به گزارش حوزه فرهنگی باشگاه خبرنگاران، دستهای نیاز را گشودهام به سوی آسمانی که ناگفته اجابت میکند و حال این روزهایم را خوب میداند. خوب میداند لحظهای را دوست دارم که با زنجیر ربنایش به آسمان بینهایت بسته میشوم و پیوند میخورم به دریای نیازمندیام.
راستی با کدام قلم میتوان از بینیازیات گفت: با دریای نیازمندی در آن غوطهور شد به راستی در کدامین روز بود که دریچه دل را پیوند زدی به محبتی که از سر شوق به انسان بودنش می بالد.
هر چه کردهای جز محبت نبود ازهمان روزی که بلی را بر جانم ریختی و من چه مهجورانه از تو دورشدهام و چه دیوانهوار به دریای عظمت تو محتاج شدم.
از کولهبار نیازها و دردهایم حرفی نمیزنم کلامم تا ابد بسته باد اگر از چرایی دردها بپرسم آخر مگر میشود آنچه را تو دادهای، درد نامید. همه بهانه است، بهانهای تا عاشقی چون من به یاد معشوقی چون تو بیفتد.
دریای خواهشها و اقیانوس حرفهای ناگفتهام زیاداست. از دردهایی که زخم کوچکی بر تنم بودند تا حادثههایی که روح آدمی را پریشان خواستند ناگفتههایم زیاداست و میدانم همه را خواندهای و از عمق قلبم آگاهی.
بر بینهایت وجود چه جز محبت میتوان تقدیم کرد و از زلال بینهایت برزگی است چه چیز جز اقیانوس بیکران میتوان خواست.
از تمام حرفهای گفته و ناگفته بگذریم. هنوز هم هستی و حالم را خوب کردهای و تمام این خوب بودن را مدیون بینهایت بخششت هستم.
انتهای پیام/