سرمقاله روزنامه های کیهان،وطن امروز،حمایت و ...را میتوانید در این قسمت بخوانید.


در ابتدا ستون سرمقاله روزنامه کیهان را میخوانید که به مطلبی با عنوان«ملاک‌ها تغییر کرده!؟»نوشته شده توسط حسین شمسیان اختصاص یافت:


رویش، شرط بقاء و دوام یک ساختار اجتماعی و بخصوص یک نظام متکی به مردم است. اتکا به نسل جوان و آینده‌ساز کشور، همان چیزی است که از نخستین روزهای شکل‌گیری انقلاب اسلامی در قول و فعل امام راحل عظیم‌الشأن شاهد آن بودیم. رویه‌ای که پس از انقلاب هم استمرار یافت و برکات عظیم و غیرقابل توصیفی همچون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جهادسازندگی، کمیته‌های انقلاب و ده‌ها نهاد و تأسیس انقلابی دیگر از آن پدید آمد. در همه آن دوران و بخصوص در دوران دفاع‌مقدس، امام راحل به تکیه و اعتماد بر نیروی جوان و سپردن امور به آنان تأکید داشتند، بار اصلی جنگ هم به دوش بسیجیان و فرماندهان جوان آن بود. امام حاضر هم در کلامی دلنشین این خصلت امام راحل را اینگونه توصیف کرده‌اند که: «فتح‌الفتوح امام راحل پرورش جوانان خداجوی بسیجی بود» طبیعی است که استمرار این روند و امتداد آن در طول نسل‌های آتی، ضامن بقاء یک نظام و رشد و بالندگی یک ساختار تمدن‌ساز است نسل گذشته تجربیاتش را برای آبادانی کشور، در اختیار نسل بعدی می‌گذارد، نسل جدید، پرنشاط و پرانرژی با بهره‌گیری از علم روز و نیروی جوانی و با به کار بستن تجربیات گذشته، گامی دیگر به سوی تعالی و صلاح کشور برمی‌دارد و این روند پربرکت، افزون بر تداوم پویایی در کشور به ایجاد حس ارزشمندی در بین مردم نیز منجر می‌شود، احساس اینکه کشور و نظام به خودمان تعلق دارد و قرار است ما و فرزندانمان هم در رشد و تعالی آن نقشی داشته باشیم، به یقین این روند مبارک، ضامن بقاء کشور است.

اما اگر کسی یا کسانی سعی در توقف این حرکت و ایجاد وقفه و سکون در جریان آن بنمایند چه باید کرد و چه ثمری دارد؟ اگر نسل جوان کشور،احساس کند که جایگاهی در مدیریت آینده کشورش ندارد و مدیریت در حلقه بسته‌ای متمرکز و متوقف شده و بین آنها دست به دست می‌شود، حاصلی جز یأس و سرخوردگی در پی خواهد داشت؟ باید گفت از برکات مهم جمهوری اسلامی و آثار ارزشمند آن، یکی هم شکستن حلقه مدیریتی و عدم امکان تسلط دائمی فرد یا گروهی در مناصب قانونی است. اما این بدان معنا نیست که افرادی با هر ترفند و روشی سعی در حضور دائمی در قدرت نداشته و برای دستیابی به آن تلاش نکنند و رویا و سودایش در سر نپرورانند. این امر هم راه‌ها و شگردهای گوناگونی دارد که یکی از آنها، تحقیر نسل جدید در مقابل نسل گذشته است. امری که با روش و منش اسلامی منافات جدی دارد.

اخیرا پایگاه رسمی اطلاع‌رسانی حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی مطالبی را به نقل از ایشان در دیدار با تعدادی از دانشجویان منتشر نموده که در صورت صحت انتساب آن سخنان به ایشان، آن هم در حضور جمعی دانشجو و نسل نو، جای تعجب و تأمل جدی دارد. از ایشان نقل شده که گفته: «جدیدالاسلام‌ها به جان انقلاب و مردم افتاده‌اند... این گروه فرصت‌طلب که در مبارزه حضور نداشتند، امروز قدرت را برای خودشان ابدی و مادرزادی و ارث حساب می‌کنند... کسانی که حسرت قدرت دارند، کسانی که دل از قدرت نمی‌کنند... اینها تصورات دیگری هم می‌توانند بکنند. ...فرصت‌طلب‌ها و آنهایی که جدیدالاسلام هستند، زیاده‌خواهی می‌کنند و آن انقلابیون اصلی را... اکثرا از میدان بیرون کرده‌اند.»اینکه منظور از «جدید‌الاسلام» کیست را باید از گوینده پرسید اما در این‌باره اشاره به نکاتی، ضروری به نظر می‌رسد:

1- جدیدالاسلام در لغت به کسی گفته می‌شود که به تازگی اسلام آورده باشد و تا قبل از آن کافر به آئین اسلام بوده باشد. در اصطلاح هم ممکن است به کنایه و نیش به کسی گفته شود که تا دیروز به رغم مسلمانی، تقید و پایبندی عملی به اسلام نداشته و امروز از مسلمانان پایبند قدیم، پایبندتر شده باشد.

2- اگر کسی به اسلام و به انقلاب معتقد شود و به قول شما جدیدالاسلام باشد، بارها بهتر از آن است که یک مسلمان و یک انقلابی، از گذشته خود پشیمان شود و روی به نفاق بیاورد، حرفی را بزند که دل دشمنان یک ملت را شاد کند و پای در راهی بگذارد که خلاف آرمان‌های امام و شهدای انقلاب باشد. اینکه نظام و انقلاب بتواند با قدرت اقناعی خود، هر روز عده جدیدی را به صف حامیان و معتقدین به خودش بیفزاید، نه‌تنها مستحق نیش و کنایه نیست بلکه سزاوار شکرگزاری و سپاس از خداوند است.

3-تاریخ گواهی می‌دهد که در بین یاران و فدائیان حضرت سیدالشهدا(ع)، عده‌ای جدیدالاسلام هم حضور داشتند، درست در همان زمانی که عده‌ای از سابقون و قدیم‌الاسلام‌ها، در صف مخالفان فرزند پیامبر شمشیر آخته و به قتال با حضرت برخاسته بودند! پس اگر تقوا و پایمردی در راه دین خدا نباشد، قدمت در اسلام تاثیری ندارد، همانگونه که به حال آنان نداشت.

4- در سال 88، عده‌ای پس از ماه‌ها آتش‌افروزی و هرج‌ومرج، کار را از حد گذراندند و در روز عاشورا، به ساحت مقدس حضرت سید‌الشهدا(ع) جسارت کردند و حرمت عزای او را شکستند، هلهله و پایکوبی کردند و رقصیدند! مردم و جوانان عاشق حضرت، یعنی جدیدالاسلام‌ها بر دهان منافقین کوبیدند و آنها را بر سر جای خود نشاندند. در مقابل عده‌ای دیگر، آن ارا‌ذل و اوباش و توهین‌کنندگان به حضرت سیدالشهداء(ع) را «مردم خداجو» نامیدند و از اعمال ننگین آنها دفاع کردند. عده ‌دیگری هم با اعمال و رفتارشان، تمام‌قد پای آنها ایستادند و از رفتار شرم‌آور و شوم آنها حمایت کردند و تا همین امروز هم حتی برای یک بار آن رفتار پلید را محکوم نکرده‌اند! و البته عده بیشتری از این قدیم‌الاسلام‌ها سکوت کردند و در مقابل توهین به قبله عشق مردم، صدایشان در نیامد! آنها اغلب قدیم‌الاسلام بودند و اکنون باید پرسید، این قدمت در اسلام و مبارزه اگر به درد دفاع از سید‌الشهدا(ع) نخورد، به چه دردی می‌خورد و چه ارزشی دارد؟! اگر در روز حادثه و روزی که اصل نظام مورد تهدید و خطر است قدمت در مبارزه به کار نیاید، این سابقه چه کارایی دارد؟ اینجاست که مانند ده‌ها و صدها نمونه تاریخی دیگر به این نتیجه می‌رسیم که قدمت در اسلام فی‌نفسه ارزش نیست مگر آنکه به گوهر دیگری آراسته باشد.

5- برخلاف این سخنان و مطالبی از این دست که بیشتر از آن بوی قبیله‌گرایی به مشام می‌رسد تا انگیزه‌ای دیگر، اسلام ملاک را نه «قدمت» که «تقوا» عنوان کرده است و هم از این رو بود که پیامبر(ص) در بستر احتضار، فرماندهی سپاه مسلمین را به جوان 19 ساله‌ای سپردند و همه متقدمین را به فرمانبری از این جوان جدیدالاسلام امر کردند و تخلف‌کنندگان از آن را مورد لعن قرار دادند. امام راحل نیز درباره معیار و ملاک گزینش و انتخاب پس از تجلیل از نقش رزمندگان در جبهه‌ها و ملت شهیدپرور به زیبایی فرمودند: «ملاک ارزش و برتری در نزد آنان (ملت ایران) تقوا و بیعت در جهاد گردیده است و از تفرعن‌ها و خودنمایی‌های جاهلیت قدیم و جدید متنفرند... به همه مسئولان کشور تذکر می‌دهم که در تقدم ملاک‌ها، هیچ ارزش و ملاکی مهمتر از تقوا و جهاد در راه خدا نیست و همین تقدم ارزشی و الهی باید... جایگزین همه سنت‌ها و امتیازات غلط مادی و نفسانی بشود.»

