حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانمها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر میشود آشنا هستید.
بچه كه بودم چادر مشكي خواهر بزرگترم را برمي داشتم و سر مي كردم. عروسكم را توي بغل و زير چادر مي گرفتم آن وقت احساس مي كردم بزرگتر به نظر مي رسم و به قولي خانم شده ام.اصلا از بچگي چادر را دوست داشتم آرزو داشتم يك چادر مشكي داشته باشم. بعدها كه بزرگتر شدم ، تقريبا مي خواستم بروم كلاس پنجم به آرزوم رسیدم و رسما صاحب يك چادرمشكي شدم.
از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيدم .ديگر چادرم شده بود جزئي از وجودم. حتي با اينكه اوايل نمي توانستم آن را جمع و جور كنم و پايين آن حسابي خاكي مي شدباز احساس رضايت و لذت خاصي داشتم.
من چادرم را زياد از حد دوست دارم شايد باور نكنيد گاهي اوقات كه از بيرون به منزل بر ميگردم وقتي چادرم را بر ميدارم آن را مي بوسم و كنار مي گذارم چون تاج افتخار من است و مانند دژي پولادين نگاه هاي آلوده ديگران را پس ميزند ، ضامن حضور همراه با آرامش و سالم من در كارهاي اجتماعي است و حريت و آزادي توام با حجاب برايم به ارمغان مي آورد.بگذاريد براي اينكه عشق به چادرم برايتان باور كردني بشود خاطره اي برايتان تعريف كنم :
حدود سال 80 يا 81 بود كه شايعه آمدن زلزله در شهر ما زياد بود البته زلزله اي ضعيف هم شهرمان را لرزاند آن زمان در منازل سازماني زندگي مي كرديم يك روز در پا گرد ساختمان با خانم هاي همسايه درباره زلزله صحبت مي كرديم كه اين سؤال بين ما مطرح شد: اگر زلزله بيايد اولين چيزي كه با خود برميداريد چيست؟ هر كدام از خانمها نظري داشتند ، نوبت به من كه رسيد با تمام وجود و صداقت كامل گفتم من اول چادرم را بر ميدارم بعد دست كودك خردسالم را مي گيرم و از زلزله فرار مي كنم.
يكي دوتا از خانمها كه نسبت به حجاب كم اهميت بودند رو به من كردند و گفتند : شما چقدر سطحي فكر مي كنيد فكر شما مال افراد امل است اما من قاطعانه به آنان جواب دادم اگر چادري بودن املي به حساب مي آيد من به آن افتخار ميكنم.
حال پس از سالها حرمت نهادن به چادر و عشق عميق و آگاهانه نسبت به آن ، درخت عفاف و حجاب به ثمر نشسته و ميوه اي شيرين داده است آري دختر نوجوانم علاقه اي وافر و وصف نشدني به چادر خويش دارد و من با نگاه به قامت محبوب ، به عفاف و حجاب وي احساس غرور و شادماني دارم.