به گزارش خبرنگار احزاب باشگاه خبرنگاران غلامعلي رجايي در سايت خود مشاهداتش از آخرين روز و دقايق منتهي به ثبتنام هاشمي را نوشت كه در متن ذيل خلاصهاي از اين مشاهدات را ميخوانيد:
ساعت نه ونیم صبح بود که آیتالله هاشمی به مجمع آمد ازماشین که پیاده شد به استقبالش رفتم و درمعیت ایشان از پلهها بطرف اتاقشان بالا رفتیم؛ ازآمدنشان پرسیدم، طبق انتظار برمبنای صحبتهایی که دراین روزها داشتیم نظرشان منفی بود.
ساعت ده ونیم دکتر علی مطهری با چند تن از نمایندگان مجلس به دیدار آیت الله آمد،... هاشمی
وی با بیان نمونه هایی از وضعیت کشورگفت: خون شهید مطهری دارد پایمال می شود.
درآخر ملاقات، حاج آقا با صراحت سخنانی گفت، ازجمله اینکه قصد حضورنداشته است ولی اصرار بسیار مردم و گروههای مختلف، مقاومت ایشان را برای نیامدن تمام کرده است.
ایشان میگفت :من باید با رهبری مشورت کنم، اگر سکوت کردند میآیم و به تکلیفم دربرابر مردم و خدا عمل میکنم ولی اگرمخالفت کردند حتما نمیآیم، اعضای جلسه با ناامیدی اتاق ایشان را ترک کردند.
دوسه گروه دیگر هم چند نفره به دیدار ایشان رفتند و همین عبارات را شنیدند.
ساعت چهارونیم بعد از ظهر بود که سه تن از مشاورین خدمت ایشان رسیدیم و صحبتهایی داشتیم.
فرمودند:یعد از پیغامهایی که از دیشب دادهاند هنوز منتظرن نظر رهبری هستند، ساعت داشت به پنج نزدیک میشد و یک ساعت مانده به پایان مهلت ثبت نام؛
صبح خدمت ایشان عرض شد این همه افرادی که در این چند ماه به دیدار شما آمدند و به شما اصرار کردند بیایید اکنون منتظرجوابی از شماهستند، اگر نمیآیید خوب است دلیل نیامدنتان را به مردم بگویید و بیانیهای صادر کنید و دلایل نیامدنتان را به آنان توضیح دهید.
پذیرفتند و به ما فرمودند متنی تهیه کنیم، فورا از محضرشان مرخص شدیم و به اتاق مجاور رفتیم و مشغول تهیه متن پیشنهادی شدیم.
.
ساعت حدود پنج ونیم بود و متن داشت تمام میشد که حاج آقای علیخانی به در اتاق آمد و فریاد زد :آقای رجایی، حاج آقا برای ثبتنام حرکت کردند جا نمانید! باورم نمیشد، معلوم شد در تماسی که با یکی از اعضای موثر دفتر رهبری داشتهاند از صحبتهایی که رد و بدل شده مخالفتی را از سوی رهبری احساس نکردهاند.
متن بیانیه انصراف را در جیبم گذاشتم و به سرعت به جمع دوستانی که آیتالله راهمراهی میکردند پیوستم، از شدت عجله تلفنم در مجمع جا ماند وقتی برگشتم حدود 50 تماس ناموفق داشتم! دو فرزند ایشان – یاسر و فاطمه و برادرشان مهندس محمد و فرزندان برادرشان و سه تن ازمشاورین و دوسه نفر از اعضای دفتر ایشان را همراهی کردیم.
ثبتنام که تمام شد شناسنامه و کارت ملی حاج آقا را از مامور ثبتنام گرفتم و درجیبم گذاشتم، اینقدر آیتالله ناگهانی و غیرمنتظره تصمیم به آمدن گرفت که ما با خودمان عکس نبرده بودیم! به مامور ثبتنام گفتم عکسها را پس از رفتن حاجآقا میفرستیم و فرستادیم!
انتهاي پيام//