سالهای زیادی را در زندان گذراندی، این مدت چطور گذشت؟
خیلی سخت بود. طاقتم داشت تمام میشد. کاملا ناامید بودم و فکر میکردم در زندان جان خواهم داد، دور از خانواده و در حسرت حتی یک شب در خانه ماندن. خدا را شکر که بهخیر گذشت و اولیای دم رضایت دادند.
تو مرتکب قتل شدی. درست است که روزهای سختی را گذراندی، اما روزهای سختی را هم برای یک خانواده دیگر رقم زدی. هرگز به این موضوع فکر کردهای؟
قبول دارم. به آنها تسلیت میگویم. از کاری که کردم، شرمنده هستم و البته تاوان آن را در زندان پس دادم.
آیا مقتول را از قبل میشناختی؟
هیچ شناختی از او نداشتم. بعد از قتل و بازداشت بود که فهمیدم نامش روزبه است. حتی با هم سلام و علیک هم نداشتیم.
پس چرا با او درگیر شدی و او را کشتی؟
درگیری ما یک روز قبل از قتل اتفاق افتاد، البته درگیری لفظی بود. آن روز وقتی از سر کار برگشتم، دیدم روزبه و دوستانش زیر پنجره خانه ما نشستهاند. به آنها گفتم دیگر زیر پنجره ما ننشینید و این طور بود که کمی با هم مشاجره کردیم.
مگر نشستن فردی در خیابان چه مشکلی ایجاد میکرد؟
آن روز بین ما درگیری ایجاد نشد. بههر حال نمیخواستم آنها اطراف خانهام باشند. خانواده من آنجا زندگی میکردند و این درست نبود.
نسبت به روزبه احساس خوبی نداشتی؟
بعدها پدرش گفت پسرش اشتباهاتی داشته است. در مورد شخص روزبه نمیدانم، اما کسانی که همراهش بودند و با او زیر پنجره خانه من نشسته بودند، موادفروش بودند.
از روز درگیری بگو. نزاع چطور اتفاق افتاد؟
درگیری اصلی روز بعد از اعتراض من نسبت به آن جوانان اتفاق افتاد. اتفاقا روز حادثه هم داشتم از سرکار برمیگشتم که یک ماشین جلوی پایم توقف کرد و مردی قویهیکل پیاده شد و به من گفت تو به بچههای من گفتهای زیر پنجره ننشینند؟ گفتم بله من گفتهام. بعد فحاشی کرد و گفت تو کی هستی که چنین حرفی بزنی؟ بعد هم درگیری شروع شد. تعداد آنها زیاد بود و چاقو هم داشتند. روزبه هم میان کسانی بود که با من درگیر شدند. من و دوستم دو نفر بودیم و نمیتوانستیم حریف آنها شویم. دوستم چاقویش را به من داد و من هم برای دور کردن روزبه از خودم که داشت مرا میزد، چاقو را به سمت او پرت کردم. البته نه برای زدن، بلکه فقط برای دور کردن او از خودم، این کار را کردم.
وقتی زخمی شد، چرا کمک نکردی او را به بیمارستان ببرند؟
من اصلا متوجه زخمی شدن او نشدم. حتی خودش هم متوجه نشده بود. باورتان نمیشود حتی یک قطره خون هم از بدن او بیرون نیامد. کسی متوجه نشده بود و همه به خانههایشان رفته بودند.
اگر ضربهای که زدی عمیق نبود، چطور باعث مرگ روزبه شد؟
راستش من اصلا نفهمیده بودم ضربهای به او خورده است. درگیری ما هم ساعت 4 بعداز ظهر بود، او ساعت 8 شب متوجه درد در بدنش شده بود و وقتی او را به بیمارستان بردند، جانش را از دست داد. وقتی دوستان مقتول را بازجویی کردند، آنها هم گفتند هیچ خونی از بدنش خارج نشده بود.
ضربه کشنده بود. چطور خونی از بدنش خارج نشده بود؟
این برای من هم سوال شده بود. بعدها گفتند خونریزی داخلی و بسیار وسیع بود.
چه زمانی متوجه مرگ روزبه شدی؟
من در خانه نشسته بودم که ماموران برای بازداشتم آمدند و گفتند کسی را به قتل رساندهام. چند روز اول اصلا شوکه بودم و نمیدانستم چه شده است. باورم نمیشد آدم کشته باشم.
سالهای زیادی را در زندان به امید بازگشت به خانه سپری کردی. فکر میکردی واقعا این اتفاق بیفتد و دوباره بتوانی کنار خانوادهات زندگی کنی؟
راستش را بخواهید اصلا فکرش را نمیکردم. در این سالها که زندان بودم اتفاقات مهمی در زندگی من افتاد و روزهای بسیار خوبی را از دست دادم؛ روزهایی که هر مردی آرزوی تجربه آن را دارد، اما آن روزها را از دست دادم.
از چه اتفاقی صحبت میکنی؟
زمانی که بازداشت شدم، همسرم باردار بود و سه ماه بعد فرزندم به دنیا آمد، اما نتوانستم کنار فرزندم باشم و او را بغل کنم. در زندان در انتظار دیدن بچهام روزهای سختی را گذراندم.
چطور شد رضایت گرفتی؟
خانوادهام خیلی تلاش کردند. مادرم و برادرانم برایم سنگتمام گذاشتند و در نهایت اولیای دم راضی به گذشت شدند. خدا را شکر که این اتفاق افتاد.
همسرت از تو جدا شده است؟
نه، او زن بسیارخوبی است و این مدت را تحمل کرده و با مادرم زندگی میکند و گاهی هم به خانه پدرش در شهرستان میرود. البته بیشتر اوقات با مادرم است و بچهام را هم او بزرگ میکند. او سختیهای زیادی تحمل کرده و منتظر من مانده است. از او خیلی تشکر میکنم.
در این مدت در زندان، وقتت را چطور میگذراندی؟
در این مدت کلاسهای قرآن میرفتم. سعی کردم اشتباهات گذشته را جبران کنم. وقتی آزاد بودم، شهروند خوبی بودم، ورزش میکردم و آزارم به کسی نمیرسید. آن قتل واقعا یک اتفاق ناخواسته بود. حالا هم مسئولان زندان خیلی به من اعتماد دارند. زندانی نمونه شدهام. هیچوقت دعوا نکردم و تا جایی که توانستم، از دعوای دیگران هم جلوگیری کردم. چند لوح تقدیر برای شرکت در کلاسهای قرآن و کارهای خوبی که انجام دادهام، گرفتهام. تحمل زندان خیلی سخت است، اما صبورانه همه چیز را تحمل و به خاطر اشتباهاتم توبه کردم و از خدا خواستم مرا ببخشد و بعد از این دنیا ببرد. خدا را شکر که بخشیده شدم و توبهام مورد قبول خداوند قرار گرفت.
از زندان که آزاد شدی، چه برنامهای برای زندگیات داری؟
میخواهم کنار خانوادهام باشم. پیش مادرم و همسرم که بیمار است و روزهای سختی را سپری میکند. حالا دیگر وظیفه من است که از او و پسرم نگهداری کنم. میخواهم روزهایی را که کنار پسرم نبودم، جبران کنم. دوباره سرکار میروم و هزینههای زندگی خانوادهام را تامین میکنم. حتی حاضرم چند شیفت کار کنم تا خانوادهام راحت باشند.
هماکنون خانوادهات چطور زندگی میکنند؟
خدا را شکر برادرانم به مادرم و همسرم کمک میکنند. البته کمکهای دیگر هم میشود. من در این سالها که زندان بودم، معنای واقعی خانواده را فهمیدم؛ اینکه چقدر خوب است آدمها کنار هم باشند. وقتی من زندانی شدم، خانوادهام هر اختلاف سلیقهای را کنار گذاشتند و با من و همسرم ماندند و تا رفع این مشکل تنهایم نگذاشتند. این نعمت بزرگی است که خداوند به من داده است. تا عمر دارم خانوادهام را تنها نمیگذارم و نوکری مادرم را میکنم که به خاطر من خانهاش را فروخت و سر پیری، داراییاش را از دست داد. خدا سایهاش را همیشه بالای سرم نگه دارد. اگر او را نداشتم، هیچوقت در زندگی به هیچ جایی نمیرسیدم.
حالا که رضایت گرفتهای، نکتهای هست که به اولیای دم نگفته باشی؟
از آنها
به خاطر گذشتی که کردند تشکر میکنم و اطمینان دارم آنها فهمیدهاند قتلی
که مرتکب شدهام، اتفاقی بود نه از روی کینه و عمد. همیشه برای آرامش روح
فرزندشان دعا خواهم کرد. قول میدهم فرد صالحی باشم و کاری نکنم که از
اعلام گذشت پشیمان شوند.