طلاق گرفته یا فوت کردهاند؟
«فرقی ندارد؛ پدر که نداشته باشی، بیپدر بزرگ میشوی. تنها میمانی و
هیچکس را نداری که پشت و پناهت باشد. حالا چه فرقی میکند پدرت مرده باشد
یا جدا از شما زندگی کند! کسی که نیست، دیگر هیچ وقت نیست.» محمد چنین
عقیدهای دارد و حالا که 17 سال است بدون پدر زندگی میکند، تفاوتی میان
مرگ و طلاق والدین قائل نمیشود، اما به نظر میرسد چنین طرز فکری خیلی هم
درست و منطقی نیست، چون پدری که از مادر خانواده جدا میشود، همیشه پدر
بچهها باقی میماند و فقط حضورش کمرنگتر از قبل است، اما مرگ میتواند
برای همیشه آنها را از هم جدا کند.
میترا میرفخرایی، کارشناس ارشد روانشناسی و مشاوره هم با تائید این موضوع
به «جامجم» میگوید: زمانی که پدر یا مادر فوت میکند، برای همیشه
بهعنوان شخصیتی قهرمان و دوستداشتنی برای کودک و در ذهن او باقی میماند
و به همین دلیل در چنین شرایطی اطرافیان وظیفه راحتتری به عهده دارند. به
عبارت دیگر با اینکه حضور فیزیکی پدر یا مادر در زندگی بچهها مهم است،
اما لزومی ندارد همیشه هر دو نفر همراهشان باشند و گاهی ممکن است شرایطی
پیش بیاید که یکی از آنها از نظر فیزیکی دیگر حضور نداشته باشد.
اما در شرایطی که والدین از یکدیگر جدا میشوند، شرایط به کلی تفاوت پیدا
میکند، میرفخرایی به افرادی که میخواهند از یکدیگر جدا شوند، توصیه
میکند برای کاهش مشکلات، بخوبی و با کمترین تنش، کار جدایی را انجام دهند و
پیش از اینکه طلاق رسمی شود، تمام قرارهای مربوط به زندگی پس از طلاق را
مشخص کنند تا کودک بداند زمانی که پدر و مادرش از یکدیگر جدا میشوند، او
چه وضعی دارد و قرار است چطور زندگی کند. این روانشناس یادآور میشود: هیچ
وقت نباید از کودکان بخواهید در این باره تصمیم بگیرند، چون این
تصمیمگیری ممکن است باعث احساس عذاب وجدان و گناه در وجودشان شود و به
همین دلیل تاثیری منفی بر روحیه آنها میگذارد.
لزوم حضور جایگزین در نقش پدر و مادر
بدون شک حضور پدر و مادر بهعنوان الگویی در زندگی کودک بسیار مهم است،
ولی زمانی که یکی از آنها فوت میکند، به گفته میرفخرایی میتوان فرد دیگری
مانند دایی، پدربزرگ، خاله، عمه و... را بهعنوان الگو جایگزین آنها کرد و
در این شرایط خود والد از دسترفته همیشه بهعنوان اسطورهای در ذهن کودک
باقی میماند.
علاوه بر این، در صورتی که چنین الگویی وجود نداشته باشد مشکلاتی که در
آینده برای کودک پیش میآید هم بیشتر خواهد بود. بهعنوان نمونه، فرزندی که
بدون حضور مادر، بزرگ میشود و هیچ وقت نقش مادر را در زندگیاش درک
نمیکند، خودش هم نمیتواند مادر خوبی برای بچههایش باشد چون اصلا با مادر
و نقشی که او در خانواده دارد، آشنا نیست یا دختری که بدون پدرش زندگی
میکند و خیلی زود برای جبران کمبود محبتی که از او دارد عاشق مردهای دیگر
میشود، ممکن است همان موقع ازدواج کند و با مشکل مواجه شود.
بنابراین حتما باید فردی در نقش پدر و مادر و بهعنوان الگو در زندگی
بچهها وجود داشته باشد و زمانی که پدر و مادر از یکدیگر جدا شدهاند هم
والدی که با فرزندش زندگی نمیکند باید این وظیفه را به درستی انجام دهد.
مفهومی ناشناخته در ذهن کودکان
نمیداند داشتن پدر چه مفهومی دارد و زندگی کردن همراه با پدر چه شکلی
است. شاید حتی نمیدانسته خانواده با پدر کامل میشود. از وقتی متوجه
اتفاقات اطرافش شده، فقط مادر و مادربزرگ را دیده و هیچ تصوری از پدر و
پدرداشتن ندارد. حالا که باید به مدرسه برود، مادرش نگران شده؛ نگران
اینکه او با واقعیت روبهرو شود و بفهمد همه بچهها هم مثل او نیستند.
میترا میرفخرایی با اشاره به اینکه طلاق یا فوت در سنین کودکی میتواند به
ایجاد چنین شرایطی منجر شود، میگوید: بچههایی که در سن پایین پدر و
مادرشان از یکدیگر جدا میشوند و فقط با یکی از آنها زندگی میکنند، معمولا
تصوری از خانواده واقعی همراه با پدر و مادر ندارند. به همین دلیل هم وقتی
متوجه واقعیت شوند، آسیب میبینند.
برای اینکه صدمه زیادی به این کودکان وارد نشود، این کارشناس ارشد
روانشناسی توصیه میکند از همان زمان کودکی و پیش از شروع مدرسه با آنها
صحبت کنید و برایشان توضیح دهید در خانوادههای دیگر بچهها همراه پدر و
مادرشان زندگی میکنند و شما به دلیل شرایطی که برایتان پیش آمده، مجبورید
زندگی متفاوتی را تجربه کنید ولی باز هم باید به او اطمینان دهید که همیشه
هر دو نفرتان کودک را دوست دارد.
پدر یا مادر؟
بعضیها میگویند مادر در سختترین شرایط هم میتواند از فرزندش نگهداری کند، اما پدر در اوضاع خوب و مناسب هم از عهده چنین کاری برنمیآید. مسلما نمیتوان چنین موضوعی را به تمام افراد تعمیم داد و گفت همه مادرها بخوبی میتوانند فرزندانشان را بزرگ کنند و پدرها چنین توانایی ای ندارند. درواقع، آنطور که تجربه نشان میدهد، پدر به تنهایی نمیتواند فرزندش را بخوبی مادر نگه دارد و برای این کار به کمک فرد دیگری نیازمند است. برای همین هم معمولا مادربزرگ، پرستار یا همسری دیگر جایگزین مادر خواهد شد که در تمام این موقعیتها ممکن است کودک مخالفت کند و موقعیت جدید را نپذیرد، اما این موضوع هم به این معنی نیست که تمام پدرها با چنین مشکلی روبهرو هستند.
مشکلاتی از کودکی تا بزرگسالی
کسانی که پدر و مادرشان در دوره کودکی و نوجوانی از یکدیگر جدا شده و طلاق گرفتهاند، بیشتر از بقیه در معرض خطر بیماریها و اختلالات روحی قرار دارند و به همین دلیل افسردگی و اضطراب میان آنها بیشتر است. آنطور که مطالعات نشان میدهد احتمال بروز افسردگی در دوره نوجوانی هم میان این بچهها سه برابر بیشتر از دیگران خواهد بود و حتی تا بزرگسالی هم ممکن است این وضع ادامه یابد. در کنار اینها، بزهکاری و رفتارهای خشونتآمیز، ناسازگاری و ناهماهنگی با دیگران نیز بیشتر به چشم میخورد و این افراد در مدرسه و حتی پس از آن در محل کارشان هم بیش از دیگران با مشکل روبهرو میشوند. در نتیجه احتمال اخراج شدن از محل کار یا مدرسه هم وجود دارد. البته تمام کسانی که با حضور یکی از والدین یا حتی بدون آنها زندگی میکنند هم با این مشکلات مواجه نخواهند شد، اما میگویند احتمال بروز این مشکلات میان آنها بیشتر است.
نه افراط، نه تفریط
همه پدر و مادرها مانند یکدیگر نیستند. بعضیها فرزندانشان را رها میکنند و به بهانه استقلال دادن به آنها یا حتی آموزش مسئولیتپذیری اجازه میدهند هر طور دوست دارند و با هر شرایطی که میخواهند زندگیشان را بگذرانند. در مقابل، پدر و مادرهایی هستند که تا دوران نوجوانی و حتی بزرگسالی چنان فرزندشان را زیر پر و بال خود میگیرند که او حتی نمیتواند یک روز بدون حضور پدر و مادرش زندگی کند. گروه اول میگویند بچههای مستقلی تربیت میکنند و این به نفع بچههاست و گروه دوم هم اعتقاد دارند بچهها را نباید به حال خودشان گذاشت و این روش تربیتی را برای آنها مفید میدانند.
روانشناسان و متخصصان اما با هیچ یک از اینها موافق نیستند و میگویند همانقدر که باید به بچهها رسیدگی کرد و نیازهای عاطفیشان را تامین نمود، باید استقلال و مسئولیتپذیری را هم به آنها آموخت و البته به نظر آنها هیچ تضادی هم میان این دو مورد وجود ندارد.از طرفی توجه افراطی والدین و بخصوص مادران میتواند مانع یادگیری روشهای حل مساله و شیوه صحیح زندگی شود و به همین دلیل این بچهها بدرستی نمیتوانند زندگی مستقلی را تجربه کنند. با افزایش سن و سالشان و قرار گرفتن در موقعیتهای جدید مشکلات دیگری هم گریبانگیرشان خواهد شد. این بچهها زمانی که به دوره بزرگسالی میرسند، در برقراری روابط با دیگران مشکل دارند و نمیتوانند بدرستی عواطفشان را بروز دهند. به همین دلیل هم برای انتخاب همسر یا مطابق معمول از پدر و مادرشان کمک میگیرند و براساس نظر آنها اقدام میکنند یا هیچ وقت به فکر ازدواج نمیافتند.
علاوه بر اینها، چنین افرادی وقتی بخواهند از خودشان دفاع کنند یا در رابطه خاصی حقشان را بگیرند، با مشکلات بیشتری هم روبهرو خواهند شد و آن وقت است که مشکلاتشان بیش از پیش به چشم میآید. آنها هیچ وقت یاد نگرفتهاند از خودشان دفاع کنند و به آنچه حقشان است، برسند. رفتارهای اشتباه و حمایتهای افراطی والدین قدرت تفکر و تصمیمگیری را هم از این بچهها میگیرد و پس از گذشت سالها آنها نمیتوانند به تنهایی فکر کنند و تصمیم بگیرند. برای همین هم طبیعی است در جامعه، هنگام کار کردن، برای ازدواج و... دچار مشکل شوند.