از این پس در مجله شبانه باشگاه خبرنگاران به پرونده هایی می پردازیم که نشان دهنده نقض حقوق بشر در کشورهای مدعی غربی است. این کشورها که خود دم از حقوق بشر می زنند در موارد بسیاری آن را زیر پاگذاشته و خلافش رفتار کرده اند،برخی از این پرونده ها را برای شما هرشب بازنشر می کنیم.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، سراسیمه و نگران است و تصویر دخترش را در دست گرفته و خیره به خودکار خبرنگار که می خواهد چگونه روایت زندگی اش را بیان کند. پدری که می گوید: 9 ماه است دختر سه ساله ام را ندیده ام!

ماجرا مربوط به زندگی اسدالله خالقی است. مرد 37 ساله قالی باف که چند کیلو پوشه حاوی شکایت و دادخواست زیر بغلش گرفته و پله های وزارت امور خارجه، دادستانی، سفارت خانه و حتی پلیس را بالا و پایین می رود.

اسد الله خالقی که به پیشه قالی بافی شهرت داشت به سفارش برخی همکاران برای کسب درآمد بیشتر از هنرش به کشور آذربایجان سفر می کند. تابلو فرشهای زیبای اسد خریداران خوبی داشت و همین رویه موجب شد تا سالی چند بار این هنرمند زنجانی میان ایران و آذربایجان در حال سفر باشد.

همه چیز خوب بود تا اینکه یکی از مشتریان اسد در آذربایجان وقتی که می فهمد فروشنده مجرد است پیشنهاد می کند تا با زنی تنها به نام "اکسانا روش آوا" آشنا شود. اکسانا آن زمان کارمند اداره پلیس بود و با پذیرفتن شرط زندگی در ایران با حضور همکاران پلیس و برادرش در مسجد قفقاز به عقد اسد در آمد.

طبق قوانین کنسولگری مراسم عقد برگزار شده و مدارک در کنسولگری ایران تائید شد و آنها در تاریخ 17 اسفند ماه 87 رسما زن و شوهر شده و بعد از عقد بار و بند سفر بستند و راهی خانه پدری اسد در زنجان شدند. البته نام اکسانا باقی ماند ولی فامیلی اش به خالقی تغییر یافت.

زندگی آنها در زنجان تنها دو سال بود و چند باری هم به آذربایجان برای دید و بازدید سفر کردند. تا اینکه یک نوزاد دختر به نام "نازلی" زندگی این زوج را شیرین تر کرد. همه چیز خوب بود تا اینکه عید سال 91 زندگی اسد الله خالقی با یک چالش بزرگ روبرو شد که امروز از آن به نام یک دسیسه تلخ یاد می کند.

اسد الله خالقی در گفتگو با خبرنگار مهر می گوید: نزدیک سال نو بود که خالده خانم رئیس پلیس شهر با همسرم تماس گرفت و گفت: پلیس دارد به کارمندانش خانه می دهد تو هم بیا اینجا و از این تسهیلات استفاده کن. من هم بلیط رفت و برگشت گرفتم و با اکسانا و نازلی رفتیم آذربایجان و حدود یک هفته آنجا بودیم.

ولی ماجرا طور دیگری رقم خورد. همسرم پایش را در یک کفش کرد و گفت: من می خواهم همینجا زندگی کنم. بحث ها بی نتیجه بود و من رفتم ایران زندگی ام را فروختم تا در اذربایجان زندگی کنم. وقتی آمدم همسرم گفت برو ایران و دیگر برنگرد! خیلی تعجب کردم. بعد رئیس پلیس به من گفت برو ایران و زندگی تشکیل بده و دخترت هم ایجا بزرگ می شود. من اصلا برایم قانع کننده نبود و در شوک بودم که چه شده است.

بعد یک مرد ناشناسی من را تهدید کرد. حدود 200 پیامک به گوشی من ارسال شد که می گفتند برگرد ایران و آنها از همه چیز زندگی من خبر داشتند. من به سفارت رفتم و طرح شکایت کردم. بعد به دستگاه قضایی آذربایجان شکایت بردم ولی تمامی این شکایتها سر از پلیس در می آورد و آنها زنگ می زدند و از کارهای من با خبر بودند.

این افراد با تماسهای مختلف من را تهدید به مرگ می کردند که کشور را ترک کنم. الان نمی دانم همسرم کجاست؟ آیا ازدواج کرده یا نه؟ به رئیس جمهور و سازمان ملل هم شکایت نامه ام را ارسال کردم. حتی به سفارت آذربایجان و 19 ارگان رسمی در ایران ولی هنوز پاسخی نیامده است.

به ولله دلم برای دختر کوچکم تنگ شده است. مگر می شود پلیس یک شهر اینگونه حقوق ما را نقض کند. زن من همسر شرعی و قانونی من است. فرزندم ایرانی و رسمی من است. آنها فرزند و زن من را گرفته اند و دست من به جایی بند نیست.

حالا گلایه و فریادم را به رسانه کشاندم. آنها می گویند حتی اگر ماجرا رسانه ای شود ما فرزند و همسرت را نمی دهیم.

همسرم به صراحت ماده 976 قانون مدنی تبعه ایران محسوب می‌شود و تمامی مدارک تابعیت قانونی همسرم مورد تأیید دولت جمهوری اسلامی ایران است وبا رضایت خود برابر بند 6 و7 و تبصره ذیل ماده 976 قانون مدنی با بنده را به عنوان شوهر اختیار کرده و تابعیت ایرانی را تحصیل کرده است و فرزند مشترک ما مشمول بند 4 و 5 اعمال ماده 976 نیست.

با صدای بلند می گویم آقای بانکی مون اینجا یک کشور زن و همسرم را به یغما برده وظیفه تو است تا آنها را پس بگیری؟ آقای رئیس جمهور آذربایجان شما که کلی ادعا دارید و دم از مردمداری می زنید این است رسم مهمان نوازی؟

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.