6- اما افزون بر موارد فوق، نکته ارزشمندی هم در سخنان جناب هاشمی دیده می‌شود که نباید آن را ندیده گرفت. مذموم بودن اینکه عده‌ای قدرت را برای خودشان ابدی و مادرزادی و ارث تلقی کنند، نکته‌ای است که در سخنان ایشان به درستی به آن اشاره شده است. اما خوب بود به سیره عملی پیامبر اسلام(ص) هم توجه می‌شد، آنجا که حضرت از دادن یک تذکر ساده به کودکی مبنی بر نخوردن خرما، بدلیل آنکه خودشان خرما خورده بودند، پرهیز کردند. به هر حال مردم وقتی این سخنان را از کسی می‌شنوند که 8سال رئیس مجلس بوده، 8سال رئیس‌جمهور، بار دیگر کاندیدای ریاست جمهوری شده و نتوانسته اعتماد مردم را جلب کند، بار دیگر کاندیدای ریاست جمهوری شده ولی صلاحیت‌های نخستین را احراز نکرده و... به طور طبیعی چه فکری می‌کنند؟! شاید به غلط این شائبه در برخی اذهان نقش ببندد که اگر قدرت و مسئولیت، به اندازه طول عمر یک انقلاب در اختیار برخی باشد، نه جنبه موروثی پیدا می‌کند، نه ابدی است و نه مادرزادی! اما اگر همان قدرت و مسئولیت در اختیار دیگری قرار بگیرد...!

7- و نکته آخر اینکه اگر کسی به هر دلیلی در افکار و اندیشه‌هایش تحولی حاصل شده و از گذشته خود عدول کرده باشد، چرا باید انتظار داشته باشد که ملت هم در این پشیمانی مشارکت و متابعت نماید!؟ سال‌ها قبل در خطبه‌های نمازجمعه ایشان، شاهد تندترین موضع‌گیری‌ها درباره بدحجابی و برخی موضوعات دیگر بودیم و الفاظ به کار رفته درباره این افراد در نوع خود بی‌نظیر بود. اینکه آن نگاه انقلابی چگونه به رویکردهای کنونی بدل شده، در اینجا مهم نیست. اما اینکه این انتظار وجود داشته باشد که مردم و نظام هم با این پشیمانی‌ها همراهی کنند، جای تعجب است.

رضا ملک زاده ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز را به مطلبی با عنوان«منتظر گزارشیم آقای وزیر!»اختصاص داد که در ادامه میخوانید:

بیش از دو هفته از قول وزیر ارتباطات برای توضیح به اعضای شورایعالی فضای مجازی درباره اقدامات صورت‌گرفته در زمینه مهم «شبکه ملی اطلاعات» گذشت، اما هیچ اقدام قابل‌ذکری در این حوزه رخ نداد!  البته برخی اقدامات پلیسی درباره شناسایی آن بخش از اعضای حقیقی شورایعالی فضای مجازی که مردم را از کم‌کاری وزارت ارتباطات مطلع ساخته‌اند در حال انجام است! ولی هنوز دست‌کم یک برنامه زمانی مدون و عملیاتی از حدود زمانی اجرای فازهای شبکه ملی اطلاعات نیز به مردم یا متخصصان منصوب رهبر انقلاب در شورایعالی فضای مجازی اعلام نشده است.پیش از این دلایل اهمیت حرکت هر چه سریع‌تر در مسیر راه‌اندازی و تامین زیرساخت‌های لازم برای بهره‌مندی کشور از شبکه ملی اطلاعات را بیان کردیم اما تا زمانی که مدیران وزارت ارتباطات و شخص وزیر در این زمینه به ارائه گزارشی دقیق و عملیاتی مبادرت نورزند، ناچاریم مکررا مطالبات رهبر انقلاب در این حوزه را از طریق فضای مردمی رسانه‌های ملی پیگیری کنیم.

گفتیم در صورتی که کشور ما پیشرانه ملی و نظامات درونی خود در حوزه فضای مجازی را در قالب یک برنامه بزرگ و یک شبکه به‌هم‌پیوسته راه‌اندازی نکند، ایران در آینده نزدیک به «مستعمره مجازی» دیگر کشورها با دغدغه‌های بزرگ و عملیاتی در این حوزه تبدیل خواهد شد. در واقع آنها که زودتر می‌جنبند و از مدیران عاقل و هوشمند با قابلیت پیش‌بینی‌ آینده بهره می‌برند در این فضای جدید کمتر شناخته‌شده ضدمرز موفق‌تر خواهند بود. البته عبارت «موفقیت» در اینجا تنها به معنای توسعه‌یافتگی و ثروت بیشتر نیست! بلکه آنها که به جهت دیرکرد در تکمیل زیرساخت‌ها و فضاسازی قانونی «عقب» می‌مانند در حقیقت «حاکمیت» خود را بر جهان جدید از دست می‌دهند. پس یا باید یوغ حاکمیت تکنولوژیک و قانونی دیگران را به گردن انداخته و دم برنیاورند یا تن به تحریم‌های جهانی در حوزه اقتصاد دهند و در نهایت نیز به فاز جنگ حقیقی اجبارا ورود کنند.مرزهای قانونی که به واسطه عدم‌امکان «خلع‌سلاح سایبری» در حقیقت با سلاح‌های دنیای حقیقی از آنها صیانت می‌شود. پس خبرهایی که مکرر این روزها از جانب کشورهای قدرتمند در حوزه سایبر می‌شنویم، لاطائلات نیست! آیا کسی هست که از خصومت‌ورزی نظامی مکرر چین و آمریکا به واسطه جاسوسی‌های تجاری و سیاسی صورت‌گرفته توسط ارتش‌های سایبری پنهان‌شده پشت‌پرده، درس بگیرد؟

آیا کسی در وزارت ارتباطات معنای اضافه شدن «مخاطرات سایبر» به لیست امنیت ملی آلمان و فرانسه و آمریکا و روسیه و چین و سایرین را می‌فهمد؟ اینجا صحبت از «ثبت‌نام یارانه‌ها» نیست آقای نصرالله جهانگرد! اینجا صحبت از بازسازی هژمونیک بدترین دشمنان ایران در فضایی جدید است که «حکومت جهانی» در آن بزودی متولد خواهد شد. آیا مدیران ما تاکنون مروری بر پیش‌بینی‌‌های برژینسکی درباره «عصر تکنوترانیک» داشته‌اند؟ قطعا تاکنون کسی ادعا نکرده است برژینسکی «نوستراداموس» عصر ماست اما با مطالعه کتاب «میان دو عصر» وی که قریب به40 سال پیش نگارش شده دیگرگونی مرزهای حاکمیتی به واسطه نوسازمانی ژئوپلتیک آمریکا و متحدانش در حوزه سایبر کاملا قابل فهم است. این یک برنامه‌ریزی‌ دقیق نخبگانی است که «مو به مو» در طول سالیان گذشته اجرایی شده است.مهم‌ترین مولفه ما در این حوزه ایستادن در موقعیت «برتر زمانی» است چرا که به واسطه درک صحیح رهبر انقلاب و برخی مسؤولان ولایتمدار، سرمایه‌گذاری در حوزه سایبر را زودتر از دیگران آغاز کردیم. حال دشمن روی به تعویق انداختن پیشرفت ایران در حوزه سایبر به واسطه دیرکرد فکری برخی مسؤولان سرمایه‌گذاری کرده است. آنها که می‌فهمند و به وزیر ارتباطات بازنشسته ما مشاوره نمی‌دهند، سهل‌انگار محسوب می‌شوند. آنها که «دانسته» مشاوره برای هماهنگی با سیاست‌های بین‌المللی عقب نگه‌داشتن سایرین از عرصه مدیریت بر فضای جهانی سایبر راالقا می‌کنند،  کلمه‌ای فراتر از «سهل‌انگاری»
در توصیفشان باید گفت.

آنها که نه می‌دانند و نه می‌خواهند بدانند نیز باید این موضوع را در نظر بگیرند که فرداروز آیندگان با نیت‌خوانی از انگیزش‌های مدیران کم‌کار گذشته یاد نمی‌کنند. پس همانگونه که ملت ما امروز به واسطه دیرکرد رژیم پهلوی در تامین بموقع زیرساخت‌های علمی و صنعتی انرژی هسته‌ای رنج تحریم را به جان می‌خرند و لعنتی بر گذشتگان می‌فرستند، فرداروز احتمال اینکه ساکنان «مستعمره مجازی ایران» گذشتگان را با انگ «خیانت» یاد کنند، کم نیست. حال گمان کنید در چنین فضایی اندازه «دغدغه‌های بی‌ارزش حزبی» چقدر است! از دست رفتن حاکمیت کشور بر فضای مجازی یعنی بیکار باقی ماندن جوانان ایرانی در عصری که اغلب مشاغل آن وابسته به تکنولوژی‌های اطلاعاتی آینده است. بستر که از ما نباشد شغلی نیز اگر باشد به ایرانی نمی‌رسد! سست‌عنصری در این مسیر برابری می‌کند با وابستگی کشور به پیشرانه‌های اقتصادی دیگران! آیا هیچ کشوری پیدا می‌شود در میانه جنگ اطلاعاتی تجاری به دیگری رحم کند و بخشی از اطلاعات مورد نیاز ایرانیان را به آنها بدهد تا رشد اقتصادی‌شان متوقف نشود؟! البته که نه! در جهانی که پول رایج آن به «بیت کوین» یا سکه اینترنتی در حال تبدیل است چه کسی زیرساخت به دیگری اجاره می‌دهد برای درنوردیدن مرزهای اقتصادی خودش؟! اگر رشد اقتصادی می‌خواهیم باید «شبکه ملی اطلاعات» داشته باشیم.

 اگر نیازمند اشتغالزایی با حداقل قیمت تمام‌شده هستیم باید زیرساخت‌های ملی و حتی فراملی در کشورهای دوست برپا کنیم. اگر می‌خواهیم مثل امروز در دایره قدرت بمانیم و تبدیل به کشوری توسعه‌یافته شویم باید در جمع قدرت‌های سایبری آینده با دست پر حاضر شویم. البته واضح است که در این میان برخی اهداف که امروز به نظرمان مهم می‌رسند نیز قابل دستیابی است. از دسترسی به سرعت اینترنت بیشتر گرفته تا به راه افتادن انواع خدمات و سرویس‌های داخلی که حقیقتا زندگی انسانی را آسان‌تر می‌کنند. اینجا صحبت از سرویس‌های هتلداری، خدمات هواپیمایی، شبکه اشتراک اطلاعات ملی، سرویس تماشای فیلم و انواع سرگرمی‌های دیگر شامل بازی‌های اینترنتی و شبکه‌های اجتماعی و جست‌وجوگرهای بومی پرقدرت و شفافیت اقتصادی بنگاه‌های پولی- مالی است. حال تصور کنید به واسطه به راه انداختن زیرساخت بزرگ ارائه همه این خدمات به مردم به نام «شبکه ملی اطلاعات» تا چه اندازه مشاغل مختلف در کشور تحت تاثیر قرار خواهند گرفت! شمارش کنید تا چه میزان شغل ارزان قیمت با کیفیت بالا و درآمد عالی در کشور ایجاد خواهد شد! یک لحظه تصور کنید چند هزار شرکت خصوصی IT  به واسطه به راه افتادن این شبکه ملی ارتزاق خواهند کرد. حتی با یک برنامه‌ریزی‌ دقیق دولت می‌تواند میزان اتکای خود به درآمد حاصل از فروش نفت را نیز کاهش دهد. اکنون درک این موضوع که چرا همه شبکه‌های رسانه‌ای دشمن با تقلیل اندازه «شبکه ملی اطلاعات ایران» به یک ماشین فیلترینگ بی‌فایده، درصدد تخریب آن برمی‌آیند، کار سختی نیست. ما منتظر گزارشیم آقای وزیر!

مطلبی که حسین رویوران در ستون یادداشت روزنامه حمایت با عنوان«درباره نشست دیروز پارلمان در عراق»به چاپ رساند به شرح زیر است:


دیروز عراق در بیست و دومین روز از بحران امنیتی که عناصر گروهک تروریستی «داعش» به همراهی «تفاله‌های حزب بعث منحل شده» به حمایت چند کشور عربی و غربی ایجاد کرده‌اند، شاهد اولین جلسه مجلس جدید بود.این جلسه در سایه بحرانی تحمیلی که هدف از آن توقف روند سیاسی و دموکراتیک پس انتخابات بود در بغداد برگزار شد. جلسه ای که بدون نتایج عینی و ملموس به پایان رسید.

انتخاباتی سالم و مطابق با موازین قانونی، در عراق برگزار شد و جلسه دیروز اولین جلسه و شروع کار مجلس این کشور به شمار می آمد. شروع کار رسمی مجلس عراق مستلزم انتخاب سه رکن اصلی نظام سیاسی عراق یعنی رئیس مجلس، نخست وزیر و رئیس جمهور است اولین هدف در اولین جلسه مجلس عراق، انتخاب رئیس مجلس است. زیرا زمانی مجلس رسمیت می یابد که مجلس رئیس خود را انتخاب کرده و شناخته باشد.  لذا تا زمانی که توافقی میان گروه های مختلف سیاسی صورت نگیرد مجلس عراق و جلسات آن رسمیت نخواهد داشت. از دیگر دلایل اهمیت انتخاب رئیس مجلس عراق این است که عدم انتخاب رئیس مجلس، به معنای وجود اختلاف و عدم توافق جریانات و گروه های سیاسی مختلف حاضر در مجلس است. امری که در اوضاع و شرایط کنونی عراق چندان به صلاح مردم و نظام سیاسی بغداد نیست تا زمانی که رئیس مجلس، انتخاب و مشخص نگردد بحث بر سر انتخاب نخست وزیر و رئیس جمهور صورت نخواهد گرفت و این دلیل بعدی اهمیت جلسه اول مجلس است. مطابق قانون اساسی عراق، رئیس مجلس و نخست وزیر باید با 50 درصد به علاوه 1 رأی اعضای مجلس و رئیس جمهوری باید با دو سوم کل اعضای مجلس انتخاب شود. با توجه به اینکه مناصب در عراق بین کردها، شیعیان و اهل تسنن تقسیم شده است؛ رئیس مجلس از بین اهل تسنن و نخست وزیر از شیعیان و رئیس جمهوری از بین کردها انتخاب می شود. لذا عدم انتخاب رئیس مجلس در عراق به معنای وجود اختلاف در درون گروه های سنی است. نگاهی به جلسه دیروز هم این موضوع را تأیید می کند.

 زیرا آقای ایاد علاوی و برخی دیگر از گروه های اهل تسنن در جلسه دیروز شرکت نکردند.  در خصوص بی نتیجه ماندن جلسه اول مجلس عراق، علل و عوامل متعدد بیرونی نیز دخیل بوده اند؛ به عنوان نمونه اقدامات و تحرکات دشمنان منطقه ای و فرامنطقه ای دولت و ملت عراق در این اتفاق بی تأثیر نبوده است. از همین رو به نظر می رسد با توجه به بحرانی که داعش در عراق ایجاد کرده، توافق دولتمردان عراقی یکی از مهمترین راهکارهای عبور از این بحران است و عدم توافق میان آنها یعنی تداوم، گسترش و عمق یافتن این بحران؛ موضوعی که قطعا به نفع مردم عراق نیست.  در خصوص ترکیب مجلس عراق نیز باید این نکته را در نظر داشت که بزرگترین و تأثیرگذارترین گروه و ائتلاف سیاسی حاضر در مجلس عراق از آنِ شیعیان عراق است. به عبارت دیگر، حامیان آقای نوری مالکی، صدری ها و مجلس اعلا سه گرایش عمده شیعی در مجلس عراق هستند. البته دو تشکل دیگر شیعی نیز در کنار این سه گرایش اصلی در مجلس عراق حضور دارند که روی هم رفته بیش از نیمی از مجلس را تشکیل می دهند. لذا قطعا توافق میان جریانات سیاسی سنّی در وهله اول و توافق میان آنها با شیعیان و کردها می تواند زمینه موفقیت جلسات آتی مجلس عراق را فراهم کند.

مسئله اساسی بعدی درخصوص جایگاه مرجعیت دینی اعم از شیعه و سنی است؛ باید این نکته را در نظر داشت که مرجعیت در عراق جایگاهی معنوی دارد و به علت رجوع عام مردم به آنها از هژمونی و قدرت بالایی برخوردار است. فتوای آیت الله سیستانی و لبیک بیش از 2 میلیون عراقی به این فتوا نشان دهنده این است که مرجعیت بالاترین قدرت در عراق است. لذا قدرت و نفوذ این نهاد دینی در برقراری وحدت  به طور اعم و نیز در ایجاد توافق میان گروه ها و جریانات سیاسی خصوصا در پیشرفت روند سیاسی عراق و حتی در تشکیل مجلس به طور اخص غیر قابل انکار است. با توجه به مجموعه شرایطی که این کشور درگیر آن است و به برخی از آنها در این نوشتار اشاره شد، اوضاع آتی عراق را می توان اینگونه ترسیم کرد که شرایط دولت عراق به همین منوال ادامه خواهد یافت. و با توجه به وجود خطر مشترک داعش برای همه اهالی عراق و نیز اراده قاطع دولت و ملت عراق برای بهبود اوضاع کنونی، روند سیاسی این کشور رو به پیشرفت خواهد بود.

