .
به طور خلاصه، شواهد قریب به اتفاق (و انکار ناپذیر) حكایت از آن دارند که هرج و مرج مواج و تنشهای سیاسی همیشگی در خاورمیانه، شمال آفریقا و شرق اروپا / اوکراین به دلیل سیاست "غلط" ایالات متحده و متحدان آن ، برای تامین منافع و هژمونی خود در منطقه بوده است . بیشتر این ناآرامیها به خاطر پیوستگی منافع نامقدس مجتمع های نظامی ، امنیتی ، صنعتی و لابی اسرائیل در جهان پس از جنگ سرد بوده است .
انتهای پیام/