به گزارش
حوزه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران، متن زير برگرفته از خاطرات خواندني در دوران دفاع مقدس است.
سال 66 برای اعزام به ستاد مربوطه رفتم ولی از سنم ایراد گرفتند، گفتم: من نیروی ایمان و عشق دارم و شما آن را نمی بینید. می خواهم همسنگر "حسین فهمیده" باشم تا روز قیامت یقه ما بچههای سیزده ساله را نگیرد.
خلاصه با زبان ریختن و پارتی بازی رفتم جبهه، موقع عملیات كه شد و میخواستند نیروها را از "دزفول" به غرب ببرند دوباره سن و سال اسباب درد سرمان شد.
به مسئول پنجاه سالهای كه میگفت شما نمیخواهد بیایید، گفتم: شما اگر مهمان منزلتان بیاید گل پژمرده را جلویش میگذارید یا غنچه تازه شكفته و شاداب را. (فهمید چه میخواهم بگویم) گفت: حالا دیگر ما پژمرده شدهایم! امان از زبان شما بسیجیها و دیگر چیزی نگفت.
از کتاب "فرهنگجبهه" جلد سوم (شوخ طبعیها) نوشته سیدمهدی فهیمی
انتهای پیام/
رهبرا از تو به یک اشاره
از ما به سر دویدن
یاعلی