روزنامه خراسان مطلبی را با عنوان«پيشنهادهايي به آقاي ظريف براي پاسخ به کري»در ستون یادداشت روز خود به چاپ رساند که در ادامه میخوانید:


هرچه به روزهاي پاياني مهلت 6 ماهه توافقنامه ژنو نزديک تر مي شويم اهميت ديپلماسي عمومي بيش از گذشته نمايان تر مي شود چرا که با بالاتر رفتن احتمال شکست در مذاکرات اين مسئله که چه کسي مقصر اين شکست احتمالي است بيشتر مي شود. يادداشت وزيرامور خارجه آمريکا را مي توان در همين زمينه تحليل کرد. وي در اين يادداشت با دقت تمام و انتخاب ادبياتي دقيق و کليدواژه هايي حساب شده، تلاش کرده است تمام مسئوليت شکست احتمالي مذاکرات را با ادبياتي به ظاهر نرم ولي سراسر خلاف واقع به دوش ايران بيندازد. همانطور که چندي پيش آقاي عراقچي مذاکره کننده ارشد هسته اي تصريح کرد خيلي مهم است که براي جامعه بين الملل روشن شود که مقصر اصلي شکست مذاکرات کيست، لذا منطق حکم مي کند که بايد منتظر واکنش هوشمندانه و تاثيرگذار آقاي ظريف به همتاي خويش باشيم. حساسيت و دقت در انتخاب عبارات و واژه ها و مستدل و قانع کننده بودن اين واکنش به قدري اهميت دارد که در حد توان خود پيشنهادهايي در اين باره به آقاي ظريف ارائه مي دهيم:

1. اگر تا امروز برخي چنين احتمال مي دادند که اين قبيل اظهارات براي قانع کردن افکارعمومي داخل آمريکاست امروز بايد مطمئن باشيم که اين ادبيات بخشي از اجراي سناريوي از پيش تعيين شده آمريکا براي «بعد از شکست احتمالي مذاکرات» است لذا واکنش به اين موضع گيري و اقدامات بعدي مسئولان آمريکايي نبايد مقطعي و از روي انفعال باشد، بلکه بايد مطابق با سياست و استراتژي از پيش تعيين شده باشد استراتژي که هم رويکرد، هم ادبيات و حتي کليدواژه ها در آن مشخص شده باشد.

2. دولت يازدهم با «لبخند» به ميدان ديپلماسي آمد گرچه در مواقعي اين لبخند بايد با اخم و تندي بيشتري همراه مي شد اما در هر صورت اکنون اين لبخند فرصت خوبي براي شنيده شدن حرف هاي منطقي جمهوري اسلامي ايران ايجاد کرده است، لذا دولت يازدهم بايد ازفرصتي که خود ايجاد کرده است به خوبي استفاده کند. برخلاف بسياري از منتقدان تاکنون موافق بودم که براي لطمه نخوردن مذاکرات، بخش زيادي از محتواي مذاکرات محرمانه بماند اما حالا ديگر زمان آن رسيده است که همراه با «لبخند»، «منطق» ما هم از پشت درهاي بسته مذاکرات به عرصه جهاني ارائه شود تا همگان مخصوصا کشورها و نخبگان مستقل و منصف دنيا بدانند ما براي حل و فصل منطقي ماجرا تا چه ميزان حاضر به همراهي شده ايم و وقتي آقاي کري در پاسخ وزيرخارجه ما مي گويد «ما زياده خواهي نکرده ايم» تا چه حد اين ادعا خلاف واقع است.

3. اين نکته بايد مورد توجه باشد که تمام ادعاي آمريکايي ها اين است که ايران حاضر نيست اقداماتي براي اثبات صلح آميز بودن فعاليت هايش انجام دهد، کساني که اطلاع اندکي از روند مذاکرات يازده ساله دارند مي دانند اين ادعا تا چه حد خلاف واقع است اما مسئولين ايراني بايد بدانند که واقعيت اين است که نه تنها بسياري از مردم دنيا بلکه اکثر مسئولان کشورهاي دنيا از اين سابقه اطلاع چنداني ندارند و ايران به دليل ضعف ديپلماسي عمومي در دوره آقاي جليلي و پرده پوشي هاي تا حدي لازم آقاي ظريف، اين اطلاعات اعتمادآور را به آن ها منتقل نکرده است.

4. از نقايص مهمي که مي توان در تيم هسته اي فعلي برشمرد خط کشيدن بر کليت آنچه تا پيش از اين در پرونده هسته اي ايران وجود داشته است و استفاده نکردن از دستاوردهاي فعاليت هاي آنان از انتقادات مهمي است که مي توان به تيم فعلي وارد دانست در اين زمينه نيز تيم هسته اي ايران در بازگشت به گذشته دستي پر براي اثبات حقانيت ايران و زياده خواهي آمريکا دارد. آقاي ظريف بايد به دقت و حتي با ذکر جزئيات ليستي از اعتمادسازي هاي ايران و عدم همکاري هاي آمريکا را ارائه کند و به اين دليل که اين موارد مربوط به رفتارهاي عملي گذشته بوده، براي هر کارشناس منصفي روشنگر و قانع کننده است. مجال زيادي براي برشمردن و بازکردن همه مصاديق اين موضوع وجود ندارد اما اجازه دهيد چند تا ازآن ها را ارائه کنيم اهميت و تاثيرگذاري اين مصاديق در آن است که همگي توافقنامه هايي رسمي هستند که ايران آن ها را امضا کرده است و طرف مقابل يا با آن ها مخالفت کرده است يا درباره آن ها بدعهدي .

5• بعد از بيانيه تهران و بروکسل که ايران پذيرفت غني سازي را به طور کامل تعليق کند و اجراي پروتکل الحاقي را نيز داوطلبانه اجرا کند، با بدعهدي سه کشور اروپايي روبرو شد و تصميم ايران مبني بر رفع تعليق ها باعث امضاي توافقنامه اي شد که به توافقنامه پاريس معروف شد. ايران بازهم به تعهدات خود در اين باره عمل کرد اما سه کشور اروپايي حاضر نشدند حتي طرحي براي اين که خواسته هايشان از ايران چيست ارائه کنند و در جلسات خصوصي برتعطيلي کامل هرگونه فعاليت هسته اي ايران تاکيد کردند. اين بدعهدي به گونه اي بود که اخيرا جک استرا و وزيرخارجه وقت انگليس از آن انتقاد کرد.

6• چند سال بعد بين ايران و سولانا به نمايندگي از کشورهاي اروپايي توافقنامه اي يازده ماده اي امضا شد اما آمريکايي ها با آن مخالفت کردند و نشان دادند مسئله آنها اطمينان از صلح آميز بودن فعاليت هاي ايران نيست.

7• از همه اين موارد مهمتر توافقنامه بين ايران و آژانس بود که بين آقايان لاريجاني و البرادعي بسته شد و نکته مهم آن بود که البرادعي تنها زماني آن را امضا کرد که سولانا به نمايندگي از کشورهاي 1+5 آن را تاييد کرد. اين توافقنامه که به مداليته معروف شد به صراحت تاکيد کرده است که اگر به چهار سوال درباره فعاليت هايش پاسخ دهد و علاوه برآن مجموعه اي از همکاري ها را با آژانس انجام دهد، آژانس (بخوانيد 1+5) متعهد مي شود که پرونده ايران را به روال عادي برگرداند و جالب اينجاست که البرادعي به صورت رسمي پاسخ ايران را قانع کننده اعلام کرد اما در مقابل با اثبات حقانيت ايران به صورت رسمي فشارها به ايران به جاي کاهش، افزايش پيدا کرد. اين توافقنامه علاوه برآنکه همچنان از ظرفيت کافي حقوقي براي اينکه در جلسات مذاکره استفاده شود برخوردار است به خوبي گواهي است محکمه پسند بر زياده خواهي طرف مقابل.

8• آخرين مورد توافقنامه اي است که بين ايران از يک طرف و برزيل و ترکيه از طرف ديگر به عنوان ميانجي صورت گرفت روساي دولت اين دوکشور که مستقيم از شخص اوباما تضمين گرفته بودند توافق کردند که ايران اورانيوم هاي 20 درصد غني شده خود را به خارج از ايران منتقل و طي يک فرآيندي که بيشتر وعده محسوب مي شد ميله هاي سوخت مورد نياز راکتور دانشگاه تهران را که مخصوص تحقيقات و امور پزشکي است تامين کنند. بعد از عقب نشيني هاي فاحش ايران، توافق قطعي بين اين کشورها صورت گرفت اما در نهايت آمريکايي ها بدعهدي کردند و اين توافقنامه نيز بعد از امضا به نتيجه نرسيد به گونه اي که رئيس جمهور برزيل به صراحت از رفتار دوگانه اوباما انتقاد کرد.

موارد فوق فقط مثال هايي است که به دليل سنديت حقوقي آن قابل کتمان توسط طرف آمريکايي نيست فقط بايد با برنامه اي حساب شده و به گونه اي موثر متناسب با نوع مخاطب به افکار عمومي عرضه شود.آقاي روحاني و ظريف بايد بدانند تا هنوز حرف آن ها شنيده مي شود بايد به صورت فعالانه با دنيا سخن بگويند والا بنگاه عظيم رسانه اي غرب براي هميشه درِ خود را به روي آن ها بازنگه نمي دارد حتي اگر آن ها همچنان لبخند بزنند.

