در این وضع خطرناک من با حالتی پریشان و عصبانی در جستجوی یک مقام ارشد
از رهبران انقلابی بودم تا مرا در کار نجات پرسنل نظامی مان کمک کند، تمام مقامات ارشد
سیاسی و نظامی سفارت، کلیه توان و ارتباطات خود را بکار گرفته بودند تا شاید راه حلی
سریع برای این مشکل بیابند. در بحبوحه این فعالیت ها زنگ تلفن به صدا درآمد و نیوسام
معاون وزارت امور خارجه که از واشنگتن صحبت می کرد. گفت از اطاق وضع فوق العاده در کاخ
سفید با من صحبت می کند و هم اکنون جلسه ای به ریاست برژینسکی برای بررسی اوضاع ایران
تشکیل شده و می خواهند تازه ترین اطلاعات را درباره اوضاع ایران دریافت کنند. من در
چند جمله کوتاه گزارش وضع موجود را دادم و گفتم چون گرفتار مشکل بیست و شش پرسنل نظامی
آمریکا هستم بیش از این نمی توانم صحبت کنم. نیوسام وضع مرا درک کرد و بیشتر از این
به صحبت ادامه نداد.
پانزده دقیقه بعد تلفن واشنگتن
مجدداً به صدا درآمد و این بار نیوسام و کریستوفر، معاون ارشد وزارت امور خارجه در
پای تلفن بودند. تلفن از اطاق وضع اضطراری کاخ سفید بود و اطلاعات دقیق تری راجع به
اوضاع و امکاناتی که در اختیار ما بود می خواستند. این تلفن موجب قطع گزارش تلفنی یکی
از ماموران سیاسی ما درباره تماس وی با ابراهیم یزدی برای نجات پرسنل نظامی ما گردید
و از این جهت برای من ناراحت کننده بود؛ زیرا در آن شرایط نجات جان آمریکائیان که در
معرض خطر جدی بودند بیشتر از پاسخ به سؤالات مبهم و نامربوط اطاق وضع اضطراری کاخ سفید
برای من فوریت داشت. لذا گفتگوی من با دو مقام عالی رتبه وزارت امور خارجه هم مانند
مکالمه قبلی سریع و نامطبوع بود ...
نهایت خشم و عصبانیت من در این
مکالمه موقعی بود که گفته شد برژینسکی درباره امکان ترتیب دادن یک کودتا برای استقرار
یک رژیم نظامی به جای حکومت در حال سقوط بختیار از من نظر می خواستند، این فکر و این
سؤال در آن شرایط به قدری سخیف و نامعقول بود که بی اختیار مرا به ادای یک کلمه زشت
درباره برژینسکی وادار ساخت و این فحاشی و بددهنی بی سابقه، مخاطب من نیوسام را که
مرد ملایم و متینی بود تکان داد. نیوسام با ابراز شگفتی و تردید درباره آنچه شنیده
بود سؤال خود را به نحو دیگری تکرار کرد. من در پاسخ گفتم نمی توانم آنچه را گفته ام
به زبان لهستانی ترجمه کنم (چون برژینسکی لهستانی الاصل بود) و گوشی را زمین گذاشتم
...
چند دقیقه بعد در حالی که من نومیدانه به تلاش خود برای برقراری ارتباط
با یزدی و جلب کمک و همکاری او برای نجات آمریکائیان ادامه می دادم ، بار دیگر تلفن
واشنگتن خطوط ارتباطی دیگر مرا قطع کرد و این بار دوباره نیوسام روی خط بود. نیوسام
این بار با لحنی جدی و آمرانه گفت به وی دستور داده شده است از من بخواهد که با رئیس
هیأت مستشاری نظامی آمریکا در ایران تماس برقرار کنم و نظر او را درباره امکان دست
زدن به یک کودتای نظامی سؤال کرده و به واشنگتن گزارش بدهد. من از نیوسام پرسیدم آیا
او نمی داند که رئیس هیأت مستشاری ما هم اکنون در یک پناهگاه زیرزمینی بدام افتاده
و من برای نجات او تلاش می کنم!؟ نیوسام گفت موضوع را درک می کنم ولی دستوری که به
او داده شده است این است که نظر ژنرالِ رئیس هیأت مستشاری آمریکا درباره کودتا سؤال
شود! چند دقیقه بعد از این تلفن، رئیس هیأت مستشاران نظامی ما از پناهگاهش به من
تلفن کرد و گفت ظاهراً اقداماتی برای آتش بس بین نیروهای انقلابی و قوای محافظ ستاد
در جریان است و چند تن از افسران برای مذاکره با نمایندگان انقلابیون به طبقه بالا
رفته اند.
با کمی خجالت جریان مذاکرات تلفنی خود را با واشنگتن و سؤالی که راجع به نظر او درباره امکان دست زدن به یک کودتای نظامی از من شده بود با ژنرال در میان گذاشتم. او گفت در شرایط فعلی شانس موفقیت یک کودتای نظامی فقط پنج درصد است و من به یکی از همکارانم گفتم، نظر او را به واشنگتن مخابره کند. در کمتر از یک ساعت اطلاع یافتیم که آتش بس در اطراف ستاد کل برقرار شده و نه فقط ابراهیم یزدی بلکه آیت الله بهشتی هم در صحنه حاضر شده و به رهائی پرسنل ما از مخمصه کمک کرده اند...
(خاطرات روایت ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در ایران، محمود طلوعی ، صد روز آخر، صفحه 301