به گزارش
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، در حرم مطهر امام هشتم(ع) جايي هست كه دلشكستهترين زائران آقا در آنجا حضور دارند، جايي كه ملائك الهي عروج و نزول دارند تا تمناهاي اين انسانهاي دلشكسته را به عرش برسانند. در صحن انقلاب اسلامي حرم مطهر نقطهاي وجود دارد كه هر زائري دلش ميتپد كه از اين مكان با امامش حرف بزند، مكاني كه فرصت خلوت و سكوت و آرامش به انسان ميدهد.
جايي كه من ديدهام دلشكستهترين و بيپناهترين انسانها به آنجا پناه آوردهاند. انسان به اين نقطه كه ميرسد فرقي نميكند زائر باشد يا مجاور، مهم اين است كه اميد در قلبش جوانه ميزند و از درون قلبها روزني به آسمان گشوده ميشود.
من هميشه حسرت آدمهاي پشت پنجره فولاد را خوردهام انسانهايي كه همه گرفتاريها و هياهوها و تلاطمهاي دنيايي را كنار گذاشتهاند و حضور امام رضا(ع) رسيده تا حرف دلشان را بيواسطه به خود او بگويند.
من اکنون در اين لحظهام و در اين مکان، در يك ظهر پاييزي كه آسمان مشهد هم ابري است، در صحن انقلاب اسلامي پشت پنجره فولاد نشستهام و انسانهايي را نگاه ميکنم که به محضر ثامن الحجج(ع) رسيدهاند تا لحظههاي نابي را در کنار او تجربه کنند.
صحن انقلاب اسلامي شلوغ است به خصوص كه تا ميلاد حضرت فرصت چنداني نمانده و شمارش معکوس زائران و مجاوران رو به پايان است. چه صفايي دارد در اين خنکاي نسيم پاييزي پشت پنجره فولاد حضرت بنشيني و اين همه انسان عاشق را ببيني که روح و جسم خستهشان را به شبکههاي پنجره فولاد آقا دخيل بستهاند. من اکنون در اين لحظهام و در اين مکان.
آخرين سفر مشهد و دلي كه شكستپيرزن، اصفهاني است اين را همان اول از لهجهاش متوجه ميشوم، ميگويد تازه به مشهد رسيده و با پسر و عروس و نوههايش به پابوسي آقا آمده است، نوهاش كه يك دختر نوجوان است، پيرزن را پشت پنجره فولاد همراهي ميكند: مينشينم کنارش و از حال و هواي حرم ميپرسم، بدون مقدمه ميگويد: دخترم الان پشت پنجره فولاد ياد پسرم افتادم كه 28 سال است او را نديدهام و هر وقت حرم امام رضا(ع) ميآيم بيشتر از هر زمان ديگر ياد او ميافتم.
از او سوال ميكنم مگر پسرتان كجاست كه اين همه سال شما را چشم انتظار گذاشته؟ اشك كه در چشمان پير زن مينشيند دل من هم ميلرزد، با همان صداي لرزانش ميگويد: پسرم زماني كه 17 ساله بود در عمليات خيبر شهيد شد و از آن زمان تا حالا 28 سال ميگذرد وقتي پسرم كوچك بود ما عادت داشتيم هر سال با خانواده به زيارت امام رضا(ع) بياييم هميشه هم حتما ميآمديم و ساعتها پشت پنجره فولاد مينشستيم، يكبار بيمار سرطانياي را اين جا ديديم كه پسرم خيلي دلش شكست و براي او گريه كرد و ضجه زد دلش براي آن بيمار سوخت، فكر كنم آخرين سفر ما با هم به مشهد بود. از آن سال تا به حال هر وقت مشهد ميآيم چشمم كه به پنجره فولاد ميافتد ياد پسرم ميافتد و ياد بيقراريهاي آن روز او در ذهنم زنده ميشود اين جا مينشينم و برايش قرآن و دعا ميخوانم.
حرم هميشه باصفا و لانههاي گنجشك ها روي كاج هاميپرسم آن زمانها كه با پسرتان مشهد ميآمديد حرم امام رضا(ع) با الان چه فرقي داشت؟ جواب ميدهد: حرم امام هشتم هميشه با صفاست آن زمانها حرم خيلي كوچكتر و خلوتتر بود حرم چند صحن بيشتر نداشت حتي يادم ميآيد در يكي از صحنها درختهاي كاج خيلي كهنسال و سر به فلك كشيده با حوض آب وجود داشت روي درختها لانه پرنده بود و گنجشكها در پرواز بودند. مردم داخل صحنها مينشستند حتي گاهي ناهار و شام را همين جا ميخوردند يادش بخير ما هم كه آن زمان جوان بوديم با بچهها ميآمديم تو همين صحن كهنه و ساعتها ميمانديم يك دل سير كه زيارت ميكرديم بر ميگشتيم. الان حرم خيلي بزرگ شده من كه اگر بچهها نباشند داخل حرم گم ميشوم بس كه بزرگ و شلوغ شده.
براي اين كه حال و هواي پيرزن را عوض كنم ميپرسم حالا چرا اين روزها را براي سفر به مشهد انتخاب کرديد؟ شلوغي، سردي هوا او جواب ميدهد: مشهد در ميلاد امام رضا(ع) حال و هواي عجيبي دارد، خودم را به آن راه ميزنم و ميگويم حالا چه فرقي ميکند آدم ميلاد امام رضا(ع) كجا باشد. طوري بر ميگردد نگاهم ميکند که از حرفم خجالت ميکشم ميگويد: خيلي فرق مي کند! خيلي، زمين تا آسمان فرق ميکند، نوههايم خيلي دوست داشتند كه ميلاد حضرت را مشهد باشند چون سالهاي پيش هم ميلاد مشهد بودهايم برايشان پرخاطره است.
مامن آدمهاي گرفتار و دلشكستهاين يكي زائري روستايي است كه از روستاي بزنگان سرخس به مشهد آمده مي گويد 25 سال دارد اما چهرهاش خيلي تكيدهتر از اين به نظر ميرسد و سنش را بيشتر نشان ميدهد دلشكسته است و اين را ميتوان از لحن كلام و از چشمان خيساش خوب حس كرد و فهميد.
ميپرسم بيشتر چه زمانهايي بيشتر حرم ميآييد: ميگويد: پسرم چند روزي است در بيمارستان امام زمان(عج) مشهد بستري است، شب ها بالاي سر او هستم و روزها از حدود ساعت 10 تا عصر را براي زيارت حرم ميآيم.
ميپرسم چرا اين جا پشت پنجره فولاد نشستهايد: غمي مبهم در چهرهاش مينشيند و با دلتنگي به پنجره فولاد خيره ميشود و ميگويد من اين روزها خيلي گرفتارم خيلي دلم گرفته تنها فرزندم 13 روز است كه در بيمارستان بستري است روزها خيلي سختي را دارم سپري ميكنم، هيچجاي حرم به اندازه پشت پنجره فولاد به من آرامش نميدهد. اينجا مأمن آدمهاي دلشكسته و گرفتار است ميبينيد كه من همچنين احوالاتي دارم، هروز از بيمارستان ميآيم و اينجا مينشينم تا شفاي پسرم را بگيرم.
ميگويم وقت اذان ظهر است و شما در قسمت حساسي از حرم يعني پشت پنجره فولاد امام رضا(ع) نشستهايد و در کنار شما آدمهايي نشستهاند که من ديدهام دلشکستهاند در اين لحظهها از خدا براي خودت و آنها چه ميخواهيد؟ ناگهان صداي گريهاش بلند ميشود گريهاش مرا هم به گريه مياندازد ميگويد: من ماجراي پناهندگي آهويي به امام رضا(ع) را شنيدهام هر روز كه اينجا ميآيم ماجراي آهو را براي خودم مرور ميكنم به امام رضا(ع) گفتهام هرکس به اين حرم قدم ميگذارد به اميدي ميآيد اميدشان را نااميد نكن.
شرمنده محبت حضرت هستماين زن 51 ساله مشهدي نذر كرده 40 روز را به زيارت امام رضا(ع) بيايد، ميگويد: حاجتي دارم، مشکلي که هيچكسي نميتواند گرهاي از آن باز کند، از آقا خواستم خودش به فريادم برسد.
ميگويم از امام رضا(ع) چه تصويري در ذهن داريد؟
جواب ميدهد: امام رضا(ع) ولي و حجت خدا روي زمين است به خاطر همين اگر کسي بالاترين مراتب قدرت و مقام را هم داشته باشد باز به امام رضا(ع) که ميرسد احساس حقارت ميکند چون خداوند عظمت و هيبتي در وجود اولياي خود قرار داده که همه در برابر شکوه و عظمت وجودي آنها تسليماند. من هم هميشه مديون و شرمنده لطف و محبت امام هشتم بودهام.
دلشكستهترين آدمهاي اين حرمو حالا ميرسم به شخصي که خادم امام رضا(ع) است از چوب پري که در دستش گرفته اين را ميفهمم به او ميگويم محل خدمت شما درست رو به روي پنجره فولادي است که دلهاي بسياري به آن دخيل بسته شده چه احساسي داريد؟
به فکر فرو ميرود انگار چيزي در درونش ميشکند و من حزنش را در چهرهاش ميبينم با صدايي که حالا محزون شده جواب ميدهد: من به پنجره فولاد خيلي حساسم تا حالا نشده که محل خدمتم پشت پنجره فولاد باشد و من در چند ساعت خدمتم حداقل چند بار اشکم جاري نشود. آخر ميدانيد کساني که پشت پنجره فولاد دخيل ميبندند دلشکستهترين آدمهاي حرماند، احساس من نسبت به آدمهايي که اين جا دخيل ميبندند اين است که آنها انسانهاي خاصياند که از همه چيز و همه كس نااميد و بيپناه شدهاند و حالا به امام رضا(ع) پناه آوردهاند و اين خيلي بامعناست.
دوست عزيز من الان مدينه ام ، نمي دوني چه غربتي حاكمه ، م ، تاريكي ف و.... دلم بدجوري گرفت وقتي شب ميلاد آقا امام رضا در حرم نبوي ويا بقيع حتي يك چراغ يا روشنايي بنام آقامون امام رضا روشن نبود ، خوش به حالتون كه اين صحنه هارو نديديد.
واقعا اينجا شيعه غريبه حتي جرات نمي كني زيرت نامه بخوني ويا حتي مهر نماز داشته باشي . همه اش ميگم كاش اين قبور در ايران مابودند تا ايراني ها گابارانششون كنند خلاصه آقا امام رضا بخدا شما غريب نيستيد اينجا غربت است . التماس دعا