محمود فرشیدی در مطلبی با عنوان«پذيرش ولايت مستكبرين شاخصه اسلام آمريكايي»چاپ شده در ستون سرمقاله روزنامه رسالت اینگونه نوشت:

اسلام آمريكايي، پروژه مقابله استكبار جهاني با موج فزاينده بيداري اسلامي و انقلابي در كشورهاي مسلمان است. البته اسلام آمريكايي با چهره‌هاي گوناگون و كاملا متفاوتي ظاهر مي‌شود؛ گاهي تاسف‌بارترين صحنه‌هاي خشونت و قساوت و تحجر را به نام اسلام به نمايش مي‌گذارد و صدالبته به مصداق "اشداء علي‌المومنين" هدف اين اعمال خشونت‌ها، جز مسلمانان و مردم بي‌پناه و مظلوم و حرم‌ها و زيارتگاه‌ها و كليساها و بقاع متبركه، كسي و جايي نيست و شگفت آنكه از شنيع‌ترين و جانگدازترين اقدامات غيرانساني خويش را مفتخرانه تصويربرداري هم مي‌كنند تا اربابان غربي با انعكاس دستورات به اجرا درآمده خويش، با يك تير دو نشان بزنند و افكارعمومي جهان را هم عليه خشونت‌طلبي ‌اسلام، تحريك نمايند.

اما اسلام آمريكايي‌ گاهي هم در قالبي بسيار اتوكشيده و متظاهر به اخلاق و انسانيت پديدار مي‌گردد و همه را - البته همه مسلمانان و مظلومان را- دعوت به صلح و گفتگو و رعايت آداب و نزاكت مي‌كند تا مبادا در برابر ظلم و جنايات آمريكا به ستوه آيند و دست به اقدامي دفاعي بزنند كه با سياست "رحماء بالكفار" تضاد پيدا كند. اما اين دو ظاهر كاملا متفاوت اسلام آمريكايي و احيانا ظواهر ديگر آن، همگي يك باطن دارند و آن دنبال كردن سياست‌هاي نظام سلطه جهاني است و به تعبير مقام‌معظم رهبري: "اسلام آمريكايي اگرچه ظاهر و نام اسلامي دارد امابا طاغوت و صهيونيسم مي‌سازد و كاملا در خدمت اهداف طاغوت و آمريكا قرار مي‌گيرد و ولايت مستكبرين را مي‌پذيرد."براين اساس شناسايي ردپاي اسلام آمريكايي در جوامع اسلامي در شرايط كنوني يك ضرورت و در عين حال نيازمند هوشياري است و با توجه به ريشه‌دار بودن عشق به اسلام در اين جوامع، تنها با تعميق آشنايي آحاد مردم با معارف صحيح اسلامي و بخصوص مفاهيم و معاني واقعي قرآن، مي‌توان به اين مهم دست يافت و وظيفه علماي كشورهاي مسلمان است كه با تبيين و تفسير واقعي آيات قرآن، برداشت‌هاي سطحي و قشري متحجرين از اين آيات را به چالش بكشند و تضاد اين برداشت‌ها با روح و معناي حقيقي قرآن را براي مردم بيان نمايند تا دشمنان نتوانند از عشق و احساسات پاك مسلمانان سوءاستفاده كنند و با توجه به حوادث اسفناكي كه اين روزها در منطقه شاهد آن هستيم، علماي محترم اهل سنت جهان اسلام مسئوليت سنگيني در اين زمينه دارند.
اما وظيفه جمهوري اسلامي ايران به عنوان كانون انقلاب اسلامي، در خنثي كردن توطئه اسلام آمريكايي، با همه ابعاد و پيچيدگي‌هايش، بيش از ديگر كشورهاست.

 در كشور ما اسلام آمريكايي را مي‌توان از طرفي در رفتار و گفتار و افكار برخي پيروان و صاحبان تفكرات قشري و متعصبانه شيعي شناسايي كرد. همانان كه با ادعاي ابراز محبت بي‌حدوحصر به حضرت فاطمه زهرا (س)، افكار و رفتار غيرمنطقي و خلاف اسلام‌شان، موجب تحريك احساسات و بروز عكس‌العمل ديگر مسلمانان مي‌شود و جان شيعيان را در كشورهاي ديگر اسلامي به خطر مي‌اندازد و در حقيقت در ريخته شدن خون شيعيان مظلوم، شريك هستند.البته از ظهور و بروز اسلام آمريكايي در عرصه سياست هم نبايد غافل شد و اگر چنان كه اشارت رفت "پذيرش ولايت مستكبرين" را ميزان اين تشخيص قرار دهيم، خواهيم توانست صف لشكريان اسلام ناب محمدي را از طرفداران اسلام آمريكايي تمييز دهيم. با اين شاخص، هركس به هر اندازه نسبت به پذيرش ولايت مستكبرين گرايش داشته باشد، به همان اندازه طرفدار اسلام آمريكايي است و لباس و سابقه مسئوليت و پيشينه مبارزه و موقعيت سياسي و مدرك تحصيلي وي نبايد حجاب و مانعي براي تشخيص اين واقعيت شود.

قرآن به مسلمانان فرمان مي‌دهد كه عزت واقعي را نزد خداوند جستجو كنيد، و تاكيد دارد كه خداوند سلطه كافران را بر مومنان مقدر نفرموده‌ است و بنابراين كساني كه با هزار و يك توجيه و فلسفه‌بافي و با كمك عقل حسابگر خويش، مي‌خواهند اين فرمايش خدشه‌ناپذير الهي را تحريف كنند و به بهانه بروز ناملايمات و تحريم‌ها و فشارهاي سياسي و نظامي و اقتصادي، سازشكاري و تسليم را بر مقاومت و ايستادگي ترجيح مي‌دهند، بايد آنان را از عوامل تفكر مذبوحانه اسلام آمريكايي به شمار آورد، خواه اين سرسپردگي دانسته و خواه نادانسته باشد.

«اشكي كه دير ريخته شد»عنوان مطلبی است که روزنامه جمهوری اسلامی در ستون سرمقاله خود به چاپ رساند:


تهاجم داعش به استان‌هاي شمالي عراق و درگير شدن افكار عمومي منطقه و جهان با اين موضوع، تا حدود زيادي بحران سوريه را به فراموشي سپرده است. رسانه‌ها كمتر از درگيري‌هاي سوريه مي‌گويند و در سطح دولت‌ها نيز بحران سوريه كمتر مورد توجه است.درست در همين شرايط، آقاي "بان كي مون" دبيركل سازمان ملل متحد، مقاله‌اي تحت عنوان "بحران سوريه؛ جنگ داخلي، تهديد جهاني" منتشر كرد كه علاوه بر توجه به بحران سوريه، شامل اعترافات ضمني به ناتواني سازمان ملل براي مهار اين بحران، لجام گسيختگي قدرت‌هاي ذينفع در ايجاد جنگ و دامن زدن به آن و تلاش غيرقابل مهار گروه‌هاي تروريستي براي انهدام كشور سوريه نيز مي‌باشد. هر چند دبيركل سازمان ملل در اين مقاله، سه طرف را مقصر دانسته كه عبارتند از گروه‌هاي مسلح ضد دولت، قدرت‌هاي خارجي و دولت سوريه، لكن كاملاً پيداست كه روح محافظه كاري به او اجازه نداده است ميزان دخالت هر يك از اين سه عامل را به همان اندازه كه واقعيت دارد مشخص كند تا بتواند به نتيجه مطلوب برسد. او تلاش مي‌كند بي‌طرفي خود را به عنوان متولي بزرگ‌ترين سازمان جهاني مسئول براي حفاظت از ملت‌ها و كشورها حفظ كند ولي نمي‌تواند ناتواني زايدالوصف اين سازمان در انجام وظيفه‌اي كه برعهده دارد را پنهان نمايد.

اشاره به فرازهائي از مقاله آقاي "بان كي مون" مي‌تواند وضعيت سازمان ملل و ناتواني آن در قبال بحران سوريه را نشان دهد. وي مقاله خود را با اين جملات شروع مي‌كند:"جنگ وحشتناك سوريه به شكلي دشوارتر و خونين، فراي مرزهاي اين كشور ادامه دارد. با حسابي ساده به نظر مي‌رسد اين امر كه هيچ اقدامي نمي‌توان انجام داد جز اينكه طرف‌ها را مسلح و شاهد خشونت درگيري‌ها باشيم، به امري پذيرفته شده تبديل گرديده است. جامعه جهاني نبايد مردم سوريه و منطقه را در امواج پايان‌ناپذير خشونت و بحران رها نمايد."در اين مقدمه، دبيركل سازمان ملل به روشني اعتراف مي‌كند كه ناتواني در جلوگيري از خشونت و حتي تسليم شدن در برابر بيشتر مسلح شدن طرف‌هاي درگير در سوريه، به امري پذيرفته شده تبديل شده است. هر چند دبيركل سازمان ملل در اين مقاله به چرائي عجز سازمان متبوع خود در اين زمينه اشاره‌اي نمي‌كند ولي طبيعي است كه خوانندگان مقاله وي اين سؤال را مطرح كنند كه چه چيز موجب شده اين سازمان و دبيركل آن صرفاً همانند يك ناظر بي‌مسئوليت به بحران سوريه نگاه كنند و غير از اظهار عجز كار ديگري از آنها بر نيايد؟

البته دبيركل در فراز ديگري از مقدمه مقاله خود تلاش مي‌كند خود و سازمان متبوع خود را در زمينه حل بحران سوريه فعال نشان دهد و به همين منظور مي‌نويسد:

"سازمان ملل متحد به سختي براي حل ريشه‌هاي عميق درگيري و اثرات مخرب آن تلاش نموده است. تلاش‌هاي انسان دوستانه و ساير اقدامات ما موجب نجات زندگي و كاهش رنج شده است. اما هدف اساسي ما يعني پايان دادن به درگيري برآورده نشده است. دورنماي سرد براي صلح، بيشتر به دليل شعله‌ور شدن خشونت‌هاي فرقه‌اي در عراق، مبهم‌تر گرديده است. انسجام و تماميت هر دو كشور و نه تنها يكي از آن دو، در معرض ترديد است."در اين فراز، ضعف سازمان ملل از زبان دبيركل آن بقدري مشهود است كه برخلاف وظيفه ذاتي اين سازمان كه حفاظت از انسجام و تماميت ارضي كشورهاي عضو در رأس آن قرار دارد، شخص دبيركل اعتراف مي‌كند كه در اثر بحران‌هاي موجود در سوريه و عراق اكنون انسجام و تماميت ارضي اين هر دو كشور در معرض ترديد است. به عبارت روشن‌تر، آقاي "بان كي مون" پذيرفته است كه دست‌هاي پشت پرده بحران عراق و سوريه درصدد تجزيه اين دو كشور هستند و البته كاري هم از دست وي وسازمان متبوعش ساخته نيست!

آنچه موجب تأسف شديد است اينست كه دبيركل سازمان ملل درحالي كه دولت سوريه را- و با اضافه كردن بحران عراق، لابد دولت عراق را نيز - يكي از اطراف بحران قلمداد مي‌كند، بهيچوجه به اين سؤال پاسخ نمي‌دهد كه با توجه به ماهيت گروه‌هاي تروريستي فعال در سوريه و حمايت قدرت‌هاي خارجي از آنها چگونه مي‌توان دولت اين كشور را نيز يكي از عوامل ايجاد بحران دانست؟ پاسخ اين سؤال را هر چند آقاي "بان كي مون" نمي‌دهد ولي روشن است كه آن را بايد در روح محافظه‌كاري وي و فضاي حاكم بر سازمان متبوع وي جستجو كرد. واقعيت اينست كه سازمان ملل، از خود اراده‌اي ندارد و تحت سيطره قدرت‌هاي سلطه به ويژه آمريكا عمل مي‌كند، همان‌ها كه آقاي "بان كي مون" در همين مقاله از آنها با عنوان "قدرت‌هاي خارجي" ياد مي‌كند و براي آنها نقش مؤثري در ادامه بحران سوريه قائل است.

دبيركل سازمان ملل در مقاله خود، با ارائه شش راهكار براي حل بحران سوريه كه البته اموري تكراري هستند به اين نتيجه مي‌رسد كه "درحال حاضر بزرگ‌ترين مانع در راه خاتمه جنگ در سوريه تصويري است كه مي‌گويد جنگ برنده است."با اينحال، آقاي دبيركل حاضر نيست قدرت‌هاي خارجي را، كه راه‌حل سياسي بحران سوريه را رد مي‌كنند و با حمايت‌هاي تسليحاتي، سياسي، مالي و تبليغاتي تروريست‌ها به ادامه جنگ دامن مي‌زنند، سرزنش كند و راهي براي جلوگيري از اين تخلف آنها از منشور ملل متحد ارائه دهد.پايان بخش مقاله دبيركل سازمان ملل، جملاتي سخت احساسي و نشان دهنده عمق بحران و فاجعه انساني در سوريه است، اما چه سود كه متولي بزرگ‌ترين سازمان جهاني كه وظيفه خطير حفاظت از صلح را برعهده دارد در اين مقاله فقط دردها را مطرح مي‌كند و راهي براي درمان آنها نشان نمي‌دهد يا نمي‌تواند نشان دهد. او در پايان مي‌نويسد:

"نقش‌هاي فرقه‌اي خطرناك، حركت عظيم پناهندگان، وحشيگري‌هاي روزانه و گسترش بي‌ثباتي، جنگ داخلي در سوريه را تبديل به تهديدي جهاني مي‌كند. امروز تمامي ارزش‌هائي كه قبول داريم و تمامي دلايلي كه سازمان ملل متحد به خاطر آنها وجود دارد، در سرزمين منهدم شده سوريه در معرض تهديد است. از خيلي پيش از اين، زمان براي جامعه بين‌المللي به ويژه شوراي امنيت، به منظور پاسداشت مسئوليت‌هاي خود گذشته است."

به آقاي "بان كي مون" دبيركل سازمان ملل نيز بايد گفت: خيلي پيش از اين، زمان ريختن اشك براي مظلوميت‌هاي سوريه گذشته است. شما آقاي دبيركل مقاله‌تان را دير نوشته‌ايد. ملت‌ها درباره سازمان ملل و شخص شما آقاي "بان كي مون" قضاوت مثبتي نخواهند داشت.

محسن خلیل مطلبی را با عنوان«سخنی با ياران صنعتگر»به ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد اختصاص داد که در زیر این یادداشت را میخوانید:

همزمان با شکست نهضت ملي شدن صنعت نفت کشورمان در 28 مرداد 1332 به عنوان يک مهندس ساده از دانشکده فني دانشگاه تهران فارغ‌التحصيل شدم.با عقل و تجربه و دانش يک جوان پا به جامعه ستم دیده، گذاشته، راه نجات ايران در تمامی‌عقب ماندگي‌ها را «صنعتي شدن» تشخيص دادم. اکنون پس از 60 سال تلاش بی‌وقفه و تجربه اندوزي کماکان به عقيده خود استوارم. «صنعت» براي ما هم حاکميت خوب (good governance) و هم علم و دانشگاه و نوآوري و خلاقيت به عنوان زيربناي هر تحول در حيات فردي و اجتماعي را فراهم می‌آورد. «انقلاب صنعتي» در اوايل قرن هجدهم نيز با جهان چنين کرد. در اين فرآيند جهاني نيز انگيزه‌ها براي سرمايه گذاري، تجارت و نوآوري از طريق ثبت حقوق مالکيت بر اختراعات و حقوق معنوي به رسميت شناخته شد و اين تحولات موجب قوام قانون و نظم شد. اما انقلاب صنعتي و پيامد آن يعني رشد اقتصادي در همان ابتدا اين درک را ايجاد کرد که صرفا فرآيندي از ماشين‌هاي بهتر و بيشتر و افراد آموزش ديده بهتر و بيشتر نيست، بلکه فرآيندي دگوگون کننده است که کل اقتصاد و حيات اجتماعي و سياسي جامعه را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد، بنابراین تنها در صورتي می‌تواند به نتايج پايدار منجر شود که منافع همگاني را در بر داشته باشد و هيچ کس احساس نکند که از اين فرآيند کنار گذاشته شده يا بازنده خواهد شد.

در شرايط فعلي که دولت با برنامه منطقي و اقتصادي صحيح در رابطه با تورم، فساد، بهبود روابط بين‌المللي و استفاده از مديران متخصص و باتجربه فعاليت‌هاي خود را آغاز کرده است، زمينه مساعدي براي توسعه صنعتي کشور فراهـم شده است. دولتـي کـه در هميـن مـدت کـوتـاه سررشته داري امور، نشان داده است که توسعه و عالي ترين نوع آن يعني «توسعه صنعتي» را از طريق «جذب»، جذب سرمايه‌هاي فکري، مالي و تکنولوژيک ممکن می‌داند، دولتي که «توسعه» را «با هم شدن»، و «ارتباط داشتن» و خود را با «مطلق» نديدن و «ميانه روي» و «اعتدال» معنا می‌کند. دولت اما با چالش‌ها و مشکلات بسيار در مسير توسعه کشور مواجه است؛ کشورمان به‌رغم توانمندي‌هاي بسيار تاريخي و تمدني و تنوع اقليمی ‌و گستردگي جغرافيايي و دارابودن ذخاير غني انرژي و مواد معدني و زيرساخت‌هاي مناسب فيزيکي و نيروي انساني پرتوان و هوشمند و بسياري مزيت‌هاي ديگر متاسفانه جايگاه شايسته خود را در منطقه و جهان نيافته است. ريشه علل و عوامل عملکرد ضعيف اقتصاد کشور را می‌توان در ساختار بسته، نفتي و اقتصاد دولتي جست‌وجو کرد و برطرف کردن اين ضعف‌ها در گرو تعديل تدريجي اقتصاد نفتي با مداخله و تسلط زياد دولت به يک اقتصاد کارآفرين دانش بنيان با محوريت بخش خصوصي است.

در بيان ديگر برطرف کردن مسائل‌ و مشکلات اقتصاد ملي همچون رشد پايين اقتصادي، کاهش سرمايه‌گذاري، بيکاري بالا، کسري بودجه و بدهي هاي دولتي، بهره وري پايين کار و سرمايه، افزايش بي رويه سطح قيمت‌ها، واردات شديد کالاهاي اساسي و ساير کالاها و مواردي از اين دست از طرقي همچون بهبود فضاي کسب و کـار، افزايـش انعطاف پذيري در بـازار کـار، کاهـش نااطمينانـي در فضـاي سرمايه‌گذاري و توليد، کاهش ريسک‌هاي کلان اقتصادي، بهبود کيفيت سياست‌گذاري و حاکميت دولت، ارتقاي فناوري توليد، افزايش سرمايه‌گذاري‌هاي داخلي و خارجي، رقابتي کردن فضاي اقتصادي و جلوگيري از انحصارات و ... امکان‌پذير است. اين امکان‌پذيري اما از درون مدلي همتراز با افق جهاني و در قالب حکمراني خوب و تقسيم وظايف دولت، بخش خصوصي و جامعه مدني قابل تحقق است.

 چنان‌که در بند يک سياست‌هاي ابلاغي «اقتصاد مقاومتي» از سوي مقام معظم رهبري نيز بر آن تاکيد شده است: «تامين شرايط و فعال‌سازي کليه امکانات و منابع مالي و سرمايه انساني و ملي کشور به‌منظور توسعه کارآفريني و به حداکثررساندن مشارکت آحاد جامعه در فعاليت‌هاي اقتصادي با تسهيل و تشويق همکاري‌هاي جمعي و تاکيد بر ارتقای درآمد و نقش طبقات کم درآمد و متوسط.» واقع آن است که ديگر دولت توان توسعه کشور را به تنهايي ندارد و موتور توسعه بايد در بيرون از دولت و از درون جامعه و بهره‌گيري از منابع فکري و مادي آن به حرکت درآيد و دولت نقش تعيين سياست‌ها و راهبردها، برقراري حاکميت قانون، توسعه زيرساخت‌هاي اجتماعي و فيزيکي و تامين اجتماعي را برعهده گيرد. در اين چارچوب بخش خصوصي مسووليت ايجاد اشتغال و درآمد، توليد و تجارت و توسعه منابع انساني و ارائه خدمات را برعهده خواهد داشت و جامعه مدني نيز تسهيل‌گير تعاملات سياسي و اقتصادي است.

براين اساس راهکارهاي ذيل برای تسريع و تسهيل توسعه صنعتي و بالطبع توسعه اقتصادي کشور پيشنهاد می‌شود: تدوين استراتژي توسعه صنعتي با همکاري دولت، تشکل‌هاي صنعتي و کارشناسان اقتصادي و تصويب هرچه سريع‌تر آن در نهادهاي قانوني کشور؛ بررسي و ارزيابي روند خصوصي‌سازي‌هاي انجام شده تاکنون و تلاش در جهت تعالي عملکردي آن از طريق رفع کاستي‌هاي قانون اصل 44 و آيين‌نامه‌هاي مصوب و روش‌هاي اجرايي آن؛ فراهم آوردن بسترهاي لازم براي افزايش سرمایه‌گذاری‌هاي داخلي و خارجي از طريق اصلاح نگرش‌ها و بينش‌ها، توسعه بازارهاي مالي، کاهش بوروکراسي و ديوانسالاري و تسهيل قوانين و مقررات؛ مديريت منابع ارزي با تاکيد بر تامين نيازهاي توليد ملي و کارآفريني و باثبات ارزش پول ملي؛ کاهش مداخله دولت در بازار پول و اتخاذ سياست‌هاي مناسب در اين حوزه به‌منظور هدايت منابع مالي به سمت توليد؛ عدم مداخلات اداري دولت در امر قيمت‌گذاري و استفاده از شيوه‌هاي بازارهاي رقابتي در اين حوزه در کنار خلق ابزارهاي مناسب به‌منظور رعايت حقوق مصرف‌کنندگان؛ استقرار عدالت مالياتي برای ارتقاي درآمد ملي از طريق شناسايي منابع جديد و نامشهود درآمدي و وصول ماليات از آنها در مسير کاهش فشارهاي مالياتي از واحدهاي توليدي و البته راهکارهاي ديگري که مجال طرح آنها در اين مختصر نيست.

در اين ميان يک وظيفه مهم نيز براي خود و همکارانم در حوزه توليد قائلم و آن مسووليت اجتماعي شرکت‌ها (CSR) است. شايد گفته شود شرکت‌ها تعهداتشان را در قبال جامعه هنگامی‌که دولت‌ها از طريق وضع قوانين ويژه و گرفتن ماليات از شرکت‌ها سعي در احقاق حقوق شهروندان و جامعه دارند، انجام می‌دهند؛ اما باز هم اين امر به صورت کامل تحقق نمی‌يابد. به همين علت نياز به اجراي CSR همواره احساس می‌شود.امروزه شرکت‌هاي معتبر در جهان با هر مقدار ظرفيت و درآمد از تلاش‌هايي صحبت می‌کنند که وضعيت جامعه را بهبود داده واز محيط زيست حفاظت می‌کنند. يک شرکت، انتشار گاز گلخانه‌اي خود را کاهش می‌دهد، يکي ديگر سودهاي خود را صرف بازيافت می‌کند و ديگري تسهيلات مراقبت از کودکان را به‌صورت رايگان براي کارگران خود فراهم می‌کند. واقع آنکه مسووليت اجتماعي شرکت‌ها بر مسووليت و پاسخگويي به عنوان پايه و اساس رفتار يک سازمان در اجتماع تاکيد دارد و ناظر بر چگونگي کسب‌وکار مسوولانه همراه با توليد ثروت است. در واقع اين نيازهاي اجتماعي است که بازارهاي اقتصادي را تعريف می‌کند. در اين چارچوب، توليدکنندگان و صنعتگران ايراني نيز با درک مسووليت‌هاي اجتماعي خود، يار و همکار دولت محترم در تحقق ايراني پيشرفته، آزاد و مرفه خواهند بود. اکنون تک‌تک ما باید با چشم‌پوشي از نقاط ضعف و خطاها و اتکا به نقاط قوت، ميهن عزيزمان را در مسير پيشرفت و توسعه يار و ياور باشيم. به جاي رقابت در «نفي» ديگري در ارائه راه‌حل‌هاي بهتر و منطقي‌تر براي حل مشکلات با يکديگر رقابت کنيم تا جدايي دولت- ملت را به عنوان مهم‌ترين‌ آسيب‌هاي تاريخي ميهن عزيزمان درمانگر باشيم. درماني که از طريق پذيرش خواست‌هاي منطقي يکديگر و با تلاش و کوششي آرام و برنامه‌ريزي شده فراهم می‌شود.

روزنامه ابتکار ستون سرمقاله روزنامه خود را به مطلبی با عنوان«
قسم‌هاي رييس جمهور!»نوشته شده توسط شایان ربیعی اخصاص داد:

قسم‌هاي «ولله، بالله و تالله» رييس جمهور در جمع صنعتگران و سرمايه‌گذاراني که مارگزيده دوران قبل هستند، گوياي تلاش وي و تيم وزيرانش براي بازگرداندن اعتماد فعالان اقتصادي و البته به طور کلي اعتماد عمومي به دولت است.روحاني در واقع با اين ادبيات با ملتي سخن مي‌گويد که او را براي رهايي از وضعيت پيشين انتخاب کرده است و هر بار در قالب سخنراني‌ها، سفرهاي استاني و نشست‌هاي خبري سعي دارد تا بيان کند که ديگر نه هشت سال دولت قبل تکرار مي‌شود و نه چيني شکست خورده تحريم‌ها به روز اول برمي‌گردد.روحاني در مدتي نزديک به يک سال از رييس جمهور شدنش، سعي کرده است در همه حوزه‌ها به ويژه در سياست خارجي، مديريت اقتصادي و توسعه فضاي فرهنگي تفاوت‌هاي رويکري و عملکردي‌اش را با دولت قبل مشخص کند و در اين راه البته موفقيت‌هاي بزرگي هم داشته است اما با اين وجود سؤال اينجاست که چرا وي براي جلب اعتماد عمومي ناچار به قسم خوردن شده است؟اين پرسش مهمي است و پاسخ به آن نيازمند ورق زدن تاريخ هشت ساله اخير کشور و مرور حوادث و اتفاق‌هايي است که در نزديک به 3000 روز در دولت احمدي‌نژاد به وقوع پيوست.

براي توضيح بيشتر در اين باره بايد يادآوري کرد که سال 91 دکتر مسعود نيلي، اقتصاد دان، در گفت‌وگو با يکي از رسانه‌ها گفته بود که براي بهبود اوضاع اقتصادي کشور «دعا» مي‌کند! و به طور ضمني اشاره کرده بود که ديگر اوضاع اقتصادي کشور قابل کنترل نيست.در اين باره حتي خبرهايي منتشر يا دهان به دهان پخش مي‌شد که کارشناسان اقتصادي و سياسي ديگري نيز در همين دوران براي بهبود اوضاع دست به دامن دعا و نذر و نياز شده‌اند.با اين اوصاف مي‌توانيد دريابيد که وقتي کارشاسان و متخصصان اقتصادي و سياسي کشور تا اين سطح در حاشيه قرار مي‌گيرند و کنترل و اداره امور اجرايي کشور را از دست رفته مي‌پندارند، مردم به عنوان قربانيان مستقيم سياست‌هاي غيراصولي وشتاب‌زده چه حال و روزي ممکن است داشته باشند.طبيعي است که جامعه ايراني در دوره هشت ساله احمدي‌نژاد با سرعت زيادي در سراشيبي «اعتماد به دولت» قرار گرفته است و اين سراشيبي هشت ساله نه تنها بسيار آسيب‌زا و بحران‌زا بوده است، بلکه رهايي از آن نيز در کوتاه مدت امکان‌پذير نيست و دولت تدبير و اميد، مجبور است ميراث‌دار بي‌اعتمادي‌هايي باشد که مردم نسبت احمدي‌نژاد و دولتش داشتند.

تاکيد رهبر انقلاب در آستانه انتخابات يازدهمين دوره رياست جمهوري، در اين باره که هر کسي که ايران و انقلاب را دوست دارد در انتخابات شرکت کند، خود گوياي اين مهم است که دولت دهم، سهم بسيار گسترده‌اي از اعتماد مردم به دولت را از بين برده بود.مردمي که در دوران هشت سال دفاع مقدس از روز نخست تا روز پايان جنگ، جان خود و فرزندانشان را در راه وطن و وافاداري به انقلابشان فدا ‌کردند، انتظار مي‌رفت که براي آباداني و عمراني کشور در دوره حاضر از 45 هزار تومان يارانه نقدي‌‌شان بگذرند، اما همچنان که رفت، افول اعتماد به دولت در دوره احمدي‌نژاد و نهادينه شدن آن در طول هشت سال، موجب شد تا کمتر کسي از دريافت يارانه انصراف دهد.با درک اين شرايط مي‌توان اضطرار موجود در سخنان رييس دولت تدبيرو اميد و قسم‌هاي وي را تحليل و تفسير کرد چرا که ياد کردن قسم براي جلب اعتماد انجام مي‌گيرد، هرچقدر شکاف بي اعتمادي عميق‌تر، گوينده در تأکيد کلام، بيشتر به قسم متوسل مي‌شود. رييس جمهوري در اين سخنراني مجبور شد سه بار از واژه جلاله براي قسم ياد کند. او ملتي را خطاب قسم‌هاي خود قرار داده است که چشم اميدشان براي رهايي از اين بي اعتمادي به خود اوست! اما در اين ميان بازار مخالفان دولت براي گسترش اين بي اعتمادي و انتساب آن به خود دولت يازدهم، داغ است.کساني که هشت سال تمام، باني و باعث بي اعتمادي دولت و ملت شدند و موجب شدند تا هزينه بي تدبيري آنها را مردم و نظام پرداخت کنند، هم اکنون با نقاب و بي نقاب دوباره به ميدان آمده اند تا آب را گل‌آلود کرده و براي خود ماهي بگيرند! و از آب روشن اين روزهاي کشور، دلواپس هستند.


و در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«ايدئولوژي و دو سوي معادله قدرت»نوشته شده توسط جواد قرباني آتاني اختصاص یافت:

آنچه که اين روزها در عراق و سوريه اتفاق مي‌افتد شايد حيرت بسياري را بر انگيزاند و اين سوال را در اذهان بسياري از انسان‌ها در کشورهاي ديگر ايجاد کند که آيا انسان در قرن 21 هم مي‌تواند تا اين حد بي‌رحم و سفاک باشد؟هر روز تصاويري از اين کشورها و کشورهاي ديگري نظير افغانستان، پاکستان، سومالي، نيجريه و ... منتشر مي‌شود که اين حيرت و ابهام را بيشتر مي‌کند. تصاويري که در آنها کسي مشغول بريدن سر انسان ديگري است، کسي با خونسردي تمام به چندين نفر تير خلاص شليک مي‌کند، کسي قلب ديگري را در مي‌آورد و به دندان مي‌کشد، کساني با سرهاي بريده بازي مي‌کنند و در يک کلام اين تصاوير گوياي بي‌ارزش بودن مطلق جان انسان است. آنچه که براي بخش اعظمي از مردم جهان به مانند روايتي از عمق تاريخ است، روايتي از قوم مغول يا هون. اما اين‌ها انسان‌هايي زاده همين عصر و پرورش يافته در همين عصر هستند. اما چرا با وجود اين همه تغيير در جهان و زندگي انسان‌ها هنوز اين وجه از کردار انساني، يعني قصاوت در برابر همنوعان خود، تغيير نکرده است؟ شايد بسياري در جهان توسعه يافته به اين سوال اين گونه پاسخ دهند که اين نوع رفتار تنها مختص به جهان توسعه نيافته و بدوي است. جهاني که هنوز پروسه مدرن شدن را به درستي طي نکرده و غالبا انگشت اشاره شان به سمت کشورهاي اسلامي است. اما واقعيت اين است که گرچه در بسياري از کشورهاي توسعه يافته ديگر اين نوع برخورد با همنوعان، بسيار کمتر ديده مي‌شود، ولي خارج از مرزهاي ملي، همان انسان‌هاي مدرن نيز نسبت به همنوعان غير هموطن، به همان ميزان بي‌رحم و سفاک هستند. شايد تفاوت تنها در نوع و به کار بردن ابزارها باشد. در سوريه کسي با چاقو سر مي‌برد و خلباني با فشار دادن يک دکمه، ده‌ها نفر را تکه تکه مي‌کند.

باوجود اين همه تغييرات در جهان و زيست انسان‌ها، اين چه چيزي است که ثابت مانده است تا انسان رفتارش با همنوع خود چندان تغيير نکند؟ به نظر مي‌رسد پاسخ اين سوال را بايد در ايدئولوژي يافت براي ايدئولوژي تعريف‌هاي بسياري آورده‌اند، اما ساده‌ترين تعريف آن را مي‌توان تعطيل شدن تفکر و سپردن عنان مغز به دست ايدئولوگ دانست. ايدئولوگ معتقد است، آنچه که مي‌گويد عين حقيقت است و هرآنچه جز اين است گمراهي و ظلال و با به هم چسباندن سه بخش گزاره، ايدئولوژي را صورت مي‌دهد: اهداف، احکام و پاداش-مجازات. در بخش اهداف ابتدا مشخص مي‌شود که ايدئولوژي به دنبال چه چيزي است و غايتش کجاست. در بخش احکام دستور العمل‌هايي که بايد انجام شود تا اهداف محقق شوند، مي‌آيد، و نهايتا گفته مي‌شود که کساني که به دستورالعمل‌ها عمل کنند، پاداش مي‌گيرند و آنانکه بدان عمل نورزند، مستوجب مجازات هستند.

و به همين سادگي، انسان‌هايي که توان تفکر را در خود نمي‌بينند يا مطلقا مقهور عظمت ايدئولوگ هستند، به طور کامل درهاي مغز خود را به روي ايدئولوژي مي‌گشايند و از آن پس اين ايدئولوژي است که به جسمشان فرمان مي‌دهد و در راه اهداف ايدئولوژي جسم بي ارزش ترين چيزي است که مي‌توان از آن گذشت. اين همان چيزي است که در سوريه و عراق اتفاق مي‌افتد. کسي مي‌گويد اگر اين انسان را، که ايدئولوژي تو را قبول ندارد، سر ببري، او به مجازاتي که حقش است رسيده است، تو گامي در راه هدف متعالي برداشته‌اي، و اگر در اين راه کشته شوي، مستقيما به بهشت وارد خواهي شد، و اين پاداش توست. معادله به همين سادگي شکل مي‌گيرد و فاکتورهاي مجهول جايگزين مي‌شوند. اما آنچه که هميشه در مغز بلااستفاده باورمندان به ايدئولوژي مجهول باقي خواهد ماند، بازي بزرگ قدرت است. براي آنکه اين بازي بهتر مشخص شود، شايد بهترين نمونه آل سعود باشند.

آل سعود از قرن 18 پيوندي مستحکم با ايدئولوژي وهابيت ايجاد کرد. آل سعود به مدد ايدئولوگ‌هاي وهابي به طور گسترده‌اي سربازگيري کرد و با جنگ‌هاي خونين نهايتا در آغاز قرن 20 قدرت را در شبه جزيره عربستان به چنگ آورد. اما از زماني که پايه‌هاي قدرتش مستحکم شد، رفته رفته در لاک محافظه کاري فرو رفت و حتي در مقطعي به شدت در برابر باورمندان مخلص همان ايدئولوژي ايستاد. نتيجه تمام جانفشاني‌هاي کساني که در راه آن ايدئولوژي جان دادند، همين خاندان آل سعودي است که امروز در ناز و تنعم روزگار را سپري مي‌کنند و فرزندان سعود در زمره ثروتمندترين افراد جهان هستند. در اين معامله چه کسي به چه چيزي رسيده است؟ سربازان ايدئولوژي در سوداي پاداش، جان داده‌اند بلکه در دنياي ديگر دروازه‌هاي بهشت را براي خود گشوده باشند و ايدئولوگ‌ها به واسطه اين جانفشاني‌ها دنياي خود را آباد کرده‌اند. و اين همان بازي قدرت است.اين بازي، يعني بازي قدرت، معادله‌اي است که در دو سوي تساوي‌اش، تنها دو گزاره وجود دارد؛ کساني که در راه ايدئولوژي و پاداش‌هاي موهوم مي‌کشند و کشته مي‌شوند و کساني که از کشته شدگان پله‌هايي براي صعود از پلکان قدرت مي‌سازند. اين معادله در تمام جهان و براي تمام ايدئولوژي‌ها صادق است، و تفاوت تنها در نوع و جنس پاداش‌هاست.

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار