به گزارش خیمه گاه باشگاه خبرنگاران؛ 1-كشتن حسین بن على (علیهماالسلام) با هفتاد و یك رادمرد دیگر به وضعى كه تاكنون هیچ مورخى، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، بدون لرز و وحشت و ناراحتىِ روحىِ شدید، نتوانسته است پیرامون آن حادثه مطالعهاى كند و چیزى بنویسد.
2- قتل عام اهالى مدینه، كه به قول مورخان درباره جلادان خون آشام مغول «آمدند و كشتند و تار و مار كردند و سوزاندند و رفتند» با این تفاوت كه در هیچ تاریخى دیده نشده است كه چنگیز و هلاكو و آباقاخان به فرماندهان خود دستور بدهند كه كسانى را كه از لبه شمشیر شما سالم ماندند، دور خود جمع كنید و از یكایك آنان براى برده شدن به من بیعت بگیرید. این دستور را یزید ضد بشر، صادر كرده است .
دستور یزید به جلادش مسلم بن عقبه چنین بود كه اگر كسى از اهل مدینه زنده بماند، باید براى بردگىِ محض با من (یزید) بیعت كند و اگر كسى از پذیرش بردگى امتناع ورزید، گردنش از بدنش جدا شود.
3- سوزاندن بیت الله الحرام و كشتار اهل مكهمعاویه پسرش یزید را بر جاى خود نصب كرد و براى رویارویىِ بى پرده با شخصیتى كه براى خود ساخته بود، به زیر خاك رفت .
بار دیگر تاریخ بشرى، شخصیتى تبلور یافته از سرگذشتى را كه از نظر اهداف و آرمانهاى اعلاى انسانى اسلامى غیر قابل توجیه بود، راهىِ زیر خاك تیره نمود. ولى همانگونه كه خاك تیره، به جهت جانشین ساختن فرزندش یزید كه ادامه وجود او بود، نتوانست آن چهره شناخته شده را مخفى نماید، همچنان یاوهگویىهاى چاپلوسانِ متملق نیز نتوانست صورت واقعى او را از دلها بزداید و از تاریخ محو سازد.
آنچه كه در آثار نقل شده از آن روزگار دیده مىشود، بیش از این نیست كه معاویه، زمینه تحمیل سلطهگرى یزید را بر بعضى از مردم به وسیله شمشیر و یا سفرههاى رنگین آماده كرده بود، ولى هیچ تاریخ مستندى نگفته است كه مردم - عموما از طبقه معمولى گرفته تا شخصیتهاى برجسته - با كمال رضایت با یزید بیعت نموده و او را كه فردى پستتر از او در میانشان نبود، براى زمامدارى برگزیده باشند.
آرى، در آن هنگام كه قدرت نامشروع، با ناآگاهى اكثریت مردم، با تلقین پذیرى عامیان و ناتوانى و زبونى و مصلحت اندیشىِ عدهاى كه استعدادِ اصلاحِ مدیریتِ جامعه را دارند، دست به دست هم داد، فرزندى به نام یزیدبن معاویه مىزاید كه دستور كشتن مردى به نام حسین بن على(علیهماالسلام) را صادر مىكند كه جلوهگاه اعلاى همه ارزشهاى والاى انسانى الهى است.
دستور یزید به جلادش مسلم بن عقبه چنین بود كه اگر كسى از اهل مدینه زنده بماند، باید براى بردگىِ محض با من (یزید) بیعت كند و اگر كسى از پذیرش بردگى امتناع ورزید، گردنش از بدنش جدا شود.
قراین و شواهد تاریخى نشان مىدهد كه امام حسین(علیهالسلام) حتى در دوران معاویه كه مقدارى از ظواهر اسلامى را در استخدام به حكومتش مراعات مىكرد، دائما در فكر چارهجویى و نجات دادن جامعه از سلطه جویانِ خودكامه بود، ولى با نظر به مجموع شرایطى كه در آن دوران وجود داشت، مخصوصا با توجه به تعهدى كه امام حسین(علیهالسلام) براى جلوگیرى از خونریزىِ بى حد و كران با معاویه داشت، حركتى براى نهضت و انقلاب نكرد. حتى پس از وفات برادر بزرگوارش امام حسن مجتبى (علیهالسلام) به تقاضاى شیعیان عراق كه از او مىخواستند برود و در عراق حكومت عدل اسلامى را برپا دارد، پاسخ مثبت نداد و به آنان گوشزد فرمود:
«میان ما و معاویه تعهدى برقرار شده است. صحیح نیست كه من آن را بشكنم، تا مدت آن عهد سپرى گردد. و آنگاه كه معاویه مرد، در این باره مىاندیشم و تصمیمى خواهم گرفت.»
هنگامى كه جابربن عبدالله به آن حضرت عرض كرد كه نظر من این است كه تو هم مانند برادرت حسن مجتبى كه با معاویه امام حسین (ع)صلح كرد، با یزید صلح نمایى، حسین(علیهالسلام) در پاسخ او فرمود: «صلح برادرم با معاویه به امر خدا و رسول او بود، و جنگ من هم با یزید، به امر خدا و رسول اوست.»
عظمت اصل وفا به عهد و پیمان بود كه امام حسین(علیهالسلام) را در مقابل معاویه به سكوت وادار كرد.
سكوت امام حسین(علیهالسلام) در روزگار تیره و تار معاویه، ناشى از تعهد به متاركه جنگ بود كه در زمان برادر بزرگوارش امام حسن مجتبى(علیهالسلام) با معاویه بسته شده بود. امام حسین (علیهالسلام) كه شخصیتش در جاذبیت ارزشهاى عالىِ انسانى - الهى بود، مىفهمید كه عظمت اصل وفا به عهد چیست، و این اصل شایسته هرگونه گذشت و فداكارى است، نه معاویه كه همه مواد آن عهد را كه براى متاركه جنگ با امام حسن(علیهالسلام) بسته بود، زیر پا گذاشت و بر ضد همه آن تعهدها عمل نمود.
او معاویه بود و این امام حسین(علیهالسلام). او (معاویه) همه چیز را براى سلطه و حكومت دنیوى خود مىخواست و حتى تعهدهایى كه مىبست، براى او هیچ ارزش و انگیزهای براى وفای به آنها نداشت، ولى این(امام حسین) نه تنها سلطه و حكومت، بلكه همه وجود خود را فداى عمل به انجام آن تكلیف برین تلقى مىكرد كه نغمه آن را از اعماق وجدان پاكش مىشنید.
شخصیت این مرد بزرگ، دامنه شخصیت على بن ابى طالب(علیهالسلام) و دومین جلوهگاه او بود. همانگونه كه ایمان و عمل به اصل وفا به عهد، از مختصات روحى آن پدر با عظمت بود، همچنان آن ایمان و عمل در حسین(علیهالسلام) كه تجلىگاه آن روح بزرگ بود، وجود داشت .