افق نگاه زهرا مولوي به زندگي با همسن و سالانش تفاوت دارد و همين زاويه نگاه او را در مسير عجين شدن با فراز‌هاي «‌صحيفه سجاديه» سوق داد.او در سال جاری رتبه نخست مسابقات کشوری«صحیفه سجادیه»را از آن خود کرده است.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،هيچگاه نمي‌خواست برخلاف رودخانه پرتلاطم زندگي شنا كند بلكه آنقدر سنجيده عمل مي‌كرد كه نمي‌شد رفتارهاي او را با شرايط سني‌اش قياس كرد.او توانست نقشه زندگي‌اش را به شكل ديگري ترسيم بکند و بر اساس آن به فرداهاي روشن بزند. او پس از کسب موفقیت در مسابقات گفتگویی با ایران داشت که در ادامه آن را می خوانید:

از جنس خوشبختی


خود را اهل روستايي در اطراف مشهد مي‌داند. به گفته او زييايي طبيعت و صفاي دل ساكنان، آن منطقه را به قطعه‌اي از بهشت روي زمين تبديل كرده است. «در بيست و چهارمين روز از مرداد ماه سال 1375 در روستا به دنيا آمدم. پدرم علاوه بر شغلي كه داشت متصدي مسجد بود و اين نعمتي بود كه خداوند به خانواده‌مان عطا كرد تا بدانم حتي در آخرين ثانيه‌هايي كه احساس مي‌كنم تمام درهاي پيش رويم بسته است، در آسمان به رويم گشوده خواهد شد و گرما بخش وجودم مي‌شود. آخرين فرزند از خانواده‌اي شش نفره بودم و راه و رسم زندگي كردن را در آغوش پدر و مادري آموختم كه تمام هم و غم‌شان سوق دادن ما به سمت كمال و تعالي بود.

 پدرم با افرادي معاشرت مي‌كرد كه سعادتمندي جاوداني هدفشان بود و من بهترين لحظات زندگي را در ميان آنهايي تجربه كردم كه از ثانيه‌هاي زندگي‌شان بهترين استفاده را برده‌اند. پدر كشاورز است. شرافت پيشه پدرم بركتي را به زندگي‌مان مي‌بخشد كه بسياري از افراد در حرفه‌هاي عالي رتبه حسرت آن را مي‌خورند. آن زمان كه رهگذري از كنار زمين كشاورزي رد مي‌شود و ميوه‌اي مي‌چيند تا به بهانه‌هاي فرزندش پايان دهد، پدرم با خنده‌اي سرشار از رضايت آنها را بدرقه مي‌كند. مي‌دانم اين شادي با هيچ شادي ديگري قابل قياس نيست.»

نقطه اميد

در زندگي 17 ساله‌اش فراز و نشيب‌هاي زيادي رقم خورده اما نقطه اميدي پيدا كرده است كه او را از تمام ناراحتي‌ها رها مي‌كند و درست آن زمان كه احساس مي‌كند در ظاهر كسي به ياري‌اش نخواهد آمد به نقطه اتصال اميدوار است، تار و پود وجودش را به صحيفه سجاديه گره زده است. مي‌گويد: از اداره كل استان براي بازيد به مدرسه‌مان آمده بودند و در پاسخ به سوالاتي كه از من پرسيده مي‌شد، سوالاتي را از مسئولين مي‌پرسيدم كه آنها را متعجب و به گفته خودشان وادار به تشويق و دعوتم براي اجراي برنامه‌هايي كه نياز به يك مجري خوش سر و زبان داشت كرد و همين باعث شد دنياي كودكي‌هايم بزرگتر از آن باشد كه بايد مي‌بود.

 زهرا مولوي ادامه داد:‌ هيچ گاه نارحتي‌هايم را با كسي تقسيم نمي‌كنم و هميشه به دنبال فردي مي‌گردم كه با خيال راحت حرف‌هاي دلم را برايش بگويم. در مدرسه و در دوران راهنمايي با يكي از همكلاسي‌هايم بحثمان شد. به نمازخانه مدرسه رفتم و كنار چادر نمازها كتاب صحيفه سجاديه را ديدم كه كمتر دانش‌آموزي به سراغ آن مي‌رفت، كتاب را برداشتم و به اين نيت كه راهنمايي‌ام كند باز كردم. دعاي مكارم الاخلاق گشوده شد. آن قدر شيوا پاسخم را گرفته بودم كه از همان روز با اين كتاب عجين شدم.

مهرباني‌هاي بي‌مرز

روزگارش را با پدر و مادري گذرانده كه واژه‌هاي صبر، توكل و مهرباني را برايش صرف كرده‌اند. بر اساس فرمايش امام سجاد(ع) در بخش حقوق ارحام و اقارب صحيفه سجاديه خود را آيينه پدر و مادرش مي‌داند و مي‌گويد:‌ بنا بر فرمايش ايشان حق مادر بر من اين است كه بدانم او مرا 9 ماه حمل كرده و از ميوه دل و شيره جانش بر من خورانده است و هيچگاه توان قدرداني از او را نخواهم داشت مگر اين‌كه خداوند به من توفيق دهد، حق پدر به گردنم اين است كه بدانم او اصل و ريشه من است و تمام داشته‌هايم از وجودش سرچشمه مي‌گيرد و قدرت سپاسگزاري از او را ندارم جز اين‌كه خداوند ياري‌ام كند. فراز ششم از دعاي 24 صحيفه را كه از خداوند براي داشتن رفتار نرم و مهربان با پدر و مادرم مي‌خواند و مي‌گويد:‌ بيشترين ارتباط را با پدرو مادرم گرفته ام كه ارتباط كلامي‌ و انعكاس احساسات و عقلم را شكوفا كرده‌اند.

كتابي پر از رمز و راز


وقتي از صحيفه سجاديه صحبت مي‌كند هر لحظه منتظري تا راز و رمز جديدي از آن را بشنوي. مي‌گويد: ادعيه امام سجاد(ع) به من كمك كرد تا بخشي از بندگي را اجرا كنم زيرا صحيفه تنها دعا نيست بلكه اسرار طلب كردن راه و رسم زندگي از خداوند در جاي جاي آن نهفته است. زهرا ادامه داد: با غرق شدن در فرازهاي صحيفه سجاديه ياد مي‌گيري چگونه آداب بندگي را به جا آوري و در بيم و اميد‌هاي زندگي آن را حفظ كني، بهانه‌اي پيدا مي‌كني تا با امام سجاد(ع) صحبت كني و اميدوارم حال كه تا اين مقطع از زندگي ياري‌ام كرده است، در مسير آينده نيز همراهم شود تا همانطور كه «اين جهان كوهست و فعل ما ندا سوي ما آيد نداها را صدا» ايماني راسخ داشته باشم و عقل و منطق را سرلوحه سخنانم قرار دهم.

صحيفه سجاديه هدايايي را ارزاني وجود فرد مي‌دارد كه شايد در گفتار به وضوح مشخص نباشد اما در رفتار به خوبي منعكس خواهد شد. همين كه فرد بتواند رفتار درستي بروز دهد كه نشان از سخاوت و بزرگ منشي او داشته باشد به طور قطع سخنانش هم از آن تاثير مي‌گيرد و بنا بر اين بيت حافظ آنچه كه از دل بر آيد لاجرم بر دل نشيند. هر فراز از صحيفه سجاديه براي خودش به وسعت يك درس زندگي است. مي‌آموزد اگر گاهي اوقات در مسير زندگي سنگ‌هايي به سويت پرتاب مي‌شود كه قصد منحرف كردنت را دارند، در صورتي كه بداني چگونه رفتار كني نتيجه بخش نخواهند بود اگر نخست صبر كني تا به واسطه اين شكيبايي عقلت را به كار بيندازي، فرصت پيدا مي‌كني تا تصميمي ‌درست بگيري. اجازه مي‌دهي تا گذر زمان تو را به پرتاب‌ كننده سنگ نزديك‌تر كند و رفتار متفاوتي كه خواهي داشت آيينه عبرتي براي او شود. اين جاست كه تغيير ايجاد شده در فرد مقابل لذتي را در وجودت شعله‌ور مي‌كند كه تاثيرش صد‌ها برابر بيشتر از آن احساس آزاردهنده است.

فانوس آرامش


روي نگين انگشتر امام حسن(ع) نوشته شده بود «حسبي‌الله»‌ در اين سال‌ها ياد گرفته‌ام اگر از پس تغييري بر نمي‌آيم آن را به امام حسن(ع) بسپارم. زهرا مولوي با بيان اين جمله ادامه داد: دوست ندارم رفتار نادرست اطرافيان را تلافي كنم بلكه يا تلاش براي ايجاد تغيير در رويه آنها را پيشه مي‌كنم يا اين‌كه صبوري به خرج مي‌دهم تا گوهر وجودي‌ام استحكام پيدا كند زيرا از آيات سوره رعد ياد گرفته‌ام اگر كسي به خداوند وام نيكو دهد خدا برايش پاداشي چند برابر در نظر خواهد گرفت. نمي‌خواهم مشغله‌هاي دنيا بسياري از خوبي‌ها را برايم به دست فراموشي بسپارد و با خواندن كتاب و يا شنيدن جمله‌اي به ياد مي‌آورم كه دور و برم چه مي‌گذرد.

 ياد گرفته‌ام در لحظه‌هاي تنهايي و آن زمان كه تصور مي‌كنم حتي از دست عزيزترين‌هايم نيز كاري بر نمي‌آيد به سراغ مأمني بروم كه آرامش دنيا را به سويم سرازير مي‌كند. اول دو ركعت نماز شكر مي‌خوانم تا شكرگزار بودنش باشم و پس از آن با سرچشمه مهرباني و آرامش حرف مي‌زنم تا انباشته‌هاي دلم خالي شود و با فانوس آرامشي كه در دست دارم راه را از چاه تشخيص دهم به همين دليل مسير پيش رويم را به رنگ سبز دنيايي مي‌بينم كه حتي اگر سياهي پيش رويم باشد مغلوب رنگ سبز مي‌شود. مي‌گويد دلتنگ نيست كه هر چه دل تنگش مي‌خواهد بگويد اما حرف آخرش را به اين بيت اختصاص مي‌دهد كه: « بيستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد رنج گل بلبل كشيد و بوي گل را باد برد.» او باد و فرهاد شعر را به خودش نسبت مي‌دهد و رنج شهرتش را از آن كساني مي‌داند كه پشت‌سر او گام
برمي‌داشتند تا بداند جز خداوند عزيزاني هم حضور دارند كه مايه دلگرمي‌اش هستند.


اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار