زني گربه اي داشت که هووي شوهرش شده بود. شوهر براي اين که از شر گربه راحت شود، يک روز گربه را زد زير بغلش و ۴ تا خيابان آن طرف تر ولش کرد. خوشحال برگشت به منزل اما ديد که گربه زودتر برگشته! چند روز بعد که حسابي از دست گربه کلافه بود از غفلت همسرش استفاده کرد و گربه را گذاشت داخل ماشين و رفت و رفت و بعد از گذشتن از چند بلوار،پل و رودخانه گربه را پرت کرد پايين! اما دو ساعت بعد زنگ زد به همسرش و پرسيد:«اون گربه مسخره ات خونه است؟» زن:«همين الان اومده! براي چي؟» مرد:«گوشي رو بده بهش، من گم شدم!»
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید