دلم که میگیرد میروم پای حوض و به اشک دیده وضوی عشق میگیرم
روی ایوان سجاده را پهن میکنم اما اینبار با روحم به دیدارت می آیم
جسم خاکیم را ترک میگویم و چشم دل به آسمانت میسپارم
خورشید مثل همیشه درخشان است و میخواهد چشمانم را کور کند
اما نمیداند محافظ این چشمان تویی و با یک ابر جلوی درخشش او را میگیری
تا به یاد بسپارد جایی که خدا هست هیچ برتری نیست
نگاهم هنوز خیس اشک است و تو باز دست نوازشگرت را بر سرم میکشی
اما بغض امانم نمیدهد و من باز در آغوش تو غرق میشوم
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید