به گزارش
گروه وبگردي باشگاه خبرنگاران ، مسعود دهنمکی در وبلاگ شخصی خود نوشت: بالاخره جاده با تلاش لودرهای جهاد باز شد و نیروهای کمکی هم به سمت دشت سرازیر شدند؛ البته بیشتر گردانهای لشکر در منطقه عملیاتی جنوب درگیر بودند و گردانهای احتیاطی برای کمک به نیروها در منطقه نبود و همون نیروهای قبلی سازماندهی شده و به خط اعزام شده بودند.
به هر ترتیبی بود عراقیها مجبور به عقبنشینی شدند؛ پیکر مجید و مصطفی هم به عقب منتقل شد؛ بعد از شهید شدن مجید و مصطفی بچههای دسته اخراجیها حسابی حال و هواشون تغییر کرد همگی پکر و ناراحت بودند.
بعضیهاشون دوست داشتند به مرخصی بروند تا در تشییع جنازه مجید و مصطفی شرکت کنند اما این شدنی نبود چون اوضاع خط، ثبات نداشت.
یک مقدار که خط آروم شد با حاج سوری و تعدادی از بچهها سوار تویوتا شدیم و به سمت حلبچه حرکت کردیم؛ چند ماه پیش عراق حلبچه رو بمباران شیمیایی کرده بود دشت سرسبز و با نشاط حلبچه شاهد قتل عام هزاران کرد عراقی بود.
اونها که از ظلم رژیم بعث به تنگ اومده بودند با حضور نیروهای ایران در منطقه، به شادی پرداختند؛ صدام هم به تلافی این شادی دستور بمباران شیمیایی شهر رو داد.
یک هیروشیمای شیمیایی خلق شد؛ وقتی وارد شهر شدیم سکوت مطلق حاکم بود؛ خانهها سالم بودند و اثاث زندگی مردم دست نخورده سرجاشون بود اما بوی زندگی از شهر نمیاومد.
وارد یک مدرسه شدیم که بمب شیمیایی درست توی حیاط مدرسه منفجر شده بود؛ نمیدونم چرا اصلاً ملاحظه اینکه منطقه هنوز آلوده است را نکردیم؛ گریه امانم نمیداد چقدر بچههای طفل معصوم توی این مدرسه و پشت این نیمکتها به شهادت رسیده بودند.
روزهای گرم تیرماه بود اما در دل کوههای مشرف به حلبچه چشمه آبی بود که در وسط تابستون کسی از سردی آب دل و جگر شنا کردن در آن را نداشت اما مگر بچههای تهران وقتی آب ببینند حساب این چیزها رو میکنند.
یک هندوانه داخل چشمه انداختیم واقعاً بعد از یک ساعت یخ کرد، باورکردنی نبود اما این آخرین شیرینی سیزده بدر رفتنمون توی منطقه بود چون اخبار بد حالمون رو گرفت و حاجی به قرارگاه احضار شد.