كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ ﴿۲۵﴾ وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ ﴿۲۶﴾ وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ ﴿۲۷﴾ كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آخَرِينَ ﴿۲۸﴾ فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاء وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ ﴿۲۹﴾
[وه] چه باغها و چشمه سارانى [که آنها بعد از خود] بر جاى نهادند (۲۵) و کشتزارها و جایگاه هاى نیکو (۲۶) و نعمتى که از آن برخوردار بودند (۲۷) [آرى] این چنین [بود] و آنها را به مردمى دیگر میراث دادیم (۲۸) و آسمان و زمین بر آنان زارى نکردند و مهلت نیافتند (۲۹)
اگر به دنبال یوسف رخی باشیم با مشاهدۀ این آیات چون مولانا خواهیم گفت:
یوسفی جُستم لطیف و سیم تن یوسفستانی بدیدم در تو من
این آیات از نقطه های اوج ادبیات قرآنی است که در تصویر نعمت ها و زوال آنها و بی اعتنایی عالم بر این زوال نظیر ندارد.
این آیات منبع الهام چه بسیار اشعار بدیع و جذاب در ادب پارسی بوده است و از نظر صنایع ادبی چنان است که گویی معانی کلمات آن تمام از پردۀ الفاظ به در آمده و در پیش روی خواننده رقص و پایکوبی می کنند و از نظر کثرت صنایع بدیعی چنان است که بر هر کلمه ای انگشت گذارند در آن کلمه لطیفه ای به کمال خرج شده است:
بر هر حرفی که درج کردی علمی به کمال خرج کردی
کلمۀ اول آیه (کم ترکوا) یعنی «چه بسیار ترک گفتند» و این ابهام از هر وضوحی در بیان واقعه قوی تر است، چنانکه کلمۀ «چه ها» در بیت زیر از الهی قمشه ای:
کجایی ای یار بی نشانم بیا که بر دیده ات نشانم
بیان کند چشم خون فشانم که از رقیبان چه ها شنیدم
چگونه می توان در چند کلمه سک زندگی سعادت آمیز دنیوی را نقش کرد از باغها و چشمه ها و بارگاهی که به گرمی مردمان را درآغوش گرفته است و انواع نعمت ها که در آن نعمتها شاد و خندانند، و آنگاه به گردش قلمی همۀ آن نعمتها را از ایشان باز گرفتن و به قومی سپردن و آسمان و زمین را در عین حال که فرموده است بر ایشان نگریست به گریه وا داشتن:
از آن التماس ها و زاری ها که کرده اند و مهلتها که خواسته اند و نیافته اند و از بی اعتنایی عالم به بینوایی ایشان و همه و همه در چند کلمۀ کوتاه دارای وزن و آهنگ و قافیه و آکنده از تناسبات لفظی و معنوی.
پرویز به هر خوانی زرّین تره بنهادی کردی ز بساط زر زرین تره را الوان
پرویز کنون گم شد زان گمشده کمتر گو «زرّین تره» کو بر خوان، رو «کَم تَرَکوا» برخوان
خاقانی
خاقانی با آوردن دو کلمه نخستین این آیه شعر خود را زینتی شگفت بخشیده و گویی همۀ زیبایی ها را که در کلام الهی هست با همین دو کلمه بر خوانِ شعر خود نشانده است.
مضمون بیاعتباری عالم و بیوفایی دهر و بیثباتی نعمتهای دنیا ومقامات آن را در جای جای شعر پارسی می توان دید.
و در پایان شکسپیر میسراید:
«بیایید برای خدا دمی بر روی زمین بنشینیم
و قصۀ مرگ پادشاهان گذشته را یاد کنیم»
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید