شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
مسافری خسته که از راهی دور می آمد، به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری استراحت کند. غافل از این که آن درخت جادویی بود و زندگی نام داشت، درختی که می توانست آن چه که در دل مسافر می گذرد برآورده سازد. وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب می شد اگر تختخواب نرمی آن جا بود و او می توانست قدری روی آن بیارامد. فورا تختی که آرزویش را کرده بود در کنارش پدیدار شد. مرد با تعجب روی تخت دراز کشید و با خودش گفت: چقدر گرسنه هستم. کاش غذای لذیذی داشتم. سپس میزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد.
مرد با خوشحالی شروع به خوردن کرد و بعد از غذا، کمی سرش گیج رفت و پلک هایش به خاطر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شد. خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی که به اتفاق های شگفت انگیز آن روز عجیب فکر می کرد با خودش گفت: قدری زیر این درخت عجیب می خوابم، ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه؟ و ناگهان ببری ظاهر شد و او را درید، مرد مسافر در آخرین لحظات به این فکر می کرد که ای کاش افکار منفی را به ذهن خود راه نداده بود.

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار