به گزارش حوزه سینمای جهان
باشگاه خبرنگاران به نقل از مووی مگ؛ "Drive " یکی از آثار خوش ساخت سال 2011 بود که توانست نام رایان گسلینگ را بیش از پیش بر سر زبانها بیندازد. شخصیت ساکت و آرام گسلینگ در " Drive " یکی از محبوب ترین شخصیت ها در اغلب نظرسنجی هایی سینمایی مربوط به سال 2011 بود و قابل پیش بینی بود که فیلمسازان علاقه مند شوند تا گسلینگ را بار دیگر در نقشهایی با حال و هوای مشابه به کار گرفته و حتی داستانی مشابه را روایت کنند و حالا این اتفاق با " جایی آنسوی کاج ها” رخ داده است که اگرچه شباهت داستانی چندانی میان این دو فیلم وجود ندارد ، اما می توان ردپای تقلید را هم از " Drive " در آن مشاهده کرد.
لوک گلانتون ( رایان گسلینگ ) یک بدلکار موتورسیکلت هست که با حرکات نمایشی ، خرج و مخارج زندگی را تامین می کند. اما به تازگی وی صاحب فرزندی از همسرش رومینا ( اوا مندز ) شده است و مشخصاً می بایست هزینه های درمان و نگهداری این کودک را نیز متقبل شود اما شغل فعلی او ، شغلی نیست که وی بتواند بر روی آن حساب کند.
به همین جهت لوک تصمیم می گیرد با مهارتی که در موتورسیکلت رانی دارد، به بانک ها و موسسات دستبرد بزند و سپس به سرعت از مهلکه متواری شود. به نظر می رسد که لوک برای انجام اینکار مشکلی ندارد و کاملاً هم به خود و توانایی هایش اعتماد دارد اما مشکل از جایی آغاز می شود که یک مامور پلیس سمج به نام آوری ( بردلی کوپر ) به سختی در پی یافتن و دستگیری لوک است. آوری، خود وضعیتی مشابه به لوک دارد. وی به تازگی صاحب فرزندی شده است که به آن عشق می ورزد. اما در عین حال، زندگی شخصی او در حال فروپاشی است و در محل کار نیز با مشکلاتی مواجه است و ...
"جایی آنسوی کاج ها” از مشکلات کلاسیک و قدیمی ژانر درام – جنایی رنج می برد که مهمترین آن، شعار زدگی و الحاق کردن لحظات بی ربط به داستان است که متاسفانه سهم بالایی درباره این فیلم داشته اند.
"جایی آنسوی کاجها” سوژه ساده و نخ نمایی دارد. مردی که به خاطر مشکلات مالی و عشق به همسرش تصمیم به از خود گذشتگی می گیرد و در آن طرف قضیه هم مردی با حال و هوایی مشابه اما در آستانه فروپاشی زندگی اش، قصد دارد تا این خلافکار حرفه ای را دستگیر و تحویل قانون دهد. این خلاصه داستان در همان ابتدا به تماشاگر این موضوع را اعلام می کند که قرار است با یک داستان کلیشه ای مواجه شود و نباید دل به خلاقیت های احتمالی در روایت داستان بگردد و اگر خیلی هم شانس داشته باشد، شاید بتواند لحظات غافلگیر کننده و یا شخصیت پردازی بهتری را در جریان فیلم مشاهده کند که متاسفانه در " جایی آنسوی کاج ها” این موارد هم حضور کمرنگی دارند.
اولین مشکل اساسی فیلم ، ضرباهنگ کندی است که در لحظاتی، بیش از اندازه کش پیدا کرده و تماشاگر را دچار خستگی مفرط می کند. دِرِک ساینفرنس کارگردان این فیلم، در سال 2010 فیلم " ولنتاین آبی " را ساخت که چند اپیزود درباره زندگی زناشویی زوجی بود که با عشق زندگی شان را آغاز می کردند اما در ادامه به مشکل بر می خوردند.
" ولنتاین آبی " فیلم خوب و قانع کننده ای بود و فضای ساکن فیلم نیز به خوبی در اختیار داستان قرار گرفته بود، اما این روش در " جایی آنسوی کاج ها” اصلاً جواب نداده و بیشتر باعث شده تا ریتم فیلم کند و خسته کننده شده و حتی در لحظاتی با اعصاب تماشاگر بازی کند.
" جایی آنسوی کاج ها” حتی در میانه فیلم، این وضعیت را پیچیده تر می کند و با مطرح کردن زندگی دو فرزند آوری و لوک که حالا نوجوان هستند، تماشاگر را وارد بُعد جدیدی از زندگی این دو می کند و اینجاست که فستیوال شعار زدگی و اشارات کلیشه ای به رابطه میان پدر و پسر و به اصطلاح " گناه پدر را بر پسر نوشتن " شکل میگیرد. اتفاقی که شاید بتوان گفت به نوعی یک تیر خلاص به تماشاگری است که بهرحال در هر لحظه انتظار اتفاقی خوشایند را می کشد.
شاید حتی بتوان گفت که " جایی آنسوی کاج ها” شبیه به مینی اپیزودهایی از یک داستان است که در بازه های مختلف زمانی، زندگی دو فرد را به تصویر کشیده و در نهایت با به میان کشیدن روابط فرزندان این دو با یکدیگر و عیان شدن هویت پدران، داستان را به انتها می رساند و این پیام کلاسیک را با بدترین شکل ممکن به گوش مخاطب می رساند که " هر عمل امروز ما ، پدید آورنده اتفاقات آینده ماست " . البته این شعار در نوع خودش جالب است و می توان کلی سوژه بکر و ناب همانند چیزی که در " اطلس ابر " شاهدش بودیم از آن استخراج کرد، اما در " جایی آنسوی کاج ها” این سوژه به طور کل به دست کلیشه و فرمول های قدیمی افتاده است.
شاید تنها نکته مثبتی که باعث شده " جایی آنسوی کاج ها” از یک سقوط کامل نجات پیدا کند، بازی خوب بازیگرانش بوده که حداقل توانسته اند شرایطی را رقم بزنند تا تماشاگر با شخصیت های داستان ارتباط مناسبی برقرار کند. رایان گسلینگ که با این فیلم به نوعی به حال و هوای فیلم " Drive " که سکوی پرتاب وی به سوی شهرت بود بازگشته ، بازی بسیار خوب و قابل توجهی ارائه داده است. البته احتمالاً شما نیز با تماشای او در این فیلم، به یاد شخصیت " راننده " در فیلم " Drive " خواهید افتاد که خوشبختانه مشکل چندانی به جهت ارتباط با این شخصیت ایجاد نمی کند.
ظاهراً شخصیت مرد کم حرف و از خود گذشته ، مُهری است که بر پیشانی گسلینگ چسبیده و چه بسا حتی وی را تا سالها در این قالب مشاهده نمائیم. بردلی کوپر دیگر بازی خوب فیلم را رقم زده. کوپر که در چند سال اخیر در حد یک ستاره در هالیوود درخشیده و سال گذشته نیز با فیلم " دفترچه ای با خطوط نقره ای " توانست کاندید دریافت اسکار شود، در " جایی آنسوی کاج ها” بازی بسیار خوبی از خود نشان داده است. اوا مندز و ری لیوتا در نقش های مکمل توفیق چندانی کسب نمی کنند اما باعث آزار تماشاگر هم نمیشوند.
در نهایت باید بگویم که " جایی آنسوی کاج ها” یک داستان معمولی با ساختاری معمولی تر را به تصویر می کشد که بازی های خوب بازیگرانش، ناجی آن شده تا به یک اثر ضعیف مبدل نشود. شاید اگر این فیلم ضرباهنگ مناسب تری می داشت و پراکندگی داستان تا بدین حد سردرگم و بی برنامه به یکدیگر پیوند داده نمی شد، می شد که نام فیلم را در زمره یکی از بهترین های سال قرار داد. فیلمبرداری تماشایی، بازی های خوب بازیگران، موسیقی زیبا و... همگی آماده بودند تا از " جایی آنسوی کاج ها” یک اثر به یاد ماندنی خلق کنند اما این داستان و سبک روایت ساکن که مورد علاقه ساینرفنس می باشد، بیشتر از حدی که بتوان تصورش را کرد باعث دوری تماشاگر از فیلم می شود.
انتهای پیام/ص