مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانمها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر میشود آشنا هستید.
اگر
شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید
می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام
خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.
----------------------------------------------------------------
يادمه از سال اول راهنمايي چادري شدم . اولين روزي كه چادر سرم كردم با خانواده رفتيم پارك لاله. همون اطراف عرضه مستقيم لوازم تحرير بود، همراه پدرم رفتم براي خريد ، فروشنده از چادر من خيلي خوشش اومد و يه دفتر يادداشت بهم هديه داد.
از خوشحالي بال درآورده بودم و تو خيابون كلي به خودم ميباليدم كه چادر سرمه و همه به چشم تحسين به من نگاه ميكنن.
چادرم رو خيلي دوست داشتم تا اينكه بزرگتر شدم. با اينكه دوسش داشتم ولي احساس ميكردم جلوي فعاليت هاي منو ميگيره. مثلا گردش يا مسافرت كه ميرفتيم دوست نداشتم چادر سرم كنم .
وارد دانشگاه كه شدم تو كلاسمون يكي دوتا بيشتر دختر چادري نبود. من هم تصميم گرفتم چادرم رو بردارم و متاسفانه اين كار رو كردم. هنوز يك ماهي از زماني كه چادرم رو برداشته بودم نگذشته بود كه ديدم اينطوري هم اصلا احساس خوبي ندارم و خيلي معذبم.
يه شب كه خيلي ديگه با خودم درگير شده بودم كه بالاخره بايد تكليفم رو با خودم روشن كنم، رفتم و از كتابخونه پدرم كتاب حجاب شهيد مطهري رو برداشتم و شروع كردم به خوندن. مثل گرسنهاي كه تازه به غذا رسيده باشه با ولع تمام داشتم كتاب رو مطالعه ميكردم. خلاصه تا صبح اون كتاب رو تموم كردم.
چيزي به ماه رمضون نمونده بود، با شروع ماه رمضون دوباره چادرم رو سرم كردم و وارد دانشگاه شدم. بعد از چند وقت تازه فهميده بودم كه تو كلاسمون چادري كم نداشتيم ولي اونا هم مثل من تو دانشگاه چادر سر نميكردن.
بعد از اين حركت من چند نفر ديگه هم كه تو دانشگاه چادرشون رو بر داشته بودن دوباره چادري شدن. خيلي احساس خوبي داشتم كه بالاخره به ارزش چادر پي برده بودم.
اون زمان در منزل كه مهمون داشتيم هيچ وقت چادر سرم نميكردم و با مانتو بودم ولي از وقتي كه ازدواج كردم همین مشکل هم حل شد احساس بزرگي ميكردم و هرچقدر كه بيشتر احساس بزرگي و ارزشمندبودن ميكنم دوست دارم حجابم كامل تر باشه .
فكر ميكنم اين از بركات چادر هست كه به مرور زمان وقار دروني من بيشتر و بيشتر ميشه. اگر قبلا به خاطر كمبود اعتماد به نفس آرايش كوچيكي ميكردم الان اعتماد به نفسم انقدر زياد شده كه براي زيبا شدن نيازي به آرايش در کوچه و خیابان را در خودم احساس نمی کنم.
خدارو شكر ميكنم كه خانوادهاي نصيبم كرد كه با مهربوني هاشون راه خدايي رو نشونم دادن و همسري كه با دوري از تعصبات مذهبي و با مهربوني هاش اجازه ميده كه خودم راهم رو انتخاب كنم.