باشگاه خبرنگاران- "مرشد وليالله ترابي" متولد سفيدآب از توابع تفرش در استان مركزي بود او سال 1315 متولد شد و كودك بود كه همراه خانواده به تهران آمد خانواده ترابي در محله دروازه غار ساكن شدند و "وليالله" در تهران به مكتب رفت و خواندن و نوشتن آموخت.
پدر "وليالله" تعزيه خوان بود و او هم از همان كودكي در تعزيههاي پدرش نقش طفلان مسلم را بازي ميكرد.
"وليالله" پس از نقش دو طفلان مسلم به ترتيب نقشهاي حضرت قاسم(ع) و حضرتعلياكبر(ع) و حضرت يوسف(ع) را خواند اما پس از مدتي و در حدود سن 20 سالگي با رها كردن تعزيهخواني سراغ آموختن فنون رزم باستاني مثل چوببازي، شمشيربازي، پرتاب نيزه و ... رفت و مدتي را هم در گود مقدس زورخانه فنون كشتي قديم و خصلتهاي پهلواني و جوانمردي را آموخت و در همان دوران با اجازه پدرش به خدمت مرشد "روحالله شوقينقال" رفت و روايتهاي سينهبه سينهي نقالي را از ايشان آموخت.
"وليالله ترابي" پس از از تلمذ خدمت استادش "روحالله شوقي" و همينطور پس از كسب تجربههاي فردي فراوان، نقالي مكتب تهران را به شهرت جهاني رساند و بدون باج دادن به معيارهاي كسب مجسمه اسكار يا نخل طلاي كن و خرس طلاي برلين و شير طلاي ونيز و ... هنر هفتم ايراني را در سطح بينالمللي به اعتبار رساند آنچه "واليالله ترابي" به جهانيان معرفي كرد نوع اصيل هنر نمايش در ايران بود نمايش ايراني كه در سايه هنر اروپايي و اصالتا يوناني تئاتر، حتي در كشور خودمان هم در چند ساله اخير هيچگاه آنچنان كه بايسته و شايسته بود جدي گرفته نشد.
نمايش ايراني نمايشي بود با ميزانسن گرد و نه مثل صحنه تئاتر مستطيل يعني از تمام جهات نسبت به مخاطب ديد داشت و تقريبا صحنه آن بدون ديوار بود اكثر اوقات و در اكثر گونهها حتي پردهاي در كار نبود و در نهايت بايد گفت: نمايش ايراني هر چه بيشتر به مفهوم هنر نزديكتر مينمود تا صنعت، چون كسي براي تماشاي آن بهاي بليت نميپرداخت و در عوض در اكثر مواقع هر مخاطبي، وسط بازار يا خيابان، هر چقدر كه لذت برده بود وبضاعت داشت به مرد هنرمند دستخوش ميداد.
اجراي مرحوم "ترابي" براساس آموختههايش از سنت نقالي اصيل ايران و آميختههايش با ابتكار فردي، مركب بود از ترتيب : دعاخواني، رجزخواني، نثر مسجع و در نهايت گريز به صحراي كربلا.
گريز به صحراي كربلا يك پايانبندي مرسوم و هميشگي ايراني بود كه غير از مجالس روزهخواني هر كدام از 14 معصوم كه در نهايت بايد با يافتن ارتباطي لطيف به صحراي كربلا ختم ميشد، در مراسمات عزاداري تكتك ايرانيان هم وجود داشت و وجود دارد.آنچنان كه در هر عزايي، مصيبت وارده بر داغديدگان را به زاويهاي از ماجراي كربلا مربوط ميكنند و روزهخواني را مجالي قرار ميدهند براي گريستن خانوادهي عزادار و تخليهي احساسي آنها. نقاليهاي شاهنامه هم معمولا در نهايت به صحراي كربلا گريز ميزد و مرحوم "ترابي" در سريال "در چشم باد" صحنهاي را به ايفاي نقش خودش به عنوان يك نقال شاهنامه پرداخت و در نهايت طبق عرف معمولش به صحراي كربلا گريز زد.
از زبان خود مرحوم "ترابي" ميتوان نقالي ايران را زماني كه در اوج توجهات عمومي قرار داشت اينطور شناخت: ما اصلاً امروز چیزی به عنوان مرشد نداریم. مرشد باید فردی سخنور و عالم به تمام كتب مذهبی و شعرهای ایرانی و به تمام اصول ادبیات و شیوه های خواندن و ادای صحیح نظم و نثر مسلط باشد.
یك دوره كلاس آموزش نقالی در اداره تئاتر برگزار كردم. از بین آن همه هنرجو فقط دو نفر جنم كار را داشتند كه آن دو نیز در وسط میدان وا می دادند. اما زمان ما پهلوانان و گردن كشان و دلاوران، پای نقل می نشستند. یادم هست كه امثال تختی، حاج حسین آقا مهدی و اسماعیل قربانی و تعدادی دیگر پای ثابت نقل های زیر بازارچه بودند. آن قدر محو اجرا می شدند كه چایشان بارها یخ می شد.
موقع نقل "سهراب كشون" جلوی قهوه خانه حجله می گذاشتند. آنقدر برای نقالی ارزش قایل بودند كه قهوه خانه را پس از آب و جارو با گلدان تزیین می كردند. گل می پاشیدند. در اجرای "سهراب كشی" نقال را با كت و شلوار و انگشتر و فرش... تامین می كردند. باور كن وقتی سهراب روی زمین می افتاد و خنجر رستم به هوا می رفت، از پشت كمر مرا آن قدر محكم می چسبیدند كه گویی بچه آنها را می خواهند بكشند. با گریه و اشك و التماس می گفتند:«تورو خدا این عزیز منو نكش». دو بار آن قدر در نقل غرق شدم كه خنجر را به پهلوی خودم زدم./ي2
يادداشت از ميلاد جليل زاده.