ماجرای آشنایی شما با آقای گرجیزاده چیست و چرا درصدد جمعآوری خاطرات ایشان برآمدید؟
علیاصغر گرجیزاده، همکلاسی دوران ابتداییام در دبستان داریوش اندیمشک است. خانهشان اول خیابان آریا بود و خانه ما در انتهای همان خیابان. بیشتر وقتها در مسجد حسین بن علی(ع) یکدیگر را میدیدیم. پیشنمازمان حاج آقا صفایی بود و علیاصغر به خانه ایشان هم رفتوآمد داشت. بزرگتر که شدیم باز هم کنار هم بودیم؛ هم در حزب جمهوری اسلامی، هم در سپاه پاسداران و هم در لشکر 7 ولیعصر(عج) که آن روزها درگیر جنگ بود.
روزهای آخر جنگ وقتی خبر سقوط جزیره مجنون و قرارگاه خاتم 4 را شنیدم، میدانستم آنجا مقر علی هاشمی و گرجیزاده است. همه میگفتند خبری از آن دو عزیز نیست که نیست! تا اینکه شهریور 69، وقتی از اسارت آزاد شد، مقابل دروازه ورودی اندیمشک او را روی شانههای همشهریهایم دیدم. از بس لاغر و تکیده شده بود باورم نمیشد خودش است، از دور برایش دست تکان دادم و تصویر آن روز هیچ وقت از ذهنم پاک نشد و نمیشود.
پس شما با ایشان آشنایی قبلی داشته و به تبع آن میتوان گفت یک پیشینه ذهنی بلند و قوی از شخصیت و فعالیتهای ایشان داشتهاید. چه زمانی کار جمعآوری خاطرات ایشان را شروع کردید؟
روزهای گرم شهریور 89 بود که اولین جلسه گفتوگو با علیاصغر گرجیزاده را گذاشتم. این جلسه در دفتر کارش در فرودگاه مهرآباد برگزار شد و حدود چهار ساعت به طول انجامید. دیدار بعدیمان در منزل ایشان بود و تا نیمههای شب مهمان کلمههای گرم و پرحادثه او بودم. نشستهای بعدی که بیش از ده جلسه بود هم در همان دفتر کارش برگزار شد.
در کل دیدارهایتان چقدر طول کشید و چند ساعت خاطرهگویی ضبط شده از ایشان دارید؟
این دیدارها و گفتوگوها حدود شش ماه طول کشید که بیش از 40 ساعت خاطرهگویی را در دامان کاغذهای سفید من گذاشت.
چه زمانی نگارش متن کتاب را آغاز کردید؟
از خرداد 90 کار روی متن را شروع کردم. کلمهها و جملهها را دانهدانه از دل ضبط صوت بیرون میکشیدم و روی کاغذ میآوردم تا این خاطرات کامل شود. گاهی که افتادگی یا نقصی داشت آن را با آقای گرجیزاده در میان میگذاشتم و او هم از دیگر فرماندهان میپرسید و جاهای خالی یا مبهم پر و اصلاح میشد.
اصولا تدوین کتابهای خاطره کار بسیار دشواری است و گاه به چند بار بازنویسی نیاز پیدا میکند. شما هم با این موضوع مواجه شدید؟
بله. جمع و جور کردن حجم زیاد خاطرات و تدوین نهایی متن تا پایان سال طول کشید و پس از چهار بار بازنویسی در سال 91 آن را تحویل دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری دادم.
آقای سرهنگی، مدیر دفتر ادبیات و هنر انقلاب در حوزه هنری بسیار دقیق و نکتهسنج بوده و نسبت به خاطرات سالهای دفاع مقدس هم ریزبینیهای خاص خودشان را دارند. کار با ایشان چطور بود؟
کار خاطرات در این دفتر هم کمافتوخیز نبود. آقای سرهنگی، متن را دو بار خوانده و نکتههایی را مطرح کرده بود. سرکار خانم فاطمه رشوند که زحمت ویرایش این متن را کشید هم نکاتی را در نظر داشت که همهاش با کمک آقای گرجیزاده اصلاح و اعمال شد. میتوانم بگویم اکنون کتاب زندان الرشید پس از سه سال تلاش گروهی پیش روی شماست.
جالبترین نکته در این کتاب خاطرات برای شما چیست؟
آقای سرهنگی بعد از مطالعه این کتاب تاکید داشت از بین تمام کتابهایی که از ابتدا تاکنون درباره جنگ تحمیلی کار کردم، این کتاب منحصربهفرد است. این کتاب سراسر حادثه و هیجان است. اگر عراقیها همان ابتدا میفهمیدند او فرمانده سپاه ششم بوده، صد درصد او را اعدام میکردند و تنها به دلیل پایان یافتن جنگ و قبول قطعنامه از اعدام او منصرف شدند.
ولی ایشان شکنجههای زیادی را متحمل میشود که در این کتاب بازگو شده است. گرجیزاده در زندان الرشید با مرحوم ابوترابی آشنا میشود و با ژنرالهای زیادی از عراق ارتباط برقرار میکنند.
درواقع، شروع خاطرات این کتاب همزمان با سقوط قرارگاه سپاه ششم است که با محوریت حوادث زندانالرشید ادامه مییابد و همزمان با روز آزادی سردار گرجیزاده به پایان میرسد. همچنین مخاطب از دل خاطراتی که راوی درون خود مرور میکند، با تولد و حیات گذشته او آشنا میشود.
حرف پایانی؟
اجازه بدهید به رسم ادب از کسانی که به من کمک کردند تا این خاطرات خواندنی جایی در قفسه کتابهای جنگ داشته باشد، تشکر کنم؛ از محسن رضایی، علی شمخانی، احمد غلامپور، بهنام شهبازی، عباس هواشمی، احمد سوداگر که خدا رحمتش کند، جعفر اسدی، صادق آهنگران و بانو قماشچی، همسر گرامی آقای علیاصغر گرجیزاده. همچنین کتاب زندان الرشید خاطرات همکلاسی دوران ابتدایی و همشهریام علیاصغر گرجیزاده است. از ایشان اجازه میگیرم و کتاب خاطراتش را به فرمانده نازنینمان علی هاشمی تقدیم میکنم. آرزو دارم یاد و نامش در این کتاب و در سینه مردم ایران بخصوص مردم جنوب برای همیشه بماند.